چطور میتوانستی بیتفاوت باشی!؟ برایت سخت بود ولی وقتی صدای اذان را میشنیدی دیوانه میشدی! بهسختی از جایت بلند شدی. دستت را بر شانهام انداختی. دستانت میلرزید. با من خودت را نگه داشتی.
ادامه مطلب ...
مرور برچسب
دوره سوم
احمد احمد
آرام آرام شروع شد. ما داشتیم ذره ذره در خاطرات پدربزرگ فراموش میشدیم. مثل درخت پر برگی که در یک باد شبانه تمام…
این خانه پر از نام محمد است
مامان با شکم گندهاش تا برسد پایین پلهها، یک بار شاهنامه را مرور کردهام. فکر میکنم به شاهنامه. به این که چرا توی…