بسماللهالرحمنارحیم
جاذبههاى دعوت پیامبر اعظم
نویسنده: محمد صادق مزینانی
منبع: مجله حوزه، دوره ۲۴، شماره ۱۴۰
راز و رمز گستردگى و اثرگذارى دعوت پیامبر اعظم(ص) در سرزمینهاى دور و در جانهاى مشتاق چه بود؟
چه انگیزههایى مردمان را از هر گونه و قبیله، در گرد شمع وجود پیامبر(ص) پروانهوار به گردش درآورد؟ آیا ماهیت و دورنمای آموزههاى اسلام مردمان را به سوى پیامبر اسلام(ص) کشاند، یا سیره و منش و خلق نیکوى پیامبر(ص) نقش مهم و کلیدى را در این گرایش بزرگ داشته است. یا هیچ کدام، بلکه قدرت و زور و شمشیر اسلام سرزمینها را گشود و مردم در سایه شمشیر و قدرت به آموزههاى اسلام گردن نهادند و اسلام در جهان به آن پایه شگفت رسید.
پاسخ دقیق به این پرسشها، بویژه از سوى حوزه و عالمان دین کارگشاست و آن در امر تبلیغ و گسترش اسلام و نفوذ دادن آن به قلبها، بسیار کارساز است.
عالمان دین در انجام سیاست خود باید به پاسخهاى قانع کننده در این باب دست یابند. بدون این که به درستى دریابند چه عامل و عاملهایى دعوت پیامبر(ص) را به آن پایه از دگرگونى آفرینى رساند, بى گمان روحانیت نمىتواند رسالت خود را به فرجام نیک برساند و تشنگى نسل جدید را فرونشاند.
پیش از آن که به اصل بحث بپردازیم و پرسشهاى یاد شده را در بوته بررسى بنهیم، نگاهى مىافکنیم به جاذبههاى دعوت پیامبر(ص) و اعتراف دوستان و دشمنان به این پدیده شگفت و بسیار درس آموز و عبرت انگیز و راهگشا.
محمد(ص) زمانى که به پیامبرى برانگیزانده شد و رسالت خویش را ابلاغ کرد، هیچ کس با او نبود تا این که عموزادهاش, على بن ابى طالب(ع) و همسرش خدیجه(س) به او ایمان آوردند. اما دیرى نپایید که همه چیز دگرگون شد و پژواک دعوت او، سرتاسر جزیره العرب را فرا گرفت و بویژه در مکه، که کانون این حرکت بود، شور شگفتى پدید آورد. بین جوانان و سالخوردگان، پدران و فرزندان، بردهداران و بردگان، سران قبیله و اهالى قبیله، بگو مگوهایى به وجود آمد. پیران از دین آبا و اجدادى و جوانان از دین جدید که محمد(ص) آورده بود، جانبدارى مىکردند. جوانان، بسیار پرشور، یکى پس از دیگرى، به نداى پیامبر(ص) لبیک مىگفتند.
تاریخ اسلام، آکنده است از شگفتىها و دل دادگیهاى مردم به فرستاده خدا. در تاریخ بشر نمىتوان مصلحى را پیدا کرد، نشان داد و از او نام برد که سخنان او به اندازه و مقیاس سخنان محمد(ص) موج آفریده باشد.
سخنان نبى اکرم(ص) در جوانان و توده مردم، زن و مرد، اثر ژرفى گذاشت.
جاذبه پیامبر(ص) و دعوت آن حضرت چنان قوى و اثرگذار و دگرگون آفرین بود که سران قریش، مسلمانان را (صباه) یعنى شیفتگان، مىنامیدند و به یکدیگر مىگفتند:
«بیم آن است مردانى از قریش، که نفوذ دارند و اثرگذار در فکر و اندیشه مردمان هستند، شیفته محمد شوند و به او بگروند. از جمله ولید بن مغیره که گل سرسبد قریش است، اگر جذب محمد شود، همه قریش را به دنبال خود خواهد کشید و در صف پیروان محمد در خواهد آورد».
و مىگفتند:
«سخنان محمد چون این چنین دگرگون آفرین و اثرگذار است و دیگران را شیفته مىسازد، جز جادو چیز دیگرى نمىتواند باشد».
قریشیان، جوانان و بردگان خود را از نشست و برخاست با محمد(ص) باز مىداشتند. چون بیم داشتند که او با سخنان و سیماى پرکشش خود، آنان را به سوى آیین جدید بکشاند.
آنان به چشم خود مىدیدند که افراد با نزدیک شدن به محمد(ص) و شنیدن سخنان وى, آیین جدید را مىپذیرند و جذب آن مىشوند، به گونهاى که با هیچ نوع شکنجه و آزارى، از آن روى بر نمىگردانند.
ابن ابى الحدید مىنویسد:
«فانه کان لایسمع احد کلامه الاّ أحبّه و مال الیه؛ و لذلک کانت قریش تسمى المسلمین قبل الهجره الصباه و یقولون: نخاف أن یصبوالولید بن المغیره الى دین محمد، صلى الله علیه و آله، ولئن صبا الولید و هو ریحانه قریش لتصبون قریش باجمعها. و قالوا فیه: ما کلامه الا السحر و انه لیفعل بالألباب فوق ما تفعل الخمر. و نهوا صبیانهم عن الجلوس الیه، لئلا یستمیلهم بکلامه و شمائله و کان اذا صلى فى الحجر وجهر یجعلون اصابعهم فى آذانهم خوفاً ان یسحرهم و یستمیلهم بقراءته و بوعظه و تذکیره، هذا هو معنى قوله تعالى: جعلوا اصابعهم فى آذانهم و استغشوا ثیابهم. (نوح ۷) و معنى قوله: و اذا ذکرت ربک فى القرآن وحده و لّوا على ادبارهم نفوراً. (اسراء ۴۶). لانهم کانوا یهربون اذا سمعوه یتلو القرآن، خوفاً ان یغیّر عقائدهم فى اصنامهم و لهذا أسلم أکثرالناس بمجرد سماع کلامه و رؤیته و مشاهده روائه و منظره و ماذا قوه من حلاوه لفظه و سَرِیّ کلامه فى آذانهم و ملک قلوبهم و عقولهم، حتى بذل المهج فى نصرته، و هذا من اعظم معجزاته، علیه السلام …»۱
پیامبر(ص) به گونهاى بود, کسى سخن او را نمىشنید جز این که دوستدار او مىشد و به آن حضرت گرایش پیدا مىکرد.
از این روى، قریش، اسلام آورندگان را پیش از هجرت، صباه، ـ دلدادگان ـ مىنامیدند و مىگفتند: هراس از آن داریم که ولیدبن مغیره، شیفته دین محمد شود. اگر چنین شود و او دل در گرو دین محمد نهد، چون گل خوشبوى قریش است، بىگمان قریش، جملگى، دل در گرو آن خواهد نهاد. و درباره سخن پیامبر(ص) مىگفتند: سخن او جز سحر نیست و هرآینه هوش ربایى آن، بیش از هوش ربایى خمر است.
قریشیان، جوانان خود را از نشستن نزد پیامبر(ص) پرهیز مىدادند, براى اینکه جذب سخن و سیماى او نشوند.
و رویهشان بود که هرگاه پیامبر(ص) در حجر اسماعیل نماز مىگزارد و صداى خود را بلند مىکرد، انگشتانشان را در گوشهاى خود قرار مىدادند، از بیم این که مبادا سحرشان کند و با قراءت قرآن و پند و اندرز و یادآوریهاى خود، آنان را به سوى خود بکشد و این معناى فرمودَ بارىتعالى [از زبان نوح] است:
انگشتهاشان برگوشهاشان نهادند و جامههاشان بر سر کشیدند:
و معناى فرموده خداوند:
هرگاه در قرآن, پروردگارت را یاد به یکتایى اش کنى، از سر بیزارى پشت کنند و روند. زیرا رویهشان این بود که هرگاه مىشنیدند پیامبر خدا(ص) قرآن تلاوت مىکند، فرار مىکردند، از ترس اینکه مباد عقایدشان نسبت به بتهاشان دستخوش دگرگونى شود. از این روى، بیشتر مردم به مجرد شنیدن سخن او و دیدن و درک زیبایى دیدار و سیماى آن بزرگوار، و آن چه مىچشیدند و مىنیوشیدند، از شیرینى لفظ و زیبایى کلاماش اسلام مىآوردند و آن حضرت مالک قلبها و عقلهاىشان مىشد، تا آن جا که جان خود را در راه پیروزىاش نثار مىکردند. و این از بزرگترین معجزات آن بزرگوار(علیه السلام)، است.
شیفتگى جوانان و توده مردم به آن حضرت، چنان بود که سران قریش را سخت نگران و وحشت زده کرده بود و هر راهى را براى جلوگیرى از این نفوذ روزافزون سخنان وى در دلها، در پیش گرفتند و چاره را در این دیدند که عرصه را بر ابوطالب تنگ کنند. تا مگر از این راه، جلوى موجى که از دعوت پیامبر(ص) پدید آمده بود، بگیرند. بارها با ابوطالب سخن گفتند و به وى هشدار دادند، اما نتیجهاى نگرفتند. تا این که بار آخر به وى هشدار دادند:
«اى ابوطالب! ما چندین بار پیش تو آمدیم, تا درباره پسر برادرت با تو سخن بگوییم که دست از ما بازدارد و پدران و خدایان ما را به بدى یاد نکند و فرزندان و جوانان و بردگان و کنیزکان ما را از راه نبرد».۲
قریشیان نه تنها جوانان مکه را از همنشینى با پیامبر(ص) و شنیدن سخنان وى پرهیز مىدادند، که به زائران خانه خدا هشدار مىدادند: مباد به سخنان محمد(ص) گوش فرا دهید. برخورد آنان با اسعدبن زراره، نمونهاى گویا از این رفتار است.۳
با این همه، جاذبه پیامبر(ص) چنان قوى بود که قریشیان نتوانستند کارى از پیش ببرند. اسعد بن زراره و بسیارى از زائران کعبه، همین که سخنان پیامبر(ص) را مىشنیدند، جذب مىشدند و به او ایمان مىآوردند. با توجه به نمونههاى یاد شده و صدها نمونهاى که در تاریخ ثبت است و اکنون و در این مقال جاى ذکر آنها نیست، هیچگونه گمان و تردیدى در جاذبه و کشش دعوت پیامبر(ص) نمىتوان داشت. برابر متون استوار تاریخى، تلاشهاى تبلیغى پیامبر(ص) بسیار بسیار اثرگذار بوده و در ستردن عقاید جاهلى از صفحه سینهها نقش بنیادین داشته است.
این دعوت، چنان پر جاذبه بوده که خیلى زود، عربستان را فرا گرفته و در جاى جاى آن سرزمین, سخن از آیین جدید به میان بوده و حتى سرزمینهاى همجوار را در پرتو خود گرفته است.
نوع پیام رسانى و حق گسترى بهگونهاى بوده که اکنونف هنوز شادابى و بالندگى خود را همچنان حفظ کرده و سرزنده و پویا به حرکت پرکشش و جاذبه آفرین خود ادامه مىدهد. بسیارى از دانایان و آگاهان، هر ناظر آگاه و بى طرفى، حتى دشمنان سرسخت اسلام، از همان صدر اسلام تا کنون، به شگفت انگیزى این دین در جذب مردمان و دامن گسترى آن، اعتراف کردهاند و تاریخ نگاران و آگاهان و کسانى که از نزدیک شاهد دعوت پیامبر(ص) و گسترش آن بودهاند، این نکته را یادآور شدهاند که تهدید، تطمیع، آزار و شکنجه پیامبر(ص) و یاران، در جلوگیرى از گسترش دعوت پیامبر(ص) بى اثر بوده و روز به روز بر شعاع آن افزوده مىشده است.
در تاریخ آمده است:
«مرد هذلى از ابوجهل پرسید: چرا محمد را از مکه بیرون نمىکنید؟
ابوجهل گفت: او اگر از این جا بیرون برود و جوانان، سخنان او را بشنوند و شیرین زبانى او را ببینند، از او پیروى خواهند کرد و ما اطمینان نداریم که به کمک آنها بر ما پیروز نشود».۴
ابوجهل به چشم خود دیده بود که جاذبه دعوت محمد در تک تک مردم چگونه اثر مىگذارد و دیده بود کسانى از خارج از مکه، بویژه یثرب، با محمد رفت و آمد دارند. حتى شنیده بود: آنان از وى خواستهاند مکه را ترک و در یثرب به آنان بپیوندد، تا از او پشتیبانى کنند و این همان رویداد بزرگى بود که ابوجهل و دیگر سران قریش از آن سخت واهمه داشتند. پیامبر براى گسترش اسلام، به دعوت یثربیان به یثرب هجرت کرد و اهل یثرب، چون پروانه به دور شمع وجود او به گردش درآمدند و تا پاى جان از او و آیینى که آورده بود به دفاع برخاستند. این دفاع، یارى و پشتیبانى مخلصانه و عاشقانه، همگان، بویژه قریشیان را به شیفتگى واداشته و البته هراسى سخت کشنده در دل آنان نیز افکنده بود که از گزارشهاى گوناگون کسانى از خود آنان روشن مىشود. از جمله در گزارشى از عروه بن مسعود ثقفى، چهارمین سفیر قریش در واقعه حدیبیه، آمده است:
«اى گروه قریش من به دیار پادشاهان بسیارى رفتهام: به دربار کسرى، قیصر روم و امپراطور حبشه، اما هیچ یک در بین یاران خویش، بسان محمد، محترم نیستند. اگر محمد(ص) به آنان دستورى دهد، بر یکدیگر در انجام آن پیشى مىگیرند. وقتى او وضو مىگیرد، آب وضوى او را براى تبرک از یکدیگر مىربایند؛ به گونهاى که ممکن است زیر دست و پا له شوند. هر مویى از صورتاش مىافتد برمىدارند. در حضور او صداى خود را بلند نمىکنند. به عنوان احترام، به وى نگاه تند نمىکنند. وقتى به سخن مىآید چنان ساکت مىشوند و گوش مىدهند که گویى پرندهاى بالاى سرشان قرار گرفته است.
من مردمى را دیدم که هرگز از یارى او دست برنمىدارند. اکنون ببینید صلاح شما در چیست, به نظر من پیشنهاد او پیشنهاد خوب و درستى است، بهتر است بپذیریدم.۵
اکنون که با شمهاى از جاذبه و کشش دعوت پیامبر(ص) آشنا شدیم, مىپردازیم به راز و رمز این جاذبه آفرینیها و این که چه عاملها و سببهایى آن موقعیت بزرگ را بهره پیامبر(ص) و آیین جدید کرد که دیرى نپایید سرزمین قلبها را زیر نگین قدرت خود درآورد.
در پاسخ به این پرسش باید گفت: هر دعوت از سه عنصر اصلى تشکیل شده است:
1. پیام
2. پیام رسان
3. پیام گیرنده
رمز توفیق و راهیابى دعوت و پیام رسانى دینى، بستگى تام و تمام به ویژگیها و زمینههایى دارد که در این سه رکن نمود مىیابد.
وقتى که دعوت پیامبر(ص) و چگونگى راهیابى سخنان و پیامهاى او را به دلها و قلبها بررسى و ارزیابى مىکنیم، مىبینیم همه این عناصر در جذب مردم و جاذبه آفرینى براى آنان اثر گذار بوده است. هم پیام و هم پیام رسان و هم پیام گیرنده. هم پیام از استوارى و منطق بالا برخوردار بوده و هماهنگى با عقل و فطرت و هم پیام رسان داراى ویژگیها و والاییهاى جاذبه آفرین و پرکشش بوده و هم پیام گیرندگان از فطرت سالم برخوردار بودهاند و تشنه پیام وحى. با این حال، نباید نقش مهم پیام رسان را نادیده انگاشت؛ چرا که پیام هرچند عالى، منطقى، برابر نیازهاى زمان، ولى اگر خردمندانه و بصیرانه مدیریت نشود و انسانى جامع، پرجاذبه از حیث سیما و سیرت، آگاه به زمان و نیازها و روحیههاى مردمان، با شیوههاى خردمندانه پیام را به مردم نرساند، و در جهت علاقهمندى آنان به پیام تلاش نورزد، انگیزهاى در مردم پدید نمىآید.
گیرندگان پیام نیز، هرچند از فطرتهاى سالم برخوردار باشند، اما اگر رهبرى و هدایت آنان را شخصى با شایستگیهاى لازم در دست نداشته باشد، راه به جایى نخواهند برد و پیام، آنگونه که باید و شاید در روح و روان آنان دگرگونى پدید نمىآورد.
روش پیامبر در جذب مردم
بىگمان، شخصیت پیامبر(ص) در گرایش و جذب مردمان به اسلام، بسیار اثرگذار بوده و نقش مهمى داشته است.
سیره و منش آن حضرت سبب گردید از مردمى ناآگاه و به دور از تمدن و فرهنگ، مردمى آگاه، با آداب، با تربیت، با فرهنگ و تمدن ساخته شود و تلاش و میداندارى خداجویانه و پرهیزگارانه آنان، جهانى را دگرگون کند و اسلام را با اتکال به خداوند، جاودانه سازند. با توجه به آن چه گفته آمد، بحث خود را روى شخصیت پیامبر(ص) متمرکز مىکنیم و به بیان اصولى از سیره و منش آن حضرت که سبب گسترش و اثرگذارى دعوت ایشان شده است، مىپردازیم.
روش پیامبر در جذب مردم به آیین حق
روش پیامبر(ص) در جذب مردم و زمینهسازى براى پذیرش آیینى که آورده بود، از زوایاى گوناگون درخور بحث و بررسى است:
عرصههاى نظرى و معرفتى چون: ایمان به خدا، ایمان به راه و هدف، برانگیختن فطرت و عقل مردم، آگاهى و بصیرت، وظیفه شناسى و تکلیف محورى و….
عرصههاى اخلاقى و رفتارى، چون: مهرورزى، خدمت و احسان به مردم، رفق و مدارا، گذشت، خوبى در برابر بدى، احترام به شخصیت و کرامت انسانها، برخورد شایسته با کودکان و جوانان، همنشینى و همدردى با محرومان و مستضعفان، پاسخگویى به پرسشها و شبههها، تعامل سازنده و بیدارگرانه با یهودیان و مسیحیان، بنیانگذارى حکومت دینى، ساختن انسانهاى فداکار و ایثارگر، ساده زیستى، راستى و درستى، نظم و انضباط، آراستگى و زیبایى، نگهداشت بهداشت، عدالت محورى در حوزههاى فردى، خانوادگى و اجتماعى و دهها ویژگى و رفتار نیک دیگر.
و در عرصه مهارتهاى علمى و شیوههاى تبلیغ، چون فصاحت و بلاغت، مخاطب شناسى، زمان شناسى، استوارى سخن، رعایت شایستگى و ظرفیت مخاطبان، هماهنگى دل با زبان، هماهنگى دعوت با عمل، بهرهگیرى از فرصتها و دهها مهارت دیگر. بىگمان فهرستى که از عنوانها در عرصههاى گوناگون آمد، همه اصولى نیست که پیامبر(ص) در هدایت و به وجود آوردن جاذبه از آنها بهره برده است. از دیگر سوى، شرح و بیان همه عنوانهاى یادشده نیز در این مقال نمىگنجد؛ از این روى به پارهاى از عواملى که در راهیابى سخن دعوت پیامبر(ص) به دلها، به گمان ما، اثر بیشترى داشتهاند، اشاره مىکنیم:
۱. ساز گارى دعوت با خردورزى
پیامبر(ص) در دعوت مردم به اسلام، در گام نخست، به بیدارگرى عقلانى پرداخت. براى این امر مهم برنامه ریخت. با دعوت به خردورزى، تفکر در پدیدهها، آفرینش آسمانها و زمین، خورشید و ماه، گردش شب و روز، آغاز و انجام اقوام و تمدنها و … کسب آگاهى و دانش، پرهیز از عوامل جمود آفرین و نادانى گستر، مانند باورهاى خرافى، شرک آمیز و … کارى کرد که مردم بیندیشند و اندیشیدن را در سرلوحه کارهاى روزانه خود قراردهند و هیچ از آن دورى نگزینند؛ چرا که راهى براى برون رفت از لجههاى جهل، جز اندیشیدن وجود ندارد.
آنگاه که اندیشیدن مرام شد و در درون افراد نهادینه گردید، زمینه براى گرایش به حق فراهم مىشود. چون انسان جز با اندیشیدن به حق نمىرسد.
خداوند در قرآن، آزاد سازى انسانها را از قید و بندها و بازکردن غل و زنجیرهایى که بشر بر اندیشه خود بسته از رسالتهاى ویژه پیامبر(ص) برشمرده است:
«وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ …؛۶و بارهاى گران و بندهایى را که بر آنان مىبود، از آنان فرو مىنهد…».
على(ع) روى همین اصل استوار، برانگیختگى و بیدارى عقلها را وظیفهاى بزرگ بر دوش پیامبران مىداند:
«پس هرچندگاه، پیامبرانى فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق الست بگزارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آرند. با حجت و تبلیغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند، تا به آیتهاى خدا چشم دوزند».۷
پیامبر(ص) به گونهاى رفتار مىکرد که مردم، از هرگونه رفتار و سخن نابخردانه دورى گزینند و باورهاى خردسوز را کنار نهند. حتى اگر درباره خود وى به یک پندار نابخردانه روى مىآوردند به روشنگرى مىپرداخت.
برخورد بیدارگرانه و روشنگرانه پیامبر(ص) با کسانى که خورشید گرفتگى را با مرگ ابراهیم فرزند آن حضرت مرتبط مىدانستند، یکى از صدها نمونه مبارزه با باورها و پندارهاى خردسوز است.
پیامبر(ص) با این حرکت و برخورد، به مسلمانان مىآموزاند براى گرویدن مردم به سوى حق، به هیچ روى نباید از عقاید خرافى بهره برد و نادانى آنان را وسیله قرار داد و براى رسیدن به هدف، گرچه آن هدف بسیار مقدس باشد. البته ممکن است در کوتاه مدت اینگونه بهره برداریها، مفید افتند و کارساز باشند، ولى بى هیچ شک و گمان در درازمدت به سود دین نخواهد بود و به هیچ روى سبب گسترش آن نخواهد شد.
تمام تلاشهاى رسول گرامى اسلام(ص) در عرصه ابلاغ کلمه حق بر این پایه شکل گرفته است که اسلام, همانگونه که هست، فهمیده شود و آنگاه به ایمان قلبى تبدیل گردد.
نمونههاى بسیارى در سیره پیامبر(ص) وجود دارد که حضرت به گونهاى مىخواسته است عقلا را بیدار و پیرامونیان خویش را به اندیشیدن وادارد:
الف. در تاریخ آمده است: رسول خدا(ص) گاه مجلسى را مناسب مىدید و به ابوذر مىفرمود:
«یا أباذر, حدِّثنى ببدء اسلامک. قال: کان لناصنم، یقال له نُهم فأتیته فصببت له لبناً و ولیت فحانت منى التفاته، فاذا کلب یشرب ذلک اللبن. فلما فرغ رفع رجِله فبال على الصنم فانشات اقول: ألا یانُهم إنى قد بدالى مَدَى شرف یبعد منک قربا رأیت الکلب سامک خطّ خسف فلم یمنع قفاک الیوم کلبا فسمعتنى أمّ ذر فقالت: لقد أتیت جرماً و أصبت عظما حین هجوت نُهما فخبرتها الخبر فقالت:
ألا فابقنا رباً کریما
جواداً فى الفضائل یا ابن وهب
فما من سامه کلب حقیر
فلم تمنع یداه لنا بربّ
فما عبدالحجاره غیرغاو
رکیک العقل لیس بذى لب
قال: فقال صلى الله علیه و آله و سلم: صدقت أم ذرّ فما عبد الحجاره غیر غاو؛۸
یا اباذر براى ما از شروع اسلامت بگو.
اباذر گفت: براى ما بتى بود که به آن گفته مىشد: نُهم. به نزد آن رفتم و مقدارى شیر روى آن ریختم و نزدیک شدم و از نزدیک به آن مىنگریستم که ناگاه سگى آمد و شیرى را که روى بت نُهم ریخته بود نوشید و چون از نوشیدن فارغ شد، پایش را بلند کرد و به روى بت شاشید. پس این شعر را سرودم:
اى نُهم, به درستى که بر من آشکار گردید، هرگز شرف نداشتهاى از تو دورى مىگزینم. دیدم که سگ نشان ذلت را بر تو رقم زد؛ و تو آن را باز نداشتى.
امّ ذر سخنان مرا شنید، پس گفت:
گناه بزرگى انجام دادى و گناه بزرگترى که از تو سر زد و به بت نشانه رفت، هجو نُهما بود.
به او اصل ماجرا را خبر دادم و آنچه دیده بودم گفتم.
ام ذر گفت: هان، اى ابن وهب، پس باقى مىماند براى ما پروردگارى که بخشنده است و پیشرو و پیشتاز در برتریها و فضیلتها.
پس آن که، خوار کرده است او را سگى پست، و دستان او، او را بازنداشته از پست شمارى، پروردگار ما نیست.
و بنده سنگ جز گمراه نیست، سبک عقلى که بى بهره است از عقل تیز، تند و بیدار. گفت: پس رسول خدا فرمود: راست گفته است ام ذر: سنگ را بنده نیست، جز گمراه.
پیامبر(ص) با موضعگیرى بالا و یادآورى آن بارها در مجلسهاى گوناگون، مردم و یاران را به سوى اندیشیدن و برابر عقل و منطق کارها را پیش بردن، سوق مىدهد و در حقیقت، روى این نکته بارها تأکید مىورزد: اگر کسى عقل و فکر را به کار بندد و هر راهى را با اندیشه و خردورزانه شروع کند، بىگمان، بت و مانند بت را نخواهد پرستید و در نتیجه به راهى که عقل رهنمون مىشود خواهد رفت که همانا خداى یگانه را پرستیدن است.
ب. درباره صفوان امیه است. پیامبر(ص) پس از آن که به وى امان مىدهد، چهار ماه فرصت مىدهد تا درباره آیین جدید فکر کند.
«خرج صفوان بن امیه یرید جدّه لیرکب منها الى یمن. فقال عمیربن وهب: یا نبیّ الله انّ صفوان بن أمیه، سیّد قومه و قد خرج هارباً منک، لیقذف نفسه فى البحر، فأمنِّه صلى الله علیک.
قال: هو آمن
قال: یا رسول الله فأعطنى آیه یعرف بها أمانک.
فاعطاه رسول الله، صلى الله علیه و سلم، عمامته، التى دخل فیها مکه.
فخرج بها عمیر حتى ادرکه و هو یریدان یرکب فى البحر. فقال یا صفوان، فداک أبى و أمى. الله الله فى نفسک ان تهلکها، فهذا امان من رسول الله، صلى الله علیه و سلم. قد جئتک به.
قال: و یحک! أغرُب عنى فلا تکلمنى.
قال: أى صفوان، فداک أبى و أمى، افضل الناس، و أبرّ الناس و احلم الناس و خیر الناس، ابن عمک عزه عزّک، و شرفه شرفک و ملکه ملکک.
قال: انى اخافه على نفسى.
قال: هو أحلم من ذاک و اکرم.
فرجع معه، حتى وقف به على رسول الله صلى الله علیه و سلم.
فقال صفوان: ان هذا یزعم أنک قد أمّنتنى.
قال: صدق.
قال: فاجعلنى بالخیار شهرین.
قال: أنت بالخیار فیه اربعه شهر؛۹
صفوان بن امیه، پس از فتح مکه از مکه بیرون رفت و آهنگ کنار دریا (جده) کرد، تا از آن جا، از راه دریا، به سوى یمن حرکت کند.
عمیر بن وهب، نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: یا رسول الله، صفوان بن امیه رئیس و سرور قوم خویش است. از مکه خارج شده و در حال فرار از توست، تا این که خود را به دریا بیفکند. او را امان بده، درود خدا بر تو باد.
رسول خدا فرمود: او در امان است.
عمیر بن وهب گفت: اى رسول خدا! نشانهاى به من بده، تا با آن، امان تو شناخته شود.
رسول خدا(ص) دستار خود را به وى داد. همان دستارى که در روز فتح مکه بر سر داشت.
عمیر، با این نشان امان، در پى صفوان، از مکه خارج شد، تا این که به صفوان رسید و او آهنگ سفر از راه دریا را داشت.
گفت: اى صفوان، پدر و مادرم فداى تو باد، خدا خدا از این که خود را به هلاکت افکنى. این امان از رسول خداست که براى تو آوردهام.
صفوان گفت: واى بر تو! دور شو از من و با من سخن مگو.
عمیر گفت: اى صفوان، پدر و مادرم فداى تو، پسر عموى تو، برترین مردم، نیکوکارترین مردم، پرگذشتترین مردم و بهترین مردم است. عزت او، عزت توست، شرافت او شرافت توست، پادشاهى او، پادشاهى توست.
صفوان گفت: من بر خودم مىترسم.
عمیر گفت: او پرگذشتتر و بخشندهتر از آن است که تو فکر مىکنى.
صفوان با عمیر برگشت. نزد رسول خدا(ص) آمد، گفت: عمیر گمان کرده که تو مرا امان دادهاى.
پیامبر(ص) فرمود: راست مىگوید.
صفوان گفت: به من دو ماه فرصت بده، تا راه خود را برگزینم.
پیامبر(ص) فرمود: به تو چهارماه فرصت مىدهم تا راه خود را برگزینى.
از این برخورد خردورزانه پیامبر(ص) با صفوان بن امیه و چگونگى دعوت وى به اسلام، دو نکته مهم به دست مىآید:
1. پیامبر اکرم خواهان سیاهى لشکر و انبوهى یاران و مریدان بدون معرفت نبود. او مىخواست که هرکس به دین اسلام مىگرود، از روى شناخت و پس از کند و کاو و جست و جوى فراوان و از روى دقت و مطالعه باشد.
2. این رویداد و همانند آن، از یک واقعیت حکایت مىکند و آن این که سران کفر و شرک، با همه آزار و اذیتى که بر شخص پیامبر(ص) و یاران وى روا داشتند، در گزینش اسلام، کمال آزادى را داشتهاند. و نه تنها اکراه و اجبارى در کار نبوده که برنامه این بوده: کسان، با تفکر و خردورزى اسلام را برگزینند.
ج. سهیل بن عمرو، پس از فتح مکه، در را به روى خود بست و از ترس از خانه خارج نمىشد. هنگامى که خبر به پیامبر(ص) رسید، او را بخشید و افزون بر این به یاران خود فرمود: به سهیل بن عمرو، هنگام رو به رو شدن، تند نگاه نکنید. و در ضمن، از خردورزى او سخن گفت و یاد آور شد: سهیل بن عمرو دریافته که پرستش (بت)ها سودى ندارد.
«ان سهیلاً له عقلاً و شرف و مثل سهیل جهل الاسلام و لقد رأى ما کان یوضع فیه انه لم یکن له نافع؛۱۰ سهیل، مردى است خردمند و با شرف و از کسى بسان سهیل، شگفت است که جاهل به حقانیت اسلام باشد. به درستى دید که پرستش (بت)ها براى او سودمند نبود.
پیامبر(ص) با این که در اوج قدرت و یاران فدایى و از جان گذشته داشت، هیچگاه کسى را وادار به پذیرش اسلام نکرد. سهیل بن عمرو نیز از این قاعده و اصل مهم استثنا نبود. سهیل بن عمرو، پس از مطالعه و بررسى درباره اسلام، هنگامى که پیامبر(ص) در (جعرانه) بود، به نزد ایشان آمد و اسلام آورد.
یاران پیامبر(ص) و دعوت به اسلام
یاران پیامبر(ص) نیز به همان شیوه عمل مىکردند که در سیرت اسوه جاودانه آنان بازتاب یافته بود.
اینان با منطق و برهان سراغ دیگران مىرفتند و آموزههاى اسلام را ابلاغ مىکردند. همه تلاش اینان این بود که عقل و فطرت مردمان را بیدار کنند، چون بر این باور بودند که تا عقلها و فطرتها بیدار نشوند، گسترش اسلام ممکن نیست.
از باب نمونه، چگونگى برخورد سفیران پیامبر(ص) در دربار حاکمان و فرمانروایان سرزمینها و کشورها، با شاهان و فرمانروایان، بسیار درس آموز و راهگشاست و نمونه اعلا از پیام رسانى دینى بر اساس سیره نبوى، به مردمان دیگر سرزمینها است.
«عن یحیى بن عبدالرحمن بن حاطب، عن ابیه عن جده حاطب بن ابى بلتعه قال: بعثنى رسول الله(ص) الى المقوقس، ملک الاسکندریه، فجئته بکتاب رسول الله، فأنزلنى فى منزل، فاقمت عنده لیالى. ثم بعث الیّ و قد جمع بطارقته فقال: انى سأکلمک بکلام فاحب ان تفهمه منى.
فقلت: کلّم.
فقال: أخبرنى عن صاحبک الیس هو نبى.
قلت: بلى و هو رسول الله.
قال: و ما له حیث کان هکذا لم یدع على قومه حین اخرجوه من بلده؟
فقلت: عیسى بن مریم، الیس هو نبى؟
قال: اشهد أنه رسول الله.
قلت: فما له حیث اخذه قومه فارادوا أن یصلبوه ان لا یکون دعا علیهم بأن یهلکهم الله حتى رفعه الله الیه فى سماء الدنیا؟
قال: أحسنت انت حکیم. جاء من عند حکیم …؛۱۱ حاطب بن بلتعه گفت: رسول خدا مرا به سوى مقوقس، پادشاه اسکندریه فرستاد. به نزد او رفتم و نامه رسول خدا(ص) را به او تحویل دادم. پس مرا در منزلى فرود آورد و در آن چند شبى سکنى گزیدم. تا این که مرا به حضور خویش پذیرفت. اهل و کارگزاران خود را گرد آورده بود. رو کرد به من و گفت: با تو سخنى را در میان مى گذارم و دوست دارم آن را بفهمانى.
گفتم: سخن بگو.
گفت: مرا خبر بده از سرور خویش، آیا پیامبر نیست؟
گفتم: بله، او فرستاده خداست.
گفت: اگر فرستاده خداست، براى چه بر قوم خویش نفرین نکرد، آنگاه که او را از شهر خویش بیرون کردند؟
گفتم: آیا عیسى بن مریم پیامبر نبود؟
گفت: شهادت مىدهم که او رسول خدا بود.
گفتم: پس براى چه هنگامى که او را قومش گرفتند و بر آن شدند که او را به دار بیاویزند نفرین نکرد که خداوند آنان را هلاک کند. تا این که بالا برد خداوند ایشان را به آسمان دنیا.
گفت: آفرین بر تو. تو فرزانهاى و از نزد مرد فرزانهاى آمدهاى».
در تاریخ آمده است:
علاء بن حضرمى، فرستاده رسول خدا(ص) چون به نزد فرمانرواى بحرین، منذربن ساوى، کارگزار کسرى پادشاه ایران رسید، نامه رسول خدا(ص) را به وى داد. وى نامه را خواند. علاء بن حضرمى به وى گفت:
«یا منذر انک عظیم العقل فى الدنیا فلا تقصرنّ عن الآخره. ان هذه المجوسیه شرّ دین ینکح فیها مایستحیا من نکاحه و یأکلون ما یتکره من اکله و تعبدون فى الدنیا ناراً تأکلکم یوم القیامه و لست بعدیم العقل و لا رأى. فانظر هل ینبغى لمن لا یکذب فى الدنیا ان لا نصدقّه و لمن لا یخون ان لا نائتمنه و لمن لا یخلف ان لا نثق به، فان کان هذا هکذا فهذا هو النبى الامى الذى و الله لا یستطیع ذو عقل ان یقول لیت ما امر به نهى عنه و ما نهى عنه امر به؛۱۲ همه سفیران پیامبر(ص) این گونه بودند، بهرهمند از خرد، هوش، توانایى مناظره؛ از این روى، در کتاب التراتیب الاداریه، فصلى را نویسندهاش گشوده با عنوان: (فصل فى صفات رسله، علیه السلام، من وفور العقل و طلاقه اللسان و قوه الحجه المقنعه للخصم.)؛۱۳ این گفت و گوها بیانگر آن است که زبان دعوتگران به حق، راستى و درستى و رهایى از جهل و ظلم، زبان منطق، استدلال، برهان و بیدارگر خرد و فطرت مردمان بوده است، نه زور و شمشیر، آنسان که شمارى از خاورشناسان، یا از روى ناآگاهى و یا از روى کینه توزى گفته و نوشتهاند. حتى در پارهاى از روایات، از جمله روایتى در توحید صدوق آمده است:
«فقال الرضا، حدثنى ابى موسى بن جعفر، عن ابیه جعفر بن محمد، عن ابیه محمد بن على، عن ابیه على بن الحسین، عن ابیه الحسین بن على، عن ابیه على بن ابى طالب(ع) أن المسلمین قالوا لرسول الله(ص) لو أکرهت یا رسول الله من قدرتَ علیه من الناس على الاسلام لکثر عددنا و قوینا على عدوِّنا.
فقال رسول الله(ص) ما کنت لألقى الله عزوجل ببدعه لم یحدث إلیّ فیها شیئاً و ما انا من المتکلفین. فانزل الله تبارک و تعالى: یا محمد (لو شاء ربک لآمن من فى الارض کلهم جمیعاً) على السبیل الالحاء و الاضطرار فى الدنیا کما یؤمنون عند المعاینه و رؤیه الناس فى الآخره و لو فعلت ذلک بهم، لم یستحقوا منّى ثواباً و لا مدحاً لکنى ارید منهم ان یؤمنوا مختارین غیر مضطرین یستحقوا منّى الزلفى و الکرامه و دوام الخلود فى جنه الخلد…؛۱۴ امام رضا(ع) به نقل از پدرش، موسى بن جعفر(ع) آن حضرت به نقل از پدرش جعفر بن محمد(ع)، آن حضرت به نقل از پدرش محمد بن على(ع)، آن حضرت به نقل از پدرش على بن حسین(ع)، آن حضرت به نقل از پدرش حسین بن على(ع)، آن حضرت به نقل از پدرش على بن ابیطالب(ع)، روایت مىکند: گروهى از مسلمانان به رسول خدا(ص) گفتند: اگر کسانى را که بر آنان چیره شدهاى به پذیرش اسلام وامىداشتى، شمار ما فزونى مىگرفت و در برابر دشمن نیرومند مىشدیم!
رسول خدا(ص) فرمود: بنا ندارم خداى بزرگ و شکوهمند را با بدعتى دیدار کنم که درباره آن، چیزى به من نفرموده است و از کسانى نیستم که کارى را بر عهده بگیرم که به من مربوط نیست. پس خداى پاک و والا، این آیه شریفه را نازل فرمود: «اگر پروردگارت مىخواست، هرآینه هرکه در روى زمین است، همهشان، با هم مىگرویدند.» در دنیا از روى زور و ستم و ناگزیرى، همانگونه که در آخرت به دیدار و مشاهده و با دیدن سختى و شدت، ایمان مىآورند. اگر چنین کنى با ایشان، سزاوار ثواب و ستایش از من نخواهند بود، لکن من اراده کردهام، با اختیار، نه از روى اضطرار و ناگزیرى، ایمان بیاورند، تا سزاوار آن شوند که از سوى من منزلت یا بند و کرامت و دوام در بهشت جاودان.
۲. پاسخگویى به شبههها و پرسشها
از دیگر رمز و رازهاى گسترش دعوت پیامبر(ص) و جذب مردمان به زیباییهاى سخن و سیرت آن حضرت، پاسخهاى منطقى، مستدل و دقیق ایشان، به پرسشها و شبهههایى است که به ذهنها راه مىیافته و برسر زبانها مىافتاده است. در قرآن و تاریخ۱۵ پرسشها و شبههها و پاسخهاى حضرت بازتاب یافته است.
در سیره آن حضرت آمده است: گاه مطلبى را به گونه پرسش مطرح مىکرد، چون حاضران فکر خود را براى پاسخگویى به کار مىانداختند و زمینه لازم براى دریافت پاسخ درست فراهم مىشد، پاسخ نهایى را خود حضرت ارائه مىداد:
«عن ابن عبدالله قال: قال رسول الله(ص) لاصحابه، اَیُّ عُرى الایمان أوثق؟
قالوا: الله و رسوله اعلم.
و قال بعضهم: الصلاه
و قال بعضهم: الزکاه.
و قال بعضهم: الصیام.
و قال بعضهم: الحج و العمره.
و قال بعضهم: الجهاد
فقال رسول الله: لکل ما قلتم فضل و لیس به. و لکن أوثق عُرى الایمان: الحب فى الله و البغض فى الله و توالى اولیاء الله و التبرّى من أعداء الله؛۱۶
رسول خدا به یاران خود فرمود: کدام یک از دستاویزهاى ایمان استوارتر است؟
گفتند: خدا و رسول داناترند.
و شمارى گفتند: نماز.
و شمارى گفتند: زکات.
و شمارى گفتند: روزه.
و شمارى گفتند: حج و عمره.
و شمارى گفتند: جهاد.
رسول خدا فرمود: براى هریک از اینها که بر شمردید برترى است؛ اما پاسخ پرسش من نیست! استوارترین دستاویزهاى ایمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست و پیروى اولیاى خدا و روى گردانى از دشمنان خدا».
سخنان آن حضرت در رویارویى با مخالفان، با دلیل همراه بود و از آنان نیز، براى اثبات ادعاى خود، دلیل مىخواست:
«و قالوا لن یدخل الجنه: الا من کان هوداً او نصارا. تلک امانیّهم. قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین؛۱۷ و گفتند: جز آن کسى که یهودى، یا نصرانى است، هرگز وارد بهشت نمىشود. این است آرزوهاىشان. بگو: اگر راست مىگویید، دلیل خود را بیاورید».
این سیره نیک و درس آموز که بسیارى از اهل نظر، آن را در گسترش اسلام، اثرگذار دانستهاند، هم در مکه بازتاب یافته؛ یعنى در روزگارى که حضرت قدرت نداشت و در فشار به سر مىبرد و هم در مدینه، در اوج قدرت.
در مکه، سران قریش، بارها با پیامبر(ص) به گفت و گو نشسته و پاسخهاى قاطع و بُرّا از حضرت شنیده اند.۱۸ گرچه بسیارى از آن کینه توزان، با همه روشنگرى پیامبر(ص)، راه حق را پیش نگرفتند و انصاف را پاس نداشتند. اما بىگمان، موجى که پیامبر(ص) در پاسخ به پرسشها و شبههها انگیخت، در تودههاى مردم و جوانان حق طلب، اثر گذارد.
در مدینه نیز، همین روش را حضرت ادامه داد. مخالفان با آزادى کامل و بدون هیچ واهمه و نگرانى، پرسشها و شبهههاى خود را مطرح مىکردند و پیامبر(ص) صبورانه به یکایک آنها پاسخ مىگفت. شمار پرسشها و پاسخهاى مدنی، یعنى در روزگارى که پیامبر(ص) حاکم بر جامعه بود، بسیار است که به دو نمونه بسنده مىکنیم:
1. «قبیله سعد بن بکر، در رجب سال پنجم هجرت، ضمام بن ثعلبه را نزد رسول خدا(ص) فرستادند و او هم به مدینه آمد و شتر خود را بر در مسجد دستبند زد و سپس به مسجد در آمد، در حالى که رسول خدا(ص) در میان اصحاب نشسته بود.
ضمام، مردى دلیر بود و دو گیسوى بافته داشت.
پس چون نزدیک رسول خدا(ص) و اصحاب رسید، ایستاد و گفت:
کدام یک از شما پسر عبدالمطلب است؟
رسول خدا(ص) گفت: منم پسر عبدالمطلب.
گفت: محمد؟
گفت:آرى.
گفت: اى پسر عبدالمطلب! من از تو سؤال مىکنم و در سؤالات خود، درشتى خواهم کرد، مبادا از این جهت رنجشى پیدا کنى.
رسول خدا(ص) گفت: رنجشى پیدا نخواهم کرد، هرچه به نظرت مىرسد، بپرس.
گفت: تو را به خداى تو و خداى پیشینیان و خداى پسینیان قسم مىدهم, آیا خدا تو را به پیامبرى بر ما فرستاده است؟
رسول خدا(ص) گفت: به خدا که چنین است.
گفت: باز هم تو را به خداى تو وخداى گذشتگان و خداى آیندگان قسم مىدهم: آیا خدا تو را فرموده است که: ما را بفرمایى: او را به تنهایى پرستش کنیم و چیزى را شریک وى قرار ندهیم و این بتهایى را که پدران ما باوى پرستش مىکردهاند، رها کنیم؟
رسول خدا(ص) گفت: به خدا که همینطور است.
گفت: تو را به خداى تو و کسانى که پیش از تو زیستهاند و خداى کسانى که پس از تو خواهند زیست: خدا تو را فرموده که: ما روزى پنج بار نماز گزاریم؟
رسول خدا(ص) گفت: به خدا که چنین است.
سپس فرائض اسلامى را از قبیل: زکات، روزه و حج را یکى پس از دیگرى نام مىبرد و رسول خدا(ص) را در هر فریضهاى چنان که گفته شد قسم مىداد و چون از این کار فراغت یافت، گفت: در این صورت، من هم به یگانگى خدا گواهى مىدهم و نیز محمد را پیامبر وى مىشناسم و این فرائض را انجام خواهم داد و از آنچه مرا نهى فرمودى اجتناب خواهم کرد، نه چیزى بر آن خواهم افزود و نه چیزى از آن کم خواهم کرد. سپس از نزد رسول خدا(ص) رفت.
رسول خدا(ص) گفت: اگر این مرد دو گیسو راست گفته باشد، به بهشت مىرود. ضمام نزد قبیله خویش بازگشت و چون نزد وى فراهم شدند، در نخستین سخنى که گفت: لات و عزى را دشنام داد.
و اهل قبیله گفتند: ضمام، خاموش باش و از آن که در اثر بدگفتن به خدایان، به پیسى یا خوره، یا دیوانگى مبتلا شوى بر حذر باش.
ضمام گفت: واى بر شما، به خدا قسم که از لات و عزى، نه زیانى ساخته است و نه سودى و خدا پیامبرى فرستاده است و کتابى بر وى نازل کرده است و شما را بدین وسیله از بت پرستى نجات بخشیده است. من اکنون به یگانگى و بى شریکى خدا و بندگى و پیامبرى محمد گواهى مىدهم و آنچه را بدان امر مىکند و آنچه را از آن نهى مىفرماید، از نزد وى براى شما آوردهام.
نوشتهاند که: تا شب آن روز، یک مرد و زن نامسلمان در میان قبیلهاش باقى نماند و مسجدها ساختند و بانگ نماز در دادند.
ابن عباس گفت: نماینده قبیلهاى برتر و بهتر از ضمام بن ثعلبه نشنیدهایم».۱۹
- مناظرهاى است بسیار درازدامن که به روایت امام صادق (ع)از پدرانش از امیرالمؤمنین على(ع) بین
رسول خدا(ص) و گروهى از پیشوایان پنج دین: یهود، نصارى، دهرى، ثنویه و مشرکان عرب انجام گرفته است.
اینان در وهله نخست به بیان اعتقادات و باورهاى خود مىپردازند، آنگاه پیامبر(ص) ضعف و سستى و بىبنیادى فراز فراز باورهاى آنان را آشکار مىسازد، تا جایى که به تنگنا مىافتند و نمىتوانند در برابر سخنان منطقى و برهانى و استوار پیامبر(ص) به دفاع از عقاید خود بپردازند، ناگزیر در میدان جدال احسن، به زانو درمىآیند و اسلام مىآورند:
«یهودیان گفتند: اعتقاد ما این است که عزیر پسر خداست و نزد تو آمدهایم که در این باره مذاکره کنیم و نظر تو را بدانیم. اگر با ما هم عقیده شدى حق تقدم با ماست و گرنه با اعتقاد ما مخالف بوده و ما نیز خصم تو خواهیم شد.
و نصارا گفتند: ما عقیده داریم که مسیح پسر خداست و خدا با او متحد شده و نزد تو آمدهایم تا نظرت را بدانیم و در صورت توافق، ما حق تقدم خواهیم داشت و گرنه با تو مخاصمه خواهیم کرد.
پس دهریه گفتند: ما معتقدیم موجودات جهان را آغاز و انجامى نیست و جهان قدیم و همیشگى است و در این موضوع با تو بحث خواهیم کرد. اگر با ما هم عقیده باشى، البته برترى ما ثابت مىشود و اگر مخالفت کنى، با تو دشمنى خواهیم کرد.
و ثنویان گفتند: اعتقاد ما این است که تدبیر جهان از دو مبدأ نور و تاریکى سرچشمه مىگیرد و نزد تو آمدهایم تا در این عقیده وارد بحث شویم. اگر با ما موافق بودى که حق تقدم خواهیم داشت و در صورت مخالفت، خصم تو خواهیم شد.
و بت پرستان عرب اظهار نمودند: ما معتقدیم این بتها خدایان ما هستند و آمدهایم در این عقیده با تو بحث کنیم. اگر با ما توافق کردى، تقدم ما ثابت خواهد شد. و در صورت اختلاف نظر، ما نیز همچون دیگران خصم تو خواهیم شد.
رسول خدا(ص) فرمود: به خداوند بىشریک و بىانباز مؤمن، و به هر معبودى جز او کافرم.
خداوند مرا براى همه جهانیان مبعوث فرمود، تا مردم را بشارت دهم و از عذاب او بترسانم تا بر تمام ایشان حجت و دلیل باشم. ومرا در همه جا حفظ فرمود و مخالفان مرا دفع نمود.
پس رو کرد به یهودیان و فرمود: آیا نزد من آمدهاید تا بى دلیل عقیدهتان را بپذیرم؟
گفتند: نه.
فرمود: پس بر اساس چه دلیلى معتقدید که عزیر پسر خداست.
گفتند: چون کتاب مقدس تورات را پس از متروک شدن، احیا نمود و این کار را جز در مقام پسر خدا بودن انجام نداد.
فرمود: با این استدلال، موسى به فرزندى خدا سزاوارتر از عزیر است؛ تورات توسط او نازل شده و معجزات بسیار که خود بر آنها واقف هستید، از او مشاهده گردیده. و بر اساس منطق شما، باید موسى نیز داراى مقامى بالاتر از مقام عزیر ـ پسر خدا ـ باشد. و دیگر این که اگر منظور شما از پسر خدا بودن این است که خداوند متعال همچون پدران دیگر با جفت خود نزدیکى نموده و در اثر این مقاربت پسرى مانند عزیر متولد شده، در این صورت، شما پروردگار جهان را یکى از موجودات مادى و محدود جهان پنداشته و به او، صفاتى چون صفات مخلوقین دادهاید.
گفتند: مراد ما از ولادت این معنى نیست. زیرا آن بنا به گفته شما کفر و نادانى است، بلکه مقصود ما از پسر خدا بودن، احترام و عظمت است، هرچند ولادتى در کار نباشد. چنانکه شمارى از علماى ما به کسى که مىخواهند احترام بگذارند مىگویند: «اى پسر من» یا «تو پسر من هستى» و نظر آنان از این تعبیر تنها اظهار محبت است و احترام نه اثبات ولادت. و این سخن را به کسى مىگویند که هیچ نسبتى میانشان نیست.
و به همین تعبیر، خداوند عزیر را از نظر شرافت و عظمت، پسر خود برگزید، نه بر اساس ولادت.
پیامبر(ص) فرمود: با این توجیه نیز پاسخ شما همان بود که در ابتدا گفتم. زیرا بر اساس این تعبیر، موسى براى این مقام شایستهتر بوده است.
به درستى که خداوند با اقرار اهل باطل، آنان را رسوا مىکند و حجت را علیه ایشان برمىگرداند. این توجیهى که بدان استدلال کردید شما را به راهى دشوارتر از آن چه گفتید مىاندازد. زیرا شما گفتید: یکى از بزرگانتان، به غریبهاى که بین آن دو هیچ نسبتى وجود ندارد مىگوید: «اى پسر من» و «تو پسر من هستى» و نیز به دیگرى مىگوید: «تو شیخ و استاد و پدر من هستى» و به دیگرى مىگوید: «تو آقاى من هستى» و «اى آقاى من» و هرچه احترامش بیشتر باشد، آن سخن محترمانهتر خواهد شد. و بر اساس این عقیده، لازم است موسى بن عمران، برادر یا استاد، یا پدر، یا مولاى خداى باشد، تا فضیلت آن حضرت نسبت به عزیر فهمیده شود و به نظر شما آیا صحیح است این سخنان درباره موسى ـ که از عزیر بالاتر است ـ نسبت به خدا داده شود؟ حضرت امیر(ع) فرمود: یهودیان از پاسخ رسول خدا(ص) مات و مبهوت شدند و گفتند: اى محمد اجازه بده درباره سخنان ات تحقیق و تفکر کنیم.
رسول خدا فرمود: امیدوارم با قلب پاک در گفتار و عقیدهتان فکر کنید. تا خداوند متعال حقیقت را به شما بنمایاند.
سپس رو به جماعت نصارا کرد و فرمود: شما معتقدید که خداوند، ازلى و قدیم، با پسر خود، حضرت مسیح متحد گشته است!
از شما مىپرسم: منظورتان از این گفتار چیست؟ آیا مرادتان این است که خداى ازلى و قدیم، با اتحاد با یک موجود حادث، تنزّل کرده، یا این که حضرت مسیح، که موجودى محدود و حادث است، به واسطه اتحاد، با پروردگار قدیم و ابدى، ترقى کرده، و برابر و یکى شده است. و یا این که این، نهایت تعظیم و تکریم حضرت عیسى است؟
در صورت اول، بر اساس برهان عقلى، محال است؛ زیرا قدیم چگونه حادث مىشود و یا حادث چگونه ممکن است به قدیم تغییر نماید. بنابراین، حادث، از هر جهت، ضد، بلکه نقیض قدیم است و اجتماع آن ممتنع و محال خواهد بود. و در صورت آخر، واضح است که مسیح یکى از مخلوقات و بندگان برگزیده خداوند بوده و حادث خواهد شد و به هر شکل، پسر خدا بودن مسیح و اتحاد خداوند با او محال و باطل است.
نصارا گفتند: اى محمد! مقصود ما این است که خداوند در مورد مسیح به جهت الطاف خاصه و توجه بىپایان به او، معجزات شگفت انگیزى را به دست او جارى فرموده و به همین جهت، موضوع پسر خدا بودن عیسى، تنها جنبه احترام و تجلیل دارد و بس.
پیامبر(ص) فرمود: حتماً سخنى که به یهودیان گفتم, شنیدید.
سپس گفتار خود را درباره پسر خدا بودن عزیر نبى تکرار فرمود.
جماعت نصارا همه ساکت و مجاب شدند … و گفتند: ما تا امروز هیچ کس را در مقام بحث و جدل چون تو [ماهر و زبردست] ندیده بودیم. فرصتى بده تا در این موضوع اندیشه کنیم ….»۲۰
۳. تربیت یافتگان محمد(ص)
سیره و رفتار کسانى که در مکتب فکرى، اخلاقى پیامبر(ص) رشد کرده بودند، از عوامل مهم جذب افراد به دین اسلام است. اخلاق و رفتار پیامبر(ص) در کوتاه زمان دگرگونى ژرفى در بسیارى از روحها و روانها پدید آورد. پیامبر خدا(ص) بت پرستى را به توحید، غرور و تکبر را به تواضع، دشمنى را به برادرى و دوستى، سنگدلى و خشونت و وحشى گرى را به مهربانى، درشتى را به نرمى، بخل را به ایثار، انتقام جویى را به بخشش و جهل و سفاهت را به دانش و عقل و درایت دگر ساخت.
مردمى که در برابر امور بسیار ناچیز، خون یکدیگر را مىریختند، در پرتو اسلام به جایى رسیدند که حاضر نبودند کوچکترین حقى از دیگرى را پایمال کنند و یا نادیده انگارند.
مردم وقتى این تربیت یافتگان مکتب اخلاقى و رفتارى پیامبر(ص) را مىدیدند که از خوى پست و نفرت انگیز دست برداشته و به اوج انسانیت دست یافتهاند، مشتاق مىشدند خود را به سرچشمه این همه زیبایى برسانند.
در این باب، نمونههاى بسیارى وجود دارد که مىتوان ارائه داد. کسانى که در برخورد با تربیت شدگان و تحول یافتگان مکتب اخلاقى و رفتارى رسول خدا(ص) دگرگون شده و به راه حق بازگشتهاند، بسیارند و نکتههایى در چگونگى تحول آنان وجود دارد که بسیار درس آموز و عبرت انگیز است.
از آن جمله است داستان مُحیّصه و حُویّصه:
«قال رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) من ظفرتم به من رجال یهود، فاقتلوه فوثب مُحَیِّصَهُ بن مسعود على ابن سُنَینه، رجل من تجار یهود کان یلابسهم و یبایعهم فقتله و کان حویِّصَه بن مسعود، اذ ذاک لم یُسِلمَ و کان أسن من محیصه، فلما قتله جعل حویّصه یضربه و یقول أى عدوالله، قتلته اما و الله لرب شحم فى بطنک من ماله؟ قال محیصه فقلت له و الله لو أمرنى بقتلک من امرنى بقتله لضربت عنقک. قال فوالله ان کان لأول اسلام حویصه.
و قال: لو أمرک محمد بقتلى لقتلتنى.
قال نعم و الله لو أمرنى بقتلک لضربت عنقک.
قال: و الله، ان دیناً بلغ بک هذا لعجب، فأسلم حویّصه؛
رسول خدا(ص) به یاران فرمود: بر هریک از مردان یهود[فتنهگران و آنان که علیه مسلمانان تلاش مىکردند و دیگران را نیز به مخالفت و دسیسه و دشمنى با رسول خدا برمىانگیختند] دست یافتید بکشید.
محیّصه بن مسعود، بر ابن سُنَینه، بازرگان یهودى که با مسلمانان آمیزش و داد و ستد داشت، دست یافت و او را کشت.
برادر محیّصه، حویّصه، که هنوز مسلمان نشده بود، تا از قتل بازرگان یهودى آگاه شد، با برادرش گلاویز شد و او را مىزد و مىگفت:
اى دشمن خدا او را کشتى، در حالى که شکمت از مال او پیه آورده.
محیّصه مىگوید: در جواب او گفتم: آن که مرا به کشتن این مرد یهودى فرمان داده، اگر به کشتن تو هم فرمان دهد، بىگمان گردنت را خواهم زد!
حویّصه گفت: راستى تو را به خدا، اگر محمد تو را به کشتن من فرمان بدهد، مرا مىکشى؟
محیّصه گفت: بلى. به خدا سوگند اگر محمد فرمانم دهد که تو را بکشم، گردنت را مىزنم!
حویصه گفت: به راستى دینى که تو را به این جا رسانده، شگفت انگیز است. پس اسلام آورد.
نمونه دیگرى که بازگو کننده روش اثرگذار تربیت یافتگان مکتب محمدى در دعوت مردم است، داستان اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر است:
«اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر، به محله بنى عبدالله الأشهل و بنى ظفر رفتند، تا سعد بن معاذ بن نعمان بن امرى القیس بن زید بن عبدالأشهل، پسر خاله أسعد بن زراره، و اسید بن حضیر را که هر دو از اشراف بنى عبدالأشهل و هنوز مشرک بودند، به اسلام دعوت کنند.
سعد بن معاذ، که از آمدنشان آگاه شد، به اسید بن حضیر گفت: مىدانى که أسعد بن زراره پسرخاله من است و نمىتوانم با او درشتى کنم. تو خود نزد این دو مرد که به منظور گمراه کردن ضعفاى ما آمدهاند، رهسپار شو و آنان را از نزدیک شدن به محله ما بازدار.
اسید، حربه خود را برداشت و به سوى آن دو رهسپار گردید و همین که به آنان رسید، دشنام و ناسزاگویى را آغاز کرد.
مصعب که با معرفى أسعد، اسید را شناخته بود و تأثیر اسلام وى را نیک مىدانست، به او گفت: چه مانعى دارد که بنشینى تا با تو سخن گویم. اگر دعوت ما را پسندیدى، مىپذیرى و اگر بدت آمد در دفع ما کوتاهى مکن.
گفت: چه با انصاف سخن گفتى.
اسید، نشست و با شنیدن دعوت مصعب و آیاتى از قرآن مجید گفت: براى مسلمان شدن، چه باید کرد؟ و آنگاه به دستور مصعب برخاست و غسل کرد و جامههایش را پاکیزه ساخت و شهادت حق بر زبان راند و دو رکعت نماز خواند و سپس به آن دو گفت: اگر سعد بن معاذ هم به اسلام درآید، دیگر کسى از بنى عبدالأشهل نامسلمان نخواهد ماند. هم اکنون او را نزد شما مىفرستم.
سعد بن معاذ هم، با همان ترتیب، با دشنام و ناسزا گفتن رسید و پس از شنیدن دعوت اسلام و آیاتى از قرآن مجید و پرسیدن آن که براى مسلمان شدن چه باید کرد؟ برخاست و شستشو کرد و جامهاش را تطهیر کرد و شهادت حق بر زبان جارى ساخت و دو رکعت نماز خواند و همراه اسید بن حضیر نزد قوم خود بازگشت و اسلام از سیماى وى آشکار بود. پس به آنان گفت: اى بنى عبدالأشهل مرا در میان خود چگونه مىدانید؟
گفتند: سرور مائى و از همه ما با تدبیرتر و نیکو سرشتتر.
گفت: حال که چنین است، سخن با مردان و زنان شما بر من حرام است، تا به خدا و رسولش ایمان آورید.
گفتند: در آن شب، یک مرد، یا زن نامسلمان در میان بنى عبدالأشهل باقى نماند».۲۱
۴. برخورد شایسته با جوانان
در سیره پیامبر(ص)، جوانان فصل روشنى دارند. تعامل و برخوردهاى مهربانانه، هدایتگرانه و منطقى و زندگى ساز پیامبر(ص) با جوانان، آغازى براى دگرگونیهاى ژرف در مردم آن روزگار به شمار رفته است. فطرت پاک آنان در روبه رو شدن با فطرت رخشان و بىآمیغ پیامبر(ص)، خیلى زود نور وجود آن حضرت را در خود بازتاب مىداد و همین سبب جذب این گروه بس اثرگذار و دگرگون آفرین شد که نکتههاى شگفت آن در تاریخ بازتاب یافته است.
جوانان زودتر و بهنگامتر از دیگران در سخنان، پیام و سیره و منش پیامبر(ص)، نیاز خود را دریافتند و این موج و گرایش شگفت آفرین جوانان به آیین جدید، سبب گردید که سران مترف قریش، خیلى زود در برابر این پدیده عکسالعمل نشان بدهند و با تندى و خشماگینى با پیامبر(ص) و گرویدگان به وى برخورد کنند.
سران قریش جوانان پاک فطرتى را که به پیامبر(ص) گرویده بودند، گمراه مىانگاشتند و از آنان به عنوان گمراه یاد مىکردند.
عتبه بن ربیعه از سران قریش در دیدار با دوست خود، أسعد بن زراره، که از مدینه به مکه آمده بود، از رویداد مهم مکه، که در آن روزها همه را به خود مشغول کرده بود، چنین گزارش مىدهد:
«خرج فینا رجل یدّعى أنه رسول الله. سفّه احلامنا و سبّ آلهتنا، و افسد شباننا. و فرّق جماعتنا؛۲۲ مردى در بین ما سربلند کرده، ادعا مىکند فرستاده خداست. افکار ما را جاهلانه و سفیهانه مىداند و خدایان ما را ناسزا مىگوید و جوانان را به فساد کشانده و بین ما پراکندگى افکنده است.
ابوجهل نیز، از گرویدن جوانان به نبى اکرم(ص)، به شدت اظهار نگرانى کرده و همان تعبیر یاد شده را: «افسد شباننا» به کار برده است.
«یا معشر قریش انه لم یکن احد من العرب اعزّ منا. نحن اهل الله تفد الینا العرب فى السنه مرّتین و یکرموننا و نحن فى حرم الله لا یطمع فینا طامع. فلم نزل کذلک، حتى نشأ فینا محمد بن عبدالله فکنا نسمیه الامین لصلاحه و سکونه و صدق لهجته، حتى اذا بلغ ما بلغ و اکرمناه، ادّعى انّه رسول الله، و انّ اخبار السماء تأتیه، فسفّه احلامنا و سبّ آلهتنا و افسد شباننا و فرّق جماعتنا و زعم انّه من مات من اسلافنا ففى النار فلم یرد علینا شىء اعظم من هذا؛۲۳ اى قریشیان، هیچ یک از عرب، ارجمندتر از ما نیست. ما اهل الله هستیم. در سال دوبار اعراب به نزد ما مىآیند و ما را گرامى مىدارند. و ما در حرم خداوند هستیم و هیچ آزمند و طمعورزى چشم طمع به ما ندوخته است. پس چطور شد که این چنین پایین آمدیم تا این که محمد بن عبدالله سر برآورد. همان که ما او را امین مىنامیدیم، به خاطر نیک رفتارى و آرامش و راستگویىاش، تا هنگامى که رسید آن چه رسید و گرامىاش داشتیم، ادعا کرد که فرستاده خداست و این که اخبار آسمانى دریافت مىکند، پس افکار ما را سفیهانه و ابلهانه خواند و خدایان ما را ناسزا گفت و جوانان ما را به گمراهى کشاند و بین ما اختلاف افکند و مىپندارد هرکس از گذشتگان ما مرده است، در آتش است. بر ما پدیدهاى بزرگتر از این وارد نشده است».
و نیز نمایندگان قریش که به حبشه رفته بودند، تا مسلمانان مهاجر را به مکه برگردانند، در نزد پادشاه حبشه از گرویدن جوانان به دین جدید سخن گفتند:
«فقال عمرو بن العاص، ایها الملک خالفونا فى دیننا و سبّوا آلهتنا، أفسدوا شبّاننا، و فرّقوا جماعتنا، فردّهم الینا لتجمع أمرنا؛۲۴ عمرو عاص گفت: اى پادشاه، اینان از در ناسازگارى با آیین ما در آمدهاند. خدایان ما را ناسزا مىگویند، جوانان ما را به گمراهى کشاندهاند و بین ما اختلاف و جدایى افکندهاند».
همه جا، سخن از گرایش شدید و پرشور جوانان به آیین جدید بود. پدران و مادران از این که جوانان شان جذب پیامبر(ص) مىشدند، سخت خشمگین و نگران بودند و آنان را در تنگنا قرار مىدادند، تا دست از پیامبر(ص) بردارند و از وى روى برگردانند.۲۵
این تلاشها بى ثمر بود. جاذبه دین جدید و آورنده آن و کسانى که به پیامبر(ص) گرویده بودند، چنان بود که هیچ کس را یاراى آن نبود که بتواند مسیر گرویدگان را عوض کند.
شیوه پیامبر(ص) در برخورد با جوانان، بر مهرورزى و کرامت انسانى استوار بود. سخن او با خواست فطرى، هر انسان پاک فطرت، بویژه جوانان که از این ویژگى بهره بیشترى داشتند، هماهنگ بود. از این روى شکنجهها و آزارها نتوانست آنان را از عقیدهشان بازدارد که نداى فطرت بود. پیامبر(ص) فطرتها را بیدار کرده بود. از این رو علاوه بر این که خود تلاش مىورزید پیام وحى را به جوانان برساند، دیگران را نیز سفارش مىفرمود که از جوانان غافل نباشند:
«اوصیکم بالشباّن خیراً فانهم ارق افئدهً انّ اللّه بعثنى بشیراً و نذیراً فحالفنى الشّبان و خالفنى الشیوخ ثم قرأ فطال علیهم الامد فقست قلوبهم؛۲۶ شما را به نیک رفتارى با جوانان سفارش مىکنم؛ زیرا که آنان دلى نازکتر دارند. خداوند مرا بشارت دهنده و هشدار دهنده برانگیخت. جوانان با من همپیمان شدند و پیران سر ناسازگارى گذاشتند».
سپس آیهاى از قرآن قراءت فرمود و فرمود: «کسانى که عمرشان به درازا کشیده، دچار سخت دلى شدهاند».
در یثرب نیز، نخستین گروندگان به رسول خدا، جوانان بودند. در برههاى بسیار سخت و شکننده، جوانان یثرب به پیامبر(ص) پیوستند و با وى عهد بستند که پشتیبانش باشند.
پیامبر(ص) با اهمیت ویژه به جوانان، یثرب را دگرگون کرد و با واگذارى مسئولیت به جوانان، زمینه براى پایه گذارى مدینه النبى فراهم ساخت.
در زمینه فقهى، علمى و فرهنگى از على بن ابى طالب(ع)، معاذ بن جبل، مصعب بن عمیر و … بهره مىگرفت و در ساحَتهاى نظامى از اسامه بن زید، عبدالله بن رواحه، جعفربن ابى طالب و … در عرصههاى سیاسى از عتاب بن اسید و … گاه جوانان را، به عنوان سفیر به دیگر سرزمینها و نزد پادشاهان و فرمانروایان مىفرستاد. گاه، کسانى به حضرت خرده مىگرفتند که چرا با وجود افراد کهنسال و سرد و گرم چشیده و با تجربت و کارآزموده، از جوانان در کارهاى مهم بهره مىبرى؟
حضرت در جواب فرمود: «لیس الاکبر هو الافضل، بل الافضل هو الاکبرغ ۲۷ هر بزرگى، با فضیلت نیست، بلکه هر با فضیلتى بزرگ است».
سیره حکومتى پیامبر(ص)
پیامبر(ص) در دوران قدرت و حاکمیت، سخت جاذبه آفرین بود. بسیارى در این دوران جذب شدند، چونکه مىدیدند با این که در اوج قدرت است، اما رفتارى بسیار نیک، مهربان، مردمى و فروتنانه دارد و بسان پایینترین فرد جامعه زندگى مىکند!
مردم، نه شنیده و نه دیده بودند که چنین رفتارى داشته باشد. آنان از حکومت گران هرچه دیده و یا شنیده بودند، خود محورى، غرور، نادیده انگارى مردم، زورگویى، ستم، فاصله گیرى از مردم، عیش و نوش، مال اندوزى و …بود و از حاکم انتظارى جز اینگونه رفتارها را نداشتند؛ اما به یکباره دیدند حاکمى با همه نفوذ، جایگاه و محبوبیتى که در دلها دارد و یاران سخت فدایى و از جان گذشته و پشتیبانان استوار؛ اما این همه فروتنانه با مردم نشست و برخاست مىکند و از هیمنه سازیها و قدرت نماییها, خود به رخ کشیدنها در وى خبرى نیست، جذب او مىشدند و حکومتى را که او بنیان گذارده بود، از خود مىدانستند، زیرا که مىدیدند این حکومت بسان دیگر حکومتها نیست که شمارى اندک به همه چیز برسند و بار خود را ببندند و اکثر مردم در فقر و فاقه نگه داشته شوند. بلکه حکومتى است که بر دوش مستضعفان و پابرهنگان در حرکت است و براى رشد فکرى و مادى مردمان عقب نگه داشته شده سازمان یافته است.
پیامبر(ص)، در مقام حاکم اسلامى ساده زندگى مىکرد، بى آلایش، تا جایى که شگفتى همگان را بویژه کسانى که براى نخستین بار ایشان را مىدیدند برمىانگیخت:
«صفوان، عن ابن مسکان، عن الحسن الصیقل قال: سمعت اباعبدالله یقول: مرّت امرأه بدویّه برسول الله(ص) و هو یأکل و هو جالس على الحضیض, فقالت: یا محمد و الله انک لتأکل اکل العبد و تجلس جلوسه.
فقال لها رسول الله: و یحک ایّ عبد اعبد منى؛۲۸ امام صادق(ع) فرمود: زنى بادیه نشین از کنار پیامبر(ص) مىگذشت و ایشان روى زمین نشسته بود و غذا مىخورد. زن گفت: یا محمد! به خدا تو بسان بندگان غذا مىخورى و بسان آنان روى زمین مىنشینى. پیامبر(ص) فرمود: واى بر تو, کدام بنده، بندهتر از من است».
پارهاى از برخوردهاى حضرت در دوران حاکمیت، که سبب جذب مردم به وى و آیین اسلام شده، به شرح زیر است:
1. پرهیز از رفتارهاى فخرفروشانه و متکبرانه:
رفتار پیامبر(ص) در دوران قدرتف هیچ همانندى با رفتار امیران، فرمانروایان و پادشاهان آن روزگار نداشت. در این باب، نمونههاى بسیارى را روایت گران تاریخ، روایت کردهاند.
واقدى مىنویسد:
«قال فحدثنى الثَّورى، عن ایمن بن نائل، قال: سمعت قدامه بن عبدالله الکلابّى یقول: رأیت رسول الله(ص) یرمى جمره العقبه یوم النحر على ناقه صهباء، لا ضرب و لا طرد و لا الیک الیک؛۲۹ قدامه گوید: رسول خدا(ص) را دیدم که در روز عید قربان رمى جمره مىکرد، در حالى که بر شتر صهبا سوار بود. نه زدنى در کار بود و نه دور باش و دور بادى».
رسول خدا(ص)، همواره مردم را پرهیز مىداد از این که با او رفتارى بسان رفتار رعایا با پادشاهان داشته باشند. و رفتار و برخوردهاى خود را با مردم به گونهاى سامان مىداد که مردم در صحبت با او راحت باشند و احساس نکنند در برابر پادشاه، یا فرمانروایى قرار دارند:
ابن جوزى بغدادى، در کتاب الوفا بأحوال المصطفى، مىنویسد:
«اتى النبى(ص) رجل یکلّمه فارعد. فقال: هوّن علیک فانى لست ملکاً. انما انا ابن امرأه من قریش تأکل القدید؛۳۰
مردى به حضور رسول خدا(ص) رسید و از هیبت وى، به لرزه افتاد. پیامبر(ص) به او گفت: آرام باش، من پادشاه نیستم، من پسر زنى از قریش هستم که گوشت خشکیده مىخورد».
نمونه دیگر، موضعى است که پیامبر(ص) در برابر رفتار مسلمانان گرفت:
«روى الصدوق، عن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب، عن احمد بن محمد الشعرانى، عن عبدالباقى، عن عمر بن سنان، عن حاجب بن سلیمان، عن وکیع بن الجرّاح، عن الاعمش، عن ابى ظبیان، عن ابى ذر، رحمه الله علیه، قال: رأیت سلمان و بلالا، یقبلان الى النبى(ص) اذا انکبّ سلمان عن قدم رسول الله(ص) یقبّلها، فزجره النبى عن ذلک، ثم قال له: یا سلمان لا تصنع بى ما تصنع الاعاجم بملوکها، انا عبدمن عبیدالله، آکل مما یأکل العبد و اقعد کما یقعد العبد؛۳۱ ابوذر مىگوید: سلمان و بلال را دیدم، به سوى پیامبر(ص) پیش رفتند که ناگاه، سلمان خود را روى پاهاى پیامبر(ص) انداخت و آنها را بوسید. پیامبر(ص) او را از این کار بازداشت و به او فرمود: اى سلمان! با من رفتارى نداشته باش که ایرانیان و غیر نژاد عرب، با پادشاهان خود انجام مىدهند. من بندهاى از بندگان خدا هستم. مىخورم از آن چه که مىخورد عبد، و مىنشینم، همانگونه که مىنشیند عبد.
2. عدالت خواهى:
از عوامل مهم جذب افراد به پیامبر(ص) بود. به این مهم بسیارى از سیره نگاران توجه داشته و آن را از زبان شاهدان بازگو کردهاند.
قانون را در برابر همه رعایت مىکرد. در پیاده کردن قانون و حدود الهى، همگان براى وى، یکسان بودند و ناگزیر باید به آن تن مىدادند. در نزد وى، شریف و وضیع، ثروتمند و نادار، نزدیک و دور، سیاه و سفید، خویشاوند و غیر خویشاوند، عرب و عجم یکسان بودند.
«الناس کاسنان المشط؛۳۲ مردم، بسان دندانههاى شانه برابرند».
از این روى و روى همین اصل و اساس، دربرخورد با ام سلمه، که به شفاعت کنیزش در نزد پیامبر(ص) برخاسته بود، موضعى عادلانه و برابر با دیگران گرفت و قانون را درباره او اجرا کرد:
«عن ابى جعفر(ع) قال کان لامّ سلمه، زوج النبى(ص)، امه، فسرقت من قوم. فاتى بها النبى(ص) فکلّمته امّ سلمه فیها فقال النبى(ص) یا امّ سلمه هذا حدّ من حدود الله لا یضیع. فقطعها رسول الله(ص)؛۳۳ امام محمد باقر(ع) فرمود: کنیز امّ سلمه، همسر رسول خدا(ص)، دزدى کرده بود. رسول خدا(ص) او را به نزد خود حاضر کرد، امّ سلمه به شفاعت برخاست. پیامبر(ص) فرمود: اى امّ سلمه! این حدّى است از حدود خداوند که ضایع نمىگردد. پس رسول خدا دست کنیز را قطع کرد».
پیامبر(ص) تلاش مىورزید، جامعه را به گونهاى بسازد و مردمان را به گونهاى تربیت کند و به روح آنان آگاهى بدمد و توانى به آنان بدهد که حق ضعیف هیچگاه در جامعهاى که او پى ریخته، پایمال نشود. زیرا آن بزرگوار، رشد و تعالى جامعه را بسته به ستاندن حق ضعیف از قوى مىدانست:
«و روى عن النبى، صلى الله علیه و آله, انه قال: ان الله لا یقدّس امّه لیس فیهم من یأخذ للضعیف حقّه من القوى؛۳۴ رسول خدا(ص) فرمود: خداوند امتى را پاک از گناه نمىکند که در بینشان کسى نباشد که حق ناتوان را از توانا بستاند.
حضرت امیر(ع) در عهدنامه مالک اشتر مىفرماید:
«فانّى قد سمعت رسول الله (صلى الله علیه و آله)، یقول فى غیر موطن: لن تُقدَّس امّه لا یؤخذ للضعیف فیها حقّه من القوى غیر متتعتع؛۳۵ من از رسول خدا(ص) بارها شنیدم که مى فرمود: هرگز امتى را پاک از گناه نخوانند که در آن امت، بى آنکه بترسند و در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند.
نگهداشت عدالت و پاس آن در دوران حاکمیت رسول خدا(ص)، تنها در حق مسلمانان نبود که غیر مسلمانان هم از عدالت محمدى بهرهمند بودند و پیامبر(ص) به هیچ روى نمىگذاشت کسى در حق آنان ستم روا بدارد:
امام سجاد مى فرماید:
«فأنه بلغنا انه قال: من ظلم معاهداً کنت خصمه؛۳۶ به ما رسیده است که رسول خدا فرمود: هرکس بر پیمان بستهاى، ستم روا بدارد، من طرف و دشمن او باشم».
3. شفاف سازى:
رفتار حاکمان هرچه روشنتر و شفافتر باشد، اعتماد و اطمینان مردم بیشتر خواهد بود. بسیارى از نارضایتیها، دشمنیها و دورى گزینیهاى مردم از حکومت گران، ریشه در این اصل دارد. اصلى که بسیارى آن را نادیده مىانگارند، یا از روى به حساب نیاوردن مردم، یا به سبب منافعى که در ابهام آلودگى رفتارها و کارکردهاى خود دارند!
روش پیامبر(ص)، از آغاز تا انجام، این بود که مردم از ریز مسائل آگاه باشند و چرایى هر رفتارى براى آنان روشن باشد.
در جنگ و صلح، در آهنگ جنگ و چگونگى جنگیدن، آهنگ صلح و درباره بندهاى صلح نامه، درباره چگونگى تقسیم غنائم و … اصحاب، همگى، در جریان بودند و پیامبر(ص) نمىگذاشت هیچ ابهامى در ذهنها وجود داشته باشد.
در جریان صلح حدیبیه، عمر به رسول خدا(ص) گفت:
«اى رسول خدا! مگر پیامبر خدا نیستى؟
گفت: چرا
گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟
گفت: چرا
گفت: مگر اینان مشرک نیستند.
گفت: چرا
گفت: پس چرا در راه دین خود، تن به خوارى دهیم؟
رسول خدا(ص) گفت: من بنده خدا و پیامبر اویم و هرگز امر وى را مخالفت نخواهم کرد و او هم هرگز مرا وانخواهد گذاشت.)۳۷
یا در جریان حنین گروه انصار و دیگران به رسول خدا(ص) درباره چگونگى تقسیم غنائم، خرده گرفتند و از آن حضرت گلایه کردند. حضرت وقتى چنین دید آنان را گرد آورده به روشنگرى پرداخت:
- نوشتهاند که: مردى از اصحاب گفت: اى رسول خدا! عیینه بن حصن و أقرع بن حابس را صد صد مىدهى و جعیل بن سراقه ضمرى را بىنصیب مىگذارى؟
رسول خدا(ص) فرمود: به خدا قسم, جعیل بن سراقه بهتر است از آن که روى زمین از امثال عیینه و أقرع پر باشد. اما من از آن دو دلجویى کردم، تا اسلام آوردند. و جعیل را به اسلامش حواله دادم.
2. مردى از بنى تمیم که او را ذوالخُوَ یصره مىگفتند، در حالى که رسول خدا(ص) مشغول تقسیم غنائم بود، بر سر وى ایستاد و گفت: اى محمد! دیدم که امروز چه کردى.
رسول خدا(ص) گفت: آرى، چگونه دیدى؟
گفت: ندیدم که عدالت کنى!
رسول خدا(ص) در خشم شد و گفت: واى بر تو، اگر عدالت نزدمن نباشد، نزد که خواهد بود؟
3. چون رسول خدا(ص) به مردى از قریش و دیگر قبائل عرب، بخششهایى فرمود و از این بابت به انصار چیزى نداد، حسان بن ثابت، به خشم آمد و قصیدهاى در گلهمندى از این کار رسول خدا(ص) گفت….
4. علاوه برآنچه حسّان گفت، در میان انصار سخنان گلهآمیز و نامناسبى گفته مىشد و از کردار رسول خدا(ص) گلهمند شده بودند و سعد بن عباده انصارى گلهمندى و رنجیدگى آنان را به عرض رسول خدا(ص) رسانید و دستور یافت که انصار را در جایى فراهم سازد. و آنگاه رسول خدا به میان آنان آمد و براى آنان سخن گفت و چنان آنان را تحت تأثیر قرار داد که همگى گریستند و گفتند: ما به همین که رسول خدا(ص) همراه ما به مدینه بازگردد، خشنود و سرفرازیم.۳۸ - ۴. مشارکت دادن مردم در حکومت:
پیامبر(ص) در امور حکومتى از تجربه و دیدگاه یاران خود بهره مىگرفت و در بسیارى از امور حکومتى از آنان نظرخواهى مىکرد. بویژه در جنگ و رویارویى با دشمن نظر یاران را جویا مىشد.
«روز دوشنبه هشتم ماه رمضان بود که رسول خدا(ص) از مدینه [براى تصرف کاروان قریش که از شام به مکه برمىگشت] بیرون رفت. لوا را به مصعب بن عمیر، رایت عقاب را به على بن ابى طالب(ع) و رایت دیگر را به سعد بن معاذ داد … رسول خدا(ص) در منزل ذَفِران، فرود آمد و چون از حرکت قریش براى دفاع از کاروان خویش خبر یافته بود، اصحاب خود را نیز باخبر ساخت و با آنان مشورت کرد. برخى از صحابه، نظراتى ابراز داشتند تا این که مقداد بن عمرو، به پا خاست و گفت: اى رسول خدا! راهى را که خدا فرموده است، در پیش گیر که ما همراه توایم به خدا قسم آن چه را که بنى اسرائیل به موسى گفتند که: تو و پروردگارت بروید و نبرد کنید ما همین جا نشستهایم, ما نخواهیم گفت، بلکه مىگوییم تو و پروردگارت رهسپار باشید و نبرد کنید که ما هم همراه شما نبرد مىکنیم.
به خدایى که تو را به حق فرستاده است، اگر ما را تا نواحى یمن ببرى، تا همان جا راه تو را از دشمن هموار خواهیم ساخت.
رسول خدا، درباره وى دعاى خیر گفت و باز از مردم نظر خواست. و قصد او انصار بود، چه هم جمعیتشان بیشتر بود و هم درعقبه با وى بیعت کرده بودند، تا وى را مانند فرزندان و زنان خود، یارى و نگهدارى کنند.
سعد بن معاذ گفت: اى رسول خدا! گویا به ما نظر دارى؟
حضرت گفت: آرى.
سعد گفت: ما به تو ایمان آوردهایم و تو را تصدیق کردهایم و به حقانیت آن چه آوردهاى شهادت دادهایم و با تو پیمان بستهایم که هرچه فرمایى بشنویم و اطاعت کنیم. به هرجا خواهى رهسپار شو که ما هم با تو همراهیم. اگر ما را امر کنى که به این دریا بریزیم و خود پیشرو ما باشى، همه همراه تو به دریا خواهیم ریخت و یک مرد از ما عقب نشینى نخواهد کرد و هیچ باکى نداریم که فردا با دشمن رو به رو شویم. چه ما در جنگ شکیبا و در فداکارى راستگوییم. باشد که خدا چشم تو را به دیدن جانبازى ما روشن کند. پس هم اکنون به نام خدا ما را رهسپار ساز.
رسول خدا(ص) از گفتار سعد شادمان گشت و گفت: بروید و خوشدل باشید که خدا یکى از دو دسته را به من وعده داده است.
به خدا قسم، هم اکنون گویى به کشتارگاه مردان قریش مى نگرم».۳۹
- دفاع از حقوق مردم: دفاع از حقوق مردم، در سرلوحه کار پیامبر(ص) بود. در نظامى که برپا داشته بود، حقوق مردم به بهترین وجه پاس داشته مىشد. و همگان از این حیث، احساس امنیت مىکردند. در این باره، نمونههایى مىتوان ارائه داد که به دو نمونه بسنده مىکنیم:
الف. «سمره بن جندب، یک اصله درخت خرما در باغ یکى از انصار داشت. خانه مسکونى مرد انصارى که زن و بچهاش در آنجا به سر مىبردند، همان دَمِ دَرِ باغ بود. سمره، گاهى مىآمد و از نخله خود خبرى مىگرفت، یا از آن خرما مىچید. و البته طبق قانون اسلام حق داشت که در آن خانه رفت و آمد نماید و به درخت خود رسیدگى کند.
سمره هر وقت که مىخواست برود از درخت خود خبر بگیرد، بى اعتنا و سرزده داخل خانه مىشد و ضمناً چشم چرانى مىکرد.
صاحب خانه از او خواهش کرد که هر وقت مىخواهد داخل شود، سرزده وارد نشود. او قبول نکرد.
ناچار صاحب خانه به رسول اکرم(ص) شکایت کرد و گفت: این مرد، سرزده داخل خانه من مىشود. شما به او بگویید: بدون اطلاع و سرزده وارد نشود تا خانواده من قبلاً مطلع باشند و خود را از چشم چرانى او حفظ کنند. رسول اکرم(ص) سمره را خواست و به او فرمود: فلانى از تو شکایت دارد، مىگوید: تو بدون اطلاع وارد خانه او مىشوى و قهراً خانواده او را در حالى مىبینى که او دوست ندارد. بعد از این اجازه بگیر و بدون اطلاع و اجازه داخل نشو.
سمره تمکین نکرد.
پیامبر(ص) فرمود: پس درخت را بفروش.
سمره حاضر نشد.
رسول اکرم قیمت را بالا برد.
باز هم حاضر نشد.
بالاتر برد.
باز هم حاضر نشد.
فرمود: اگر این کار را بکنى در بهشت براى تو درختى خواهد بود.
باز هم تسلیم نشد.
پاها را در یک کفش کرده بود که نه از درخت خود صرف نظر مىکنم، نه حاضرم هنگام ورود به باغ از صاحب باغ اجازه بگیرم.
در این وقت رسول اکرم(ص) فرمود: تو مرد زیان رسان و سختگیرى و در دین اسلام، زیان رساندن و تنگ گرفتن وجود ندارد.
بعد رو کرد به مرد انصارى و فرمود: برو درخت خرما را از زمین در آور و بینداز جلوى سمره.
رفتند و این کار را کردند.
آنگاه رسول اکرم(ص) به سمره فرمود: حالا برو درختت را هرجا که دلت مىخواهد بکار».۴۰
ب. پیامبر نه تنها از حقى که افراد نسبت به یکدیگر داشتند، دفاع مىکرد و آنان را به پاسدارى از حق افراد فرامىخواند، همگان را از کوچکترین سهل انگارى و بىاهمیتى نسبت به حق دیگران پرهیز مىداد. اگر کسى نسبت به خود آن حضرت حقى داشت، با کمال دقت به نگهداشت آن همت مىگمارد و به اداى آن مىپرداخت:
«عن ابن عباس، قال: جاء رجل یطلب نبى الله بدین او بحقّ فتکلّم ببعض الکلام. فهمّ صحابهُ رسول الله به فقال رسول الله مه انّ صحاب الدّین له سلطان على صاحبه, حتى یقضیه؛۴۱ ابن عباس گفت: مردى نزد رسول خدا(ص) آمد، درخواست مالى را کرد که حضرت به وى بدهکار بود، یا حقى را. به گونه ناشایست با حضرت سخن گفت. اصحاب برآشفتند و آهنگ آن کردند که وى را ادب کنند.
حضرت فرمود: ساکت باشید طلبکار بر بدهکار سلطنت دارد، تا این که بدهکار بدهى خود را به وى بپردازد.
در روایت دیگر:
«عن ابى سعید الخُدریّ جاء اعرابى الى النبى(ص) یتقاضاه دیناً کان علیه. فاشتدّ علیه حتى قال له: اُحرِّج علیک الاقفیتنى.
فانتهره اصحابه و قالوا: و یحک تدرى من تکلّم؟
قال: انى أطلب حقى
فقال النبى هلاّ مع صاحب الحق کنتم؟
ثم ارسل الى خوله بنت قیس. فقال لها: ان کان عندک تمر فأقرضینا حتى یأتینا تمرنا فنقضیک.
فقالت: نعم. بابى انت یا رسول الله.
قال: فأقرضته فقضى الاعرابیّ و اطعمه.
فقال: أوفیت. أوفى الله لک.
فقال: اولئک خیار النّاس. إنه لا قدِّسَت امّه لا یأخذ الضعیف فیها حقّه غیر متَعتَع؛۴۲ ابى سعید خدرى گفت: مرد بیابان نشینى نزد رسول خدا(ص) آمد، از آن حضرت خواست که بدهى خود را بپردازد. برخورد تندى با حضرت کرد. حتى گفت: عرصه را بر تو تنگ مىگیرم و تو را از هر کارى باز مىدارم، تا زمانى که بدهى خود را به من بپردازى.
اصحاب رسول خدا(ص) به سر مرد اعرابى داد کشیدند و او را سرزنش کردند و گفتند: واى بر تو مىدانى با چه کسى سخن مىگویى؟
مرد اعرابى گفت: من حقم را طلب مىکنم.
رسول خدا(ص) فرمود: چرا شما با صاحب حق نبودید؟
سپس حضرت فرستاد به دنبال خوله دختر قیس و به وى گفت: اگر در نزد تو خرما هست به ما قرض بده تا خرماى خودمان برسد، پس آن وقت، آن چه را از تو گرفتهایم پرداخت کنیم.
خویله گفت: بله. پدرم فداى تو بادا، اى رسول خدا.
گفت: خویله به پیامبر(ص) خرما قرض داد. پیامبر(ص) بدهى خود را به اعرابى پرداخت و به او غذا داد.
اعرابى گفت: دین خود را به کمال ادا کردى. خدا حق تو را به کمال بدهد.
رسول خدا(ص) فرمود: اینها برگزیده مردمند. خداوند تبارک و تعالى پاک و منزه از گناه نمىگذارد امتى را که در آن حق ناتوان بدون ترس و لکنت و گرفتگى زبان گرفته نمىشود.
اخلاق و رفتار اجتماعى پیامبر:
همه کسانى که به تاریخ اسلام، سیره پیامبر(ص)، راهیابى اسلام به جاى جاى جهان آگاهى دارند و درباره چگونگى انقلاب روحها و روانها با نفحه اسلام و پیام نبوى به مطالعه و بررسى پرداختهاند، روى این نکته انگشت گذاشتهاند که اخلاق پیامبر(ص)، سبب گسترش شگفت انگیز و روزافزون دعوت پیامبر(ص) شده است.
مهمتر از این، قرآن است که به روشنى اخلاق و رفتار پیامبر(ص) را عامل جذب مردمان و گرد آمدن پیرامون وى مىشمارد:
«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ ….»۴۳ پس، به مهرى از خداست که بر آنان نرم شدى. اگر درشت و دل سخت بودى از گردت مىپراکندند».
پیامبر داراى خلق عظیم بود. این ویژگى را خداوند در قرآن براى رسول خود بیان مىفرماید:
«وَإِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ؛۴۴ و این که تو ملکات اخلاقى بس بزرگى دارى».
علامه طباطبایى در ذیل این آیه شریفه مىنویسد:
«کلمه خُلُق، به معناى ملکه نفسانى است که افعال بدنى، مطابق اقتضاى آن ملکه به آسانى از آدمى سر مىزند، حال، چه این که آن ملکه از فضائل باشد، مانند عفت، شجاعت و امثال آن، و چه از رذایل مانند حرص و جبن و امثال آن، ولى اگر مطلق ذکر شود، فضیلت و خلق نیکو از آن فهمیده مىشود….
این آیه شریفه، هرچند فى نفسها، و به خودى خود، حسن خلق رسول خدا(ص) را مىستاید و آن را بزرگ مىشمارد، لیکن با در نظر گرفتن خصوص سیاق، به خصوص اخلاق پسندیده اجتماعىاش نظر دارد. اخلاقى که مربوط به معاشرت است، از قبیل استوارى به حق، صبر در مقابل آزار مردم و خطا کاریهاى اراذل و عفو و اغماض از آنان، سخاوت، مدارا، تواضع و امثال اینها».۴۵
پیامبر(ص) همه ارزشهاى والا را داشت. نماد انسان کامل بود. هر ویژگى زیبا و جاذبه آفرین را در حد کمال داشت. پیامبر(ص) در هر فضیلتى قله بود و قبله فضیلت خواهان:
«کان رسول الله احسن الناس خلقاً».
در برابر جاذبههاى والاى اخلاقى پیامبر(ص)، نه تنها دوستان که دشمنان هم لب به ستایش گشودهاند قریشیان از همین ویژگیهاى والاى اخلاقى پیامبر(ص) نگران بودند؛ زیرا برخوردهاى برخاسته از این ویژگیها را بسیار اثرگذار در مردم مىدانستند.
سران قریش، با همه تلاشى که کردند این بعد از شخصیت پیامبر(ص) را کم رنگ جلوه بدهند و یا از اثرگذارى آن بکاهند، ره به جایى نبردند و نتیجه عکس گرفتند. حتى کسانى را که مأمور کردند به آن حضرت آزار برسانند در شعاع جاذبه پیامبر(ص)، روحشان دستخوش دگرگونى شد و راه حق را پیش گرفتند. هرچه در این راه هزینه هم کردند، از دستشان رفت و دچار خسران شدند. هر سنگ و تیرى که به سوى حضرت پرتاب کردند، برگشت و پیشانى و قلب خودشان را شکافت و هر دامى گستراندند خود در آن گرفتار آمدند:
«…فکانت قریش جعلت مائه من الابل فیمن یأخذ نبى الله، فیردّه علیهم حین توجّه الى المدینه. فرکب بریده فى سبعین راکباً من اهل بیته من بنى سهم، فتلقى النبى الله(ص).
فقال النبى: من انت؟
قال: انا بریده
فالتفت الى ابى بکر: فقال: برد أمرنا و صلح.
ثم قال: و ممن انت؟
قال: من اسلم.
قال: سلمنا.
قال: ممن؟
قال: من بنى سهم.
قال: خرج سهمک.
فقال بریده للنبى(ص): من انت؟
فقال: انا محمدبن عبدالله رسول الله.
فقال بریده: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً عبده و رسوله.
فاسلم بریده و اسلم من کان معه جمیعاً
فلما اصبح قال بریده للنبى لا تدخل المدینه الا و معک لواء. فحلّ عمامته ثم شدّها فى رمح ثم مشى بین یدیه.
فقال یا نبى الله! تنزل علیّ
فقال: ان ناقتى هذه مأموره.
قال بریده: الحمد لله أسلمت بنوسهم طائعین غیر مکرهین؛ [پس از آن پیامبر شبانه مکه را به قصد مدینه ترک کرد] سران قریش براى دستگیرى آن حضرت و تحویل وى به آنان، صد شتر جایزه بریدند.
بریده أسلمى، با هفتاد سوارکار از اهل بیتش از قبیله بنى سهم، به جست و جوى پیامبر(ص) برخاست.
تا این که در یکى از منزلهاى بین راه با پیامبر(ص) برخورد کرد.
پیامبر از وى پرسید: کیستى؟
گفت: من بریده.
پیامبر(ص)، به ابوبکر رو کرد و فرمود: کار ما آسان گشت و بهبود یافت.
پس فرمود: از کدام قبیلهاى؟
گفت: از اسلم.
فرمود: از خطر نجات یافتیم.
فرمود: از کدام شاخهاى؟
گفت: از بنى سهم.
فرمود: تیرت از کمان خارج گردید.
بریده گفت: تو که هستى؟
فرمود: من محمد بن عبدالله، رسول خدا هستم.
بریده گفت: شهادت مىدهم به یگانگى خدا و شهادت مىدهم که محمد بنده و رسول اوست.
بریده اسلام آورد و هرآن کس که با او بود نیز ایمان آورد، همگى. پس چون شب را به صبح رسانید، بریده گفت: اى رسول خدا! به مدینه داخل نشوید، مگر این که پرچمى در حالى که شما به سوى مدینه در حرکت هستید به اهتزاز در بیاید. پس دستارش را گشود، آن را بر سر نیزه محکم گره زد و پیشاپیش رسول خدا(ص) به حرکت درآمد.
پس گفت: اى رسول خدا، بر من فرود مىآیى؟
پیامبر فرمود: شتر من مأموریت دارد.
بریده گفت: سپاس خداى را که بنى سهم، با شوق و رغبت اسلام آوردند نه به اجبار و اکراه».
اخلاق نیک و پرجاذبه پیامبر(ص) در بین اسیران هم دگرگونى آفرید و شمارى از آنان را به اسلام کشاند که از آن جمله است: ولید بن ولید بن مغیره. واقدى در مغازى مىنویسد:
«و الولید بن الولید بن مغیره، اسره عبدالله بن جحش. فقدم فى فدائه اخوه خالد بن ولید و هشام بن الولید. فتمنّع عبدالله بن جحش، حتى افتکّاه باربعه آلاف، فجعل هشام لا یرید أن یبلغ ذلک. یرید ثلاث آلاف. فقال خالد لهشام: إنه لیس بابن امّک: و الله لو ابى فیه الاکذا و کذا، لفعلت. ثم خرج به حتى بلغا به ذاالحلیفه فأفلت فأتى النبى(صلى الله علیه و سلم فأسلم).
فقیل له: ألا أسلمت قبل أن تفتدى؟
قال کرهت ان أسلم حتى أفتدى بمثل ما افتدى به قومى؛۴۶ و ولید بن ولید بن مغیره را در جنگ بدر، عبدالله جحش، اسیر کرد. برادران وى، خالد و هشام براى پرداخت فدیه او آمدند. عبدالله جحش از آزاد کردن او به کمتر از چهار هزار درهم خود دارى کرد. این در حالى بود که هشام، بنا نداشت که بیش از سه هزار درهم در ازاى آزادى ولید بپردازد.
در این هنگام خالد به هشام گفت: او پسر مادر تو نیست. سوگند به خدا در برابر آزادى ولید هر مبلغى که بگوید مىپردازم.
پس از پرداخت فدیه و آزادى ولید، از مدینه بیرون رفتند تا به ذوالحلیفه رسیدند. در این جا، ولید گریخت و به نزد رسول خدا(ص) آمد و اسلام آورد.
به او گفتند: مگر نمىشد پیش از آن که براى آزادىات فدیه داده شود، مسلمان شوى؟
گفت: دوست نداشتم پیش از آن که به مقدار فدیه به قومم براى من پرداخت شود، اسلام بیاورم.
و در طبقات ابن سعد جملهاى افزون بر این دارد:
«…و لا تقول قریش انما اتبع محمداً فراراً من الفدى؛۴۷ و این که قریش نگوید ولید از آن روى گردن به پیروى از محمد نهاد که از فدیه فرار کند».
و نیز پسر سرسختترین دشمن پیامبر(ص)، عکرمه بن ابوجهل، جذب پیامبر(ص) شده و اسلام آورد:
«عکرمه بن ابى جهل، عدّه علماء العامه من الصحابه و قالوا انه کان شدیدالعداوه لرسول الله و هو احد الاربعه
الذین اباح النبى دماء هم و امرالناس بقتلهم أینما وجدوهم و ان کانوا متعلقین بأستار الکعبه ففرّو و رکب البحر
فاصابته عاصفه. فعاهد ربه أن یأتى رسول الله و یبایعه ان انجاه الله تعالى, فنجى و أتى و أسلم. فقام فاعتنقه.
و قال مرحباً بالراکب المهاجر و کان المسلمون یقولون: هذا ابن عدوّالله ابى جهل. فشکى ذلک الى النبى فمنعهم
من ذلک ثم استعمله(ص) على صدقات هوازن عام حجّ. ثم شهد المشاهد بعد النبى(ص) و قتل باجنادین أو یوم
الیرموک؛۴۸ شمارى از علماى اهل سنت، عکرمه بن ابى جهل را از صحابه رسول خدا(ص) شمردهاند. و
گفتهاند: او دشمنى بسیار شدیدى با رسول خدا(ص) داشته و یکى از چهار نفرى است که پیامبر(ص) ریختن
خونشان را مباح شمرد و امر کرد به اصحاب خود که هرجا به اینان دسترسى پیدا کردید، بکشیدشان، گرچه به
پرده خانه خدا آویخته باشند. عکرمه فرار کرد و سوار بر کشتى شد و به سوى یمن به حرکت درآمد که دریا
آشفته و طوفانى شد. در این هنگام با خداى خود عهد کرد که اگر نجات بیابد، به نزد رسول خدا(ص) بیاید و
با آن حضرت بیعت کند. نجات یافت و به حضور رسول خدا(ص) رسید و اسلام آورد. پس پیامبر(ص)
برخاست و وى را در آغوش گرفت و فرمود: خوش آمدى سوار مهاجر ….
مسلمانان به او گفتند: این پسر دشمن خدا، ابى جهل است.
رسول خدا(ص) آنان را از اینگونه برخورد بازداشت.
سپس او را کارگزار خود در صدقات هوازن قرار داد. پس از رسول اکرم(ص)، در صحنهها حضور داشت. در
جنگ أجنادین، یا یرموک کشته شد.
۵. مهرورزى
مهرورزى مصداقى از اصل پیشین به شمار مىآید. اما چون این ویژگى بسیار در هدایت مردم نقش آفرین بوده است، جداگانه به آن مىپردازیم.
در آن دوران که خشونت، برخوردهاى غیرانسانى و به دور از مهربانى و مهرورزى و برهنه از هرگونه محبت، بویژه بالا دستان نسبت به زیردستان، امر عادى بود و مردمان زیردست و بردگان، هیچگاه در ذهنشان هم نمىگذشت که اشراف و سران قریش، مال داران و ثروتمندان، به روى آنان لبخند بزنند، به آنان محبت کنند و مهر بورزند و در حلقه آنان بنشینند، رسول گرامى اسلام(ص)، مهربانانه، با یکایک مردم برخورد مىکرد و به آنان مهر مىورزید. آن هم با همه یاران و نزدیکان، که حتى با مخالفان مهربانانه رفتار مىکرد. از این روى خداوند در قرآن کریم, آن حضرت را پیامبر رحمت خوانده است:
«وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعَالَمِینَ».۴۹
اینکه پیامبر(ص) از گمراهى مردم رنج مىبُرد و اندوهگینانه به روىگردانى آنان از حق مىنگریست، برخاسته از سینه پرمحبتى بود که خداوند به آن والاگهر بخشیده بود. مهرورزى و محبت پیامبر(ص) به مردم و دغدغه هدایت آنان به حدى بود که خود را به رنج مىافکند, تا جایى که خداوند به او فرمود:
«مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى إِلَّا تَذْکِرَهً لِمَنْ یَخْشَى؛۵۰ قرآن را بر تو فرو نفرستادهایم که رنج برى. مگر اندرزى براى آن که ترسد».
و در آیه دیگر این چنین آن حضرت را مىستاید:
«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ؛ پیامبرى از خودتان برایتان آمده است، که براى او گران است که در رنج افتید. سخت خواستارتان است. با گرویدگان نرم و مهربان است».
مهرورزى پیامبر(ص)، جلوههاى خاصى در رفتار آن حضرت داشت که به پارهاى از آنها اشاره مىکنیم:
1. گذشت: پیامبر۰ص) در اوج قدرتف با کسانى که عزیزان او را کشتند، یا کینه ورزترین رفتار را با وى داشتند، جلوههاى زیبایى از گذشت را نمایاند. این جلوههاى زیبا در فتح مکه بیشترین درخشش و نمود را داشته است.
گذشت پیامبر(ص) در روز فتح مکه از کینهورزترین دشمنان خود، قدرت و شکوه آن حضرت را به نمایش گذارد.
در نگاه آن عزیز که در کار کردش در دوران زمامدارى نمود یافت، گذشت نشان قدرت و بزرگى روح است و انتقام نشان حقارت و کوچکى روح:
«علیکم بالعفو فان العفو لا یزید العبد الاّعزّاًفتعافوا یعزکم الله؛ بر شما باد به پاى بندى به اصل عفو. عفو نمىافزاید بر بنده، جز عزت. پس عفو کنید تا خداوند به شما سربلندى عنایت کند».
روح بزرگ پیامبر(ص) در سایه بخشش و گذشت از خطاها، خیانتها، گناهان، بر همگان آشکار شد. پیامبر(ص) کسانى را که در حساسترین شرایط و عرصهها، راه خطا مىپیمودند و به ویل گناه فرو مىافتادند، اگر برمىگشتند و آهنگ جبران خطاهاى خود را داشتند، مىبخشید و با آنان از در گذشت و چشم پوشى از خطاها وارد مىشد:
«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ».
علامه طباطبایى در ذیل آیه شریفه مىنویسد:
«خداى تعالى هرجا مناسبت داشته از مردم به خاطر نافرمانیهاىشان اعراض کرده است و یکى از آن موارد، همین آیه مورد بحث است که متعرض یکى از حالات آنان است. آن حالتى که نوعى ارتباط با اعتراضشان بر رسول خدا(ص) دارد و آن عبارت است از اندوهى که از کشته شدن دوستانشان داشتند. چون، چه بسا که همین اندوه وادارشان کرد که در عملِ رسول خدا(ص) خردهگیرى نموده، کشته شدن آنان را به آن جناب نسبت دهند و بگویند: تو باعث شدى که ما این چنین مستأصل و بیچاره شویم و به خاطر همین نسبت ناروا، خداى تعالى از سخن گفتن با آنان اعراض نموده و روى سخن به رسول خدا(ص) کرده فرموده:
«فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ» و این سخن به خاطر این که حرف (فا) در اول آن آمده، فرع نتیجهگیرى از کلامى دیگر است که البته صریحاً در آیات نیامده، ولى سیاق بر آن دلالت دارد و تقدیر کلام چنین است:
«و اذا کان حالهم ما تریه من الشباهه بالذین کفروا، و التحسر على قتلاهم، فبرحمه منا لنت لهم و الاّ لانفضّوا من حولک؛ وقتى حالشان چنین است که مىبینى، سخنانى نظیر سخنان کفّار دارند و بر کشتگان خود تحسر و اندوه مىخورند، پس به رحمتى از ما نسبت به آنان مهربانى مىکنى، چون اگر چنین نکنى از پیرامونت متفرق مىشوند».۵۱
در روز فتح مکه، پیامبر(ص) به سپاهیان خود سفارش مىفرمود که از هرگونه آزار و اذیت، غارت و خونریزى بپرهیزند که امروز روز رحمت است:
«پیامبر(ص) چون شنید یکى از فرماندهان سپاهش، سعد بن عباده، فریاد مىزند:
«الیوم یوم الملحمه، الیوم تستحل الحرمه؛ امروز روز خون ریزى است! امروز حرمت شکنى حلال مىگردد.
بىدرنگ على بن ابى طالب(ع) را فرستاد تا پرچم را از دست سعد بگیرد و نخستین کسى باشد که به مکه وارد مىشود».۵۲
در روایت واقدى آمده است:
«چون سخن سعد را پیامبر(ص) شنید، فرمود: الیوم یوم المرحمه الیوم اعز ّالله فیه قریشاً»۵۳
پیامبر(ص) به هدایت همان کسانى مىاندیشید که او و یاران را آزار داده بودند. روز فتح مکه را روز عفو و رحمت قرار داد و یاران را از هرگونه انتقام گیرى و مقابله به مثل پرهیز داد. این حرکت و این مشى الهى، بسیار جاذبه آفرین بود و قلبهاى بسان سنگ را آب کرد و چشمههاى گوارا از آنها جوشاند.
پیامبر(ص) در روز فتح مکه اعلام عفو عمومى کرد، جز براى چند نفر که به فرمان آن حضرت باید کشته مىشدند. در عین حال، از میان این افراد شمارى بخشوده شدند.
1. عبدالله بن سعد ابى سرح
2. فَرتنى، کنیز خواننده و هجو کننده رسول خدا(ص).
3. ساره، زنى که رسول خدا(ص) را آزار مىداد.
4. عکرمه بن ابى جهل.
5. هبار بن اسود.
6. هند دختر عتبه بن ربیعه.
7. وحشى، کشنده حمزه سیدالشهداء.
8. سهیل بن عمرو۵۴
و….
بخشش پیامبر(ص) به گونهاى بود که در افراد دگرگونى پدید مىآورد. همان چیزى که رسول خدا(ص) آرزوى آن را داشت. رسول خدا(ص) برانگیخته شده بود، تا دلها را به نور حق روشن کند. اگر دلى به عفو دگرگون شود و با چشم پوشى روشنایى یابد، چه بهتر!
در این باب که دلهایى چون سنگ، با نگاه مهربانانه و آکنده از گذشت پیامبر(ص) دگرگون شدهاند، نمونهها بسیار است که به پارهاى از آنها اشاره کردیم و به نمونه دیگر، که حکایت از دگرگونى حال شاعر هجوگر رسول خدا دارد، اشاره مىکنیم:
«زهیربن ابى سُلمى از فحول شعراى عرب … از اصحاب معلقات سبع …یک سال پیش از بعثت رسول خدا(ص)، درگذشت. دو پسر او، بجیر و کعب نیز دو شاعر توانا بودند. این هر دو شاعر از شعراى بزرگ اسلامى به شمار مىروند.
تاریخ اسلامِ بجیر، علىالتحقیق دانسته نیست. در کیفیت اسلام وى نوشتهاند که: روزى با برادرش کعب بیرون رفت و چون به (ابرق العزّاف) رسیدند، بجیر به برادرش کعب گفت: گوسفندان ما را در همین جا نگهدار تا من نزد این مرد؛ یعنى: رسول خدا(ص) بروم و ببینم چه مىگوید.
کعب، همان جا ماند و بجیر نزد رسول خدا(ص) آمد، و چون اسلام را بر وى عرضه داشت، مسلمان شد. چون خبر اسلام وى به کعب رسیدف اشعارى در ملامت وى گفت و براى او فرستاد.
بجیر، آن اشعار را به رسول خدا(ص) عرضه داشت.
رسول خدا(ص) فرمود: هرکه کعب را بیابد، او را بکشد و خون او را هدر فرمود. بجیر در طائف همراه رسول خدا(ص) بود، و چون رسول خدا(ص) از طائف بازگشت، به برادرش کعب نوشت: که رسول خدا(ص) مردانى از رجال مکه که او را هجو مىکرده و آزار مىرسانده را کشته است و دیگر شعراى عرب، از جمله ابن زِبْعرَى و هبیره بن ابى وهب گریختهاند. اگر به زندگى خود علاقهمند هستى، بهترین راه این است که نزد محمد بازآیى و توبه کنى، چه، هرکس بر وى درآید و اسلام آورد در امان است.
کعب هم قصیدهاى در مدیحه رسول خدا(ص) گفت و راه مدینه را در پیش گرفت و بر مردى از جُهَیْنه وارد شد و همان مرد، او را بامدادى به مسجد آورد و نماز صبح را با رسول خدا(ص) خواند و سپس رسول خدا(ص) را با اشاره به کعب نشان داد و گفت: برخیز و از وى امان بخواه.
کعب پیش رفت و ناشناس دست در دست رسول خدا(ص) نهاد و گفت: اى رسول خدا! کعب بن زهیر آمده است که توبه کند و اسلام آورد تا او را امان دهى. اگر نزدتو آید، توبهاش را قبول مىکنى؟
فرمود: آرى.
گفت: من کعب بن زهیرم. سپس قصیده معروف خود را براى رسول خدا(ص) خواند و در همین قصیده است که مىگوید:
«نبئّت انّ رسول الله اوعدنى و العفو عند رسول الله مأمول
إنّ الرسول لنور یستضاء به مهنّد من سیوف الله مسلـول
خبر یافتهام که پیامبر خدا(ص) مرا به مرگ تهدید کرده است، بخشش، نزد پیامبر خدا مورد آرزو و امیدوارى است.
پیامبر، نورى است که راه راست به وسیله آن روشن مىشود. او بهترین شمشیرى است که خداوند براى پیروزى مسلمانان کشیده است».۵۵
على (ع) در پاسخ فرزندش امام حسین(ع) درباره این ویژگى حضرت فرمود:
«و یصبر للغریب على الجفوه فى منطقه و مسألته، حتى أن کان اصحابه لیستجلبونهم [یعنى أنهم یستجلبوا الفقیر لئلا یوذى النبى] و یقول: اذا رأیتم طالب الحاجه یطلبها فأرفدوه و لا یقبل الثناء الا عن مکافئ و لا یقطع على احد حدیثه حتى یجوز قیقطعه بانتها او قیام؛۵۶ بر بىادبى شخص غریب، در گفتار و پرسش، شکیب مىورزید. تا جایى که اصحاب بر آن مىشدند تا شخص اذیت کننده را جلب کنند. مىفرمود: وقتى نیازمندى را دیدید، به او یارى برسانید.
و هرگز ستایش کسى را نمىپذیرفت و سخن کسى را قطع نمىکرد، مگر آن که از حد مجاز و مشروع مىگذشت که در آن صورت، با نهى، یا برخاستن، سخن او را قطع مىکرد.
مدارا:
پیامبر(ص) در برابر انسانهاى کم ظرفیت، متعصب، نادان و خشن، با مدارا رفتار مىکرد. کسانی در برابر این رفتار والا و برجسته رسول خدا، از لجّه نخوت، تکبر و جهل و تعصبهاى کور بیرون مىآمدند و در دریاى مهر اسلام فرو مىرفتند.
از باب نمونه روایت کردهاند:
«جاء اعرابى یوماً یطلب منه شیئاً فاعطاه(ص) ثم قال له:
احسنت الیک.
فقال الاعرابى: لا، لا اجملت.
قال: فغضب المسلمون و قاموا الیه و اشار الیهم ان کفّوا ثم قام و دخل منزله و ارسل الى الاعرابى و زاده شیئا.
ثم قال: احسنت الیک؟
فقال الاعرابى: نعم فجزاک الله من اهل و عشیره خیرا
فقال له النبى(ص): انک قلت ما قلت و فى نفسى اصحابى شىء من ذلک فان احببت فقل بین ایدیهم ما قلت بین یدى حتى یذهب من صدورهم ما فیها علیک.
قال: نعم.
فلما کان من الغد، او من العشى، جاء.
فقال النبى(ص): إن هذا الاعرابى قال ما قال. فزدناه فزعم أنه رضى لذلک.
فقال الاعرابى: نعم فجزاک الله من اهل و عشیره خیرا.
فقال(ص): إن مثلى و مثل هذا الرجل الاعرابى کمثل رجل کانت له ناقه شردت علیه فاتبعها الناس فلم یزیدوها الا ّنفورا فناداهم صاحب الناقه خلّدا بینى و بین ناقتى فانّى أرفق بها و اعلم. فتوجه الیها صاحب الناقه بین یدیها فاخذلها من قمام الارض فردّها هوناً هوناً حتى جاءت و استناخت و شدّ علیها رحلها و استوى علیها و انّى لو ترکتکم حیث قال الرجل ما قال، فقتلوه دخل النار؛۵۷ روزى مردى بادیه نشین نزد رسول خدا(ص) آمد و از ایشان چیزى خواست.
رسول خدا(ص) به وى چیزى بخشید.
سپس فرمود: به تو احسان کردم.
مرد عرب گفت: خیر. احسان نکردى!
راوى مىگوید: در این هنگام مسلمانان پیرامون رسول خدا(ص) خشمگین شدند و به سوى او خیز برداشتند.
رسول خدا(ص) به ایشان اشاره فرمود، دست بردارید، واگذاریدش.
سپس برخاست و وارد منزل شد و به سوى مرد بادیه نشین فرستاد و به وى کمک بیشترى کرد.
سپس فرمود: به تو احسان کردم.
مرد بادیه نشین گفت: بله. خداوند از اهل و عشیرهات به تو جزاى خیر دهاد.
رسول خدا(ص) به آن مرد فرمود: تو آنچه خواستى گفتى، اما در دل اصحاب من از این رویداد، چیزى پیدا شده، حال اگر دوست داشتى، در بین ایشان حاضر شو و آن چه اکنون در نزد من گفتى، به آنان نیز بازگو تا آنچه در سینهشان نسبت به تو پدید آمده، از بین برود.
مرد بادیه نشین گفت: بله خواهم گفت.
همین که فردا شد، یا شامگاه، آن مرد آمد.
رسول خدا(ص) فرمود: این مرد بادیه نشین، گفت آنچه گفت. ولى بعد که ما بیشتر به او بخشیدیم خشنود گردید.
مرد بادیه نشین گفت: بله. خداوند از اهل و عشیرهات، به تو جزاى خیر دهد.
آنگاه رسول خدا(ص) فرمود: داستان من و داستان این مرد بادیه نشین مانند داستان مردى است که براى او شترى بود، گریخت. پس مردم در پى آن افتادند و با این کار چیزى به سود صاحب شتر نمىافزودند جز فرار بیشتر شتر او. در این هنگام صاحب شتر فریاد برآورد هان مردمان، خالى کنید بین من و شترم را و بین من و شترم جدایى میفکنید که من به آن مهربانتر و به حال آن داناترم.
در این هنگام صاحب شتر از سمت جلوى شتر، در حالى که مقدارى خار و خاشاک از زمین برداشت، آهسته آهسته به حرکت درآمد. تا آن جا که شتر به پیش او آمد و زانو زد و صاحب شتر بار برپشت آن نهاد و بست و خود هم بر آن سوار شد!
من اگر شما را وامىگذاردم، آنگاه که او گفت آن چه گفت، او را مىکشتید و داخل آتش مىشد.
۶. احترام به کرامت انسانها
همه سیره نگاران و بررسى کنندگان سیره و رفتار پیامبر(ص)، در این مسأله اتفاق نظر دارند که حضرت، کرامت انسانها را در حد اعلا پاس مىداشت. اصلى که فراموش شده بود. وقتى پیامبر(ص) این اصل را احیا کرد و به روشنى پاس داشت و همگان را به کرامت انسانى توجه داد، مایه شگفتى مردمان شد و جذب و گرایش روزافزون آنان به حضرت و نهضتى که رایت آن را افراشته بود.
منطق آنان که منطق حضرت هم از آن سرچشمه گرفته بود، کرامت بخشیدن به انسانها بود:
«وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا؛ ما فرزندان آدم را گرامى داشتهایم و آنان را در خشکى و دریا برنشاندهایم. و از خوردنیهاى نیکو روزى ساختهایم و ایشان را بر بسیارى از آفریدگان خویش بسى برترى دادهایم».
برابر این منطق به هیچ روى نمىتوان کرامت انسانى انسانها را چه مؤمن و چه کافر نادیده انگاشت. از این روى امام على(ع) در نامه خود به مالک اشتر مىنویسد:
«و اشعر قلبک الرحمه للرعیه و المحبه لهم و اللطف بهم. و لا تکوننّ علیهم سبعا ضاریا تغتنم اکلهم فانهم صنفان إما اخ لک فى الدین و اما نظیر لک فى الخلق؛ مهربانى با رعیت را براى دل خودپوششى گردان و دوستى ورزیدن با آنان را و مهربانى کردن با همگان و مباش همچون جانورى شکارى که خوردنشان را غنیمت شمارى؛ چه رعیت دو دستهاند: دستهاى برادر دینى تواند و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند»
سیره رسول خدا(ص) آکنده از رفتارهاى کرامت آمیز با افراد است، حتى با اهل ذمه و کافران، اصل کرامت انسانى را رعایت مىکرد، نه خود رفتارى انجام مىداد که خدشه بر کرامت انسانها وارد آید و نه مىگذاشت اصحاب، رفتارى انجام بدهند که با کرامت انسانى افراد ناهمخوان باشد و در اساس، در مکتب تربیتى اسلام، مسلمانان وظیفه دارند یکدیگر را تکریم کنند، زیرا تکریم برادر مسلمان تکریم خداست.
امام صادق(ع) مىفرماید: «من اتاه اخوه المسلم فاکرمه فانما اکرم الله عزوجل».۵۸
روشن است در مکتبى که اهل ذمه باید مورد احترام و تکریم باشند، مسلمانان نسبت به یکدیگر چه وظیفهاى دارند. در سیره نبوى، موارد بسیارى وجود دارد که حکایت از رفتار بسیار شایسته و تکریمآمیز رسول خدا(ص) با اهل ذمه دارد.
در بدایع الفوائد حافظ ابن قیم آمده است:
«ان الامام احمد سئل هل یکنى الرجل اهل الذمه فقال: قد کنى النبى(ص) اسقف نجران…؛۵۹ از احمد حنبل پرسیده شد: آیا مرد اهل ذمه را مىتوان با کنیه صدا زد. گفت: رسول خدا(ص) اسقف نجران را به کنیه صدا زد».
حضرت به گونهاى رفتار مى کرد که انسان جایگاه والاى خویش را بیابد. به هریک از پیرامونیان این احساس دست بدهد که انسان بماهو انسان ارزشمند است و جایگاه والایى دارد و باید از هرگونه رفتارى که مایه پایین آمدن او از جایگاه انسانىاش هستف پرهیز شود.
رسول خدا(ص)، با رفتار خود فهماند که کرامت بخشى به انسانها از کودکى باید آغاز شود. با کودک اگر کرامت آمیزانه رفتار شود، افزون بر این که هیچگاه تن به ذلت و زبونى در دوران زندگى نخواهد داد، در تکریم دیگران نیز پیشقدم خواهد شد و در پىریزى جامعه کرامتمند نقش ایفا خواهد کرد.
در تاریخ آمده است:
«و کان یؤتى بالصبّى الصغیر لیدعوله بالبرکه و التسمیه فیأخذه فیصنعه فى حجره فربما بال الصبى فیصیح به بعض من یراه فیقول له: لا تزرموا الصبى فیدعه حتى یقضى بوله ثم یفرغ من دعائه و تسمیته و یبلغ سرور اهله فیه لئلا یروا انه تأذى ببوله. و اذا انصرفوا غسل ثوبه بعدهم؛۶۰ گاه پدر و مادرانى, کودکان خود را نزد رسول خدا(ص) مىآوردند، تا آن حضرت در بارهاش دعا فرماید و نامگذارى کند. رسول خدا(ص) کودک را روى دامن خود مىنشاند. گاه پیش مىآمد که کودک روى لباس حضرت بول مىکرد. در این هنگام کسان کودک، بر سر کودک فریاد مىزدند و او را سرزنش مىکردند. رسول خدا(ص) آنان را از این کار بازمىداشت و مىفرمود: با کودک تندى نکنید. رسول خدا(ص) کودک را آزاد مىگذاشت تا ادرارش را تمام کند. پس از آن که کودک را دعا مىکرد و یا نامى بر او مىگذارد، کسان کودک شادمان مىشدند از این که در سیماى رسول خدا(ص) از بول کودکشان ناراحتى و خشمى نمىدیدند. پس از آن که آنان محضر رسول خدا(ص) را ترک مىگفتند، حضرت برمىخاست و جامهاش را مىشست.
توجه ویژه به محرومان و تهى دستان
از دیگر رفتار جاذبه آفرین رسول خدا(ص) و عامل مهم در جذب و گرایش مردم به اسلام، همنشینى و همدردى آن حضرت با محرومان و تهى دستان بود.
حضرتف سطح زندگىاش در سطح زندگى پایینترین افراد جامعه بود. مردم، رسول خدا(ص) را از خود مىدانستند؛ زیرا که مىدیدند آن بزرگوار مانند فقیرترین مردمان زندگى مىکند و با آنان نشست و برخاست دارد.
سران قریش، به خاطر ثروت و مکنتف خود را از دیگران برتر مىدیدند. رسول خدا(ص) براى مبارزه با این پندار واهى جاهلى، با تهىدستان و محرومان همنشینى مىکرد و همدردى، تا هم تفکر جاهلى را ریشه کن سازد و هم به محرومان قوت قلب بدهد و غبار یأس را از چهرهشان بزداید.
این رفتار رسول خدا(ص) چنان اثر ژرفى در جامعه گذاشته بود و موجب گرایش محرومان و تهىدستان به آن حضرت، که سران و اشراف زادگان قریش، زبان به طعن و سرزنش حضرت گشودند و مىگفتند:
«اى محمد! تنها بىچیزان و مسکینان با تو نشست و برخاست دارند.اگر آنان را از پیرامون خود برانى، ما حاضریم با تو نشست و برخاست داشته باشیم. پیامبر(ص) در پاسخ اینان فرمود: «و ما انا بطارد المؤمنین».۶۱
و خداوند درآیه شریفه دیگر خطاب به پیامبر(ص) مىفرماید:
«وَلَا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاهِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَیْکَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظَّالِمِینَ؛۶۲ آنان را که در بام و شام، پروردگارشان را خوانند و راه او را خواهند، از خویش مران، نه از شمار کردارشان بر تو چیزى و نه از شمار کردارت بر آنان چیزى است، تا برانىشان و از ستمکاران شوى».
و امین الاسلام طبرسى ذیل این آیات شریفه:
نوَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاهِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛ خود را با کسانى بدار که در بام و شام پروردگار خویش را مىخوانند. روى او را مىجویند [یعنى خدا، یا خشنودى خدا جویند] چشمانت از آنان در نگذرد که زیور این جهان بجویى. فرمان از کسى نبر که دلش را از یادمان غافل داشتهایم و در پى خواهشش رفته است و کارش فزون کارى است».(سوره کهف/ ۲۸)؛ مىنویسد:
«نزلت الآیه الاولى فى سلمان و ابى ذر و صهیب و عمار و حباب و غیرهم من فقراء اصحاب النبى(ص) و ذلک انّ المؤلفه قلوبهم جاؤوا الى رسول الله(ص) عیینه بن الحصین و الا قرع بن حابس و ذووهم، فقالوا: یا رسول الله ان جلست فى صدر المجلس و نحیت عنا هؤلاء روائح صنانهم و کانت علیهم جبات الصوف، جلسنا نحن الیک و اخذنا عنک، فلا یمنعنا من الدخول علیک الاّ هؤلاء. فلما نزلت الآیه قام النبى(ص) یلتمسهم فاصابهم فى مؤخر المسجد یذکرون الله عّز وجلّ فقال الحمد لله الذى لم یمتنى حتى امرنى ان اصبر نفسى مع رجال من امتى معکم المحیا و معکم الممات؛۶۳ آیه شریفه درباره سلمان و ابى ذر و صهیب و عمار و حباب و غیر اینها از بینوایان اصحاب نبى نازل شده است.
به این بیان که: شمارى از اشراف نزد رسول خدا(ص) آمدندکه عبارت بودند از: عیینه بن حصین، و اقرع بن حابس و نزدیکان شان پس گفتند: اى رسول خدا! اگر در بالاى مجلس بنشینى و دور کنى از ما این کسانى را که بدنهاىشان بوى بد مىدهد و مشام را مىآزارد و لباسهاى خشن به تن دارند، با تو مىنشینیم و از سخنانت بهره مىگیریم. هیچ چیز ما را از همنشینى و حضور در محضرت بازنمىدارد جز همینان.
چون آیه نازل شد، رسول خدا(ص) به جست وجوى فقیران و مستضعفان برخاست و آنان را در آخر مسجد یافت، در حالى که ذکر خدا مىگفتند. و فرمود: سپاس خداى را که مرا نمیراند، تا این که به من فرمان داد: خود را با مردانى از امتم بدارم. با شمایم در زندگى و با شمایم در مرگ».
از اینگونه برخوردها در سیره پیامبر(ص) بسیار مىتوان نشان و ارائه داد. برخوردهاى زیبایى که جاذبه مىآفرید، دوستیهایى که پیوند را استوار مىکرد. چون پیامبر(ص) از جان و دل به ضعیف نگهداشته شدگان ابراز علاقه مىکرد و دوستى خود را بروز مىداد، مستضعفان هم از جان و دل به آن حضرت و راه و مرام او عشق مىورزیدند و گرایش مىیافتند.
۷. هماهنگى رفتار با گفتار
هماهنگى و یکى بودن دل با زبان از عناصر بسیار مهم در جذب مخاطبان است. رسول خدا(ص) دل و زبانش هماهنگ بودند. پیش از آن که مردم را به کارى بخواند، آن را انجام مىداد و هیچگاه از مردم چیزى نمىخواست و به چیزى آنان را امر نمىکرد که خود آن را انجام نداده باشد.
عمل او همیشه پیش از گفتارش بروز و ظهور مىیافت. از یاران هم مىخواست هیچگاه به کارى مردم را نخوانند که خودشان آن را انجام ندادهاند.
رسول خدا(ص)، اگر از عمل به آموزههاى اسلام سخن مىگفت، پیش از آن، به آنها عمل کرده بود و شهد گواراى آنها را به جانش ریخته بود.
اگر از راستى، درستى، یارى ستمدیدگان، همنوایى با بینوایان، وفاى به عهد، جهاد در راه خدا سخن به میان مىآورد و مردم را به این ارزشهاى والا فرامىخواند، خود در عمل به آنها، به گواه دوست و دشمن، پیشاهنگ بود. همگان با هر فکر و عقیده، حتى مشرکان و افراد جبهه مخالف، از آنجا که در همه عرصههاى زندگى و ارزشمدارى، رفتارش با گفتارش هماهنگى کامل داشت، به وى اعتماد داشتند. به روشنى مىدانستند اگر از راستى مىگوید، واقعاً خود وى مظهر و جلوه راستى است. اگر از وفاى به عهد و پیمان سخن مىگوید این اصل بلند را در همه آنات زندگى با جان و دل پاس مىدارد و به آن پاىبند است.
مردم مکه چه دوست و چه دشمن اموالشان را نزد حضرت به امانت مىسپردند. چون مىدانستند ذرهاى از مالى که به امانت گذاردهاند، کاسته نمىشود و سخن حضرت با کردارش صددرصد هماهنگى دارد. در تاریخ آمده است: وقتى حضرت آهنگ هجرت به مدینه کرد، به حضرت امیر(ع) مأموریت داد که در مکه بماند و امانتها را به صاحبان آنها برگرداند:
«أما على، فان رسول الله صلى الله علیه وآله، فیما بلغنى اخبره بخروجه و أمره ان یتخلف بعده بمکه حتى یؤدى عن رسول الله صلى الله علیه و آله، الودائع التى کانت عنده للناس و کان رسول الله لیس بمکه احد عنده شىء یخشى علیه الاّ وضعه عنده لما یُعلَم من صدقه و امانته؛۶۴ اما على(ع) بنا بر آن چه به ما رسیده، پیامبر(ص) او را از خارج شدن خود از مکه آگاه کرد و دستور داد: پس از وى در مکه بماند، تا سپردههاى مردم را که نزد وى بوده به آنان برگرداند. در مکه هیچ کس نبود که مالى نزد خود داشته و بر آن بیمناک باشد، مگر اینکه آن را نزد رسول خدا(ص) مىنهاد؛ از آن روى که راستى و امانتدارى وى بر همه روشن بود».
رسول خدا(ص) در حساسترین شرایط و در تنگناها، در وظیفهاش کوتاهى نمىکرد و از نگهداشت ارزشها کوتاهى نمىورزید و به دیگر سخن، کردارش با گفتارش ناهمخوانى نداشت.
در هنگامه جنگ خیبر، در حالى که جنگجویان مسلمان به آذوقه سخت نیازمند بودند، رفتار رسول خدا(ص) در برخورد با شبانى از یهودیان، که نزد پیامبر(ص) آمد و اسلام آورد، جاى درنگ دارد.
«اسود راعى که مزدور و شبان مردى از یهودیان خیبر بود، در موقع محاصره یکى از قلعههاى خیبر، با گوسفندانى که همراه داشت، نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا! اسلام را بر من عرضه دار، و چون اسلام را بر وى عرضه داشت، به اسلام درآمد».
رسول خدا(ص)، در مقام دعوت به اسلام و عرضه داشتن اسلام، احدى را کوچک و غیرقابل اعتنا نمىشمرد و هرکس را، هرکه بود، دعوت به اسلام مىکرد و اسلام را بر وى عرضه مىداشت.
اسود، پس از آن که اسلام آورد، به رسول خدا(ص) گفت: من مزدور صاحب این گوسفندان بودهام و این گوسفندان نزد من امانت است، اکنون چه کنم؟
رسول خدا(ص) فرمود: گوسفندان را رو به قلعه صاحبشان بزن، تا به آن جا بروند.
اسود برخاست و مشتى ریگ برگرفت و به روى گوسفندان پاشید و گفت: نزد صاحب خود بروید که من، به خدا قسم، دیگر با شما همراهى نخواهم کرد».۶۵
یا درباره ستیز با مشرکان و سرکشان قریش، شعار نمىداد، که خود بیش از همه در عرصه کارزار حضور مىیافت و شمشیر مىزد و ساحت نبرد را گرم نگه مىداشت و پشت و پناه اصحاب و لشکریان خود بود.
امام على(ع) درباره این ویژگى رسول خدا(ص) مىفرماید:
«[و فى حدیثه علیه السلام] کنا اذا احمر البأس اتقینا برسول الله (صلى الله علیه و آله) فلم یکن منا اقرب الى العدو منه؛۶۶ [در حدیث آن حضرت است که:] چون کارزار دشوار مىشد، ما خود را به رسول خدا(ص) نگاه مىداشتیم. چنانکه هیچ یک از ما از وى به دشمن نزدیکتر نبود».
مردم وقتى این حضور اثرگذار، سرنوشت ساز و دگرگون آفرین حضرت را در سهمگینترین آوردگاهها مىدیدند و تلاش گسترده او را که از باور راستین و زلال آن حضرت سرچشمه مىگرفت، علاقهمند مىشدند به دینى که در او چنین رستاخیز آفریده، بگروند.
اخلاق فردى پیامبر(ص)
همانگونه که اخلاق اجتماعى رسول خدا(ص) در دلها دگرگونى آفرید و آنها را به اسلام شایق و علاقهمند ساخت، تا آنجا که انسانهاى علاقهمند، جان و مال خویش را در راه آن فدا کردند، اخلاق فردى رسول خدا(ص) نیز در دگرگون سازى اخلاق مردمان از جاهلى به اسلام بسیار اثرگذار بوده است. بىگمان، مردمى را از تاریکى جاهلیت به روشنایى اسلام کشاندن کارى بس دشوار و توان فرساست که حضرت افزون بر تلاش پىگیر و با یک یک مردمان سخن گفتن و ترسیم ارزشهاى والاى اسلامى، رفتار فردىاش دلها را روشن مىکرد و افراد را از درون تاریکى به سوى روشنایى به حرکت درمىآورد که از باب نمونه به چند مورد از اخلاق فردى آن حضرت اشاره مىکنیم:
1. ساده زیستى: زندگى ساده رسول خدا(ص) هر ناظرى را به شگفتى وامىداشت. سخنان بسیارى از مردمان همروزگار رسول خدا(ص) در دست است و ثبت در تاریخ که از ساده زیستى وى ابراز شگفتى کردهاند.
ساده زیستى رسول خدا(ص)، سبب بیدارى افراد شد، به این بیان: شاید کسانى مىپنداشتند محمد بن عبدالله(ص) براى رسیدن به دنیا و مقام، ادعاى پیامبرى مىکند. ولى وقتى دیدند دنیا، در زندگى او جایگاهى ندارد و مانند مردمان معمولى و فرودست زندگى مىکند و در غذا، لباس، مسکن و نشست و برخاست هیچگونه تفاوتى با فرودستان ندارد و گاه نمىتوان او را به ظاهر و به لباس از دیگران باز شناخت، به روشنى دریافتند آنچه مىپنداشتند درست نبوده و او هدف آسمانى و الهى دارد.
حضرت امیر(ع) به زیباترین وجه، ساده زیستى رسول خدا(ص) را در چند فراز از سخنان بلند و استوار خود ترسیم مىفرماید؛ از جمله این بیان آن حضرت است که اوج ساده زیستى و روى گردانى رسول خدا(ص) را از دنیا و زخارف آن مىرساند:
«و لقد کان صلى الله علیه و آله و سلم یأکل على الارض و یجلس جلسه العبد و یخصف بیده نعله و یرقع بیده ثوبه و یرکب الحمار المعارى و یردف خلفه و یکون السِّتر على باب بیته فتکون فیه التصاویر فیقول یا فلانه ـ لاحدى ازواجه ـ غیّبیه عنّى فانى اذا نظرت الیه ذکرت الدنیا و زخارفها.
فاعرض عن الدنیا بقلبه و امات ذکرها من نفسه و احبّ ان تغیب زینتها بقلبه و امات ذکرها من نفسه و احبّ أن تغیب زینتها عن عینه, لکیلا یتخذ منها ریاشا؛۶۷ او که درود خدا بر وى باد، روى زمین مىنشست و به دست خود پاى افزار خویش را پینه مىبست و جامه خود را وصله مىنمود و بر خر بى پالان سوار مىشد و دیگرى را بر ترک خود سوار مىفرمود.
پردهاى بر در خانه او آویخته بود، که تصویرهایى داشت، یکى از زنان خویش را گفت:
این پرده را از من پنهان کن که هرگاه بدان مىنگرم، دنیا و زیورهاى آن را به یاد مىآورم. پس به دل خود، از دنیا روى گرداند و یاد آن را در خاطر خود میراند و دوست داشت که زینت دنیا از او نهان ماند، تا زیورى از آن برندارد».
حالى به حالى شدنِ مردمان تهى دست، که بسان پروانه گرد شمع وجود او مىچرخیدند و چنان استوار و قامت افراشته به رویارویى با مشرکان برمىخاستند، از دگرگونىاى سرچشمه مىگرفت که این رفتار پرهیزگرانه از دنیا در آنان پدید آورده بود.
وقتى انسان، این سان اسوهاى داشته باشد که دنیا را هیچ انگارد و تمام توجهاش به آخرت باشد. روشن است که امیدوارانه و با تکیه بر این دژ استوار، بر فقر خویش غالب مىآید، فقر و تهى دستى او را از هدف باز نمىدارد و در برابر دنیا داران ذلیلانه سر فرود نمىآورد که مىایستد، قد مىافرازد و با اعتماد به نفس به راهى که به آن ایمان دارد، استوار گام برمىدارد.
اگر یاران رسول خدا(ص) از این اسوه ارزشمند و والا برخوردار نمىبودند و زندگى سخت او را فراروى خود نمىداشتند، بىگمان فقر آنان را به زانو درمىآورد و به هیچ روى نمىتوانستند در برابر زراندوزان خون آشام قد افرازند و خواستار پاک شدن زمین از لوث وجود آنان شوند.
بله آن بزرگوار چنین بود که یاران و پیروان او در کوتاه مدت، بر شرق و غرب عالم چیره شدند:
«زوائد معیشت را از زندگى خود حذف کرده بود و نقش یک قدوه صالح را ایفا مىنمود. او بر روى زمین مىنشست و زیراندازش قطعه حصیرى بود و بالشى از چرم که درونش را از لیف خرما انباشته بودند، زیر سر مىنهاد. قوت غالبش نان جوین و خرما بود و هرگز سه روز متوالى از نان گندم سیر نخورد. روزه را با چند دانه خرما و اگر خرما در دسترس نداشت با شربت آبى افطار مىنمود. عائشه مىگوید: گاهى یک ماه بر ما مىگذشت و دود از مطبخ ما بلند نمىشد. از غذاهایى که بدان رغبت نداشت، عیب جویى نمىنمود. به مرکب بى زین و برگ سوار مىشد و یک نفر را هم پشت سر خود ردیف مىکرد.
جامه و کفش خود را با دست خود وصله کارى مىنمود و با دست خود شیر مىدوشید و دستاس مىکرد.»۶۸
حضرت در فرازى بلند به ابوذر مىفرماید:
«یا اباذر طوبى للزاهدین فى الدنیا. الراغبین فى الآخره الذین اتخذوا ارض الله بساطا و ترابها فراشا و ماءها طیبا و اتخذوا کتاب الله شعارا و دعاءه دثارا یقرضون الدنیا قرضا؛ اى ابوذر خوشا به حال پارسایان، آنان که به آن دنیا دل بستهاند: زمین خدا را بساط و خاک آن را فرش و آب آن را عطرخویش قرار دادهاند. کتاب خدا را همانند پیراهن زیرین به خود نزدیک ساختهاند و دعا را همانند لباس رویین و خود را از دنیا بریدهاند».
بله، رسول خدا(ص) مصداق اعلاى این سخن خویش بود. دل بسته آخرت بود. چون چنین بود، روى زمین مىنشست و خاک را بستر خویش قرار مىداد و با آب بدن خویش را عطرآگین مىساخت و به زخارف دنیا علاقهاى نشان نمىداد. نشست و برخاست با فقیران را عار نمىانگاشت، بلکه بدان افتخار مىکرد. از یاران خویش نیز مىخواست دنیا را به چیزى نینگارند، دلبسته آن نباشند، زهد پیشه کنند.
2. نظم و انضباط: رسول خدا(ص)، اسوه نظم بود. نظمى دقیق بر سرتاسر زندگىاش حکم فرما بود. آن بزرگوار از این که کار امروز را به فردا بیندازد به شدت پرهیز داشت و هرکارى را در زمان خودش انجام مىداد.
نظم رسول خدا(ص) در کارها و در انجام امور، به گونهاى بوده که هریک از صحابه به روشنى مىدانستند، در مَثَل، در این هنگام از روز، در این مکان و موقعیت، رسول خدا(ص) مشغول به چه کارى است و به چه امورى رسیدگى مىفرمایند.
تمام وقتهایش تقسیم شده بود. بخشى را با مردم، بخشى را با خدا، بخشى را به تفکر و بخشى را به خانواده، ویژه ساخته بود.
مسجد مدینه سه ستون داشت. هر ستونى را پیامبر(ص) به کارى ویژه کرده بود: ستونى ویژه مردم، ستونى براى خلوت و ستونى براى شور و مشورت و تصمیم گیرى.
و در منزل نیز، به روایت امام حسین(ع) از پدر بزرگوارش على ابن ابیطالب(ع) وقتهایش تقسیم شده بود:
«و کان اذا أوى الى منزله جزّأ دخوله ثلاثه أجزاء جزءاً لله عزّ و جلّ و جزءاً لأهله و جزءاً لنفسه. ثم جزّءاً جزءه بینه و بین الناس فیردّ ذلک على العامه و الخاصه [و لا یدّخر عنهم شیئا] فکان من سیرته فى جزء الامه: ایثار اهل الفضل باذنه و قسمه على قدر فضلهم فى الدین فمنهم ذوالحاجه و منهم ذو الحاجتین و منهم ذو الحوائج فیتشاغل بهم و یشغلهم فیما اصلحتهم و اصلح الامه من مسألته عنهم و اخبارهم بالذى ینبغى لهم و یقول: لیبلّغ الشاهد الغائب و ابلغونى حاجه من لا یستطیع ابلاغ حاجته فانه من ابلغ سلطانا حاجه من لا یستطیع ابلاغها ایّاه ثبّت الله قدمیه یوم القیامه؛۶۹ رسول خدا(ص) هنگامى وارد منزل مىشد وقتهاى خودرا به سه جزء بخش مىکرد: یک بخش را براى خدا و یک بخش را براى اهل منزل و یک بخش را براى خودش. آنگاه، وقتى را که براى خودش ویژه کرده بود، بین خود و مردم تقسیم مىکرد.
در این بخش به خواستههاى عام و خاص رسیدگى مىفرمود. و از ایشان هیچ چیز دریغ نمىداشت.
روش حضرت در بخش ویژه مردم چنین بود که: به اهل فضل به دستور حضرت برترى داده مىشد و بهرهشان به اندازه فضلشان در دین بود. شمارى از آنان یک خواسته و شمارى دو خواسته و شمارى چندین خواسته داشتند که حضرت به آنها مى پرداخت. و آنان را به آنچه که به صلاحشان و صلاح امت بود، مشغول مىساخت و مىفرمود:
حاضران به غایبان برسانند و شما حاضران نیاز کسى را که توانى ندارد پیش من آید و باز گوید، به من برسانید زیرا هرکه حاجت کسى را که توانایى رساندن آن را به حاکم ندارد، به او برساند، خداوند او را در روز قیامت ثابت قدم بدارد.
رسول خدا(ص)، در روزگارى از نظم و انضباط سخن مىگفت که کسى به اینگونه امور اهمیت چندانى نمىداد. جامعه، جامعه جاهلى بود؛ یعنى جامعهاى که نظم و نسق نمىپذیرفت، هوا و هوس بر آن حاکم بود، نه تدبیر و عقل. از هوا و هوس جز بىنظمى و بىانضباطى برنمىخیزد. این عقل است که نظم را حاکم مىسازد. در بىنظمى و بىانضباطى بسیار (حق) ها تباه مىشود و هیچ حق دارى به حق خویش نمىرسد و عدل و داد پا نمىگیرد و سخن از عدالت اجتماعى، بیهوده است. از این روى، رسول خدا(ص)، در آغاز مىبایست جامعه را بر اسلوبى خاص پى بریزد و بر نظمى استوار و دقیق، تا بتواند به اهداف خود برسد. بىگمان جامعه نظم نمىپذیرفت مگر این که تک تک افراد جامعه در چارچوبى خاص قرار بگیرند و نظم را در سرتاسر زندگى خود حاکم سازند. ممکن نیست افراد جامعه در بى نظمى به سر برند؛ اما جامعه در چهارچوبى دقیق به کار خویش ادامه بدهند. جامعه از افراد ساخته مىشود، نظم و انضباط در آن بستگى به نظم و انضباط فردى افراد دارد. هرچه نظم و انضباط فردى دقیق باشد و حساب شده، نظم جامعه دقیقتر خواهد بود. رسول خدا(ص)، در پى ساختن جامعهاى بود که افراد با انضباط آن را بر شالوده وجود خویش بسازند و اداره کنند و به آن نظم بدهند.
از این روى، روى نظم فردى و اجتماعى پیروان خود، بسیار حساس بود. حتى نسبت به بى نظمى در صفهاى نماز جماعت هشدار مىداد و نکتهاى بس دقیق را براى پیروان خود یادآور مىشد و آن این که بى نظمى در صفهاى نماز جماعت، دلهاى شما را از یکدیگر دور مىگرداند.
«اقیموا صفوفکم فانى اراکم من خلفى کما اراکم من قدّامى و من بین یدى و لا تخالفوا فیخالف الله بین قلوبکم؛
صفهایتان را به پا دارید. من شما را از پس سر همانگونه مىبینم که از پیش رو. نامرتب نباشید که خداوند دلهاى شما را از یکدیگر دور مىگرداند.
در اساس رسول خدا(ص) برانگیخته شده بود که مردمان را از شرک برهاند؛ زیرا که شرک پراکندگى به باور مىآورد و دلها را از هم دور مىسازد و نظم جامعه را از هم مىگسلد و در غوغاى شرک هیچ چیز پانمىگیرد. جامعهاى که پیامبر(ص) در آن برانگیخته شده بود به خاطر دورى از توحید و از هدایتگریهاى پیامبران، تار و پودش از هم گسسته بود. او مىبایست توحید را حاکم مىکرد و مردم را بر محور توحید به حرکت درمىآورد و قلبهاى آنان را با توحید پیوند مىزد، تا پیوندشان استوار گردد و از بىنظمى که دستاورد شرک و بى رهبرى و بى کتابى است رهایى یابند:
«ارسله على حین فتره من الرسل و طول هجعه من الامم و انتقاض من المبرم فجاءهم بتصدیق الذى بین یدیه و النور المقتدى به. ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق و لکن اخبرکم عنه الا انّ فیه علم ما یأتى و الحدیث عن الماضى و دواء دائکم و نظم مابینکم؛۷۰ او را هنگامى فرستاد که پیامبران نبودند و امتها در خواب غفلت مىغنودند. رشتهها گسسته بود و بناى استوار دین شکسته.
پس نزد آنان آمد، کتابهاى پیامبران پیشین را تصدیق کنان و با چراغى که ره جویند بدان. آن کتاب خداست، قرآن، از آن بخواهید تا سخن گوید و هرگز سخن نگوید، اما من شما را از آن خبر مىدهم. بدانید که در قرآن علم آینده است و حدیث گذشته. درد شما را درمان است و راه سامان دادن کارتان در آن است.
مردم به روشنى درمىیافتند وجود نبى اکرم(ص) و قرآن در بین آنان و باورى که به آن دو پیدا کردهاند، از هرج و مرج رهایىشان داده است و نظم و انضباط را در زندگىشان جارى ساخته و همین, که جلوهاى بس زیبا در آن روزگار داشت، هم سبب ایمان ژرف و عقیدهمندى بیش از پیش آنان به راهى که برگزیده بودند مىشد و هم مایه جذب و گرایش نیروهاى جدید به رسول خدا(ص) و کتاب مقدسى که او در دست داشت، قرآن.
آراستگى سیما
رسول خدا(ص) بسیار تمیز و مرتب بود. به وضع ظاهر خویش توجه ویژه داشت. همیشه و در همه حال لباس و بدن خویش را تمیز نگه مىداشت. افزون بر وضو، بیشتر روزها بدن خود را شستشو مىداد. موى سرش را با برگ سدر مىشست و شانه مىکرد و خود را با مشک و بخور عنبر خوشبو مىنمود. روزانه چند بار دندانهایش را مسواک مىزد.
رسول خدا(ص) از ژولیدگى بسیار نفرت داشت و کسانى را که لباس ژولیده و کثیف به تن مىکردند و بدن خویش را نمىشستند نکوهش مىکرد.
او دوست داشت مسلمانان از آراستگى ظاهر برخوردار باشند و از هر چیزى که مایه نفرت و بیزارى افراد مىشود بپرهیزند.
امام صادق(ع) مىفرماید:
«اَبصَرَ رسول اللّه(ص)رَجُلاً شَعثا شَعرُ رَأسِهِ وَ سَخَهً ثیابُهُ، سَیِّئَهً حالُهُ فَقالَ رَسُول اللّه(ص): مِن الدّینِ المُتعَهُ وَ اِظهارُ النِّعمَهِ؛۷۱ رسول خدا(ص) مردى را دید که موهاى سرش ژولیده بود و لباسهاى کثیف برتن داشت، به گونهاى حالش چندشآور بود. فرمود: بهره بردارى از مواهب و آشکار ساختن نعمتها، بخشى از دیندارى است».
و در روایت دیگر آن حضرت از رسول خدا(ص) نقل مىفرماید: «قال لى حبیبى جبرئیل(ع) تطیّب یوما و یوما لا و یوم الجمعه لابد منه و لا تترک له؛۷۲ مسأله تمیزى و خوشبویى در اسلام چنان اهمیت دارد که جبرئیل رسول خدا(ص) را به آن سفارش مىکند. بىگمان، این همه تأکید و دقت رسول خدا(ص) در امر بهداشت و تمیزى لباس و بدن، افزون بر این که این حالت به خودى خود، بسیار شایسته است، در جذب و علاقهمندى مردم به انسان نیز اثرگذار است. انسانى که به تبلیغ دین مىپردازد و زیباترین معارف و آموزهها را عرضه مىدارد، اگر خود ظاهرى ژولیده و نازیبا داشته باشد و سیمایى ناخوشایند، در (روح)ها و (روان)ها اثر نخواهد بخشید. از این روى، تمامى رسولان الهى، ظاهرى آراسته و سیمایى بسیار خوشایند و جذاب داشتند و از بدنهاىشان دمادم بوهاى خوش به مشام مىرسیده است.
روشن است که آراستگى ظاهرى انبیاء و اولیاى الهى از حد معمول فراتربوده است که در تاریخ ثبت شده و مایه شگفتى همروزگاران شده است وگرنه نمىبایست این همه از آن سخن به میان مىآمد.
رسول خدا(ص) وقتى در جامعه حضور مىیافت، روى تمیزى و آراستگى سیما و لباس، دقت ویژه داشت و براى دیدار با افراد، هرکس و از هرطبقه با ظاهرى آراسته ظاهر مىشد.
امام صادق(ع) از پدر بزرگوارش امام باقر(ع) روایت مىکند که فرمود: «وقف رجل على باب النبى(ص) یستأذن علیه قال: فخرج النبى(ص) فوجد فى حجرته رکوه فیها ماء. فوقف یسوّى لحیته و ینظر الیها فلما رجع داخلا قالت له عائشه: یا رسول الله! انت سید ولد آدم و رسول رب العالمین، و قفت على الرکوه تسوى لحیتک و رأسک؟ قال: یا عائشه ان الله یحب اذا خرج عبده المؤمن الى اخیه ان یتهیأ له و ان یتجمل؛۷۳ مردى به در خانه رسول خدا(ص) ایستاد و درخواست دیدار با وى کرد. رسول خدا(ص) پیش از آن که از منزل براى دیدار با آن مرد خارج شود به ظرف آبخورى چرمى که در آن آب بود, نظر انداخت و ریش و موى سر خود را مرتب ساخت! پس از دیدار، همین که داخل منزل شد، عایشه گفت: اى رسول خدا! تو سرور فرزندان آدمى و رسول پروردگار جهانیان، بر سر ظرف آب ایستادى و ریش و موى سرت را مرتب کردى؟
رسول خدا(ص) فرمود: اى عایشه! خداوند دوست مىدارد هرگاه بنده مؤمناش براى دیدار با برادرش از منزل بیرون مىرود، خود را آماده سازد و بیاراید».
این روش که روش همه انبیاى الهى بوده است، هم در منزل و در برخورد با اهل خود و هم در بیرون و در نشست و برخاست با مردم، همیشه و در همه حال باید الگوى مبلغان دینى باشد، تا در بین مردم جایگاه بیابند و علاقه و اشتیاق آنان براى دیدار و نشست و برخاست، با چهرهاى که دین را ارائه مىدهد و از زیباییهاى دین سخن مىگوید، برانگیزد. زیرا علاقه به تمیزى و پاکیزگى و آراستگى فطرى است. همه انسانها آراستگى و پاکیزگى را دوست دارند. مبلغ دینى بایسته است که هم آراستگى ظاهرى و هم آراستگى باطنى داشته باشد. سخن زیباى خود را که ترجمان وحى است براى مردم بازگو مىکند لازم است با ظاهرى آراسته، پاکیزه، سیمایى رخشان و پرجاذبه ارائه دهد تا در (روح)ها اثر ژرف بگذارد.
حضرت در دیدار با گروههایى که براى شنیدن پیام اسلام به نزدشان مىآمدند بهترین لباس خود را مىپوشید و به اصحاب نیز سفارش مىفرمود چنین باشند: «ان النبى(ص) کان اذا قدم علیه الوفد لبس احسن ثیابه و أمر اصحابه بذلک۷۴
و یا سفیرانى که به دیگر سرزمینها و دربار پادشاهان و فرمانروایان مىفرستاد از جمله نکتههایى که به آنان یادآور مىشد پاکیزگى و آراستگى ظاهر بود و حتى مقیّد بود که از بین اصحاب، براى این مأموریت خوشسیماترینها را برگزیند.
مهارت در پیام رسانى
در تبلیغ دین و رساندن پیام آن به مردمان و پدید آوردن جاذبه و کشش، افزون بر اصول یاد شده که باید به گونه دقیق پاس داشته شوند، مهارتهایى نیز لازم است. رسولان الهى، از مهارتهاى لازم برخوردار بودهاند که توانستهاند جاذبه آفرینى کنند و در روزگار تاریک و وحشت انگیز، پیام روشن دین را عرضه بدارند و پیروانى بیابند و در برابر شرک و ستم قد افرازند. در بین عوامل جذب و گرایش مردم به دین اسلام، مهارتهاى تبلیغى رسول خدا(ص)، جلوه خاص دارند.
از جمله مهارتهاى رسول خدا(ص) در ابلاغ پیامف فصاحت و بلاغت، مخاطب شناسى، نگهداشت حال مخاطبان، نگهداشت اهم و مهم، بهرهگیرى از شیوههاى گوناگون و اثرگذار در دعوت بود.
1. فصاحت و بلاغت: پیامبر(ص) روشن سخن مىگفت، همگان مىفهمیدند و هرکس، به اندازه ظرفیت خود از آن بهره مىگرفت.
پیامبر(ص) در نزد قوم عرب, به خاطر فصاحت و بلاغت و رسایى زبان، بسیار زیبا جلوه مىکرد؛ زیرا که آنان بر این باور بودند: «جمال المرء فى فصاحه لسانه». در نزد عرب سه چیز نشانه بزرگى و کمال مرد بود: فصاحت در بیان، مهارت در تیراندازى و چالاکى در اسب دوانى.
از اینجا مىتوان به رمز نفوذ ژرف و جاودانه سخن رسول خدا(ص) در دلها پى برد. عربى که شیفته فصاحت و بلاغت بود و در برابر سخن شیوا و رسا زانو مىزد و زبان به ستایش مىگشود و صاحب سخن را گرامى مىداشت. حال و روزش در برابر سخن شیوا، با محتواى بس سرشار و دگرگون آفرین رسول خدا(ص) روشن است که چسان در برابر آن سخنور توانا و سخنان فصیح و بلیغ، سر فرود آورده و به هیجان آمده و لذت برده و دل بسته است و سر از پا ناشناخته به سوى صاحب سخن به حرکت در آمده است.
گفتهاند: «کانَ کلامُهُ کَلاماً فَصلاً یَفهَمُهُ کُلُّ مَن سَمِعَهُ؛ سخن رسول خدا(ص) استوار بود. هرکس آن را مىشنید درمىیافت».
امام حسن مجتبى(ع) از دایى خود: هند بن ابى هاله، که از وصفگران رسول خدا(ص) بود، نقل مىکند:
«یَفتَتِحُ الکَلام وَ یَختِمُهَ بِأشداقِه. یَتَکَلَّمُ بِجَواِمِعِ الکَلِمِ فَصلاً لا فَضولَ فیهَ وَ لا تَقصیرَ؛۷۵ به هنگام سخن گفتن، از آغاز تا پایان به آرامى سخن مىگفت. سخنش کوتاه و جامع بود. نه بیهوده شاخ و برگ داشت و نه کوتاه ناوافى به مقصود».
رسول خدا(ص) به گونهاى سخن مىگفته که شنونده با اوج گیرى سخن، اوج مىگرفته است و از دنیاى پیرامون جدا مىشده است. از این روى مخالفان مىگفتهاند به محمد نزدیک نشوید که با سخنان خود شما را سحر مىکند. بله واقعاً سخنان رسول خدا(ص) افراد را حالى به حالى مىکرده و در دلشان دگرگونى ژرف پدید مىآورده و این اثرگذارى، بىگمان افزون بر محتوا، ناشى از رسایى سخن و شیوایى و استوارى آن بوده است.
به گفته جاحظ: «اگر سخن از لحاظ معنى، عالى و از لحاظ لفظ، فصیح باشد و تکلف در او به کار نرفته باشد, با قلب آدمى آنطور مىکند که باران با زمین پاکیزه مىکند».۷۶
و همو درباره موهبت بزرگ خداوند به رسول گرامىاش: «اعطیت جوامع الکلم» که از جمله در این حدیث شریف: «خَیرُ الاُمور أوساطها» جلوهگر شده مىنویسد:
«مرد باید سخاوتمند باشد، آنقدر که به اسراف نکشد. شجاع باشد، نه آنقدر که به حماقت و تهوّر کشد. در کارها محتاط باشد نه آنقدر که بگویند ترسوست. در کارها بُرنده باشد، نه آنگونه که به بىشرمى کشد. زبان آور باشد نه آنسان که بیهوده گویى بود.
خاموشى گزیند، نه آنقدر که پندارند گنگ است. بردبار باشد، نه بدانسان که کارش به خوارى کشد. انتقام خود بگیرد، نه تا حد ستم. با وقار باشد, نه بلید و کانا. سخن سنج باشد نه اهانتگر. سپس دیدیم که رسول خدا(ص) همه این امور را در یک جمله بیان فرمودهاند: خیرالامور اوساطها. و دانستیم که جوامع الکلم و فصل الخطاب موهبتى است که او را داده شده».۷۷
این موهبت الهى سبب گردید رسول خدا(ص) خیلى زود دلها را رام خویش گرداند و از دل آنها چشمههاى حیات بجوشاند و مردمان سنگدل و بسیار خشن را به سرچشمههاى روشنایى هدایت کند و از جهل و بیدادگرى رهایى بخشد و آنان را به مقامى برساند شگفت انگیز که همانا مقام انسانیت باشد. انسانهایى که فرزندان خود را زنده به گور مىکردند براى رهایى انسان از چنگ ستم، جهل، بینوایى و تاریکى جان خویش را فدا کنند!
مخاطب شناسى
رسول خدا مخاطب شناس بود. وقتى لب به سخن مىگشود, فهم و درک مخاطبان را در نظر داشت. از این روى گفتهاند سخن او را همگان مىفهمیدند. ساده سخن مىگفت، این همان در نظر داشتن درک و فهم مخاطب است و شناختى است که گوینده و پیام آورنده از مخاطب خود دارد.
آگاهى رسول خدا از نیازها و خواستههاى فطرى انسانها، رمز موفقیت ایشان بود. در نگاه آن حضرت، انسانها بسان معادن زمیناند و ازجهت ظرفیتها، متفاوت. از این روى، سخن، کار و برنامه ریزى براى آنان باید بر اساس این تفاوتها گفته و ارائه شود.
«الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه».۷۸
علامه مجلسى در ذیل این روایت مىنویسد:
«و یحتمل وجهین: احدهما ان یکون المراد ان الناس مختلفون بحسب استعداداتهم و قابلیاتهم و اخلاقهم و عقولهم کاختلاف المعادن فان بعضها ذهب و بعضها فضه.»۷۹
از این روى، چه بسا سخنى و دعوتى براى گروهى از انسانها کارساز و دگرگون آفرین باشد و براى گروهى این اثر را نداشته باشد که باید از زاویه دیگر وارد شد و پیام را به دیگر گونه گفت. برابر همین روش و اصل بلند، رسول خدا هم خود با مخاطبان رو به رو مىشد و سخن مىگفت, هم از یاران مىخواست این گونه باشند؛ یعنى حال مخاطب را در نظر بگیرند:
انس بن مالک مىگوید که از رسول خدا شنیدم که فرمود:
«لاتحدّثوا الناس بما لا یعرفون. اتحبّون ان یکذّب الله و رسوله».۸۰
امام صادق(ع) مىفرماید:
«ما کلّم رسول الله(ص) العباد بکنه عقله قطُّ و قال: قال رسول الله(ص) انا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس على قدر عقولهم».۸۱
هرگز رسول خدا از ژرفاى خرد خویش با مردمان سخن نگفت!. فرمود: رسول خدا فرموده است:
«ما گروه پیامبران دستور داریم که بامردمان در خور عقل شان سخن بگوییم»..
پیامبران براى همه گروه هاى انسانى و هدایت و رشد آنان برانگیخته شدهاند، نه براى گروه خاص. پیامى که آنان براى هدایت بشر آوردهاند، به فراخور عقل و درک تک تک انسانهاست. هر انسانى به فراخور درک و عقل و گنجایى خویش مىتواند از آن بهرهمند شود و روشنى را از تاریکى، راه از بیراه، سره از ناسره، حق از باطل را بازشناسد. از این روى، از همه گروههاى انسانى در بین پیروان رسولان الهى مىبینیم و همین که هر کسى مىتوانست به فراخور درک و عقل خویش از پیام رسولان الهى, بویژه خاتم آنان محمد مصطفى بهرهمند شود، موجى بزرگ در بین تودههاى مردم پدید آمد و فوج فوج به آیین اسلام گرویدند و جذب رسول خدا شدند. این همان معجزه بزرگ هماهنگى پیام، با درکها و عقلهاى گوناگون بشرى است.
رسول خدا(ص) سخنان خویش را با سطح فکرى افراد، هماهنگ مىفرمود. این مطلب را مىتوان به روشنى از سخنان آن حضرت در دیدار با افراد و گروههاى گوناگون اجتماعى دریافت.
حضرت، روش حضرت مسیح را همینگونه مىشناساند و به اصحاب خویش مىفرماید:
«ان عیسى(ع) قام خطیبا فى بنى اسرائیل. فقال: یا بنى اسرائیل لاتکلموا بالحکمه عند الجهال فتظلموها و لا تمنعوها اهلها فتظلموهم؛۸۲ عیسى(ع) در میان بنى اسرائیل به سخنرانى برخاست و گفت: اى بنى اسرائیل, نزد نادان سخن حکمت بار نگویید که بدان سخن ستم روا داشتهاید و نیز آن را از شایستگاناش دریغ مدارید که بدیشان ستم کرده باشید.
این یک اصل و مبناى بسیار استوار در امر تبلیغ دین است و بىگمان بسیارى از ناکامیها در رساندن پیام دین به مردمان، در رعایت نکردن این اصل مهم است. مخاطب نشناسى و در نظر نگرفتن گنجایى و سطح فکر و درک مخاطبان آفت بزرگ تبلیغ دین در روزگار ماست که این کاستى را بایستى با اقتداى درست به نبى اکرم و الگو قرار دادن آن حضرت. جبران کرد و مردم را با روشهاى دقیق، عالمانه، خردمندانه و هماهنگ با فطرتشان به سوى معارف ناب کشاند که روشهاى عوامانه، نابخردانه و ناهماهنگ با فطرت، ره به جایى نمىبرند.
نگهداشت حال مخاطبان
سخن باید شادابى آفرین باشدف نه ملال آور. در سخن گفتن با دیگران این نکته را همیشه باید در نظر داشت. سخن تا جایى برد دارد و اثرگذار در روح و جان افراد است که افراد علاقهمندانه به آن گوش فرادهند و اگر از مرز حوصله و علاقه آنان گذشت, اثرگذارى خود را از دست خواهد داد و چه بسا حالت رمیدگى و انزجار در افراد پدید خواهد آورد.
رسول خدا همیشه روى این اصل تأکید مىورزید. هم خود آن را دقیق و همه سویه رعایت مىکرد و مطالب خود را کوتاه و گویا ارائه مىداد و هم از یاران و نمایندگان سفیرانى که به این سوى و آن سوى گسیل مىداشت، رعایت این اصل را گوشزد مىفرمود:
«کان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لا یطیل الموعظه یوم الجمعه انما هن کلمات یسیرات؛۸۳ روش رسول خدا بر این بود که موعظه خویش را در روز جمعه طول نمىداد موعظه ایشان در روز جمعه، چند جمله کوتاه بود».
عمار یاسر مى گوید:
«امرنا رسول الله، (ص) باقصار الخطب؛۸۴ رسول خدا(ص) به ما امر فرمود به کوتاهى خطبهها».
این رفتار و این سفارش که در سیره حضرت نمونههاى بسیار وجود دارد، در دلها علاقه نسبت به مسائل عبادى دین به وجود مىآورد و از رمیدگى جلوگیرى مىکند و آسانگیرى دین را به روشنى مىنمایاند و اسلام را دین آسان جلوهگر مىسازد و عامل بسیار اثرگذار در جذب افراد به دین است. از این روى رسول خدا از هر گونه رفتارى که رمیدگى مردم را از دین,، در پى داشت، هم خود پرهیز مىکرد و هم اصحاب را از آن بازمىداشت.
ابن هشام مىنویسد: وقتى پیامبر(ص) معاذبن جبل را به سوى یمن گسیل داشت به وى فرمود:
«یا معاذ بشِّر و لا تنفِّر, یسِّر و لا تعسِّر؛۸۵ [این اصل بلند:] بشارت دادن و پرهیز از رماندن, آسان گرفتن و پرهیز از سخت گیرى، در همه حال بایستى سرلوحه کار مبلغ و تبلیغ دینى قرار بگیرد. تا موج پدید آید و بر (روح)ها که بسیار لطیف اند، فشار وارد نیاید و همیشه شاداب بمانند و علاقهمند به انجام دستورها و فرائض دینى.
پینوشتها:
۱. شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۶/۳۹۰ ـ ۳۹۱. دار احیاء التراث العربى، بیروت
۲. سیره رسول الله(ص) زریاب خویى/۱۱۷، سروش، به نقل از انساب الاشراف، بلاذرى، ج۱/۲۶۵، دارالفکر بیروت.
۳. بحار الانوار، علامه باقر مجلسى، ج۱۹/۱۱، مؤسسه الوفاء، بیروت.
۴. همان، به نقل از انساب الاشراف، ج۱/۱۴۴.
۵. تاریخ الامم و الملوک، ابى جعفر محمدبن جریر طبرى، ج۲/۲۷۵ ـ ۲۷۶. مطبعه الاستقامه، قاهره.
۶. اعراف/۱۵۷.
۷. نهج البلاغه، خطبه۱.
۸. الاصابه، ابن حجر عسقلانى، ج۸/۳۸۷، کتاب النساء.
۹. السیره النبویه، ابن هشام، ج۴/۶۰.
۱۰. مغازى، واقدى، ج۲/۸۴۷، نشر دانش اسلامى، قم.
۱۱. کنز العمال، علاءالدین هندى ج۱/۶۰۳، مؤسسه الرساله، بیروت.
۱۲. مکاتیب الرسول، على احمدى میانجى، ج۱/۱۴۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسى، ج ۲۰/ ۳۹۶.
۱۳. التراتیب الاداریه، ج۱/۱۷۳.
۱۴. التوحید، شیخ صدوق، با تصحیح و تعلیق سید هاشم حسینى تهرانى/۳۴۲، انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسین، قم.
۱۵. الاصابه، ج۳/۱۴۹؛ السیرهالنبویه، ج۱/۳۲، ۲۳۵، ۴۳۰؛ الاحتجاج طبرسى، ج۱/۲۹.
۱۶. اصول کافى، ثقه الاسلام کلینى، ج۲/۱۲۵، باب الحبّ فى الله و البغض فى الله.
۱۷. سوره بقره، آیه ۱۱۱.
۱۸. بحارالانوار، ج۹/۲۶۹.
۱۹. تاریخ پیامبر اسلام، دکتر محمدابراهیم آیتى، تجدید نظر و اضافات از دکتر ابوالقاسم گرجى/۵۴۰ ـ ۵۴۱، انتشارات دانشگاه تهران، به نقل از طبقات ابن سعد، ج۱/۲۹۹.
۲۰. ااحتجاج، احمد بن على بن ابى طالب طبرسى، ترجمه بهزاد جعفرى، ج۱/ ۲۲ (۲۹، دارالکتب الاسلامیه.
۲۱. تاریخ پیامبر اسلام، ۱۴۶ ـ ۱۴۷؛ الطبقات الکبرى، ج۱/۲۱۹ ـ ۲۲۰؛ بحارالانوار، ج ۱۹/ ۱۰ـ ۱۱؛ اعلام الورى، طبرسى/۶۷ ـ ۷۰، دارالمعرفه، بیروت
۲۲. بحارالانوار، ج۱۹/۸.
۲۳. بحارالانوار، ج۱۹/۴۹.
۲۴. بحارالانوار، ج۱۸/۴۱۵.
۲۵. همان/۱۰.
۲۶. گفتار فلسفى، جوان، ج۲/۲۴۸.
۲۷. بحارالانوار، ج۲۱/۱۲۳.
۲۸. بحارالانوار، ج۱۶/ ۲۲۶ ـ ۲۲۷.
۲۹. مغازى، واقدى، ج۲/۱۱۰۷، نشر دانش اسلامى.
۳۰. الوفاء باحوال المصطفى، ابن جوزى بغدادى؛ بحارالانوار، ج۱۶/۲۲۹.
۳۱. بحارالانوار، ج۲۷/۱۳۹.
۳۲. بحارالانوار، ج۵۸/۶۵.
۳۳. وسائل الشیعه، ج۱۸/ ۳۳۲، دار احیاء التراث العربى، بیروت.
۳۴. مستدرک الوسائل الشیعه، میرزا حسین نورى طبرسى، ج۱۷/۳۴۵، مؤسسه آل البیت.
۳۵. نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، نامه ۵۳.
۳۶. مستدرک الوسائل الشیعه، ج۱۱/۱۶۸؛ تحف العقول؛ رساله حقوق امام سجاد، بند پنجاهم.
۳۷. تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتى/ ۳۷۸ ـ ۳۷۹، به نقل از السیره النبویه، ج۳/۳۳۱ ـ ۲۳۲.
۳۸. تاریخ پیامبر اسلام, محمد ابراهیم آیتى/۴۹۹ ـ ۵۰۰، به نقل از السیره النبویه، ج ۴/۱۴۱.
۳۹. تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتى/ ۲۰۴ ـ ۲۰۵؛ السیره النبویه لابن هشام، ج۲/۲۶۶ ـ ۲۶۷.
۴۰. داستان راستان، شهید مرتضى مطهرى، چاپ شده در مجموعه آثار، ج۱۸/ ۲۵۸ ـ ۲۵۹، به نقل از وسائل الشیعه، ج ۳/۳۲۹.
۴۱. سنن ابن ماجه، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى، ج۲/۸۱۰، حدیث شماره ۲۴۲۵، دار احیاء التراث العربى، بیروت.
۴۲. همان، حدیث شماره ۲۴۲۶.
۴۳. سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
۴۴. سوره قلم، آیه ۴.
۴۵. المیزان، علاّمه طباطبایى، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، ج ۱۹/۶۱۸ ـ ۶۱۹.
۴۶. کتاب المغازى، محمد بن عمر بن واقدى، ج۱/۱۴۰ ـ ۱۴۱.
۴۷. الطبقات الکبرى، ابن سعد، ج۴/۱۳۲، دار صادر، بیروت.
۴۸. سفینه البحار، ج۶/۳۳۳، اسوه.
۴۹. سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.
۵۰. سوره طه، آیه ۱.
۵۱. المیزان، ج۴/۸۶.
۵۲. السیره النبویه، ابن هشام، ج۴/۴۹.
۵۳. کتاب المغازى، محمد بن عمر بن واقدى، ج۲/۸۲۲.
۵۴. سیره النبویه، ج ۴/۵۳.
۵۵. تاریخ پیامبر اسلام، دکتر محمد ابراهیم آیتى، تجدید نظر و اضافات از دکتر ابوالقاسم گرجى/۵۰۱ ـ ۵۰۲.
۵۶. مکارم الاخلاق، طبرسى، با مقدمه و تعلیق محمد حسین اعلمى/ ۱۴، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، بیروت، انتشارات دانشگاه تهران.
۵۷. محجه البیضاء، مولى محسن کاشانى، ج۴/۱۴۹.
۵۸. وسائل الشیعه، ج ۱۱/ ۵۹۰.
۵۹. التراتیب الاداریه، ج ۱/۳۰۶ ـ ۳۰۷.
۶۰. محجه البیضاء، ج ۳/ ۳۶۷.
۶۱. سوره شعراء، ایه ۱۱۴.
۶۲. سوره انعام، آیه ۵۲.
۶۳. مجمع البیان، امین الاسلام طبرسى، ج۴، جزء پانزدهم/ ۱۴۹، دار مکتبه الحیاه، بیروت.
۶۴. السّیره النّبویّه، ج۲/ ۱۲۹.
۶۵. تاریخ پیامبر اسلام، محمد ابراهیم آیتى/ ۴۱۶ ـ ۴۱۷، السیره النبویه، ابن هشام، ج۳/ ۳۵۸ ـ ۳۵۹.
۶۶. نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، غریب کلامه، ۹/ ۴۰۷.
۶۷. نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدى، خطبه ۱۶۰.
۶۸. محمد خاتم پیامبران، مقاله گوشهاى از اخلاق محمد، نوشته سید ابوالفضل مجتهد زنجانى، ج/ ۴۰، حسینیه ارشاد.
۶۹. المحجه البیضاء، ج ۴/ ۱۶۰.
۷۰. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۸.
۷۱. کافى، ج ۶/ ۴۳۹.
۷۲. همان، ۵۱۱.
۷۳. مکارم الاخلاق/ ۹۶ ـ ۹۷.
۷۴. التراتیب الاداریه، ج۱/ ۳۴۹.
۷۵. معانى الاخبار، شیخ صدوق، تصحیح على اکبر غفارى/ ۸۱، دارالمعرفه، بیروت.
۷۶. مجموعه آثار، شهید مرتضى مطهرى، ج۲۲/ ۲۵۵، صدرا.
۷۷. معجم الادباء، یاقوت حَمَوى، ترجمه و پیرایش عبدالمحمد آیتى، نیمه دوم/ ۹۱۷.
۷۸. کافى، ج ۸، ۱۷۷.
۷۹. همان، پاورقى.
۸۰. بحارالانوار، ج ۲/ ۷۷.
۸۱. کافى، ج ۱/ ۲۳.
۸۲. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى/ ۲۶، مؤسسه اعلمى، بیروت.
۸۳. سنن ابى داود، ج۱/ ۲۸۹، داراحیاء التراث العربى، بیروت.
۸۴. همان.
۸۵. السیره النبویّه، ج ۴/ ۲۳۷.