بسماللهالرحمنالرحیم
نمونههایى از غمها و شادىهاى پیامبر(صلى الله علیه وآله)
نویسنده: محمد مهدی فیروزمهر
منبع: میقات حج: ۱۳۸۴ شماره۵۲
- فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلاً وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً،۱ آنها باید کمتر بخندند و بسیار بگریند.
در قرآن کریم، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به عنوان اسوه و الگوى کامل براى کسانى که خواهان حقیقت و زندگى سعادتمندانه هستند، معرفى شده است:
«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللهَ وَ الْیَوْمَ الاْخِرَ وَ ذَکَرَ اللهَ کَثِیراً؛۲ مسلّماً براى شما در زندگى رسول الله سرمشق نیکویى بود، براى آنها که امید به (رحمت) خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد مىکنند.»
روشن است کسى که از سوى خداوند به عنوان الگو و نماد زندگى شناسانده مىشود، نباید در گفتار و رفتارش چیزى بىفایده یا کم فایده دیده شود و به یقین پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) چنین بود که تمام گفتار، رفتار و کردارش حتى خندهها، تبسمها و اشگهایش، براى پیروان او پر از درسها، نکتهها و پیام است؛ زیرا قرآن در وصف او مىگوید: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْیٌ یُوحى؛۳ و هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگوید. آنچه مىگوید چیزى جز وحى نیست».
پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) بسیارى از معارف و حقایق (به خصوص در مورد اهل بیتش) را با تبسمها و اشکهاى خود بیان کرده که سزاوار است طالبان حقیقت و امتش، در مورد لبخندها و گریههاى او تأمل کنند و با دقت به مطالعه بنشینند.
در این نوشتار، گوشههایى از لبخندها و گریههاى پر رمز و راز حضرتش جمع آورى شده، که امید است براى خوانندگان سودمند باشد.
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگام خواستگارى على(علیه السلام) از فاطمه(علیها السلام):
از على(علیه السلام) نقل شده که گفت: ابوبکر و عمر نزد من آمدند و گفتند: اگر خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله)بروى و از فاطمه خواستگارى کنى (شاید موافقت کند). من به حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) رفتم، وقتى آن حضرت مرا دید خندید و فرمود: چه چیزى تو را به این جا آورده و حاجتت چیست؟
على(علیه السلام) گفت: قرابت خود و پیشگامىام در اسلام و یارى و جهادم را یاد آوردم. حضرت فرمود: اى على، راست گفتى و تو بالاتر از آنى که مىگویى.
گفتم: اى پیامبر خدا، آیا فاطمه را به ازدواجم درمىآورى؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: پیش از تو، مردانى از فاطمه خواستگارى کردند و من او را در جریان قرار دادم ولى در چهرهاش ناخشنودى و نارضایتى دیدم، اکنون منتظر باش تا برگردم.
رسول الله(صلى الله علیه وآله) بر فاطمه وارد شد و بدو فرمود: اى فاطمه. گفت: لبیک، لبیک، اى پیامبر خدا، خواستهات چیست؟
فرمود: على، فرزند ابوطالب کسى است که قرابت و خویشى و فضل او را مىشناسى و پیشینه او در اسلام را مىدانى و من از پروردگارم خواستهام که بهترین و محبوبترین خلق را به ازدواج تو درآورد و على درباره تو چنین خواستهاى را مطرح کرده است، نظرت چیست؟
فاطمه(علیها السلام) سکوت کرد و روى خود را برنگرداند و رسول الله(صلى الله علیه وآله) در او ناخشنودى ندید. در این هنگام برخاست، در حالى که مىگفت: الله اکبر سکوت او، اقرار (و رضاى) اوست.۴
امّ سلمه گوید: بعد از خواستگارى على(علیهالسلام) از فاطمه(علیهما السلام)، پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) را دیدم در حالى که از خوشحالى «لا إِلَهَ إِلاَّ الله» مىگفت، در چهره على تبسّم کرد…۵
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هنگام دیدن جهیزیه دخترش فاطمه(علیها السلام):
… و پیامبر(صلى الله علیه وآله) مشتى از درهمها را برداشت و ابوبکر را فراخواند و آن را به او داد و فرمود: «با آن براى دخترم لوازم خانه تهیه کن» و همراه او سلمان و بلال را فرستاد تا در حمل لوازمِ خریدارى شده، یارىاش نمایند. ابوبکر گوید: مبلغى که (پیامبر(صلى الله علیه وآله)) به من داد، شصت و سه درهم بود. با آن، یک زیرانداز مصرى پر شده از پشم، یک فرش از پوست، بالشى از چرم، که از لیف خرما پر شده بود، چادرى خیبرى، یک مشک آب، یک آفتابه و چند عدد کوزه سفالى و پرده نازک پشمى خریدم و همه آنها را نزد رسول الله(صلى الله علیه وآله) آورده، در پیشگاهش نهادیم. وقتى نگاه حضرت به آنها افتاد، اشگ ریخت و سرش را به سوى آسمان بلند کرد و گفت: «اَللَّهُمَّ بارِکْ لِقَوم جُلّ آنِیَتِهِمْ الْخَزَفْ…؛۶ خدایا! به کسانى که بیشتر ظروفشان از سفال است، برکت عطا فرما».
لبخند پیامبر(صلى الله علیه وآله) ، هنگام گفت وگوى على و فاطمه(علیهما السلام):
ابن عباس گوید: پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر على و فاطمه(علیهما السلام) وارد شد، در حالى که آن دو مىخندیدند. آن دو، وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) را دیدند، سکوت کردند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) خطاب به ایشان فرمود: چه شد که خندیدید و همین که مرا دیدید ساکت شدید؟! فاطمه(علیها السلام) گفت: … اى پیامبر خدا، على گفت: من نزد رسول الله از تو محبوبترم و من گفتم: محبوبیت من نزد پیامبر از تو بیشتر است. پیامبر(صلى الله علیه وآله)تبسم کرده، فرمودند: دخترکم تو (رحم و) رقت فرزند را دارى و على نزد من از تو عزیزتر است؛ «یا بُنَیَّهَ لَکِ رِقَّه الْوَلد و عَلِیٌّ أَعزّ عَلَیَّ مِنْکِ».۷
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر مصیبتهاى اهل بیتش:
ابن عباس گوید: پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) وقتى در حال احتضار بود، به شدت گریست؛ به گونهاى که محاسنش به آب دیدگانش تر شد. پرسیدند: اى پیامبرخدا، چه چیزى سبب شد که تو اشگ بریزى؟ فرمود: گریهام براى ذریّهام و به خاطر ظلمى است که بَدان امّتم پس از من بر آنها روا خواهند داشت. گویا مىبینم به دخترم، فاطمه پس از من ظلم مىشود و فریاد وا اَبتاى او بلند است و کسى از امتم یارىاش نمىکند!
فاطمه(علیها السلام) وقتى این سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) را شنید گریه کرد. حضرت بدو فرمود: دخترم! گریه نکن. فاطمه گفت: گریهام به خاطر رفتارى که با من مىشود نیست، بلکه از یاد لحظه جدایى تو گریهام جارى شد.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: بشارت مىدهم که از اهل بیتم تو نخستین کسى هستى که به من ملحق مىشود.۸
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) در چهره على(علیه السلام):
روز جنگ بدر، پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) هیچ آبى نداشت و على(علیه السلام) میان دشمن رفت تا آبى بیاورد و این در حالى بود که چاه بدر در دست دشمن بود و آنها بر چاه احاطه داشتند، على(علیه السلام) بر سر چاه رسید و به داخل آن رفته، ظرف آب را پرکرد و بر روى چاه گذاشت. در این هنگام صدایى شنید… و لحظهاى در چاه نشست و پس از آنکه آرام شد، بالا آمد، دید آب بر زمین ریخته است. بار دیگر پایین رفت و همان ماجرا تکرار شد. در مرتبه سوم آب را بالا نفرستاد بلکه با خودش حمل کرد و بالا آورد. وقتى آب را خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساند، حضرت در چهره على نظر کرد و خندید و فرمود: تو (از ماجرا) خبر مىدهى یا من بگویم؟ على(علیه السلام) عرض کرد: اى فرستاده خدا، شما بفرمایید. سخن تو شیرینتر است.
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) داستان را تعریف کرد، سپس فرمود: آن شخص جبرئیل بود (که آب را ریخت) و تو را تجربه مىکرد و ثبات قلب تو را به ملائکه مىنمایاند.۹
گریههاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى على(علیه السلام):
ابوبکر مىگوید: …در مورد ابوالحسن على(علیه السلام) تعجب نکنید، به خدا سوگند روزى که على درِ خیبر را از جا کَنْد، من در کنار پیامبر بودم، دیدم که حضرت خندید؛ به گونهاى که دندانهایش آشکار شد. پس از اندکى دیدم گریه مىکند؛ به حدّى که محاسنش از آب دیدگانش تر شد. گفتم: اى پیامبرخدا، در یک لحظه، هم خنده و هم گریه؟! فرمود: اما خندهام به خاطر این است که از کنده شدن درِ خیبر به دست على خوشحال شدم و اما گریهام براى على(علیه السلام) است؛ چرا که او در خیبر را در حالى کند که سه روز است روزه دارد، آن هم با آب خالى.۱۰
اصبغ بن نباته روایت کرده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) یک هفته على(علیهالسلام) را ندیده بود. دیدند که آن حضرت گریه مىکند و مىگوید: خدایا! على نور چشم، قوّت بازو، پسرعمویم و برطرف کننده غم و غصه از چهره من است، او را به من برگردان! و فرمود: براى کسى که از على(علیه السلام) برایم خبرى بیاورد، بهشت را برایش ضمانت مىکنم. مردم (براى پیدا کردن على(علیه السلام)) به راه افتادند. فضل بن عباس او را یافت و پیامبر(صلى الله علیه وآله) او را به بهشت بشارت داد….۱۱
ابن عباس مىگوید: روزى من، پیامبر(صلى الله علیه وآله) و على بن ابى طالب(علیه السلام) به بیرون رفتیم، پیامبر(صلى الله علیه وآله)سر خود را بر سینه على(علیه السلام) نهاد و اشگ مىریخت. على(علیه السلام) گفت: اى پیامبرخدا، گریهات براى چیست؟ خداوند چشمان تو را گریان نکند. فرمود: گریهام (به خاطر) کینههایى است که در دل برخى، نسبت به تو وجود دارد، که آنها را براى تو آشکار نمىکنند تا این که ما از همدیگر جدا شویم.۱۲
از امیرمؤمنان(علیه السلام) نقل است که فرمود: در واقعه خیبر بدنم بیست و پنج زخم برداشت. با این زخمها خدمت پیامبر(صلى الله علیه وآله) رسیدم. وقتى جراحتهاى مرا دید، گریه کرد و از اشکهاى دیدگانش گرفت و بر جراحاتم کشید. در همان لحظه از درد و رنج زخمها راحت شدم.۱۳
وقتى على(علیه السلام) از غزوه احد برگشت، هشتاد زخم بر بدنش وارد شده بود. در حالى که زخمهاى خود را مداوا مىکرد و همانند یک قطعه گوشت خُرد شده بر روى فرش افتاده بود. پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى عیادت از او وارد شد. وقتى وى را در آن وضع دید، گریه کرد و فرمود:
مردى که اینگونه در راه خدا مصیبت ببیند، بر خداست که (آنچه حق اوست) در موردش انجام دهد و انجام خواهد داد.۱۴
على(علیه السلام) در غزوه اُحُد، دشمنان را از چپ و راستِ پیامبر(صلى الله علیه وآله) دور مىکرد. آن حضرت آنقدر جنگید که شمشیرش شکست و سه تکه شد! آن را نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) برد و عرض کرد: این شمشیر من است که قطعه قطعه شده، آیا من به بیعتم وفا کردم؟!
حضرت فرمود: آرى، و آنگاه ذوالفقار (شمشیر مخصوص) را به او داد و چون پیامبر(صلى الله علیه وآله) دید از شدّت جنگ و خستگى ناشى از آن، پاهاى على(علیه السلام) توهم مىرود سرش را به سوى آسمان گرفت و درحالىکه گریه مىکرد، گفت: خدایا! وعدهام دادى که دینت را یارى کنى و اگر بخواهى ناتوان نیستى…۱۵
شگفتى سلمان فارسى درباره فاطمه(علیها السلام) و خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از سلمان فارسى نقل است که گفت: روزى به خانه فاطمه رفتم، دیدم که او در حالى که با چادرى خود را پوشانده، خوابیده است و دیگى در کنارش مىجوشد، بىآنکه آتشى زیر آن باشد! با شتاب نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) رفتم. پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) تا مرا دید، خندید و فرمود: اى ابو عبدالله (سلمان)، آنچه از حال دخترم فاطمه دیدى تعجب کردى؟! گفتم: آرى، اى پیامبرخدا. آن حضرت فرمود: آیا از کار خدا تعجب مىکنى؟ خداى تبارک و تعالى دانست دخترم فاطمه ضعیف است، از این رو، او را تأیید کرده، به وسیله فرشتهاى گرامى، وى را در کارهایش کمک کرد.۱۶
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) درباره فاطمه(علیها السلام):
از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرمود: پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) بر فاطمه(علیها السلام) وارد شد، درحالى که بر او پوششى از کرک شتر بود و با دستانش آسیاب را مىچرخاند و به کودکش شیر مىداد، چون نگاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به او افتاد، اشگهایش جارى شد و فرمود: دخترم! تلخى دنیا را در برابر شیرینى آخرت اندک بدان؛ چراکه خدا بر من آیه «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضى۱۷ را نازل کرد.۱۸
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) در صحنه جنگ اُحد:
در غزوه اُحد، درگیرى شدت گرفت و مردان جنگىِ مشرکان با تیراندازى، تعدادى از لشکر اسلام را مجروح کردند پیامبر(صلى الله علیه وآله) مسلمانان را به جنگیدن و دفاع ترغیب و تشویق مىکرد و به «سعد» فرمود: پدر و مادرم به فدایت باد! تیر بینداز. در این هنگام «حیان بن العرقه» از سپاه دشمن تیرى انداخت که به دامن «امّ ایمن» که کارش در آن روز آب رسانى به مجروحان و مداواى آنها بود، اصابت کرد و او را به زمین انداخت و لباسش کنار رفت. «حیان بن العرقه» از این صحنه شاد شد و خندید و این امر بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) گران آمد، در این حال تیرى به سعد وقاص داد و فرمود: این تیر را به سوى «حیان» بینداز. سعد تیر را انداخت و آن به گودى گلوى «حیان» خورد و او به پشت افتاد و عورتش نمایان شد. سعد گفت: دیدم پیامبر(صلى الله علیه وآله)خندید؛ آنگونه که دندانهاى کنارش آشکار شد…۱۹
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در شهادت حضرت حمزه:
پیامبر(صلى الله علیه وآله)، پس از غزوه اُحد، وقتى صداى گریه از خانههاى انصار شنید که بر کشتههاى خویش مىگریستند، اشک از چشمانش جارى شد و فرمود: اما حمزه کسى نیست که بر وى بگرید. وقتى سعدبن معاذ و اُسید بن حضیر این سخن پیامبر(صلى الله علیه وآله) را شنیدند، نزد زنان بنى عبدالأشهل رفته، آنان را به خانه پیامبر(صلى الله علیه وآله) آوردند و آنان همگى براى حمزه گریه (و عزادارى) کردند و پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) با شنیدن صداى گریه و ناله آنها در حقشان دعا کرد و دستور دادند که برگردند. پس از آن بود که هیچ انصارى بر مرده خود گریه نمىکرد، جز پس از گریه بر حضرت حمزه.۲۰
…پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) به امیرمؤمنان فرمود: درباره عمویت جستجو کن. على(علیه السلام) در پى جسد حمزه آمد تا این که او را یافت، وقتى وضعیت اسف بار به شهادت رسیدن حمزه را دید، برایش مشکل بود که آن وضعیت را براى پیامبر شرح دهد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) خود به کنار جنازه حمزه آمد و دید که سینه حمزه را شکافته و جگرش را درآوردهاند، گریه کرد و گفت: به خدا سوگند جایى نایستادم که بر من سختتر از این مکان باشد….۲۱
خنده و شادى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از کار على(علیه السلام):
ابوهریره گوید: در مدینه قحطى و گرسنگى روى داد و یک شب و یک روز بر من گذشت که چیزى نخوردم! ابوبکر را دیدم و از او آیهاى را (که خود تفسیر آن آیه را بهتر مىدانستم) پرسیدم و با او تا درِ خانهاش رفتم. او وارد خانه شد و من گرسنه برگشتم و آن روز را گرسنه ماندم. فردایش خلیفه دوم را دیدم و از وى آیهاى را (که خود به تفسیرش از او آگاهتر بودم) پرسیدم، رفتار او هم مانند رفتار ابوبکر بود (و من باز هم گرسنه برگشتم). روز سوّم نزد على(علیه السلام) رفتم و از او چیزى را که تنها او مىدانست، پرسیدم (جواب داد). خواستم برگردم که مرا به خانهاش دعوت کرد و دو قرص نان و روغن به من داد. پس از آن که سیر شدم نزد پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) رفتم، آن حضرت تا مرا دید، خندید و گفت: تو برایم خبر مىدهى یا من تو را خبر دهم؟ سپس ماجرا را آنگونه که اتفاق افتاد بیان کرد و فرمود: (این ماجرا را) جبرئیل برایم تعریف کرد.۲۲
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مرگ عبدالمطّلب:
از پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) پرسیدند: آیا رحلت عبدالمطّلب را به یاد دارى؟
فرمود: آرى، آن روز من هشت ساله بودم. «امّ ایمن» گوید: پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) را در آن روز دیدم که پشت سر جنازه عبدالمطّلب مىگریست.۲۳
خنده و تعجب پیامبر(صلى الله علیه وآله) از زود رنجى بنى آدم:
نقل شده که مردم مدینه از خشکسالى و کمى باران، در نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) شکوه کردند و از حضرتش خواستند که براى نزول باران دعا کند. حضرت به آنان فرمود: در فلان روز بیرون بیایید و صدقه بدهید. در موعد مقرر حضرت به اتفاق مردم از خانههایشان بیرون آمدند و به مصلی رفتند و نماز خواندند و پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) دعا کردند بلافاصله باران فراوانى نازل شد تا حدى که سیل راه افتاد و مردم آمدند خدمت حضرت و عرض کردند: از خدا بخواه باران را برگرداند. در این لحظه پیامبر(صلى الله علیه وآله) که بالاى منبر بود، به شدت خندید، به خاطر تعجب از زودرنجى فرزند آدم. سپس دستانش را بلند کرد و گفت: «اَللَّهُمَّ حَوَالَیْنَا وَ لا عَلَیْنَا…؛ خدایا! باران را، بر اطراف و پیرامون ما بباران، نه بر سر ما».
پس از آن بود که ابرها از بارش بر شهر مدینه دریغ کردند، گویى خیمهاى بر بالاى شهر زده شد؛ به طورى که باران بر اطراف شهر و مراتع مىبارید اما قطرهاى از آن بر شهر نازل نمىشد.
در برخى از روایات آمده است: وقتى مدینه به صورت خیمه درآمد، پیامبر(صلى الله علیه وآله) به شدت خندید و فرمود: خداوند ابوطالب را خیر دهد! اگر زنده بود چشمش روشن مىشد. چه کسى کلام او را براى ما مىخواند؟ على(علیه السلام) از جا برخاست و گفت: یا رسول الله، گویا منظور شما این شعر است:۲۴
«وَ أَبْیَضُ یُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ … ثِمَالُ الْیَتَامَى عِصْمَهٌ لِلاْرَامِلِ….
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگام جدایىاش از ابوطالب:
واحدى گوید: در حالى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) دوازده سال سن داشت، قریش تصمیم گرفتند کاروانى تجارى، با سرمایه و اموالى زیاد روانه شام کنند و ابوطالب هم تصمیم گرفت آن کاروان را همراهى کند. حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) نیز میل داشت همراه عمویش به این سفر برود. وقتى ابوطالب به چهره او نگریست، حالش منقلب شد اما عموها و عمههاى او، که از این مسافرت خشنود نبودند، با او صحبت کردند و گفتند: نوجوانى چون او را نباید در معرض مشکلات سفر و امراض قرار داد. همانگونه که خود ابوطالب هم چنین فکر مىکرد و تصمیم داشت برادرزادهاش در مکه بماند، ناگهان ابوطالب دید، محمد(صلى الله علیه وآله)، برادرزادهاش گریه مىکند. به او گفت: فرزند برادرم! شاید گریهات از این جهت باشد که احساس کردهاى من تو را در مکه تنها مىگذارم و خودم به مسافرت مىروم؟ حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) گفت: آرى، چنین است. ابوطالب گفت: نه هرگز از تو جدا نمىشوم. همراهم حرکت کن و پیامبر در آن سفر با ابوطالب همراه شد…۲۵
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از جزع شیطان:
حضرت رسول(صلى الله علیه وآله) غروب روز عرفه (در عرفات) براى امّت خود دعا کرد که بخشیده شوند، حتى از مظالم و خونهاى ریخته شده (حق الناس)، این دعایش اجابت نشد. صبح مزدلفه (صبح عید قربان در مشعرالحرام) همان دعا را کردند که اجابت شد، حتى در مورد مظالم و خون. (شیطان بى تاب شد) و پیامبر(صلى الله علیه وآله) از بى تابى شیطان خندید.۲۶
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به یاد همسر باوفایش خدیجه(علیها السلام):
…امّ سلمه (از همسران پیامبر(صلى الله علیه وآله)) گوید: وقتى که نزد پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) از خدیجه یاد کردیم، حضرت گریه کردند و فرمودند: خدیجه! و مانند خدیجه کجاست؟ او زمانى مرا تصدیق کرد که همه مردم تکذیبم کردند و در راه دین خدا مرا قوّت بخشید و با مال خود، اسلام را یارى کرد. خداى عزّوجلّ مرا فرمان داد که خدیجه را به خانهاى از زمرد در بهشت، که در آن رنج و مشکلى وجود ندارد، بشارت دهم.۲۷
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از پیروزى امّ هانى بر برادرش على(علیه السلام):
پیامبر(صلى الله علیه وآله) بعد از فتح مکه اعلان کردند که خون چند نفر هدر است، آنان را هرجا یافتید بکشید؛ از جمله آنها دو مرد از (قبیله) بنى مخزوم بودند که به اُمّ هانى پناهنده شدند و على(علیه السلام)وقتى آن دو را دید، شمشیر کشید تا بکشد، اُمّ هانى میان حضرت و آن دو مرد حایل شد و شمشیر را از على گرفت و بر او غالب شد و درِ خانهاش را بر روى وى بست و على(علیه السلام) اصرار کرد اما او اجازه نداد و گفت: (حاکم) میان من و تو پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله)! پیش از آن که نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله)بیایند، خبر به حضرت رسید. پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) وقتى على و امّ هانى را دید، خندید و به على(علیه السلام)فرمود: اى ابوالحسن، امّ هانى بر تو پیروز شد؟! على(علیه السلام) گفت: اى پیامبرخدا! به خدا سوگند او نمىتوانست کارى انجام دهد تا این که شمشیر را از دستم گرفت.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: اگر همه مردم از ابوطالب بودند، همهشان اینگونه شدید و قوى بودند.
سپس پیامبر(صلى الله علیه وآله) در حالى که خنده بر لب داشتند، به ام هانى فرمودند: ما آن دو نفر را مهدورالدم دانستیم.
امّ هانى گفت: اى فرستاده خداوند، من آن دو را پناه دادهام، ایشان را بر من ببخش. پیامبر فرمود: اى امّ هانى، هر که را تو پناه دادى ما پناهش دادیم و به على(علیه السلام) فرمود: از آن دو صرف نظر کن و ایشان را به خاطر امّ هانى آزاد بگذار.۲۸
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در کنار قبر مادرش در ابواء:
از ابن عباس و غیر ایشان نقل شده است: …هنگامى که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در جریان عمره حدیبیه به سرزمین ابواء رسید، فرمود: خداوند به من اجازه داد که قبر مادرم را زیارت کنم، سپس کنار قبر مادر رفت و آن را مرتب کرد و بر آن گریست. مسلمانان نیز به خاطر گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) گریه کردند.۲۹
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مرگ فاطمه بنت اسد:
امام صادق(علیه السلام) فرمود: هنگامى که فاطمه بنت اسد، مادر امیر مؤمنان(علیه السلام) درگذشت، على(علیه السلام)نزد پیامبر رفت. پیامبر از او پرسید: ابوالحسن! کارى دارى؟ عرض کرد: مادرم از دنیا رفت. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: به خدا سوگند او مادر من هم بود و در این هنگام بر مرگ فاطمه بنت اسد گریست و گفت: اى واى مادرم….۳۰
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مرگ ابوطالب:
ابن سعد با واسطه نقل کرده که على(علیه السلام) فرمود: وقتى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) را از رحلت ابوطالب خبر دادم، حضرت گریست و فرمود: او را غسل بده و کفن کن و من هم چنین کردم.۳۱
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از قضاى خدا درباره بنده مؤمن:
امام صادق(علیه السلام) از پدرانش نقل کرده که: روزى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) خندید، آن گونه که دندانهاى آخرش نمایان شد، و در این هنگام فرمود: از من نمىپرسید به خاطر چه چیزى خندیدم؟ گفتند: چرا اى پیامبرخدا! فرمود: تعجبم براى فرد مسلمان است که خداى سبحان هیچ قضایى درباره او ندارد، جز این که در عاقبت امر به خیر و صلاحش خواهد بود.۳۲
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) روزى با یاران خود نشسته بودند که حضرت لحظهاى خندید و آنگاه فرمود: از من نمىپرسید که چرا و براى چه چیزى خندیدم؟ گفتند: اى فرستاده خداوند، از چه رو خندیدى؟ فرمود: تعجب کردم از کار شخص مؤمن که همهاش خیر است. اگر چیزى که مورد علاقه اوست به او برسد، حمد خدا را مىگوید و این به خیر اوست و اگر چیز ناخوشایندى به او رسد، صبر مىکند که این هم به خیر اوست و هیچکس نیست که تمام امورش خیر باشد جز بنده مؤمن.۳۳
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) به هنگام استلام حجرالأسود:
عبدالله بن عمر گوید: پیامبر(صلى الله علیه وآله) به طرف حجرالأسود رفت و لبهاى خود را بر آن نهاد و زمانى طولانى گریست، سپس متوجه شد که عمربن خطاب هم مىگرید. فرمود: اى عمر، اینجاست که اشگها ریخته مىشود.۳۴
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگام خروج از مکه:
پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از حجّه الوداع، هنگام خروج از مکه، پیوسته نگاه به کعبه مىکرد و مىگریست.
نقل شده که پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگام هجرت و خروج از مکه به سوى مدینه، پیوسته نگاه به خانه خدا مىکرد و مىگریست و این گریه به خاطر اندوهى که بود از جدایى خانه خدا براى حضرت پدید مىآمد.۳۵
و قرطبى در تفسیرش۳۶ از ابن عباس و قتاده نقل کرده که: پیامبر(صلى الله علیه وآله) پس از حجّه الوداع، هنگام خروج از مکه، پیوسته نگاه به کعبه مىکرد و مىگریست و آیه ۱۳ سوره محمد(صلى الله علیه وآله) به دنبال آن، نازل شده است.
خنده و شگفتى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) از مجادله بنده با خدا در قیامت:
انس بن مالک گفت: روزى پیامبر(صلى الله علیه وآله) خنده یا تبسم کرد و فرمود: از من نمىپرسید که از چه رو خندیدم؟! و سپس افزود: در شگفتم از مجادله بنده با پروردگارش در روز قیامت، که مىگوید: پروردگارا! آیا وعده ندادى که بر من ظلم نکنى؟
خداوند مىفرماید: آرى، وعده دادم!
بنده مىگوید: من شهادت هیچ کس را علیه خودم نمىپذیرم جز اینکه از خودم باشد.
پروردگار مىفرماید: آیا کافى نیست که من و فرشتگان کرام الکاتبین شاهد باشیم؟
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: این سخن چند بار رد و بدل مىشود، پس از این، دهان بنده را مهر مىکنند و مىبندند و اعضاى بدن او سخن مىگویند و شرح مىدهند که او چه کرده است.
پروردگار خطاب به ایشان مىفرماید: دور باشید، آیا با من مجادله مىکنید؟!۳۷
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مرگ نجاشى پادشاه حبشه:
امام حسن عسکرى(علیه السلام) از پدرانش نقل کرده، هنگامى که پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) خبر مرگ نجاشى را از جبرئیل شنید، به شدت گریست (بَکَى بُکَاءَ حَزِین عَلَیْهِ) و فرمود: برادر شما «اَصْحَمَه»۳۸ مرد. حضرت آنگاه به صحرا رفت و از راه دور بر او نماز خواند و هفت تکبیر گفت و خداوند زمین را براى او هموار ساخت؛ به طورى که جنازه نجاشى را دید، در حالى که او در حبشه بود.۳۹
خنده و شگفتى پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) از یک رؤیاى شگفت انگیز:
عایشه گوید: پیامبر(صلى الله علیه وآله) از رؤیایى که مردى براى وى نقل کرد، آنقدر خندید که هرگز ندیده بودم از چیزى آنگونه بخندد!
محمدبن سیرین گوید: دانستم که آن رؤیا و تأویلش چیست. خواب این بود که آن مرد دید سرش جدا شده و او به دنبالش حرکت مىکند (و تأویل آن این است که) سر، پیامبر(صلى الله علیه وآله)بود و آن مرد مىخواست با عملِ خود به عملِ پیامبر(صلى الله علیه وآله) برسد ولى نمىتوانست.۴۰
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) بر شهید فخ:
امام باقر(علیه السلام) فرمود: وقتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به سرزمین فخ رسید، نمازى را آغاز کرد، در رکعت دومِ نماز گریست و مردم چون گریه آن حضرت را دیدند، گریستند. در پایان نماز پرسید: چرا گریه مىکنید؟ عرض کردند: از گریه تو مىگرییم. حضرت فرمود: وقتى رکعت اول نماز را خواندم، جبرئیل بر من نازل شد و گفت: اى محمد! مردى از فرزندان تو در این مکان کشته خواهد شد و شهیدِ همراه او پاداش دو شهید دارد.۴۱
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از برخى استغفارها:
از على بن ربیعه نقل شده که گفت: مرکبى را آوردند که على بن ابى طالب(علیه السلام) سوار شود، وقتى آن حضرت پاى خود را در رکاب گذاشت، گفت: «بسم الله…» و آنگاه که بر مرکب نشست، گفت: «الحمد لله…» و سپس سه بار حمد خدا و سه تکبیرگفت و این کلمات را خواند: «سُبْحَانَکَ لا إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، وَ ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی إِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ أَنْتَ». سپس خندید. گفتم: اى امیر مؤمنان، از چه رو خندیدى؟ فرمود: پیامبرخدا را دیدم، همین کار را که من انجام دادم او نیز انجام داد و خندید. پرسیدم: اى پیامبرخدا! براى چه خندیدى؟ فرمود: پروردگار از بندهاش تعجب مىکند هنگامى که مىگوید: «رَبِّ اغْفِرْ لِی» و مىفرماید: «بنده من دانست که گناهان را جز من، کسى نمىبخشد».۴۲
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مرگ فرزندش ابراهیم:
عایشه گوید: وقتى ابراهیم از دنیا رفت، پیامبر(صلى الله علیه وآله) در مرگ وى گریست، تا حدّى که اشگهاى دیدگانش بر محاسنش جارى شد. به او گفتند: اى پیامبرخدا، دیگران را از گریه کردن بازمىدارى، در حالى که خود اینگونه اشگ مىریزى؟! فرمود: این گریه نیست، همانا رحمت است و هرکس که رحم و مهربانى نکند، به او رحم و مهربانى نخواهد شد.۴۳
و در نقل دیگر آمده است: وقتى اشگهاى حضرت در مرگ فرزندش ابراهیم جارى شد، فرمود: اشگها از چشم جارى و قلب اندوهناک مىشود ولى ما چیزى نمىگوییم که موجب خشم پروردگار شود و ما به خاطر تو محزونیم، اى ابراهیم.۴۴
این ماجرا در مورد مرگ فرزند دیگر پیامبر(صلى الله علیه وآله) (طاهر) و یکى از دخترانش هم نقل شده است.۴۵
شادى و خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) از بخشیده شدن گناهکاران در قیامت:
از ابوذر(رحمه الله) نقل شده که گفت: پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) فرمود: در قیامت شخصى را مىآورند و (به فرشتگان) گفته مىشود که گناهان کوچک وى را بر او عرضه کنید، فرشتگان چنین مىکنند، اما گناهان کبیره را از او پنهان مىدارند (او با دیدن گناهان خود) مىگوید: در چنین روزى چنین عملى را انجام دادم و به گناهان کوچک خود اعتراف مىکند، در حالى که از گناهان بزرگش ترس دارد. (به فرشتگان) گفته مىشود به جاى هر سیّئه و بدى، حسنهاى به او بدهید. او مىگوید: من گناهانى دارم که اکنون آنها را نمىبینم! ابوذر گوید: دیدم پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) به گونهاى خندید که دندانهاى کنارى او هم آشکار شد.۴۶
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگام تلاوت قرآن:
پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگام شنیدن قرآن گریه مىکرد.۴۷ آن حضرت به ابن مسعود فرمود: قرآن را بر من قرائت کن. ابن مسعود گوید: شروع به خواندن سوره نساء کردم تا این که به آیه: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّه بِشَهِید وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً۴۸ رسیدم، دیدم اشک از چشمان پیامبر(صلى الله علیه وآله)سرازیر شد و فرمود: دیگر بس است.
ابوالفتوح رازى در تفسیر خود این روایت را نقل کرده و افزوده است:
ابن مسعود گوید: چون به آیه یاد شده رسیدم، حضرت گریه کرد و فرمود: بار دیگر، از اول تلاوت کن. باز شروع کردم تا این که به آیه یادشده رسیدم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) بیشتر از بار اول گریه کرد و فرمود: بس است.۴۹
نقل کردهاند که هرگاه آیه وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهِیداً را نزد پیامبر مىخواندند، اشگهاى حضرت جارى مىشد.۵۰
خنده و شگفتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از شدت نزول باران به دنبال نماز باران و دعاى آن حضرت:
عایشه نقل کرده است که: مردم از قحطى و خشک سالى نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) شکایت کردند. حضرت خطبه خواندند و دعا کردند و دو رکعت نماز گزاردند. در پى آن، خداوند قطعه ابرى پدید آورد که رعد و برقى زد و سپس باران نازل شد. هنوز پیامبر(صلى الله علیه وآله) به مسجدش (مسجدالنبى) نرسیده بود که سیلها به راه افتاد! وقتى حضرت دیدند مردم با سرعت و شتاب، به خانههایشان مىروند، به شدّت خندیدند و گفتند: «أَشْهَدُ أَنَّ اللهَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدِیر وَأَنِّی عَبْدُاللهِ وَ رَسُولِهِ».۵۱
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگام غروب آفتاب:
از امام باقر(علیه السلام) نقل شده که فرمود: هرگاه (هنگام غروب)، سرخى خورشید بر قله کوهها آشکار مىشد، اشگ از دیدگان پیامبر مىریخت و مىگفت:
خدایا! روز را به پایان مىبرم در حالى که از ظلمهایم به عفو تو، از گناهانم به مغفرت تو، از ترسم به امان تو، از ذلّتم به عزّت تو، از فقرم به غناى تو، از صورت فرسوده و فانى شوندهام به چهره و وجه باقى و کریمانه تو پناه مىآورم!
خدایا! عافیتم ده و از کرامتت شکوهم ببخش و دررحمتت قرارم ده و از شرّ آفریدگانت؛ از جنّ و انس حفظم کن، اى رحمان و اى رحیم.۵۲
خنده و شادمانى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از ثواب زیارت امام حسین(علیه السلام):
پیامبر(صلى الله علیه وآله) روزى بر فاطمه(علیها السلام) وارد شد و او غذایى از خرما و نان و روغن آماده کرد. پیامبر(صلى الله علیه وآله) همراه على، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) غذا را میل کردند. پس از آن، به سجده رفتند و در سجده گریه کردند، بعد از آن، خندیده و سپس سر از سجده برداشتند. در میان حاضران، على(علیه السلام) که در سخن گفتن با پیامبر(صلى الله علیه وآله) جرأت بیشترى داشت، گفت:
اى پیامبرخدا، امروز از شما چیزى دیدیم که پیش از این ندیده بودیم؟ پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: وقتى با شما غذا خوردم از سلامت و اجتماع شما خوشحال و مسرور شدم. جهت شکر (این نعمت) بر خداى تعالى سجده کردم و جبرئیل نازل شد و گفت:
به خاطر سرور و شادمانى که از اهل تو، به تو رسیده سجده شکر مىگزارى؟
گفتم: آرى.
گفت: آیا از چیزى که پس از تو بر ایشان مىگذرد، خبر دهم؟
گفتم: آرى، آگاهم کن اى برادرم، جبرئیل.
گفت: دخترت نخستین کسى است که به تو ملحق مىشود، پس از آن که به او ستم مىشود و حقش را مىگیرند و از ارثش منع مىگردد و شوهرش مورد ستم واقع مىشود و پهلوى او شکسته مىشود. پسر عمویت (علىّ بن ابى طالب) نیز مورد ستم قرار مىگیرد و از حقش محروم مىگردد و کشته مىشود. در حق حسن نیز ستم مىشود و از حقش محروم مىکنند و او را با سم به شهادت مىرسانند. به حسین هم ستم مىکنند و از حقش منع مىشود. عترتش را مىکشند و بر پیکرش اسبها مىدوانند و دارایىاش را به سرقت و زنان و فرزندانش را به اسارت مىبرند و در حالى که به خون خود آغشته است، دفن مىشود و گروهى غریب و ناآشنا او را به خاک مىسپارند.
پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: (با شنیدن این خبر) گریستم و گفتم: آیا کسى حسین را زیارت مىکند؟ گفت: او را غریبهها زیارت خواهند کرد. گفتم: کسى که او را زیارت کند ثواب او چیست؟ گفت: براى او ثواب هزار حج و هزار عمره است؛ حج و عمرهاى که همه را با تو انجام داده باشد و من (با شنیدن این خبر) خندیدم.۵۳
گریههاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى فرزندش حسین(علیه السلام):
عائشه گوید: حسین، فرزند پیامبر بر آن حضرت وارد شد و با سرعت به سوى او رفت و بر شانهاش قرار گرفت. جبرئیل به پیامبر گفت: اى محمد، آیا او را دوست دارى؟ فرمود: اى جبرئیل! چرا دوست نداشته باشم؟!
جبرئیل گفت: «پس از تو امّتت او را خواهند کشت». آنگاه تربتى سفید به آن حضرت داد و گفت: اى محمد، فرزندت در این زمین کشته خواهد شد و نام آن «طفّ» است. پس از آن که جبرئیل از حضور پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) رفت، همچنان تربت در دست او بود و گریه مىکرد. پس از آن، خطاب به من فرمود: اى عائشه، جبرئیل به من خبر داد که فرزندم حسین در سرزمین «طف» کشته خواهد شد و امتم پس از من، دچار فتنه خواهند شد. سپس به سوى یارانش که على(علیه السلام) ، ابوبکر، عمر، حذیفه، عمار و ابوذر در میانشان بودند، بیرون رفت در حالى که مىگریست. گفتند: اى فرستاده خداوند، از چه رو گریه مىکنى؟
فرمود: جبرئیل خبر داد که فرزندم حسین پس از من در زمین طف کشته خواهد شد و این تربت را برایم آورد و آگاهم کرد که مرقدش در آن زمین خواهد بود.۵۴
خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) در برابر رفتار خشن اعرابى با حضرت:
انس بن مالک گوید: در حال راه رفتن با پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) بودیم و بر دوش حضرت بُرد نجرانى، داراى حاشیه خشن و زبر بود. عربى بیابانى از راه رسید و با سرعت، رداى حضرت را کشید؛ به طورى که وقتى به گردن پیامبر(صلى الله علیه وآله) نگاه کردم اثر حاشیه برد را دیدم. اعرابى در حال گفت: اى محمد، فرمان بده مقدارى از مال خدا، که نزد تو است به من بدهند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) نگاهى به اعرابى کرد و خندید و آنگاه دستور داد چیزى به او بدهند!۵۵
گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله) هنگام رحلت:
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) هنگام احتضار، که در بستر بود، خطاب به على(علیه السلام) فرمود: «…وقت جدایى من و تو است، تو را به خدا مىسپارم، اى برادر. همانا پروردگار، آنچه نزد اوست برایم برگزیده و گریه و اندوه من براى تو و این (اشاره به دخترش فاطمه(علیها السلام)) است، که بعد از من (حق شما را) ضایع خواهند کرد. مردم تصمیم بر ستم شماگرفتهاند و شما را به خدا مىسپارم… چیزهایى به دخترم فاطمه سفارش کرده و او را مأمور کردهام که به تو برساند. آنها را عملى کن که او (فاطمه) بسیار راستگو است».
خدایا! روز را به پایان مىبرم در حالى که از ظلمهایم به عفو تو، از گناهانم به مغفرت تو، از ترسم به امان تو، از ذلّتم به عزّت تو، از فقرم به غناى تو، از صورت فرسوده و فانى شوندهام به چهره و وجه باقى و کریمانه تو پناه مىآورم!
سپس فاطمه را در آغوش گرفت و سرش را بوسید و فرمود: پدرت فداى تو باد، فاطمه!
در این هنگام صداى گریه فاطمه(علیها السلام) بلند شد. پیامبر بار دیگر او را در آغوش گرفت و فرمود: «به خدا سوگند خداوند انتقام تو را خواهد گرفت و به خاطر غضب تو غضبناک مىشود، پس واى بر ستمگران»!
باز هم اشگ از دیدگان پیامبر جارى شد. على(علیه السلام) فرمود: به خدا سوگند گمان کردم که پارهاى از تنم جدا شد و رفت! به خاطر این که (دیدم) پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن قدر گریه کرد که اشگهایش مانند قطرات باران سرازیر شد، تا حدّى که محاسن او و پارچهاى که بر او بود، تر شد و او همچنان به فاطمه(علیها السلام) چسبیده بود و جدا نمىشد و این در حالى بود که سر او برسینهام بود….۵۶
طبق نقلى دیگر، پیامبر(صلى الله علیه وآله) درلحظات آخر عمرش، حوادث پس از خود و رفتار ظالمانه امتش نسبت به على(علیه السلام) را یاد آورد و فاطمه آن را شنید و به شدّت گریست و پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) از گریه فاطمه(علیها السلام) گریه کرد و اشگ ریخت. آنگاه فرمود: دخترکم! گریه نکن و فرشتگانى را که همنشین تو هستند آزار نده. این جبرئیل است که به خاطر گریه تو مىگرید و میکائیل و صاحب سرّ خدا اسرافیل (هم به خاطر گریه تو مىگرید). دخترکم گریه نکن که آسمانها و زمین به خاطر گریه تو به گریه افتادند….۵۷
خنده و شگفتى پیامبر(صلى الله علیه وآله) از سخن دانشمند یهودى:
دانشمندى از یهود نزد پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) آمد و گفت: اى ابو القاسم، وقتى که روز قیامت به پا شود، خدا آسمانها را بر یک انگشت و زمینها را بر انگشت دیگر و آب و خاک را نیز بر انگشت سوم و درختان را بر انگشتى و همه خلایق را بر انگشتى دیگر مىنهد، سپس تکان مىدهد و مىگوید: حاکم تنها من هستم.
پیامبرخدا(صلى الله علیه وآله) از این سخن در شگفت شد و به شدّت خندید، تا آنجا که دندانهاى کنارى حضرت آشکار شد و این آیه را قرائت کردند: «وَ ما قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ…؛۵۸ آنها خدا را درست نشناختند..»۵۹
گریههاى طولانى و شدید پیامبر(صلى الله علیه وآله):
امام کاظم(علیه السلام) از پدرش و او از پدرانش، از امام حسین، از پدرش على(علیه السلام) در بیان حالات پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل کرده است:
پیامبر(صلى الله علیه وآله) به قدرى گریه مىکرد که محل نمازش(از اشک) تر مىشد. این گریه تنها به علّت ترس از خدا، آن هم بدون داشتن هیچ جرم و گناه بوده است.۶۰
امیر مؤمنان(علیه السلام) فرمود: …پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن قدر گریه مىکرد که از حال مىرفت و بىهوش مىشد. به او گفته شد: اى پیامبرخدا، آیا خداى عزّوجلّ گناهان گذشته و آیندهات را نبخشیده است؟ فرمود: آرى (اما) آیا من نباید بنده سپاسگزار باشم؟۶۱
چگونگى خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله):
امام صادق(علیه السلام) از پدرانش، از على(علیه السلام) نقل کرد که: «کَانَ ضَحِکُ النَّبِیِّ(صلى الله علیه وآله)التَّبَسُّمَ…؛ خنده پیامبر(صلى الله علیه وآله) لبخند بوده است».۶۲
همچنین نقل شده است که تبسم و لبخند پیامبر(صلى الله علیه وآله) از همه بیشتر بوده است.۶۳
سیره نویسان نقل کردهاند: پیامبر(صلى الله علیه وآله) هرگاه مىخندید، دستش را بر دهان قرار مىداد.۶۴
روایت پیش گفته از امیر مؤمنان على(علیه السلام) هم نقل شده است.۶۵ و نیز روایت شده که بیشتر خندههاى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به گونهاى بود که دندانهاى جلوى حضرت نمایان و دیده مىشد.۶۶
چگونگى گریه پیامبر(صلى الله علیه وآله):
سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) در گریه کردن اینگونه بود که اشگ از چشمانش جارى مىشد و آن را از صورتش پاک مىکرد ولى صدایش (در گریه) شنیده نمىشد.۶۷
پىنوشتها
۱.توبه: ۸۱
- احزاب: ۲۱
- نجم: ۳ـ۴
- امالى شیخ طوسى، ص۴۰
- بحارالأنوار، ج۴۳، ۱۲۷
- بحارالأنوار، ج۴۳، ص۱۳۰
- مجمع الزوائد، ج۹، ص۲۰۲
- امالى شیخ طوسى، ص۱۸۸
- مناقب آل ابى طالب، ج۱، ص۳۵۸؛ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۶۹
- بحارالأنوار، ج۲۹، ص۱۸۲
- مناقب آل ابى طالب، ج۲، ص۱۷۶؛ بحار الأنوار، ج۳۹، ص۱۰۰
- مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، ج۱، ص۲۳۱
- کمال الدین وتمام النعمه، ص۵۴۲
- الاختصاص، ص۱۵۸؛ بحارالأنوار، ج۴۰، ص۱۱۴
- بحارالأنوار، ج۲۰، ص۱۰۸؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۳۹۸
- الثاقب فى المناقب، ص۳۰۱
- ضحى: ۵
- مجمع البیان، ج۱۰ـ۹، ص۷۶۵؛ بحارالأنوار، ج۱۶، ص۱۴۳
- ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۴۸
- معالم المدرستین، ج۱، ص۵۶ ; و قریب به همین نقل در مدینه البلاغه، ج۱، ص۵۳ آمده است
- بحارالأنوار، ج۲، ص۶۲
۲۲. بحارالأنوار، ج۴۱، ص۲۷ - الطبقات الکبرى، ج۱، ص۱۱۹؛ بحارالأنوار، ج۱۵، ص۱۵۶
۲۴. بحارالأنوار، ج۲۰، ص۳۰۰
۲۵. دلائل النبوه، ص۲۳۰
۲۶. اعانه الطالبین، ج۲، ص۳۱۵ - بحارالأنوار، ج۴۳، ص۱۳۱
۲۸. شرح الأخبار، ج۳، ص۲۱۷
۲۹. بحارالأنوار، ج۱۵، ص۱۶۲
۳۰. کافى، ج۱، ص۴۳؛ بحارالأنوار، ج۶، ص۲۳۲ و، ج۱۸، ص۶
۳۱. تلخیص الحبیر، ج۵، ص۱۵۰ - شیخ صدوق، توحید، ص۴۰۱؛ بحارالأنوار، ج۶۸، ص۱۴۱
۳۳. مسند احمد، ج۶، ص۱۶
۳۴. شرح الکبیر، ج۳، ص۳۸۴؛ المستدرک، ج۱، ص۴۵۴
۳۵. التبیان، ج۹، ص۲۸۸؛ مجمع البیان، ج۹، ص۱۴۴
۳۶. تفسیر قرطبى، ج۱۶، ص۲۲۳
۳۷. نیشابورى، مستدرک الحاکم، ج۴، ص۶۰۱
۳۸. نام نجاشى است
۳۹. عیون اخبار الرضا(علیه السلام) ، ج۲، ص۲۵۲؛ وسائل الشیعه، ج۳، ص۱۰۷
۴۰. المصنف، ج۷، ص۲۴۴
۴۱. مقاتل الطالبیین، ص۲۹۰؛ بحارالأنوار، ج۴۸، ص۱۷۰
۴۲. مسند احمد، ج۱، ص۹۷؛ دعائم الإسلام، ج۱، ص۳۴۶؛ بحارالأنوار، ج۶۱، ص۲۱۸؛ فقه السنه، ج۱، ص۲۹۳
۴۳. وسائل الشیعه، ج۳، ص۲۸۲
۴۴. الکافى، ج۳، ص۲۶۳؛ وسائل الشیعه، ج۳، ص۲۸۰
۴۵. نکـ : مجمع الزوائد، ج۳، ص۱۸
۴۶. مسند احمد، ج۵، ص۱۵۷؛ مجمع البیان، ج۷، ص۳۱۳
۴۷. سبل السلام، ج۳، ص۱۳۱
۴۸. نساء: ۴۱، «حال آنها چگونه است در آن روز که از هرامتى شاهد و گواهى مىآوریم و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم گرفت؟»
۴۹. مستدرک الوسائل، ج۴، ص۲۷۷
۵۰. المیزان، ج۱۲، ص۳۲۶
۵۱. سنن ابى داود، ج۱، ص۲۶۱
۵۲. بحارالأنوار، ج۸۳، ص۲۶۷؛ سنن النبى(صلى الله علیه وآله)، ص۳۷۹
۵۳. بحارالأنوار، ج۹۸، ص۴۴
۵۴. مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۸؛ معالم المدرستین، ج۳، ص۳۴
۵۵. صحیح بخارى، ج۷، ص۴۰؛ حلیه الأبرار، ج۱، ص۳۰۷
۵۶. بحارالأنوار، ج۲۲، ص۴۹۱
۵۷. همان، ص۴۹۳
۵۸. انعام: ۹۱
۵۹. السنن الکبرى، ج۶، ص۴۴۶
۶۰.