نقش اخلاق در سیره عملی پیامبر اسلام(ص)
نویسنده: حجت الاسلام و المسلمین محمد محمدی اشتهاردی
مجله پاسدار اسلام خرداد ۱۳۷۸، شماره ۲۱۰
یکی از شاخصههای پر اهمیت در پیشرفت اسلام اخلاق نیک و کلام دلاویز و پرجاذبه پیامبر اکرم(ص) با انسانها بود، این خلق نیکو تا بدان حدی بود که معروف شد سه چیز در پیشرفت اسلام نقش به سزایی داشت: ۱- اخلاق پیامبر(ص)
۲- شمشیر و مجاهدات حضرت علی(ع)
۳- انفاق ثروت حضرت خدیجه(س)
در قرآن مجید، به نقش اخلاق پیامبر(ص) در پیشرفت اسلام و جذب دلها تصریح شده است، آنجا که میخوانیم: «فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ؛ ای رسول ما! به خاطر لطف ورحمتی که از جانب خدا، شامل حال تو شده، با مردم مهربان گشتهای، و اگر خشن و سنگدل بودی، مردم از دور تو پراکنده میشدند، پس آنها را ببخش، و برای آنها طلب آمرزش کن، و درکارها با آنها مشورت فرما.»(سوره آل عمران، آیه ۱۵۹) از این آیه استفاده میشود که:
- نرمش و اخلاق نیک، یک هدیه الهی است، کسانی که نرمش ندارند، از این موهبت الهی محرومند؛
- افراد سنگدل و سختگیر نمیتوانند مردمداری کنند، و به جذب نیروهای انسانی بپردازند؛
- رهبری و مدیریت صحیح با جذب و عطوفت همراه است؛
- باید دست شکست خوردگان در جنگ و گنهکاران شرمنده را گرفت وجذب کرد (با توجه به این که شأن نزول آیه مذکور در مورد ندامت فراریان مسلمان در جنگ احد نازل شده است)؛
۵- مشورت با مردم از خصلتهای نیک و پیوند دهنده است که موجب انسجام میگردد.
پیامبر اسلام(ص) علاوه بر این که ارزشهای اخلاقی را بسیار ارج مینهاد، خود در سیره عملیاش مجسمه فضایل اخلاقی و ارزشهای والای انسانی بود، او در همه ابعاد زندگی با چهرهای شادان و کلامی دلاویز با حوادث برخورد میکرد. به عنوان مثال، در تاریخ آمده است: در سال نهم هجرت هنگامی که قبیله سرکش طی بر اثر حمله قهرمانانه سپاه اسلام شکست خوردند، عدی بن حاتم که از سرشناسان این قبیله بود به شام گریخت، ولی خواهر او که «سفانه » نام داشت به اسارت سپاه اسلام درآمد. سفانه را همراه سایر اسیران به مدینه آوردند و آنان را در نزدیک در مسجد در خانهای جای دادند، روزی رسول خدا(ص) از آن اسیران دیدن کرد، سفانه از موقعیت استفاده کرده و گفت: «یامحمد هلک الوالد و غاب الوافد فان رایت ان تخلی عنی، و لا تشمت بی احیاء العرب، فان ابی کان یفک العانی، و یحفظ الجار، و یطعم الطعام، و یفشی السلام، و یعین علی نوائب الدهر؛ ای محمد!پدرم (حاتم) از دنیا رفت، و نگهبان و سرپرستم (عدی) ناپدید شد و فرار کرد، اگر صلاح بدانی مرا آزاد کن، و شماتت و بدگویی قبیلههای عربها را از من دور ساز، همانا پدرم (حاتم) بردگان را آزاد میساخت، از همسایگان نگهبانی مینمود، و به مردم غذا میرسانید، و آشکارا سلام میکرد، و در حوادث تلخ روزگار، مردم را یاری مینمود.» پیامبر اکرم(ص) که به ارزشهای اخلاقی، احترام شایان مینمود، به سفانه فرمود: «یا جاریه هذه صفه المؤمنین حقا، لو کان ابوک مسلما لترحمناعلیه؛ ای دختر! این ویژگیهایی که برشمردی، از صفات مؤمنان راستین است، اگر پدرت مسلمان بود، ما او را مورد لطف و رحمت قرار میدادیم.» آنگاه پیامبر(ص) به مسئولین امر فرمود: «خلوا عنها فان اباها کان یحب مکارم الاخلاق؛ این دختر را به پاس احترامی که پدرش به ارزشهای اخلاقی مینمود، آزاد سازید.» آنگاه پیامبر(ص) لباس نو به او پوشانید، و هزینه سفر به شام را در اختیار او گذاشت، و او را همراه افراد مورد اطمینان به شام نزد برادرش رهسپار کرد.
نمونههایی از اخلاق پیامبر(ص)
در سیره عملی پیامبر(ص) صدها نمونه از اخلاق نیک و زیبا وجود دارد که هرکدام نشانگر قطرهای از اقیانوس عظیم حسن خلق آن حضرت است، همانگونه که خداوند با تعبیر «و انک لعلی خلق عظیم؛ و همانا تو اخلاق عظیم و برجستهای داری » به این مطلب اشاره فرموده است، نظر شما را به چند نمونه از آنها جلب میکنیم: ۱- عدی بن حاتم میگوید: «هنگامی که خواهرم سفانه به اسارت سپاه اسلام درآمد و من به سوی شام گریختم، پس از مدتی خواهرم با کمال وقار و متانت به شام آمد و مرا در مورد این که گریختهام و او را تنها گذاشتم سرزنش کرد، عذرخواهی کردم، پس از چند روزی از او که بانویی خردمند و هوشیار بود، پرسیدم: «این مرد (پیامبر اسلام) را چگونه دیدی؟» گفت: «سوگند به خدا او را رادمردی شکوهمند یافتم، سزاوار است که به اوبپیوندی که در این صورت به جهانی از عزت و عظمت پیوستهای». با خود گفتم به راستی که نظریه صحیح همین است، به عنوان پذیرش اسلام، به مدینه سفر کردم، پیامبر(ص) در مسجد بود، در آن جا به محضرش رسیدم، سلام کردم، جواب سلامم را داد و پرسید: کیستی؟ عرض کردم عدی بن حاتم هستم، آن حضرت برخاست و مرا به سوی خانهاش برد، در مسیر راه با این که مرا به خانه میبرد، بانویی سالخورده و مستضعف با او دیدار کرد، اظهار نیاز نمود، پیامبر(ص) به مدتی طولانی در آنجا توقف کرد و آن بانو را درمورد تأمین نیازهایش راهنمایی فرمود. با خود گفتم: «سوگند به خدا این شخص پادشاه نیست.» سپس از آنجا گذشتیم و به خانه رسول خدا(ص) وارد شدم، پیامبر(ص) از من استقبال وپذیرایی گرمی نمود، زیراندازی که از لیف خرما بود، نزدم آورد و به من فرمود: بر روی آن بنشین. گفتم: بلکه شما بر آن بنشینید. فرمود: نه، شما بر آن بنشین، خود آن حضرت بر روی زمین نشست، با خود گفتم: این نیز نشانه دیگر که آن حضرت، پادشاه نیست. سپس مطلبی از دینم را که راز پوشیده بود بیان فرمود، دریافتم که او بر رازها آگاهی دارد، و فهمیدم که پیامبر مرسل میباشد، بیانات و پیشگوییها و مهربانیهایش مراشیفتهاش کرده و همانجا مسلمان شدم».
- در جنگ خیبر که با حضور شخص پیامبر(ص) در سال هفتم هجرت رخ داد، پس از پیروزی سپاه اسلام بر سپاه کفر، جمعی از یهودیان به اسارت سپاه اسلام درآمدند، یکی از اسیران، صفیه، دختر حی بن اخطب (دانشمند سرشناس یهود) بود. .بلال حبشی، صفیه را به همراه زنی دیگر به اسارت گرفت و آنها را به حضور پیامبر(ص) آورد، ولی هنگام آوردن آنها اصول اخلاقی رارعایت نکرد، و آنها را از کنار جنازههای کشته شدگان یهود حرکت داد، صفیه وقتی که پیکرهای پاره پاره یهودیان را دید بسیارناراحت شد و صورتش را خراشید، و خاک بر سر خود ریخت، و سخت گریه کرد. هنگامی که بلال آنها را نزد پیامبر(ص) آورد، پیامبر(ص) از صفیه پرسید: «چرا صورتت را خراشیدهای و اینگونه خاک آلود و افسرده هستی؟! » صفیه ماجرای عبورش از کنارجنازهها را بیان کرد، رسول اکرم(ص) از رفتار غیر انسانی و خلاف اخلاق اسلامی بلال حبشی ناراحت شده و بلال را سرزنش کرده و فرمود: «ا نزعت منک الرحمه یا بلال حیث تمر بامراتین علی قتلی رجالهما؛ ای بلال! آیا مهر و محبت و عاطفه از وجود تو رخت بربسته که آنها را از کنار کشته شدگانشان عبور میدهی؟! چرا بی رحمی کردی؟» جالب این که پیامبر اکرم(ص) برای جبران رنجها و ناراحتیهای صفیه، با او ازدواج کرد، سپس او را آزاد، و بار دیگر با پیشنهاد صفیه با او ازدواج نمود و به این ترتیب، ناراحتیهای او را به طور کلی از قلبش زدود.
- در ماجرای جنگ حنین که در سال هشتم هجرت رخ داد، شیماء دختر حلیمه که خواهر رضاعی پیامبر(ص) بود، با جمعی از دودمانش به اسارت سپاه اسلام درآمدند، پیامبر(ص) هنگامی که شیماء را درمیان اسیران دید، به یاد محبتهای او و مادرش در دوران شیرخوارگی، احترام و محبت شایانی به شیماء کرد. پیش روی او برخاست و عبای خود را بر زمین گستراند، و شیماء را روی آن نشانید، و با مهربانی مخصوصی از او احوالپرسی کرد، و به او امر فرمود: «تو همان هستی که در روزگار شیرخوارگی به من محبت کردی…» (با این که از آن زمان حدود شصت سال گذشته بود) شیماء از پیامبر(ص) تقاضا کرد، تا اسیران طایفهاش را آزاد سازد، پیامبر(ص) به او فرمود: «من سهمیه خودم را بخشیدم، و در مورد سهمیه سایر مسلمانان، به تو پیشنهاد میکنم که بعد از نماز ظهر برخیز و در حضور مسلمانان، بخشش مرا وسیله خود قرار بده تا آنها نیز سهمیه خود را ببخشند. شیماء همین کار را انجام داد، مسلمانان گفتند: «ما نیز به پیروی از پیامبر(ص) سهمیه خود را بخشیدیم.» سیره نویس معروف ابن هشام مینویسد: «پیامبر(ص) به شیماء فرمود: اگر بخواهی با کمال محبت و احترام، در نزد ما بمان و زندگی کن، و اگر دوست داری تو را از نعمتها بهرهمند میسازم و به سلامتی به سوی قوم خود بازگرد؟» شیماء گفت: میخواهم به سوی قوم خود بازگردم.پیامبر(ص) یک غلام و یک کنیز به او بخشید و این دو با هم ازدواج کردند، و به عنوان خدمتکار خانه شیماء به زندگی خودادامه دادند.
- مهربانی و اخلاق نیکوی پیامبر(ص) در حدی بود که امام صادق(ع)فرمود: روزی رسول خدا(ص) نماز ظهر را با جماعت خواند، مردم بسیاری به او اقتدا کردند، ولی آنها ناگاه دیدند آن حضرت بر خلاف معمول دو رکعت آخر نماز را با شتاب تمام کرد (مردم از خودمیپرسیدند، به راستی چه حادثه مهمی رخ داده که پیامبر(ص) نمازش را با شتاب تمام کرد؟!) پس از نماز از پیامبر(ص) پرسیدند: «مگر چه شده؟ که شما اینگونه نماز را (با حذف مستحبات) به پایان بردی؟» پیامبر(ص) در پاسخ فرمود: «اما سمعتم صراخ الصبی؛ آیا شما صدای گریه کودک را نشنیدید؟» معلوم شد که کودکی در چند قدمی محل نمازگزاران گریه میکرده، و کسی نبود که او را آرام کند، صدای گریه او دل مهربان پیامبر(ص) را به درد آورد، از این رو نماز را با شتاب تمام کرد، تا کودک را از آن وضع بیرون آورده، و نوازش نماید.
- عبدالله بن سلام از یهودیان عصر پیامبر(ص) بود، عواملی ازجمله جاذبههای اخلاق پیامبر(ص) موجب شد که اسلام را پذیرفت و رسماً در صف مسلمانان قرار گرفت، او دوستی از یهودیان به نام «زید بن شعبه» داشت، عبدالله پس از پذیرش اسلام همواره زیدرا به اسلام دعوت می کرد، و عظمت محتوای اسلام را برای او شرح میداد بلکه به اسلام گرویده شود، ولی زید همچنان بر یهودی بودن خود پافشاری میکرد و مسلمان نمیشد، عبدالله میگوید: روزی به مسجدالنبی رفتم ناگاه دیدم، زید در صف نماز مسلمانان نشسته و مسلمان شده است، بسیار خرسند شدم، نزدش رفتم و پرسیدم «علت مسلمان شدنت چه بوده است؟» زید گفت: تنها در خانهام نشسته بودم و کتاب آسمانی تورات را میخواندم، وقتی که به آیاتی که در مورد اوصاف محمد(ص) بود رسیدم، با ژرف اندیشی آن را خواندم و ویژگیهای محمد(ص) را که در تورات آمده بود به خاطر سپردم، با خود گفتم بهتر آن است که نزد محمد(ص) روم و او رابیازمایم، و بنگرم که آیا او دارای آن ویژگیها که یکی از آنها «حلم و خویشتن داری» بود، هست یا نه؟ چند روز به محضرش رفتم، و همه حرکات و رفتار و گفتارش را تحت نظارت دقیق خود قراردادم، همه آن ویژگیها را در وجود او یافتم، با خود گفتم تنها یک ویژگی مانده است، باید در این مورد نیز به کند و کاو خودادامه دهم، آن ویژگی حلم و خویشتن داری او بود، چرا که درتورات خوانده بودم: «حلم محمد (ص) بر خشم او غالب است، جاهلان هرچه به او جفا کنند، از او جز حلم و خویشتن داری نبینند.» روزی برای یافتن این نشانه از وجود آن حضرت، روانه مسجد شدم، دیدم عرب بادیه نشینی سوار بر شتر به آنجا آمد، وقتی که محمد(ص) را دید، پیاده شد و گفت: «من از میان فلان قبیله به اینجا آمدهام، خشکسالی و قحطی باعث شده که همه گرفتار فقر و ناداری شدهایم، مردم آن قبیله مسلمان هستند، و آهی در بساط ندارند، وضع ناهنجار خود را به شما عرضه میکنند، و امید آن را دارند که به آنها احسان کنی.» محمد(ص) به حضرت علی(ع) فرمود: آیا از فلان وجوه چیزی نزد تو مانده است؟ حضرت علی(ع) گفت: نه، پیامبر(ص) حیران و غمگین شد، همان دم من به محضرش رفتم عرض کردم ای رسول خدا! اگر بخواهی با تو خرید و فروش سلف کنم، اکنون فلان مبلغ به تو میدهم تا هنگام فصل محصول، فلان مقدار خرما به من بدهی، آن حضرت پیشنهاد مرا پذیرفت، و معامله را انجام داد، پول را از من گرفت و به آن عرب بادیه نشین داد، من همچنان در انتظار بودم تا این که هفت روز به فصل چیدن خرما مانده بود، در این ایام روزی به صحرا رفتم، در آنجا محمد(ص) را دیدم که در مراسم تشییع جنازه شخصی حرکت میکرد، سپس در سایه درختی نشست و هرکدام از یارانش در گوشهای نشستند، من گستاخانه نزد آن حضرت رفتم، و گریبانش را گرفتم و گفتم: «ای پسر ابو طالب! من شما را خوب میشناسم که مال مردم را میگیرید و در بازگرداندن آن کوتاهی و سستی میکنید، آیا میدانی که چند روزی به آخر مدت مهلت بیشتر نمانده است؟» من با کمال بی پروایی اینگونه جاهلانه با آن حضرت رفتار کردم (با این که چند روزی به آخر مدت مهلت باقی مانده بود) ناگاه از پشت سر آن حضرت، صدای خشنی شنیدم، عمر بن خطاب را دیدم که شمشیرش را از نیام برکشیده، به من رو کرد و گفت: «ای سگ! دور باش.» عمرخواست با شمشیر به من حمله کند، محمد(ص) از او جلوگیری کرد و فرمود: «نیازی به اینگونه پرخاشگری نیست، باید او (زید) را به حلم و حوصله سفارش کرد، آنگاه به عمر فرمود: «برو از فلان خرما فلان مقدار به زید بده.» عمر مرا همراه خود برد و حق مرا داد، به علاوه بیست پیمانه دیگر اضافه بر حقم به من خرما داد. گفتم: این زیادی چیست؟ گفت: چه کنم حلم محمد(ص) موجب آن شده است، چون تو از نهیب و فریاد خشن من آزرده شدی، محمد(ص) به من دستور داد این زیادی را به تو دهم، تا از تو دلجویی شود، و خوشنودی تو به دست آید. هنگامی که آن اخلاق نیک و حلم عظیم محمد(ص) را دیدم مجذوب اسلام و اخلاق زیبای محمد(ص) شدم، و گواهی به یکتایی خدا، و رسالت محمد(ص) دادم و در صف مسلمانان درآمدم.
اینها چند نمونه از سلوک اخلاقی پیامبر اسلام(ص) بود، که هرکدام چون آیینهای شفاف ما را به تماشای جمال زیبای اخلاق نیک آن حضرت دعوت میکند، و یکی از راز و رمزهای مهم پیشرفت اسلام در صدر اسلام را که بسیار چشمگیر بود، به ما نشان میدهد. در فرازی از گفتار حضرت علی(ع) در شأن اخلاق پیامبر(ص) چنین آمده: «رفتار پیامبر(ص) با همنشینانش چنین بود که دائماً خوشرو، خندان، نرم و ملایم بود، هرگز خشن، سنگدل، پرخاشگر، بدزبان،عیبجو و مدیحهگر نبود، هیچ کس از او مأیوس نمیشد، و هرکس به در خانه او میآمد، نومید بازنمیگشت، سه چیز را از خود دور کرده بود; مجادله در سخن، پرگویی، و دخالت در کاری که به او مربوط نبود، او کسی را مذمت نمیکرد، و از لغزشهای پنهانی مردم جستجو نمینمود، جز در مواردی که ثواب الهی دارد سخن نمیگفت، در موقع سخن گفتن به قدری گفتارش نفوذ داشت که همه سکوت نموده و سراپا گوش میشدند….»