جلوه‌هایی از عواطف عالیه نبوی در متون تاریخ اسلام

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

جلوه‌هایی از عواطف عالیه نبوی در متون تاریخ اسلام

نویسنده: دکتر محمود مهدوی دامغانی

منبع:

چکیده

منش بسیار پسندیده حضرت ختمی مرتبت(ص) که برای همگان بهترین سرمشق است از جهات گوناگون درخور بررسی و بهترین دست مایه رستگاری برای پیروان آن نازنین است. و چون در قرآن به حضرتش فرمان داده شده است که «عفو» را مورد توجه قرار دهد، در این مقاله کوتاه کوشش کرده‌ام چندنمونه از نمودارهای عفو حضرتش بررسی شود و به عمد از منابع کهن و ارزنده اهل سنت بیشتر بهره برده‌ام، شاید پاسخی کوتاه به برخی از بی انصافی‌های مغرضانه باشد.

کلیدواژه:

حضرت ختمی مرتبت، زینب دختر پیامبر، ابوالعاص‌بن ربیع، هبٌاربن اسود، عکرمه پسر ابوجهل، صفوان پسر امیه، ابن زبعری، کعب پسر زهیر

مقدمه

هرگاه بخواهی گزینه‌هایی از عواطف و مهرورزی‌های مقام مقدس پیامبر بزرگوار را که درودهای بی‌کران خداوند متعال به آن حضرت و خاندان گران‌مایه و یاران راستین او باد، انتخاب کنی به راستی سرگردان و شگفت‌زده می‌شوی، به ویژه برای نگارش مقاله‌ای در چند صفحه محدود که سهم هرکس از مجله‌ای وزین می‌شود، و متحیر می‌مانی که سرآغاز نوشته خود را به کدام ستایش از ستایش‌های خداوند متعال که به بنده برگزیده خویش ارزانی فرموده است، آرایش دهی یا کدام‌یک از سروده‌های بزرگان عرب و ایرانی را دست‌مایه کار خود قراردهی به ویژه که وجود نازنین حضرتش بی‌نیاز از ستایش خلق است.

«وَاذا الدُرٌ زانَ حُسنَ وجوهٍ                   کانَ لِلدُّرِّ حُسنُ وَجهکِ زَینا»

                                                                                         (ر.ک. شرح نهج‌البلاغه، ۹۱/۷)

و شیخ اجل چه نیکو همین مضمون را سروده است که:

«به زیورها بیارایند وقتی خوب رویان را             تو سیمین تن چنان خوبی که زیورها بیارایی»

                                                                             (کلیات سعدی غزل ۵۰۱، ۵۹۷)

به هرحال رحمت و شفقت نبوی را دست‌مایه قرار می‌دهم و به دریوزگی از ساحت مقدسش به خود می‌بالم و باز به گفته شیخ اجل سعدی استناد می‌کنم «که در دریوزگی صوفی گرد اصحاب کرم گردد»(کلیات۷۱۱)

در سوره توبه که به گفته قتاده و مجاهد آخرین سوره قرآن است که بر پیامبر(ص) نازل شده است(مجمع‌البیان، ۱/۷، تبیان، ۱۶۷/۵) در آیه یکصدو بیست و هشتم چنین آمده است:

«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ؛ بی‌گمان پیامبرى از خودتان – از برگزیده‌ترین شما- برای شما آمده است کهآن‌چه شما را به رنج افکند بر او دشوار است‏. بسیار آزمند – به مسلمانی- شماست و نسبت مؤمنان سخت مهربان و بخشاینده است».

حق تعالی، همین صفت سخت مهربان و بخشنده بودن را درباره خویشتن هفت بار در قرآن مجید آورده است و بدیهی است که وجود نازنین نبی اکرم آینه‌ای از صفات خداوند است، در این باره سخن را کوتاه کنم که مقدمه نوشتار بر اصل مطلب فزونی نیابد و اطناب مُمِلً نشود.

عواطف عالیه نبوی نسبت به دشمنان و مشرکان

حضرت زینب دختر نبی معظم به گفته نسب شناسان نامور سده دوم هجری، محمدبن سائب کلبی از گفته ابن عباس بزرگ‌تر دختر پیامبر است و فرزند دوم ایشان(طبقات، بخش نخست، ۸۵/۱). زینب(س) همسر پسر خاله خویش ابوالعاص‌بن ربیع بود. پس از بعثت مشرکان قریش به ابوالعاص اصرار کردند که از زینب که مسلمان شده بود، جدا شود و او هرگز نپذیرفت(ر.ک، المعارف، ۱۴۳). این زن و شوهر پسر نداشتند و دختری به نام أمامه داشتند که سخت مورد محبت پدر بزرگ بود که نمونه‌های روشن مهرورزی پیامبر(ص) را نسبت به این نوه محبوبه خود می‌توان در کتاب‌های کهن و نو بررسی کرد(اعلام‌النساء،۷۷/۱؛ الاستیعاب در حاشیه اصابه، ۲۴۵/۴) که به راستی نمونه‌ای از عواطف عالیه پیامبر(ص) نسبت به دختران است. هدف در این نوشتار کوتاه نشان دادن جلوه‌هایی از مهرورزی است که به گفته مولوی:

«آب دریا را اگر نتوان کشید       هم به قدر تشنگی باید چشید»

پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه، وینب آهنگ پیوستن به پدر و هجرت به مدینه کرد. ابوالعاص در جنگ بدر همراه مشرکان بود و اسیر شد و پس از آن که تن بهای آزادی خود را پرداخت و آن گردن‌بندی بود که حضرت خدیجه در شب عروسی آن دو به دختر خویش هدیه فرموده بود. پیامبر که درودهای بی‌کران بر او ارزانی باد به مسلمانان چنین فرمود: «اگر خود می‌پسندید و مصلحت می‌بینید، اسیر وابسته به زینب را رها سازید و تن بهای او را بازپس فرستید». مسلمانان از جان و دل پذیرفتند، ابوالعاص را رها کردند و گردن بند زینب را با همو پس فرستادند. پیامبر نخست یاد فرخنده خدیجه را بازگو و برای او از پیشگاه خداوند طلب رحمت کرد آن گاه به ابوالعاص فرمود: «تعهد کن که زینب را برای هجرت به مدینه آزاد بگذاری و او پذیرفت و به وعده خویش وفا کرد؛ که به هرحال او هم‌نژاده‌ای از نژادگان قریش بود و همنشینی با گل او را هم بسیار خوشبو کرده بود. دقت فرمایید وارستگی و بزرگ منشی رسول خدا تا چه اندازه‌ای است. ای کاش در طول تاریخ، زمام‌داران به روش و سنت عملی رسول خدا بیشتر توجه می‌کردند. تفصیل این موضوع را می‌توان در آثار و منابع بسیار کهن سده دوم ملاحظه کرد(مغازی، ۱/۱۳۰، ترجمه،۹۷)

هنگامی که زینب(س) آماده رفتن به مدینه شد، برادر شوهرش کنانه پسر ربیع شتری فراهم آورد و بر آن کجاوه نهاد و زینب را در کجاوه نشاند. کمان و تیردان خود را همراه برداشت و در روز روشن زینب را به سوی مدینه برد(تاریخ طبری، ۲/۲۶۹) و چون سران قریش آگاه شدند برای جلوگیری از رفتن زینب به پیشگاه پدر بزرگوارش از پی او و کنانه بیرون رفتند و در منطقه ذوطوی که نزدیک مکه است آن دو را دریافتند. هبًار پسر اسود زودتر از دیگران خود را به کجاوه زینب رساند و بر کجاوه نیزه زد و زینب را سخت ترساند آن‌چنان که آن گرامی بانو که باردار بود، فرزند خود را سقط کرد و کودک همان دم درگذشت، و قریش توانستند با گفتگوی مسالمت آمیز کنانه و زینب را به مکه برگردانند.(سیره ابن هشام، ۲/۳۰۹؛ سیرت رسول‌الله، ۵۹۷).

پیامبر زیدبن حارثه و مردی دیگر از انصار را گسیل داشته و به آن دو فرموده بود در منطقه بطن یأجج که در هشت میلی مکه است، منتظر بمانند تا زینب را از کنانه بگیرند و او را با خود به مدینه آورند. قریش پس از چند روز موافقت کردند تا زینب در دل شب و بدون آگاه شدن سفلگان به مدینه رود و زیدبن حاثه و مردی که همراهش بود زینب را از برادر شوهرش تحویل گرفتند و به مدینه آمدند. و چون پیامبر(ص) از کشته شدن کودک و آزاری که به زینب رسیده بود، آگاه شد گروهی از جنگجویان را به سوی مکه گسیل داشت و فرمود اگر به هباربن اسود دست یافتید، او را به قصاص خون پسرک بکشید و آن گروه به هبار دست نیافتند و به مدینه برگشتند و هبًار همچنان سرکش و سرگشته بود(شرح نهج‌البلاغه، ۱۴/۱۹۴)

پس از فتح مکه و پسروزی چشمگیر حضرت ختمی مرتبت(ص) و فراگیر شدن اسلام که به فرموده خداوند متعال در قرآن «و مردمان را می‌بینی که گروه گروه به آیین خداوند می‌گروند»(آیه دوم از سوره یکصدودهم) باز هم هبًار که محکوم به اعدام بود به گریز خود ادامه داد و مسلمان نشد. سرانجام پس از مدتی هبًار خود را پوشیده به مدینه رساند و خود را در معرض دید پیامبر(ص) قرارداد. مردم فریاد برآوردند که ای رسول خدا این هبًاربن اسود است، فرمود آری او را دیدم، یکی از یاران برای کشتن او با شتاب برخاست، پیامبر به آن مرد اشاره فرمود که آرام باش و برجای خود بنشین. هبًار پیش آمد و رو به روی پیامبر(ص) ایستاد و چنین گفت: ای پیامبر خدا درود برتو باد، گواهی می‌دهم که پروردگاری جز خدای یگانه نیست و گواهی می‌دهم که محمد فرستاده خداوند است، ای رسول خدا از بیم تو از هر سرزمینی به سرزمین دیگر می‌گریختم و می‌خواستم به سرزمین‌های غیر عرب بروم ولی بخشش و بزرگواری تو را به یاد آوردم و گذشت تو را از هزکس که از نادانی ارزش والای تو را ندانسته است به خاطر آوردم، ما مشرک بودیم و خدای به وجود تو مارا هدایت کرد و به پای‌مردی تو از نابودی‌ها رهایی بخشید، اینک از نادانی من و از کارهای ناروای من که به آگاهی تو رسیده است درگذر، که اینک به به گناه و کردار ناپسند خویش اقرار می‌کنم و از تو پوزش خواهم. پیامبر بزرگوار که درودهای خدا بر او و خاندانش باد، فرمود: «خداوند به تو نیکی فرمود که تو را به اسلام راهنمایی کرد و اسلام گذشته را می‌پوشاند، آری آری از تو گذشتم و تو را بخشیدم»، تفصیل این موضوع را می‌توان با اختلاف‌های لفظی اندک در این کتاب‌ها بررسی کرد(اسدالغابه، ۵/۵۴؛ الاصابه، ۳/۵۹۸) و همچنین در این باره نوشته‌اند که چون هبًار به حضور رسول خدا(ص) آمد، سلمی کنیزک پیامبر(ص) خطاب به هبًار گفت: خداوند هیچ چشمی را به تو روشن مدارد و رسول خدا(ص) فرمود: «سلمی! آرام و خموش باش که اسلام گناهان پیش از خود را محو می‌کند». درود و هزاران درود به شمار دانش خدا به حضرت ختمی مرتبت و خاندان گرامی‌اش باد.

بلاذری تاریخ نویس گرانقدر سده سوم می‌نویسد: زبیربن عوام می‌گفته است خود پیامبر(ص) را دیدم که پس از خشمی که بر هبًار گرفته بود، گویی از او آزرم می‌فرمود و دیدم که همان‌گونه که هبًار از رسول خدا پوزش خواهی می‌کرد، حضرتش نیز از هبًار دلجویی می‌فرمود(شرح نهج‌البلاغه، ۱۴/۱۹۵) به نقل از بلاذری(انساب الاشراف، ۱/۳۹۸). به راستی که جلوه رحمت خداوندی در برگزیده‌ترین بنده خویش است، یادآور این این شعر لطیف سعدی در گلستان که چه نیکو سروده است: «کرم بین و لطف خداوندگار، گنه بنده کرده است و او شرمسار».

ابوجهل نیز که نام اصلی او عمرو است(جمهره انساب العرب، ۵۴۶) و از سرسخت‌ترین دشمنان رسول خدا شمرده می‌شود، سرانجام در جنگ بدر که خود آتش آن را برافروخته بود، کشته شد. لاشه او همراه لاشه‌های مشرک دیگری که در بدر کشته شده بودند در چاه‌های بدر افکنده شد(دلائل‌النبوه، ۲/۳۵۷)، پسرش عکرمه در دشمنی با پیامبر و مسلمانان بسیار پافشاری می‌کرد. او که پس از کشته شدن پدرش از سرشناس‌ترین افراد بنی محروم بود در جنگ‌های قریش برای سرکوبی اسلام و مسلمانان همراه بود و در سال هشتم هجرت به هنگام فتح مکه چون می‌دانست محکوم به اعدام و به اصطلاح مهدورالدم است، به سرزمین یمن گریخت(الاستیعاب، در حاشیه الاصابه، ۳/۱۴۸). فراموش نشود که در این باره گفته‌های دیگری هم گفته شده است که عکرمه به روز گشوده شدن مکه مسلمان شد و در همان شهر ساکن بود و پیامبر(ص) به هنگام حجهالوداع او را به سرپرستی کارگزاران جمع‌آوری زکات قبیله هوازن گماشت و به هنگام رحلت نبی مکرم عکرمه در همان مقام بود(طبقات، ۵/۳۲۹).

به دنباله گفته‌های ابن ابی‌البرً به همان کتاب استیعاب بازمی‌گردیم که نموداری روشن از مکرمت اخلاق و درسی آموزنده برای همگان است. ابن عبدالبر می‌گوید: «ام حکیم دختر حاث مخزومی که همسر عکرمه بود خود را به شوهر رساند و او را به حضور پیامبر(ص) آورد، همین که رسول خدا(ص) عکرمه را دید درود و خوش آمد بر سوارکار مهاجر و عکرمه همان دم مسلمان شد و این موضوع به سال هشتم هجرت و پس از فتح مکه بود. پیامبر به یاران خود فرمود: اینک عکرمه می‌آید، چون او را دیدید مباد که پدرش را دشنام دهید که دشنام دادن مرده مایه آزار زندگان و بازماندگان است. جان فدای پیامبر باد که این اخلاق پسندیده، دشمن را چنان دگرگون ساخت که در جنگ اجنادین، نخست از اسب پیاده شد و چندان جنگ کرد که شهید شد و به پیکرش نشانه هفتاد و چند ضربه نیزه و شمشیر بود».

ام حکیم همسر عکرمه هم در جنگ یرموک و جنگ مَرج الصفر(مرغزار زرینه) که از جنگ‌های مسلمانان با رومیان در نواحی سوریه و دمشق است، شرکت داشته است و گفته اند با ستون خیمه جنگ می‌کرده است (اعلام‌النساء، ۱/۲۸۱؛ ر.ک، اسدالغابه، ۵/۵۷۷، الاصابه، ۴/۴۴۴).

در منابع بسیار کهن، هیچکس داستان عکرمه و ام حکیم و برخورد سراسر مهر و دوستی حضرت ختمی مرتبت را نسبت به آن دو به خوبی واقدی در مغازی نیاورده است که خواندن آن خالی از لطف نیست(مغازی، متن عربی، ۸۵۱ و۸۵۳؛ ترجمه، ۶۵۰ و۶۵۲). ابن ابی‌الحدید هم در شرح خود بر نهج‌البلاغه بدون هیچ کاستی و فزونی، همین روایت واقدی را آورده است(شرح نهج‌البلاغه، ۱۸/۹؛ جلوه تاریخ در شرح نهج‌البلاغه، ۷/۱۹۹و۲۰۰). می‌خواهم بخش کوتاهی از صحنه دیدار عکرمه و شرفیابی او را به حضور پیامبر(ص) بیاورم و این نوشتار را با آن بیارایم تا آشکار شود که بردباری و مهرورزی پیامبر رحمت تا چه پایه است؛

«عکرمه گفت گواهی می‌دهم که خدایی جز خداوند یکتا وجود ندارد و تو رسول خدایی، پیامبر فرمود هرچه از من بخواهی که به دیگران داده‌ام به تو خواهم داد. عکرمه گفت من از تو می‌خواهم که هر دشمنی‌ای که نسبت به تو ورزیده‌ام و هر راهی را که برای ستیز با تو پیموده‌ام و هر مقامی را که با تو رویارو می‌شده‌ام و هر سخنی را که در حضور یا غیاب تو گفته‌ام ببخشی و فزون بر آن برای من آمرزش‌خواهی فرمایی، پیامبر(ص) عرضه داشت: پروردگارا هر ستیزی را که نسبت به من روا داشته است و هر مسیری را که برای خاموش کردن پرتو تو پیموده است و هر ناسزا که درمورد من و آبرویم در حضور یا غیاب من گفته است، همه را بیامرز. عکرمه گفت بسیار خوشنود شدم و در رکاب تو چندان کوشش خواهم کرد تا به شهادت رسم. پیامبر(ص)، همسر عکرمه را با همان عقد نکاح نخستین که داشت در اختیار عکرمه قرار داد».

خواننده گرامی توجه داشته باشید که عکرمه هم همان‌گونه که نوشته شد، همچون هبًاربن اسود به فرمان پیامبر(ص) محکوم به اعدام بود و گفته شده است که پیامبر(ص) فرموده بوده است اگر او را زیر پرده کعبه هم یافتند، اعدام کنند(عیون‌الاثر، ۲/۱۷۵).

از دیگر کسانی که از سخت‌دشمنان رسول خدا(ص) شمرده می‌شده و بر کار خود پای می‌فشرده، صفوان‌بن امیه است. پدرش امیه در جنگ بدر به دست سپاهیان مسلمان کشته شده بود و عمویش اُبَیً در جنگ احد به دست پیامبر(ص) زخمی و سپس از همان زخم کشته شده بود.(جمهره انساب العرب، ۱۵۹). صفوان از مکه به جده، بندر معروف کناره دریای سرخ گریخت و می‌خواست با کشتی به یمن بگریزد، عمیربن وهب که از خویشاوندان او بود به حضور پیامبر(ص) آمد و گفت می‌دانی که صفوان، سالار قوم خویش است. اینک از بیم تو گریخته است تا خود را در دریا افکند، ای رسول خدا که درود حق برتو باد او را امان بده. پیامبر فرمود او در امان و زینهاری است، عمیر گفت چیزی به من بده که نشان امان باشد و صفوان آن را بشناسد. پیامبر(ص) عمامه‌ای را که به هنگام ورود به مکه بر سر داشت به او سپرد، عمیر اندکی پیش از آن که صفوان سوار کشتی شود به او رسید و گفت پدر و مادرم فدای تو باد مباد که خود را نابود سازی که من با امان پیامبر پیش تو آمده‌ام، صفوان گفت از من دور شو و در این با من سخن مگو که بیم دارم محمد(ص) مرا بکشد، عمیر گفت او بردبارتر و خردمندتر و گرامی‌تر از این است، سرانجام صفوان با عمیر به حضور پیامبر(ص) برگشت و بدون سلام و بدون آن‌که مسلمان شود و به اصطلاح شهادت به زبان آورد گفت عمیر چنین می‌پندارد که تو به من امان داده‌ای. فرمود آری راست گفته است. صفوان گفت باید برای مسلمان شدن دو ماه به من مهلت دهی، فرمود چهار ماه مهلت خواهی داشت، او مسلمان شد و پیامبر(ص) همسرش را که پیش از او مسلمان شده بود، با همان عقد نخستین در اختیارش گذاشت(سیره ابوالفداء، ۳/۵۸۴ به نقل از ابن اسحاق؛ شرح نهج‌البلاغه، ۱۸/۱۱ به نقل از واقدی.)

یکی دیگر از ستیزگران سرسخت با اسلام و مسلمانان و شخص پیامبر بزرگوار(ص)، عبدالله‌بن زبعری در گذشته حدود پانزدهم هجری است(الاعلام، ۴/۲۱۸) که در بسیاری از منابع کهن و نو بیشتر به ابن زبعری شناخته می‌شود و با همین عنوان در بسیاری از دائرهالمعارف‌ها معرفی شده است(دانشنامه ایران و اسلام، ۴/۶۰۶) او از خاندان سهم و ساکن مکه بود و پیش از بعثت و اظهار آیین اسلام در ستایش خاندان هاشم شعر می‌سروده است به گونه‌ای که شعر معروف

«عمرو العَلا هَشَم الثرید لِقومه               وَ رِجال مکهَ مَسنِتون عجاف»

                                                                                      (سیره ابن هشام،۱/۱۱۱)

را سید مرتضی در امالی خویش به او نسبت داده است(الکامل، مبرًد حاشیه، ۱/۲۵۲). خود ابن هشام در حاشیه همان صفحه نوشته است که: گفته‌اند این بیت که ستایشی بسیار پسندیده از سروده‌های ابن زبعری است، ولی پس از بعثت به ویژه پس از هجرت پیامبر(ص) و برافروخته شدن آتش جنگ‌های بدر و احد نسبت به مسلمانان و شخص پیامبر(ص) از بدزبانی و سرودن نکوهش‌های ناهنجار فروگذاری نکرد و پس از جنگ بدر درباره کشته شدگان قریش مرثیه سرود و همراه عمرو عاص و تنی چند برای شوراندن قبیله‌های عرب برضد پیامبر و مسلمانان میان آنان گسیل شد(ترجمه مغازی واقدی، ۱۴۷).

ابن زَبَعری پس از پیروزی نسبی مشرکان در جنگ احد، قصیده‌ای در پانزده بیت سرود که از کشته شدن بزرگان و دلاوران مسلمان به خود بالیده و در آن به حسان بن ثابت گفته است که این اشعار آرام بخش دل‌های سوخته ماست و تشنگی خون‌خواهی را فرو می‌نشاند.(سیره ابن هشام، ۳/۱۴۳؛ سیره ابوالغداء، ۳/۱۱۰) و برخی از ابیات این قصیده مورد استشهاد یزیدبن معاویه تبهکار قرارگرفته است و در آن هنگام که سر مطهر امام حسین که درودهای بی‌کران خداوند بر او باد در مقابل یزید نهاده شد، خطاب به آن سر مقدس و حضار خواند که بحث در این باره خارج از موضوع است(ر.ک، وقف‌الطًف، ۲۶۸؛ سبط ابن جوزی، تذکره، ۲۶۴؛ الملهوف، ۲۱۴)، همچنین برایآگهی بیشتر از دیگر ستیزها و بی ادبی‌های ابن زبعری نسبت به پیامبر(ص) و مسلمانان و آیاتی از قرآن مجید که در این باره نازل شده است می‌توان به مقاله استاد محترم آقای ناصر گذشته در دائرهالمعارف بزرگ اسلامی(۳/۶۱۶-۶۱۴) مراجعه کرد. پس از فتح مکه ابن زبعری از بیم گریخت و خود را به دژ نجران رساند و پناهنده شد. حسان بن ثابت چند شعری سرود و برای او فرستاد و ابن زبعری به مدینه و حضور پیامبر(ص) بازگشت و اقرار به گناه و پوزش خواهی کرد. پیامبر در پاسخ او فرمود: ستایش خدایی را که تو را به مسلمان شدن هدایت فرمود، خدای را ستایشگر و سپاسگزار باش که اسلام گذشته را می‌پوشاند. (مغازی،۸۴۸؛ شرح نهج‌البلاغه، ۱۸/۸).

رفتار بسیار مهرآمیز رسول خدا(ص) با کعب بن زهیر شاعر توانای دوره‌های جاهلی و اسلام که پیامبر(ص) و مسلمانان را سخت آزار داده بود و پیامبر(ص) او را به سبب بدزبانی او نسبت به بانوان مسلمان و بی عفتی در مضامین شعر به مرگ تهدید فرمود(الاعلام، ۶/۸۱) و او پس از فتح مکه درحالی که روبند بر چهره بسته بود، در مدینه به حضور رسول خدا(ص) رسید و قصیده لامیه خود را که از شاهکارهای ادب عرب است سرود و پیامبر(ص) بردی که بر تن داشتند به او بخشیدند. مشروح این برخورد و قصیده و شرح‌ها و ترجمه‌های آن را می‌توان در منابع زیر جستجو کرد(ر.ک، ابن قتیبه، الشعر والشعرا، ۱/۸۹؛ الاغانی، ۱۷/۸۲؛ الاعلام، ۶/۸۱).

با این همه باید توجه داشت که گذشت و عفو حضرت ختمی مرتبت در مواردی است که مربوط به خود آن بزرگوار است و درباره حقوق خداوند و حق مردم و دادخواهی برای مظلوم و قصاص قاتلان هرگز گذشت نمی‌فرموده است و البته در کسب رضایت ستمدیده از ستمگر و اصلاح میان آنان فروگذار نبوده است. و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا.

بزرگا مردا

«دوستان را کجا کنی محروم                 توکه با دشمن این نظر داری»

فهرست منابع و مآخذ:

  1. ابن ابی الحدید. شرح نهج‌البلاغه. به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم. مصر: ۱۹۶۳م.
  2. ابن ابی الحدید. جلوه تاریخ در شرح نهج‌البلاغه. ترجمه محمود مهدوی دامغانی. تهران. نی:۱۳۷۴.
  3. ابن اثیر، علی بن محمد. اسدالغابه. افست تهران: اسلامیه، بی‌تا.
  4. ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی. الاصابه. مصر: ۱۳۲۷ق.
  5. ابن حزم، علی بن احمد. جمهره انساب العرب. به کوشش عبدالسلام محمد هارون. مصر: ۱۳۹۱ق.
  6. ابن سعد، محمد. الطبقات. به کوشش ادوارد ساخاو. لیدن: ۱۹۱۲م.
  7. ترجمه مهدوی دامغانی. تهران: نشر فرهنگ و اندیشه، ۱۳۸۲.
  8. ابن سیدالناس، محمد. عیون الاثر. بیروت: دارالمعرفه. بی‌تا.
  9. ابن طاووس، علی. الملهوف. به کوشش فرس تبریزیان حسون. تهران: ۱۳۷۵.
  10. ابن قتیبه، عبدالله. الشعر و الشعراء. بیروت: دارالثقافه، ۱۹۶۹م.
  11. ابن هشام، عبدالملک. السیرهالنبویه. به کوشش مصطفی عبدالواحد. بیروت: ۱۳۹۳ق.
  12. ابوالفداء، اسماعیل. السیرهالنبویه. به کوشش مصطفی عبدالواحد. بیروت: ۱۳۹۳ق.
  13. ابوالفرج اصفهانی، علی. الاغانی. مصر: افست از دارالکتب. بی تا.
  14. ابومخنف، لوط بن یحیی. وقعهالطف. به کوشش محمد هادی یوسفی غروی. قم: جامعه مدرسان. ۱۳۶۷.
  15. بلاذری. انساب الاشراف. به کوشش محمد باقر محمودی. بیروت: ۱۹۷۷.
  16. بیهقی، احمد. دلائل النبوه. به کوشش عبدالرحمن محمد عثمان. بیروت: ۱۳۸۹ق.
  17. زرکلی. الاعلام. بیروت: بی تا.
  18. سبط ابن جوزی. تذکرهالخواص. به کوشش سید محمدباقر بحرالعلوم. تهران: افست از چاپ نجف. بی تا.
  19. طبرسی، فضل. مجمع البیان. به کوشش سیدهاشم رسولی محلاتی. بیروت: ۱۳۷۹ق.
  20. طبری، محمد. تاریخ الطبری. به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم. بیروت: بی تا.
  21. طوسی، محمد. تفسیر البیان. به کوشش احمد حبیب قصیر العاملی. نجف: ۱۳۸۵ق.
  22. فوک، ابن زبعری. دانشنامه ایران و اسلام. تهران: ۱۳۵۶.
  23. کحاله، عمر رضا. اعلام النساء. بیروت ۱۴۰۴ق.
  24. گذشته ناصر: ابن زبعری. دائرهالمعارف بزرگ اسلامی. تهران: ۱۳۶۹.
  25. مبرد، محمد. الکامل. به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم. السید شحانه. مصر: بی تا.
  26. واقدی، محمد. مغازی. به کوشش مارسدون جونز. قاهره: ۱۹۶۶م.
  27. همدانی، اسحق، قاضی ابرقوه. سیرت رسول‌الله. به کوشش اصغر مهدوی. تهران: ۱۳۶۱
تاریخ اسلامسیره نبویعواطف عالیه
Comments (0)
Add Comment