همه‌چیز عجیب است اینجا. خیلی عجیب. آن پایین را نمی‌دانم؛ اما این بالا، دونفر هستیم، که با عروسک پارچه‌ای که پشتش را داده به دیوار و کنارمان نشسته، می‌شویم سه‌نفر.
ادامه مطلب ...

پیامبر رحمت

چطور می‌توانستی بی‌تفاوت باشی!؟ برایت سخت بود ولی وقتی صدای اذان را می‌شنیدی دیوانه می‌شدی! به‌سختی از جایت بلند…

احمد احمد

آرام آرام شروع شد. ما داشتیم ذره ذره در خاطرات پدربزرگ فراموش می‌شدیم. مثل درخت پر برگی که در یک باد شبانه تمام…