جشنواره خاتم
Khatam Festival

آزادى عقیده و مذهب در اسلام

52

آزادى عقیده و مذهب در اسلام

نویسنده: عباس نیکزاد۱

منبع: رواق اندیشه ۱۳۸۲شماره ۱۸

 

چکیده

بحث از آزادى عقیده و مذهب یکى از مباحث مهم حقوق بشر است که هم در قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران و هم در اعلامیه جهانى حقوق بشر به صراحت مطرح شده است. آنچه که در این مقاله مورد بحث قرار مى‏گیرد، بررسى دیدگاه اسلام در این زمینه و پاسخگویى به پاره‏اى از شبهات وارده مانند دیدگاه اسلام در باره ارتداد و جهاد خصوصاً جهاد ابتدایى و عقیدتى است.

متن

یکى از مباحث مهم در موضوع حقوق بشر، مسأله آزادى عقیده و مذهب است. بحث این است که آیا همانگونه که هر فرد در انتخاب شغل، همسر، مسکن، لباس و عضویت در هر حزب و گروه، آزاد است، در انتخاب عقیده و مذهب هم آزاد است‏یا نه؟ در اصل بیست و سوم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران آمده است:
«تفتیش عقاید ممنوع است، هیچ کس را نمى‏توان به صرف داشتن عقیده‏اى مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد».
در مادهه هیجده اعلامیهه جهانى حقوق بشر نیز آمده است:
«هر کس حق دارد که از آزادى فکر، وجدان و مذهب بهره‏مند شود. این حق متضمن آزادى تغییر مذهب یا عقیده و هم چنین متضمن آزادى اظهار عقیده و ایمان مى‏باشد و نیز شامل تعلیمات مذهبى و اجراى مراسم دین است. هر کس مى‏تواند از این حقوق، منفرداً یا مجتمعاً به طور خصوصى یا عمومى برخوردار باشد»
مسأله مورد نظر ما در این جستار، بررسى دیدگاه اسلام درباره آزادى عقیده و مذهب است. پس از بحث تحلیلى در این رابطه، به برخى از شبهات وارده پاسخ داده مى‏شود.
تذکر چند نکته
قبل از ورود به بحث جا دارد مقدمتاً چند نکته را یادآور شد:
الف) میل به آزادى یقیناً یکى از امیال فطرى و ریشه‏دار در وجود انسان است. همانگونه که میل به غذا، آب، استراحت، علم و زیبایى و … جزء امیال ریشه دار در انسان به حساب مى‏آیند. به همین دلیل آزادى یکى از حقوق فطرى انسان‌ها به شمار مى‏آید. در حقیقت هر استعداد، نیاز و میلى در نهاد انسان موجد حقى براى انسان است.
«از نظر ما حقوق طبیعى و فطرى از آنجا پیدا شده است که دستگاه خلقت ‏با روشن بینى و توجه به هدف، موجودات را به سوى کمالاتى که استعداد آنها را در وجودشان نهفته است‏ سوق مى‏دهد. هر استعداد طبیعى مبناى یک «حق طبیعى‏» است و یک سند طبیعى براى آن به شمار مى‏آید . مثلاً فرزند انسان حق درس خواندن و مدرسه رفتن دارد اما بچه گوسفند چنین حقى ندارد چرا؟ براى این که استعداد درس خواندن و دانا شدن در فرزند انسان هست اما در گوسفند نیست. دستگاه خلقت این سند طلبکارى را در وجود انسان قرار داده و در وجود گوسفند قرار نداده است. همچنین است‏حق فکر کردن و رأى دادن و اراده آزاد داشتن».۲
«آزادى تفکر ناشى از همان استعداد انسانى بشر است که مى‏تواند در مسائل بیندیشد. این استعداد بشرى حتماً باید آزاد باشد، پیشرفت و تکامل بشر در گرو این آزادى است».۳
ب) آنچه که در این مقاله مورد بحث قرار مى‏گیرد، بحث از آزادى عقیده و مذهب از دیدگاه حقوقى است. همانگونه که بحث از آزادى بیان، قلم و یا آزادى تشکیل احزاب و انجمن‌ها و یا آزادى انتخاب شغل و مسکن و … یک بحث‏حقوقى است. به این معنا که آیا انتخاب عقیده و مذهب خاص و یا گفتن و نوشتن مطالب خاص و … از دیدگاه حقوقى، جرم به حساب مى‏آید یا نه؟ به تعبیر دیگر آیا دولت، حکومت و یا جامعه مى‏توانند در ارتباط با این امور اشخاص را تحت تعقیب و مجازات قرار دهند یا نه؟ آیا دولت، حکومت و جامعه در این رابطه مجازند ممنوعیت‌ها و محدودیت‌هایى را روا دارند یا نه؟ ممکن است چیزى از دیدگاه شرعى و یا اخلاقى مجاز نباشد اما خود شرع آن فعل را از جهت‏حقوقى جرم و قابل تعقیب نداند. مثلاً اگر شخصى پاره‏اى از محرمات شرعیه را در درون خانه خویش و یا در جاى خلوت انجام دهد در عین این که از جهت‏شرعى مرتکب حرام شده و مستحق عقوبت اخروى است، اما خود شرع از جهت‏حقوقى، آن شخص را مجرم و مستحق تعقیب و عقوبت دنیوى نمى‏داند . بنابراین بحث ما در اینجا این نیست که از جهت‏شرعى (صرف نظر از جنبه اجتماعى و حقوقى) انتخاب هر عقیده و مذهبى مجاز و مشروع است‏یا نه؟ یقیناً از دیدگاه اسلام آزادى انتخاب عقیده و مذهب به این معنا هرگز مورد تأیید نیست. اسلام خود را حق مى‏داند و این حقانیت را براى ادیان و مذاهب دیگر پس از عصر خاتمیت قائل نیست. به تعبیر دیگر، ادیان و مذاهب دیگر را از جهت‏حقانیت ‏به رسمیت نمى‏شناسد. بنابراین چگونه ممکن است اسلام همه ادیان را از جهت ‏حقانیت ‏به یک چشم نگاه کند و تمایزى بین آنها قائل نشود؟!

«درست است که در دین، اکراه و اجبارى نیست: «لا اکراه فى الدین‏» ولى این سخن به این معنا نیست که دین خدا در هر زمانى متعدد است و ما حق داریم هرکدام را انتخاب کنیم. چنین نیست. در هر زمانى یک دین حق، وجود دارد و بس. هر زمان، پیغمبر صاحب شریعتى از طرف خدا آمده، مردم موظف بوده‏اند که از راهنمایى او استفاده کنند و قوانین و احکام خود را چه در عبادات و چه در غیر عبادات از او فرا گیرند تا نوبت ‏به حضرت خاتم الانبیاء رسیده است. در این زمان اگر کسى بخواهد به سوى خدا راهى بجوید باید از دستورات دین او راهنمایى بجوید … لازمه تسلیم خدا شدن پذیرفتن دستورهاى او است و روشن است که همواره به آخرین دستور خدا باید عمل کرد و آخرین دستور خدا همان چیزى است که آخرین رسول او آورده است».۴
ج) فطرى و طبیعى بودن یک حق، منافاتى با پذیرش حد و مرز و قید و شرط براى آن ندارد. زیرا در برخى از شرایط یک حق فطرى با حق فطرى دیگر و یا حقوق فطرى دیگران تزاحم پیدا مى‏کند، قهراً چاره‏اى نیست جز این که حد و مرزى براى آن حق فطرى منظور شود. مثلاً یکى از مهمترین حقوق طبیعى انسان، حق حیات است. اما یقیناً این حق، مطلق و بى قید و شرط نیست؛ در نگاه اسلام در پاره‏اى از موارد به خاطر مصالح اهم اجتماعى، این حق از برخى افراد سلب مى‏گردد. در همین راستا اسلام حق قصاص را براى اولیاى دم نسبت‏ به کسى که به عمد دست ‏به قتل دیگرى زده، قرار داده است و یا کشتن افراد محارب و مفسد فى‌الارض و یا زانى محصن و زانیه محصنه را تجویز کرده است. همچنین اسلام در عین این که انتخاب شغل را به رسمیت ‏شناخته است پاره‏اى از مشاغل مانند خرید و فروش مواد مخدر، مشروبات الکلى و یا کسب درآمد از راه جادوگرى، شعبده بازى و یا دلالى در ارتباطات نامشروع میان افراد را ممنوع اعلام کرده است. و یا این که هر چند در اسلام آزادى بیان و قلم به رسمت ‏شناخته شده است، اما هیچ کس به این بهانه نمى‏تواند به نشر اکاذیب و اشاعه فحشا و نسبت‌هاى ناروا نسبت ‏به دیگران اقدام کند. به همین خاطر معمولاً در قوانین حقوقى، قیودى براى حقوق و آزادی‌هاى اشخاص منظور مى‏کنند، مثلاً در اصل ۲۴ قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران آمده است:
«نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانى اسلام یا حقوق عمومى باشد. تفصیل آن را قانون معین مى‏کند».

و یا در اصل ۲۲ آمده است:
«حیثیت، جان، مال، حقوق، مسکن و شغل اشخاص از تعرض مصون است مگر در مواردى که قانون تجویز مى‏کند».
و یا در اصل ۲۸ آمده است:
«هرکس حق دارد شغلى را که بدان مایل است و مخالف اسلام و مصالح عمومى و حقوق دیگران نیست ‏برگزیند».
ذکر آیاتى چند در ارتباط با آزادى عقیده و مذهب
پس از ذکر نکات مزبور اکنون نوبت ‏به این مى‏رسد که بحث آزادى عقیده و مذهب از دیدگاه اسلامى مورد بحث قرار گیرد. در اینجا به پاره‏اى از آیات قرآن کریم که بر آزادى عقیده و مذهب دلالت دارد اشاره مى‏کنیم:
۱. یکى از مهمترین آنها این آیه معروف ‏است:
«لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَى».۵
یعنى: در قبول دین اکراهى نیست، راه درست از راه منحرف آشکار شده است ‏بنابراین کسى که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان آورد به دستگیره محکمى دست زده است که گسستن براى آن نیست و خداوند شنوا و داناست.
درباره جمله «لا اکراه فى الدین‏» مفسران دو احتمال داده‏اند یکى این که جمله خبریه باشد، در این صورت از یک واقعیت تکوینى خبر مى‏دهد و آن واقعیت این است که دیندارى و ایمان بر باور و عشق و اعتقاد قلبى استوار است و اجبار و اکراه در امور قلبى و فکرى نمى‏تواند نقشى داشته باشد. احتمال دوم این که هر چند در ظاهر، این جمله، جمله خبریه است اما مقصود از آن انشائیه است؛ یعنى نباید در دیندار کردن مردم به زور و اجبار متوسل شوید. به نظر مى‏رسد که با توجه به تحلیل ذیل این جمله – راه هدایت از ضلالت و حق از باطل روشن شده است – این احتمال معقول‌تر و سازگارتر است. در هر دو صورت این آیه با وضوح تمام اعلام مى‏کند که در اصل پذیرش دین اجبار و اکراه وجود ندارد.
علامه طباطبایى در تفسیر این آیه مى‏فرماید:
«در جمله مزبور دین اجبارى نفى شده است. چون دین از یک سلسله معارف علمى که معارف عملى به دنبال دارد و جامع همه آن معارف یک کلمه است و آن عبارت است از اعتقادات، و اعتقاد و ایمان از امور قلبى است که اکراه و اجبار در آن راه ندارد چون اکراه تنها مى‏تواند کسى را مجبور به عملى کند و کاربرد اکراه تنها در اعمال ظاهرى است که عبارت است از حرکاتى مادى و بدنى و اما اعتقاد قلبى براى خود علل و اسباب دیگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراک دارد و محال است که جهل، علم را نتیجه دهد و یا مقدمات غیر علمى، تصدیق علمى بزاید».
سپس دو احتمال بالا درباره جمله «لا اکراه فى الدین‏» را بیان مى‏فرماید و در تفسیر «قد تبین الرشد من الغى‏» مى‏فرماید:
«در امور مهمه‏اى که خوبى و بدى آن واضح است و حتى آثار سوء و آثار خیرى هم که به دنبال دارند معلوم است، نیازى به اکراه نیست، بلکه خود انسان یکى از دو طرف خیر و شر را انتخاب مى‏کند و دین از این قبیل است … بنابراین دیگر علت ندارد که کسى را بر دین اکراه کنند».

سپس مى‏افزاید:
«این آیه شریفه یکى از آیاتى است که دلالت مى‏کند بر این که دین اسلام مبنا و اساسش شمشیر و خون نیست و اکراه و زور را تجویز نکرده است. بر خلاف آنهایى که گفته‏اند اسلام، دین شمشیر است و به مسأله جهاد که یکى از ارکان دین اسلام است استدلال نموده‏اند».
مرحوم علامه در اینجا ضمن بیان فلسفه جهاد در اسلام، عدم تنافى آن را با آیه مورد بحث روشن ساخته و مى‏فرمایند:
«از آنچه گذشت این معنا روشن شد که آیه مورد بحث‏ با آیه‏اى که جهاد و قتال را واجب مى‏کند نسخ نشده است و کسانى که چنین گفته‏اند اشتباه کرده‏اند و یکى از شواهد بر این که این آیه نسخ نشده، تعلیلى است که در خود آیه آمده است … و معقول نیست آیه‏اى که مى‏خواهد این آیه را نسخ کند حکمش را نسخ کند و علت‏ حکم باقى بماند و مى‏بینیم که باقى مانده است زیرا «روشن شدن رشد از غى‏» در اسلام چیزى نیست که برداشته شود…».۶
فخر رازى در تفسیر کبیر خود در ذیل آیه مى‏گوید:
«یکى از وجوهى که در تفسیر این آیه گفته شده و با اصول معتزله سازگار است این است که خداوند امر ایمان را بر اجبار و قسر قرار نداده است ‏بلکه بر تمکن و اختیار قرار داده است ‏به دلیل این که دلائل و شواهد توحید به صورت واضح براى مردم تبیین گردیده است و با وجود آن عذرى براى کفار در پایدارى بر کفر باقى نمانده است و اجبار هم در این زمینه در دار دنیا سزاوار نیست؛ زیرا دار دنیا دار ابتلا و امتحان و تکلیف است».۷
سید قطب در ذیل این آیه مى‏گوید:
«مسأله عقیده مساله قانع شدن و پذیرفتن بعد از بیان و ادراک است و مسأله اکراهى و اجبارى نیست. این دین مبین، ادراک و اندیشه و وجدان و عقل و فطرت بشرى را با صداى رسا مورد خطاب قرار مى‏دهد و حتى نمى‏خواهد با نشان دادن امور خارق‌العاده مادى، بشر را به ایمان وا دارد. پس چه جاى این است که بخواهد با زور و اجبار مردم را به گردن نهادن به دین ملزم سازد. مسیحیت از زمانى که امپراطور قسطنطنیه به مسیحیت گرایید، خواسته است‏ با زور آتش و آهن و شکنجه و عذاب، مردم را به مسیحیت وا دارد … اما وقتى اسلام آمده است ‏با صداى رسا فریاد زده است: « لَا إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ …» و از اینجا روشن مى‏شود که خداوند چگونه براى انسان و اراده و فکر و شعورش حرمت و کرامت قائل شده است و این از مهمترین ویژگى‏هاى آزادى انسانى است … آزادى عقیده اولین حقى است که هر انسانى مى‏تواند داراى آن باشد کسى که حریت عقیده را از انسان مى‏گیرد قبل از آن انسانیت را از او گرفته است و اگر آزادى عقیده وجود دارد قهراً باید آزادى در تبلیغ براى عقیده وجود داشته باشد و گرنه این آزادى عقیده، یک آزادى ظاهرى و صورى خواهد بود … تعبیرى که خداوند در جمله «لا اکراه فى الدین‏» به کار برده است – با توجه به لاى نفى جنس – نفى مطلق است و نهى از راه نفى جنس، رساتر و مؤکدتر است؛ زیرا چنین معنایى را افاده مى‏کند که هرگز «اکراه‏» به مرحله وقوع و وجود نپیوندد…».۸
زمخشرى در کشاف در ذیل آیه مى‏گوید:
«معناى آیه این است که خداوند امر ایمان را بر اجبار و زور قرار نداده است ‏بلکه بر اختیار و پذیرش و تمکین قرار داده است».۹
شهید مطهرى در تفسیر این آیه مى‏فرماید:
«یعنى در کار دین اجبار وجود ندارد، راه حق از راه باطل آشکار است؛ یعنى راه را شما روشن براى مردم بیان کنید که ‏خودش آشکار است. نباید اجبارى در کار دین باشد؛ یعنى نباید کسى را مجبور کرد به این که دین اسلام اتخاذ کند. این آیه صریح است در مدعا (اسلام نظریه‏اش این نیست که به زور به مردم بگوید یا باید مسلمان شوى و گرنه کشته مى‏شوى). در تفاسیر نوشته‏اند که مردى انصارى که قبلاً بت پرست‏بود دو پسر داشت که مسیحى شده بودند این پسرها به مسیحیتى که گرایش پیدا کرده بودند علاقه‏مند بودند، اما پدر، مسلمان بود و خیلى ناراحت‏بود از این که دو پسرش مسیحى شده‏اند، آمد خدمت رسول اکرم صلى الله علیه و آله و گفت‏یا رسول الله! من چه کنم این بچه‏ها مسیحى هستند، هر کارى مى‏کنم مسلمان نمى‏شوند، آیا اجازه مى‏دهى اینها را مجبور کنم از دینشان دست ‏بر دارند و مسلمان بشوند فرمود: «نه، لا اکراه فى الدین…».۱۰
«این که قرآن مى‏گوید در دین اجبار نیست نمى‏خواهد بگوید دین را مى‏شود با اجبار تحمیل کرد ولى شما تحمیل نکنید، بگذارید مردم بدون اجبار دیندار باشند، بلکه از این باب است که دین را با اجبار نمى‏شود تحمیل کرد. آن که با اجبار تحمیل مى‏شود دین نیست و … مؤید دیگر براى مدعاى ما این است که اسلام در اصول دین تقلید را جایز نمى‏داند و ضرورتاً تحقیق را لازم مى‏شمارد . اصول دین، مربوط است‏ به عقیده و ایمان. پس معلوم مى‏شود نظر اسلام این است که ایمان، از روى فکر آزاد تحصیل مى‏شود. از فکر غیرآزاد اعم از این که در اسارت تقلید باشد و یا تحت زور و جبر باشد ایمان و عقیده‏اى که اسلام طالب آن است‏حاصل نمى‏شود».۱۱

در تفسیر مراغى در ذیل آیه آمده است:
«یعنى در دخول در دین اکراهى نیست؛ زیرا ایمان اذعان و خضوع است و این با الزام و اکراه سازگار نیست ‏بلکه با حجت و برهان سازگار است. همین آیه کافى است که حجتى علیه دشمنان و بلکه دوستان دین باشد که گمان کرده‏اند که اسلام با زور و شمشیر بنا شده است؛ یعنى اسلام بر مردم عرضه مى‏شد اگر قبول مى‏کردند نجات مى‏یافتند و اگر قبول نمى‏کردند کشته مى‏شدند. تاریخ اسلام گواه صادقى است ‏بر کذب این ادعا. آیا شمشیر در اکراه مردم به پذیرش اسلام نقش داشته است آن زمانى که پیامبر مخفیانه نماز مى‏خواند و مشرکان مسلمان‌ها را شکنجه مى‏کردند تا آنجا که پیامبر و یارانش ناچار به هجرت شدند؟ یا این که این اکراه در مدینه بود زمانى که اسلام عزت پیدا کرده بود؟ … یقیناً نه این درست است و نه آن. جالب است این دیدگاه اسلام است در حالى که معهود میان ملل خصوصاً نصارى این بوده است که مردم را به زور به پذیرش دین خود وا مى‏داشتند».۱۲

  1. «وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمِیعًا أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ»۱۳ یعنى: اگر پروردگارت مى‏خواست، تمامى انسان‌هایى که روى زمین هستند، همگى ایمان مى‏آوردند (و لکن این طور نخواسته) آیا تو مردم را وا مى‏دارى تا ایمان بیاورند؟
    این آیه نیز از آیاتى است که بر آزادى عقیده و ایمان دلالت دارد؛ زیرا مفهوم آن این است که خداوند ایمان اجبارى را از مردم نخواسته است و به آن راضى نیست. نه تنها خودش مردم را به زور به ایمان وا نمى‏دارد از پیامبر (و دیگران) هم چنین چیزى را نخواسته است. علامه طباطبایى در ذیل این آیه مى‏فرماید:
    «…مشیت در این باب با خداى سبحان است و مطلب به خواست او بستگى دارد و چون او چنین چیزى را نخواسته است تو اى پیامبر نباید چنین طمع و توقعى داشته باشى و نیز نباید در این باب خود را خسته کنى براى این که تو قادر نیستى مردم را مجبور بر ایمان کنى و ایمانى که از روى اکراه باشد خواست ما نیست، آن ایمانى را ما از انسان‌ها خواسته‏ایم که از حسن اختیار باشد. به همین جهت است که بعد از بیان این حقیقت، در قالب استفهام انکارى فرموده است: «أَفَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» یعنى بعد از آن که بیان کردیم که امر مشیت ‏به دست‏ خداى تعالى است و او نخواسته که تمامى مردم ایمان بیاورند و در نتیجه همه مردم به اختیار خود به هیچ وجه ایمان نخواهند آورد، با این حال دیگر راهى براى تو باقى نمانده جز این که مردم را به زور و اکراه به ایمان مجبور سازى، ولى من چنین چیزى را از تو نمى‏پسندم . پس نه تو بر چنین کارى قدرت دارى و نه من ایمانى که از روى اجبار باشد مى‏پذیرم».۱۴
    سید قطب در ذیل این آیه مى‏نویسد:
    «اگر خداوند مى‏خواست، نوع بشر را به گونه دیگرى خلق مى‏کرد؛ یعنى او را به گونه‏اى مى‏آفرید که همانند ملائکه جز یک راه؛ یعنى راه ایمان را نمى‏شناخت. یا این که براى او یک استعداد و قابلیت قرار مى‏داد که همه افراد را به سوى ایمان سوق مى‏داد. اگر چنین مى‏خواست همه مردم را به ایمان وادار مى‏کرد به گونه‏اى که در گزینش ایمان هیچ اراده و نقشى نداشتند. اما حکمت الهى ایجاب کرده است که این آفریده (یعنى انسان) داراى استعداد خیر و شر و هدایت و ضلالت‏ باشد، و به او قدرت انتخاب این راه و آن راه را داده است … بنابراین به اختیار انسان واگذاشته شده است. پیامبر کسى را بر آن اجبار نمى‏کند؛ زیرا در ادراکات قلبى و توجهات درونى جایى براى اکراه نیست».۱۵
    شهید مطهرى در تفسیر این آیه مى‏فرماید:
    «پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله خیلى مایل بود مردم مؤمن بشوند. قرآن مى‏گوید: زور در مورد ایمان معنى ندارد. اگر زور صحیح بود خدا خودش با اراده تکوینى خودش مى‏توانست همه مردم را مؤمن کند اما ایمان یک امرى است که باید مردم انتخاب کنند. پس به همان دلیلى که خود خدا با اراده تکوینى و اجبارى مردم را مؤمن نکرده است و مردم را مختار و آزاد گذاشته است تو هم اى پیغمبر مردم را باید آزاد بگذارى هر که دلش بخواهد ایمان بیاورد، هر که دلش مى‏خواهد ایمان نیاورد».۱۶
    ۳. «قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِی لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَمَا أَنَا عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ«.۱۷
    یعنى: بگو اى مردم! به راستى حق از جانب پروردگارتان آمده است، پس هر کس راه یابد به نفع خود راه یافته است و آن کس که گمراه شود گمراهى او به زیان خود اوست و من وکیل و نگهبان شما نیستم.
    در این آیه خداوند مردم را به سود و زیان ایمان و کفر توجه مى‏دهد و انتخاب آن را به عهده مردم مى‏نهد، عهده دارى این امر را از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نفى مى‏کند. علامه طباطبایى در ذیل آیه مى‏فرماید:
    «تعبیر «فمن اهتدى‏» اعلام این مطلب است که مردم در انتخابى که براى خود مى‏کنند مختارند و از آنان سلب اختیار نشده است. خدا این مطلب را با بیان این حقیقت روشن مى‏کند که ویژگى حق اینگونه است که هر کس هدایت‏ یابد نفعى که از هدایت عاید مى‏شود به خودش بر مى‏گردد و هر کس گمراه شود ضررش به خودش بر مى‏گردد و بنابراین مردم مختارند هر چه دوست دارند اعم از نفع و ضرر براى خود برگزینند و پیغمبر وکیل مردم نیست تا کارهایى که مربوط به خود مردم است او متصدى انجام آنها شود».۱۸
    ۴. «وَقُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شَاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ».۱۹
    یعنى: بگو حق از ناحیه پروردگارتان است هر که مى‏خواهد ایمان بیاورد و هر که مى‏خواهد کافر شود.
    شهید مطهرى در تفسیر این آیه مى‏فرماید:
    «این آیه هم مى‏گوید ایمان و کفر اختیارى است. بنابراین اجبارى نیست. پس اسلام نمى‏گوید که باید به زور اینها را وارد اسلام کرد اگر مسلمان شدند خوب، اگر مسلمان نشدند، بکشید. اختیار با خودشان است، هر که مى‏خواهد مؤمن بشود، مؤمن بشود، هر که نمى‏خواهد نه».۲۰
    ۵.  «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ  …، وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ ، وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ وَلَا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلَا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ»۲۱ 

یعنى: با حکمت و اندرز نیکو به سوى پروردگارت دعوت نما، و با آنها به طریقى که نیکوتر است مناظره و مجادله کن. پروردگار تو از هر کسى بهتر مى‏داند چه کسانى از طریق او گمراه شده‏اند و چه کسانى هدایت ‏یافته‏اند. و هر گاه خواستید مجازات کنید تنها به مقدارى که به شما تعدى شده است کیفر دهید، و اگر شکیبایى پیشه کنید این کار براى شکیبایان بهتر است. صبر کن و صبر تو فقط براى خدا و به توفیق خدا باشد و بر آنها غمگین نباش و از توطئه‏هاى آنها در تنگنا قرار مگیر.
در این آیه کریمه خداوند راه‌هاى دعوت مردم به سوى خدا و دین او را شمارش کرده و به راه حکمت، اندرز و جدال احسن در این رابطه اشاره کرده است. با عنایت‏ به این که این آیه در مقام شمارش دعوت مردم به دین و راه خدا بوده و از اجبار و زور به عنوان راه دعوت، نام نبرده است مى‏توان استفاده کرد که در نگاه قرآن کریم اجبار و زور یکى از راه‌هاى دعوت مردم به ایمان و اسلام نیست. جالب این است که در آیه بعدى هرچند به مجازات کفار اشاره مى‏کند اما نه به عنوان یکى از راه‌هاى دعوت به خدا و دین او، بلکه عنوان مقابله به مثل؛ یعنى اگر مورد تعدى واقع شوید حق دارید از خود دفاع کنید آن هم با تذکر این نکته که اگر صبر پیشه کنید و عفو و گذشت نمایید، به سود خود شماست. و در آخر به پیامبر متذکر مى‏گردد که به خاطر اعراض و کفر آنها غمگین مباش و دلگیر مشو.
علامه طباطبایى در تفسیر این آیه مى‏فرمایند:
«شکى نیست در این که از آیه استفاده مى‏شود که این سه قید (براى دعوت)؛ یعنى حکمت، موعظه و مجادله، همه مربوط به طرز سخن گفتن است. رسول گرامى مأمور شد که به یکى از این سه طریق دعوت کند که هر یک براى دعوت، طریقى مخصوص است … دقت در آیه به دست مى‏دهد که مراد از حکمت‏ حجتى است که حق را نتیجه دهد آن هم طورى نتیجه دهد که هیچ شک و وهن و ابهامى در آن نماند و موعظه عبارت از بیانى است که نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت آورد و آن بیانى خواهد بود که آنچه مایه صلاح جان شنونده است از مطالب عبرت آور که آثار پسندیده و ثناى جمیل دیگر آن را در پى دارد دارا باشد. و جدال عبارت است از دلیلى که صرفاً براى منصرف کردن خصم از آنچه که بر سر آن با ما نزاع مى‏کند به کار برود، بدون این که خاصیت روشنگرى حق را داشته باشد، بلکه عبارت است از این که آنچه را که خصم خودش به تنهایى و یا او و همه مردم قبول دارند بگیریم و با همان دعوتش را رد کنیم. بنابراین، این سه طریقى که خداى تعالى براى دعوت بیان کرده، با همان سه طریق منطقى؛ یعنى برهانى و خطابه و جدل منطبق مى‏شود».۲۲
جالب این است که آیه کریمه، موعظه را به قید «حسنه‏» و جدال را نیز به قید «التى هى احسن‏» مقید نموده است و این دلالت دارد که در دعوت مردم به سوى دین خدا نه تنها نمى‏توان از زور و اجبار استفاده کرد بلکه حتى از موعظه غیرحسنه و یا جدال غیر احسن نیز نباید استفاده کرد. علامه طباطبایى در این رابطه مى‏فرماید:
«اعتبار صحیح هم این معنا را تأیید مى‏کند براى این که راه خداى تعالى، اعتقاد حق و عمل حق است و پر واضح است که دعوت به حق به وسیله موعظه مثلاً از کسى که خودش به حق عمل نمى‏کند و به آنچه موعظه نمى‏کند متعظ نمى‏شود هرچند به زبان، دعوت به حق است ولى عملاً دعوت به خلاف حق است. همچنین دعوت به حق به وسیله مجادله با مسلمات کاذبه خصم هرچند اظهار حق است و لکن چنین مجادله‏اى احیاى باطل نیز هست و یا مى‏توان بالاتر از این بگویى و آن این است که چنین مجادله‏اى احیاى حق است‏ با کشتن حقى دیگر. از اینجا روشن مى‏شود که حسن موعظه از جهت‏ حسن اثر آن در احیاى حق مورد نظر است و حسن اثر وقتى است که واعظ خودش به آنچه وعظ مى‏کند متعظ باشد و از آن گذشته در وعظ خود، آنقدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول بیفتد. قلب با مشاهده آن خلق و خو رقت پیدا کند و پوست ‏بدنش جمع شود و گوشش آن را گرفته و چشم در برابرش خاضع شود. و اگر از راه جدال دعوت مى‏کند باید از هر سخنى که خصم را بر رد دعوتش تهییج مى‏کند و او را به عناد و لجبازى وا مى‏دارد بپرهیزد و مقدمات کاذبه را هر چند خصم راستش بپندارد به کار نبندد. (مگر آن که صرفاً جنبه مناقضه داشته باشد) و نیز باید از بى عفتى در کلام و از سوء تعبیر اجتناب کند و به خصم خود و مقدسات او توهین ننماید و فحش و ناسزا نگوید و از هر نادانى دیگرى بپرهیزد، چون اگر غیر این کند درست است که ممکن است ‏حق را احیا کرده باشد اما با احیاى باطل و کشتن حقى دیگر، احیا کرده است. جدال از موعظه بیشتر احتیاج به حسن دارد و به همین هت‏خداوند موعظه را مقید کرد به «حسن‏» اما جدال را مقید نمود به «احسن».۲۳
شهید مطهرى در ارتباط با این آیه مى‏فرماید:
«مردم را بخوان به سوى راه پروردگارت، با چى؟ با زور؟ با شمشیر؟ نه، با حکمت، با منطق و برهان و دیگر با موعظه نیک، آنها که با تو مجادله مى‏کنند تو هم به نحو نیکى با آنها مجادله کن. این آیه هم، صریحاً راه اسلام آوردن را، دعوت معرفى کرد».۲۴
۶.  «لَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ أَلَّا یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ‏»، «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَهً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِینَ«.۲۵
یعنى: (اى پیامبر) گویا مى‏خواهى خویشتن را تلف کنى براى این که آنان ایمان نمى‏آورند. اگر مى‏خواستیم و اراده مى‏کردیم از آسمان بر آنها آیه‏اى نازل مى‏کردیم تا گردن‌هایشان در مقابل آن خاضع شود.
در این آیه خداوند در مقام تسلیت ‏به پیامبر اکرم که از ایمان نیاوردن قوم خود سخت دچار غم و اندوه مى‏شد مى‏فرماید: نباید از عدم ایمان مردم این همه برخود رنج و غصه وارد سازى؛ زیرا مشیت الهى بر این است که مردم با اختیار خود ایمان و کفر را برگزینند و بنا نیست ‏با زور و اکراه به سوى ایمان کشیده شوند؛ زیرا اگر مشیت ما بر این بود به آسانى مى‏توانستیم این کار را بکنیم.
مرحوم علامه طباطبایى در ذیل این آیات مى‏فرماید:
«معلوم است که منظور از این تعبیر، انکار بر رسول خداصلى الله علیه و آله است (که این غصه خوردن تو درست نیست) و مى‏خواهد با این بیان آن جناب را تسلیت دهد … اگر مى‏خواستیم آیه‏اى بر آنها نازل کنیم که ایشان را خاضع نماید و مجبور به قبول دعوتت کند و ناگزیر از ایمان آوردن شوند، نازل مى‏کردیم و بناچار خاضع مى‏شدند، خضوعى که انحناى گردن‌هایشان از آن خبر دهد».۲۶
همانند این آیه است آیه «مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى، إِلَّا تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشَى»۲۷ یعنى اى پیامبر، ما بر تو قرآن را نازل نکردیم که به رنج و زحمت ‏بیفتى، آن را فقط براى یادآورى کسانى که از خدا مى‏ترسند نازل ساختیم .
در باره بحث آزادى عقیده و ایمان به همین مقدار بسنده مى‏کنیم و به پاسخ برخى از شبهات وارده مى‏پردازیم:
شبهه اول: حکم مرتد در اسلام
یکى از اشکالاتى که در ارتباط با آزادى عقیده و ایمان مطرح مى‏شود حکم مرتد در اسلام است. اشکال این است که اگر در نگاه اسلام اصل بر آزادى عقیده و ایمان است چرا حکم مرتد اعدام است؟ مقتضاى آزادى عقیده و ایمان این است که هرکسى هروقت تشخیص داد که اسلام حق است ‏بتواند وارد اسلام شود و هر وقت ‏خلاف آن را تشخیص داد بتواند از اسلام خارج شود، در حالى که حکم اعدام براى خروج از دین اسلام با این امر منافات دارد.
پاسخ: شکى در این نیست که اسلام دین منطق، برهان و طرفدار عقلانیت است و از مواجهه با منطق به هیچ وجه واهمه‏اى ندارد. تاریخ صدر اسلام، سیره پیامبر صلى الله علیه و آله، امامان، پیشوایان و علماى اسلامى بهترین گواه این امر است. پیشوایان دینى ما همیشه از مناظره و مباحثه منطقى و آزاد با صاحبان افکار و عقاید و ارباب مذاهب و ادیان دیگر استقبال مى‏کردند، حتى در میدان‌هاى جنگ از بحث‌هاى استدلالى پرهیز نداشتند. نمونه روشن آن بحث‌هاى منطقى قرآن در برابر مخالفان و نیز مناظرات برخى از پیشوایان دینى ما در مجالس علماى ادیان است. شعار اسلام جمله: «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ‏»۲۸ است و خطاب او به دگراندیشان «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ».۲۹
اسلام هرچند طرفدار آزادى عقیده و ایمان است، اما همانگونه که در آغاز این بحث اشاره کرده‏ایم پذیرش آزادى به عنوان یک امر مقدس منافاتى با قبول قید و شرط براى آن ندارد. اگر تن دادن به آزادى در شرایطى باعث نادیده گرفتن یک حق برتر و یا باعث احیاى یک باطل بزرگتر گردد، چاره‏اى جز نادیده گرفتن آن نیست. به تعبیر دیگر آزادى یک امر مقدس است اما یک امر مطلق نیست. آیا مى‏توان در جایى که آزادى با عدالت و یا امنیت و یا استقلال و یا اخلاق و یا بهداشت و یا سواد آموزى و کسب دانش و … در تعارض قرار گرفت، باز شعار آزادى داد؟ همه عقلاى عالم براى تأمین امور ارزشى مذکور (عدالت و امنیت و …) بناچار آزادى را مقید و محدود مى‏سازند. آیا همه عقلای عالم را مى‏توان متهم به استبداد و نادیده گرفتن آزادى کرد؟ به همین نحو مى‏توان گفت، اگر آزادى عقیده و مذهب در جایى باعث وهن دین الهى به عنوان یک امر مقدس متعالى و سرنوشت ‏ساز در زندگى بشر گردد و یا باعث تزلزل و تردید در قلوب مؤمنان و متدینان گردد قهراً نمى‏توان به آن تن داد . به همین دلیل قرآن کریم به صراحت مى‏فرماید:
«وَ الْفِتْنَهُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ».۳۰

یعنى: فتنه انگیزى از قتل و کشتار و سلب حیات هم زشت‏تر است.
در روایات ما «فتنه‏» به معناى شرک تفسیر شده است. شرک اهل مکه یک عقیده محض نبود بلکه شرک به همراه اذیت و آزار مسلمین و فتنه‏گرى بود.
اگر در فقه اسلامى نسبت‏ به مرتد برخورد سخت گیرانه‏اى صورت گرفته است‏ یک فلسفه مهم آن این است که ارتداد در جامعه اسلامى نوعى ایجاد تزلزل، بى ثباتى و عدم امنیت است. به نظر مى‏رسد که «ارتداد» یک توطئه هماهنگ علیه اسلام، نظام اسلامى، و امنیت فکرى و دینى مسلمانان بوده است. با ارزش‌ترین مقوله زندگى بشر، دین و آیین الهى است و هدف از تشکیل نظام اسلامى نیز عینیت ‏بخشیدن به دین است. «ارتداد» در واقع به معناى بر افراشتن پرچم انکار و مخالفت و بى اعتنایى به چنین امرى است. اگر هرکس و هرگروه آزاد باشند تا هرگونه و هروقت که اراده نمودند وارد عرصه دین شوند و هرگاه میلشان کشید از دین خارج شوند و به آن پشت پا بزنند بزرگترین صدمه و خدشه را بر چهره دین و حیثیت آن وارد مى‏سازند. دشمنان توطئه‏گر براى اجراى نقشه‏هاى خویش به راحتى مى‏توانند در پیکره نظام اسلامى و جامعه دینى نفوذ کنند و پس از حصول مقاصد، بى هیچ دغدغه خاطر و خطر عاجل از آن خارج گردند و از این راه افراد دیگر را دچار تزلزل فکرى، تشویش و عدم امنیت اعتقادى سازند. آیات قرآن دلالت ‏بر این دارد که دشمنان در صدد این هستند که هر روز تعدادى از مسلمانان دچار تردید و از اسلام گریزان شوند:
«وَدَّ کَثِیرٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ لَوْ یَرُدُّونَکُمْ مِنْ بَعْدِ إِیمَانِکُمْ کُفَّارًا حَسَدًا مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ».۳۱
یعنى: بسیارى از اهل کتاب (یهود و نصارى) از روى حسد آرزو کردند شما را بعد از پذیرش اسلام و ایمان، به حال کفر بازگردانند با آن که حق براى آنها کاملاً روشن شده است.۳۲
جالب این است که از آیه ۷۲ آل عمران فهمیده مى‏شود که تعدادى از نیروهاى کفار با هم تبانى کردند که بامدادان در حضور پیامبر صلى الله علیه و آله ایمان بیاورند و شامگاهان از اسلام دست‏ بردارند تا از این طریق مسلمانان دچار شک و شبهه و بدبینى نسبت ‏به دین خود گردند. علامه طباطبایى در ذیل این آیه مى‏فرماید:
«آنان براى توجیه کار خودشان مى‏گفتند ما فکر مى‏کردیم اسلام، امارات و ادله‏اى بر حقانیت و درستى خود دارد ولى وقتى مسلمان شدیم مشاهده کردیم که چنین نیست و شواهدى بر بطلان آن براى ما آشکار گشت و به همین خاطر از اسلام دست کشیدیم و این توطئه‏اى بود براى ایجاد تردید در مؤمنین».۳۳
خلاصه این که برخورد تند نسبت ‏به مرتد، به دلیل حفظ امنیت داخلى جامعه اسلامى و جلوگیرى از نفوذ بیگانگان و نامحرمان در حریم اعتقادات دینى مسلمانان است. اگر در برابر «توطئه ارتداد» سکوت شود، بیم آن مى‏رود که هر روز افرادى از طریق ارتداد، امنیت دینى جامعه اسلامى را دستخوش تزلزل نمایند و از این راه جامعه را دچار بحران اعتقادى و دینى نمایند. اگر به افراد اجازه داده شود هر روز که مایلند خود را وفادار به اسلام نشان دهند و پس از چندى استعفا دهند، هرج و مرج بر جامعه اسلامى حاکم خواهد شد، خصوصاً با توجه به این که معمولاً کارهاى تخریبى فرهنگى آثار سریع و چه بسا جبران نشدنى بر جاى مى‏گذارد. در چنین فرصتى مدارا و نرمش و تسامح، نه تنها روا نیست‏ بلکه زمینه ساز توطئه‏هاى ویرانگر و فعالیت توطئه گران حرفه‏اى مانند سلمان رشدى‏ها براى ضربه زدن به اسلام و مسلمانان خواهد شد.
ضمناً لازم است‏به چند نکته توجه داده شود:
الف) باید توجه داشت که حکم اعدام مرتد مربوط به کسى نیست که اعتقادى در درون دارد و در صدد اظهار و تبلیغ و آشکار کردن آن نیست؛ یعنى صرف برگشت از اسلام در درون و حتى انکار خدا و رسول در صورتى که شخص در صدد اظهار و تبلیغ آن نباشد باعث اجراى احکام ارتداد نخواهد بود. ارتداد شخصى، باید چنان علنى و آشکار شود که نزد حاکم شرع ثابت و محرز گردد و یا دو شاهد عادل مطمئن بر ارتداد او در نزد قاضى گواهى دهند تا حکم مرتد از جانب حاکم شرع بر او بار گردد. از این رو، در اصل بیست و سوم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران آمده است: «تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ کس را نمى‏توان به صرف داشتن عقیده‏اى مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد».
جالب این است در مجلس خبرگان قانون اساسى که فقهاى زبردست و کارکشته‏اى حضور داشتند این اصل بدون هیچ مخالف (البته با دو راى ممتنع) به تصویب مى‏رسد.۳۴
نکته مهمى که از این اصل فهمیده مى‏شود این است که نه تنها کسى را نمى‏توان به صرف داشتن عقیده‏اى (در صورتى که در صدد اظهار و تبلیغ آن بر نیاید) مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد بلکه هیچ کس حق تفتیش عقاید دیگران را ندارد. بنابراین هیچ کس حق ندارد فردى را زیر نظر بگیرد تا از افعال و اقوال او، ارتدادش را ثابت کند. از این رو، اثبات ارتداد کار آسانى نخواهد بود.
ب) اگر کسى در مسیر تحقیق و بررسى نسبت ‏به اعتقادات دینى خود دچار شک و شبهه شود، شک و شبهه‏اى که از اختیار او خارج است مادامى که به لوازم آن تن ندهد و به انکار و جحد کشیده نشود مرتد به حساب نمى‏آید. اسلام که افراد را به تحقیق دستور مى‏دهد یقیناً مى‏دانسته است عده‏اى در بدو امر ناخواسته دچار شک و تردید خواهند شد، استاد مصباح یزدى در این رابطه مى‏گوید:
«در مواردى دیده شده است که در جامعه اسلامى کسانى ابراز کفر مى‏کردند یا اظهار عقاید فاسد یا حتى مخالفت‏ با ولى امر مسلمین و به اینها کمابیش آزادی‌هایى داده شده است اینها موارد خاصى بوده و دلیل خاص داشته است و یا کسانى بودند که حجت ‏برایشان تمام نشده و بر اثر ابهام‌هایى که داشتند حرف‌هایى مى‏زدند ولى سوء نیتى نداشتند به عنوان این که ما این شبهه‏ها را داریم حرفشان را مى‏زدند … به هرحال اگر مطرح مى‏کردند انگیزه براندازى نظام و گمراه کردن مردم را نداشتند در چنین مواردى اسلام تجویز کرده که حرفشان را بزنند و در مقابل، بزرگانى هم جوابشان را مى‏دادند. پس سؤال طرح کردن و ابراز یک عقیده‏اى به عنوان این که مى‏خواهد حقیقت را کشف کند، ممنوع نیست ولى مشروط به این که شرایطى باشد که کسانى باشند و بتوانند پاسخ آنها را بدهند».۳۵
ج) اگر فعل و یا قولى از کسى صادر شود که نشان دهنده انکار و ارتداد او باشد ولى خود به صراحت مى‏گوید که مقصودم چیز دیگرى بوده و قصد انکار نداشته‏ام و یا بگوید صدور چنین فعل و قولى از روى سهو و غیرعمدى بوده است و یا این که از سر عصبانیت و خشم غیرقابل کنترل بوده است و یا قصد شوخى و غیر جد داشته است، مادامى که دلیل و قرینه قطعیه‏اى بر خلاف ادعاى او وجود نداشته باشد از او پذیرفته مى‏شود و حکم به ارتداد نمى‏شود. بلکه حتى اگر یکى از ضروریات اسلام را در ظاهر انکار کند ولى براى خود توجیهى داشته باشد که انکار آن امر ضرورى، منجر به انکار خدا و رسول نشود باعث ارتداد نمى‏شود.
«یعتبر فى الحکم بالارتداد البلوغ و العقل و الاختیار و القصد فلا عبره برده الصبى و ان کان مراهقا و لا المجنون و ان کان ادواریا و لا المکره و لا بما یقع بلا قصد کالهازل و الساهى و الغافل و المغمى علیه، و لو صدر منه حال غضب غالب لا یملک معه نفسه لم یحکم بالارتداد».۳۶
یعنى: در حکم به ارتداد، بلوغ، عقل، اختیار و قصد معتبر است. بنابراین ارتداد نابالغ هر چند نزدیک به سن بلوغ باشد و نیز ارتداد دیوانه اگر چه ادوارى باشد و کسى که مورد اکراه واقع شده است و نیز به آنچه که بدون قصد انجام مى‏شود مانند حالت‏شوخى و سهو و غفلت و بیهوشى اعتبارى ندارد و نیز اگر فعل و یا قولى که دال بر ارتداد است از روى غضب غالب انجام شود حکم به ارتداد نمى‏شود.
اگر چیزى که دال بر ارتداد است از شخص ظاهر شود ولى خودش ادعاى اکراه کند و یا ادعا کند که بدون قصد بوده است در صورتى که این امر احتمال داشته باشد از او پذیرفته مى‏شود. اگر بینه‏اى قائم شود که کلامى از او صادر شده است که دال بر ارتداد است ولى خودش ادعاى اکراه و یا عدم قصد را نماید از او پذیرفته مى‏شود.۳۷
اگر دانسته شود که فلان شخص به اصول عقیده دارد و به آنچه پیامبر صلى الله علیه و آله آورده اجمالاً معتقد است ولى براى او شبهه‏اى در وجوب نماز و یا حج ایجاد شود و واقعاً خیال کند که این دو تنها در صدر اسلام واجب بودند نه در اعصار بعدى، نمى‏توان گفت که این شخص مسلمان نیست و مرتد است … انصاف این است که این ادعا که اسلام عبارت است از مجموعه آنچه که پیامبر صلى الله علیه و آله آورده و ترک التزام و اعتقاد به بعضى از آنها به هر نحوى که باشد باعث کفر است قابل قبول نیست.۳۸
نکته مهم در باب حدود از جمله حد ارتداد این است که اگر در تشخیص آن شبهه‏اى رخ داد حد ساقط مى‏شود . قاعده «الحدود تدرء بالشبهات‏» یعنى: حدود با شبهات ساقط مى‏شود مورد قبول فقهاست.
از آنچه گذشت مى‏توان به این جمع بندى رسید که اسلام هر چند به دلیل اهمیت ارتداد و آثار منفى آن، مجازات سنگینى براى آن وضع کرده است، اما به همین اندازه در اثبات آن سخت‏گیرى نموده و انگیزه اثبات آن را کاهش داده است، همانگونه که مجازات زناى محصنه را مجازات سنگینى قرار داده اما راه اثبات آن را بسیار سخت کرده است.
شبهه دوم: جهاد در اسلام
یکى از شبهات مهم در رابطه با آزادى عقیده و مذهب، تشریع جهاد در اسلام است. شبهه این است که مشروعیت و بلکه وجوب جهاد در اسلام در برابر کفار و مشرکان که از مسلمات دین اسلام است‏ با آزادى عقیده و ایمان منافات دارد.
پاسخ: هر چند جهاد از ضروریات اسلام است اما باید توجه داشت که فلسفه جهاد در اسلام چیزى است که با آزادى عقیده و ایمان (به معناى درست آن) منافاتى ندارد . جهاد در اصطلاح فقها به دو قسم دفاعى و ابتدایى تقسیم مى‏شود. جا دارد در مورد هر یک توضیحاتى داده شود.
جهاد دفاعى
جهاد دفاعى، جهادى است که براى نگهبانى و حراست از جان، مال، ناموس، دین، عقیده مسلمین و یا کشور اسلامى در برابر متجاوزان انجام مى‏گیرد . یقیناً این جهاد امرى است معقول و منطقى، و به هیچ وجه با اصول آزادى عقیده و ایمان منافات ندارد. بلکه این جهاد یک امر فطرى و غریزى در همه انسان‌ها و بلکه حیوانات است. طبیعى است هر انسان و یا حیوانى که در برابر تجاوز قرار مى‏گیرد بر خود وظیفه مى‏بیند که مقابله کند و از خود و حریم خود دفاع نماید؛ زیرا سستى و ضعف در این موارد نه تنها باعث تجاوز به او، هتک شخصیت، ناموس و دین و یا هدم اموال او مى‏شود بلکه باعث تجرى و تهور متجاوز در کار خود و در نتیجه به خطر افتادن امنیت اجتماعى مى‏گردد. به همین خاطر در فقه اسلامى و در نگاه فقهاى اسلام جهاد دفاعى امرى است واجب و نیازى به اذن امام و حاکم شرع هم ندارد، بر همه کسانى که توانایى آن را دارند – اعم از زن و مرد و پیر و جوان – یک وظیفه شرعى است. قرآن کریم با لحن بسیار زیبا مشروعیت جهاد دفاعى را در سوره حج‏ بیان کرده است:
«إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ، أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ، الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیَارِهِمْ بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَنْ یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیرًا وَلَیَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌّ عَزِیزٌ، الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَهُ الْأُمُورِ»۳۹
یعنى: خداوند از اهل ایمان دفاع مى‏کند. بدرستى که خداوند خیانت کاران کافر پیشه را دوست نمى‏دارد، اجازه داده شده است‏ به آنهایى که دیگران به جنگ آنها آمده‏اند بجنگند، به دلیل این که اینها مظلوم واقع شده‏اند و خداوند به نصرت و یارى آنها قادر است. همان کسانى که از دیارشان بنا حق بیرون رانده شده‏اند و جرمى نداشته‏اند جز این که مى‏گفتند: پروردگار ما خداى یکتا است. اگر خداوند بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نمى‏کرد دیرها و صومعه‏ها و معابد (یهود و نصارى) و مسجدها که نام خدا در آنها بسیار برده مى‏شود ویران مى‏شد. خدا کسانى را که یارى او کنند یارى مى‏کند، خداوند قوى و شکست‏ناپذیر است. همان کسانى که اگر در زمین استقرارشان دهیم نماز بر پا کنند و زکات بپردازند و به معروف وادارند و از منکر باز دارند و سرانجام همه کارها با خداست.
لحن آیات کاملا لحن دفاع است. البته این دفاع، دفاع در راه عقیده و ایمان است. در واقع اسلام جهاد را در برابر کفار و مشرکانى که براى مسلمین حق آزادى عقیده و ایمان را منکر بودند و این حق را از آنها سلب نموده بودند، مشروع و بلکه اعلام کرده است. نکته بسیار جالب این است که این آیه فلسفه اصلى مشروعیت این جهاد در راه عقیده را این مى‏داند که اگر در برابر متجاوزان به دین و عقیده الهى مقاومت صورت نگیرد، تمام مراکز عبادت در جهان نابود مى‏شود؛ یعنى نه تنها مراکز عبادت مسلمان‌ها بلکه مراکز عبادت یهودی‌ها و مسیحیان و دیگران نیز ویران مى‏شود و به تعبیر دیگر در کره زمین کسى خدا را عبادت نخواهد کرد.
در آیه دیگرى مى‏فرماید:
«وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ»۴۰
اگر خداوند بعضى از مردم را به وسیله بعضى دیگر دفع نمى‏کرد (یعنى اگر جلوى مهاجمین و متجاوزین گرفته نمى‏شد) زمین را فساد مى‏گرفت.
شاید از کنار هم قرار دادن این دو آیه بتوان استفاده کرد که با نابودى و ویرانى مراکز عبادت و ایمان به خدا، زمین نیز به فساد و تباهى کشیده مى‏شد. بنابراین آرامش و امنیت و اصلاح زمین و اهل زمین به برقرارى دین الهى است و برقرارى و پایدارى دین خدا به جهاد و دفاع است.
جالب این است که در آیه مورد بحث، آنهایى که مورد تهاجم واقع شده‏اند و جهاد براى آنها تشریع شده است را با اوصافى معرفى مى‏کند  الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ) که نشان دهنده این است که آنها در صدد اصلاح‌گرى در زمین هستند. طبیعى است جنگ با این گروه؛ یعنى جنگ با اصلاح‌گرى و اصلاحات در روى زمین که نتیجه آن جز فساد، تباهى و ویرانى زمین نیست.
نکته مهمى که تذکر آن لازم است این که مشروعیت و یا وجوب جهاد دفاعى اختصاص به آنجایى ندارد که خود انسان و یا خانواده و عشیره او مورد تجاوز و تهاجم واقع شوند بلکه اگر گروهى از مسلمان‌ها حتى گروهى از انسان‌ها بناحق مورد تجاوز واقع شوند بر مسلمان‌هاى دیگر واجب است در صورت تمکن، از آنها دفاع کنند و به یارى آنها بشتابند. مانند مردم مظلوم فلسطین که مورد تجاوز اسرائیلی‌ها واقع شده‏اند. در قرآن کریم در این باره آمده است:
«وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا»۴۱
یعنى: شما را چه شده است که پیکار نمى‏کنید در راه خدا و در راه ناتوانان از مردان و زنان و کودکان که مى‏گویند پروردگارا ما را از این شهر ستمکارنشین بیرون ببر (و نجات ده) و بر ما از جانب خود سرپرستى قرار ده و بر ما از جانب خود یاورى بگذار.
از این آیه بخوبى وجوب جهاد آزادی‌بخش استفاده مى‏شود. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز فرموده است:
«مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادِی یا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِم».۴۲
یعنى: اگر کسى فریاد استغاثه مسلمانى را بشنود و به داد او نرسد مسلمان نیست.
در اصل ۱۵۴ قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران نیز حمایت از جنبش‌هاى آزادی‌بخش و مستضعفان جهان آمده است:
«جمهورى اسلامى ایران سعادت انسان در کل جامعه بشرى را آرمان خود مى‏داند و استقلال و آزادى و حکومت ‏حق و عدل را حق همه مردم جهان مى‏شناسد. بنابراین در عین خوددارى کامل از هرگونه دخالت در امور داخلى ملت‌هاى دیگر، از مبارزه حق طلبانه مستضعفین در برابر مستکبرین در هر نقطه از جهان حمایت مى‏کند».
پى‏نوشت:
۱. مدرس حوزه و عضو هیأت علمى دانشگاه علوم پزشکى بابل، محقق و نویسنده.
۲. مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، انتشارات صدرا، قم، چاپ سى و یکم، بهمن ۱۳۸۰، ص ۱۴۴.
۳. مرتضى مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى، انتشارات صدرا، قم، چاپ دوازدهم، ۱۳۷۵، ص ۷۶۸.
۴. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، چاپ اول، ۱۳۶۸، ج ۱، ص ۲۷۷.
۵. بقره/۲۵۶.
۶. علامه سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، انتشارات دار العلم، چاپ سوم، ۱۳۶۲، ج ۴، صص ۲۴۶ – ۲۴۴.
۷. فخررازى، تفسیر کبیر، ج ۲، ص ۴۷۲.
۸. سید قطب، فى ظلال القرآن، دار الشروق بیروت، چاپ دهم، ۱۴۰۲ق ، ج ۱، ص ۲۹۱.
۹. زمخشرى، کشاف، دار الکتاب العربى، ج ۱، ص ۳۰۳.
۱۰. مرتضى مطهرى، جهاد، انتشارات صدرا، چاپ اول، صص ۳۴ – ۳۳.
۱۱. همان، صص ۵۰ – ۴۹.
۱۲. احمد مصطفى المراغى، تفسیر المراغى، دار احیاء التراث العربى، ج ۳، صص ۱۷ – ۱۶.
۱۳. یونس، ۹۹.
۱۴. علامه سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج ۱۹، صص ۲۰۴ – ۲۰۳.
۱۵. سید قطب، پیشین، ج ۳، ص ۱۸۲۱.
۱۶. مرتضى مطهرى، جهاد، پیشین، ص ۳۶.
۱۷. یونس/۱۰۸.
۱۸. علامه سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج ۱۹، ص ۲۱۵.
۱۹. کهف/۲۹.
۲۰. مرتضى مطهرى، جهاد، پیشین، صص ۳۶ – ۳۵.
۲۱. نحل/۱۲۵ – ۱۲۷.
۲۲. علامه سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج ۲۴، صص ۳۱۱ – ۳۱۰.
۲۳. همان، صص ۳۱۳ – ۳۱۲.
۲۴. مرتضى مطهرى، جهاد، پیشین، ص ۳۵.
۲۵. شعراء/۴ – ۳.
۲۶. علامه سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج ۱۵، ص ۳۴۷.
۲۷. طه/۳ – ۲.
۲۸. نحل/۱۲۵.
۲۹. نمل/۶۴.
۳۰. بقره/۱۹۱.
۳۱. بقره/۱۰۹.
۳۲. ر. ک: به نساء/۸۹، آل عمران/۱۰۰ و ۱۷۲، محمد/۲۵ و آل عمران/۷۲.
۳۳. علامه سید محمد حسین طباطبایى، پیشین، ج ۳، ص ۲۵۷.
۳۴. ر. ک: صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسى نهایى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، چاپخانه مجلس شوراى اسلامى، چاپ اول، ۱۳۶۴، ج ۱، ص ۶۳۰.
۳۵. محمد تقى مصباح یزدى، جزوه دین و آزادى ۲، کانون گفتمان دینى، ص ۲۵.
۳۶. امام خمینى، تحریر الوسیله، مطبعه الاداب فى النجف الاشرف، ج ۲، ص ۴۹۵، مساله ۲.
۳۷. همان، مسأله ‏۳.
۳۸. امام خمینى، کتاب الطهاره، مطبعه الاداب فى النجف الاشرف، ۱۳۸۹ق، ج ۳، ص ۳۲۸.
۳۹. حج/۴۱ – ۳۸.
۴۰. بقره/۲۵۱.
۴۱. نساء/۷۵.
۴۲. شیخ یعقوب کلینى، اصول کافى، دار الکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۶۵، ج ۲، ص ۱۶۴.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.