در قصر حاكمِ شهر اتفاق عجيبي افتاده بود. آمال، پسر دهسالۀ حاكم ناپديد شده بود؛ اما كسي نميدانست چرا؟ اين رازي بود كه هيچكس به جز پدر و مادر آمال از آن خبر نداشت.
ادامه مطلب ...
مرور برچسب
داستانهای برگزیده
محمد تورات کارگردان
با دیدن عکسِ پشت جلدِ مجله و مصاحبۀ نقش اول فیلمم، پرتاب شدم به روزهای سخت انتخاب بازیگر. یه سال از اون روزا…
بهای آدم ماندن
همهچیز عجیب است اینجا. خیلی عجیب. آن پایین را نمیدانم؛ اما این بالا، دونفر هستیم، که با عروسک پارچهای که پشتش را…
پیامبر رحمت
چطور میتوانستی بیتفاوت باشی!؟ برایت سخت بود ولی وقتی صدای اذان را میشنیدی دیوانه میشدی! بهسختی از جایت بلند…
احمد احمد
آرام آرام شروع شد. ما داشتیم ذره ذره در خاطرات پدربزرگ فراموش میشدیم. مثل درخت پر برگی که در یک باد شبانه تمام…
این خانه پر از نام محمد است
مامان با شکم گندهاش تا برسد پایین پلهها، یک بار شاهنامه را مرور کردهام. فکر میکنم به شاهنامه. به این که چرا توی…