بازتاب کمال نبوی در دیوان خاقانی

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

بازتاب کمال نبوی در دیوان خاقانی

نویسنده: دکتر عطا محمد رادمنش

منبع: پژوهش‌نامه زبان و ادبیات فارسی، سال اول، شماره چهارم، زمستان ۱۳۸۸، ص ۴۴-۲۳

چکیده

نقشبندِ آفرینش، ملک و ملکوت و خاک و افلاک را با تمام شگفتی‌ها و تنوع و تکثّرش و حتی آدم صفی‌الله را طفیل شاه‌بیت غزل دیوان هستی قرار داد.

رهپویان وادی حقیقت نبوی با پیروی از گفتار و سیره او – که منبعث از سرچشمه وحی است – سعادت و کمال خود را رقم می‌زنند و به موجودیّت خود معنی می‌بخشند.

هنرمندان بویژه سخنوران سخته و سخن‌سنج، با ارادتی خالصانه و عاشقانه بدان محمودِ حق روی می‌آورند و از دریای خرد و معالی او مرواریدهای معرفت گرفته، دُرهای معانی سُفته، کلام خود را بدان‌ها می‌آرایند و از پرتو این گهرهای رخشان هدایت روان خود را روشن و آثار خویش را مانا و پویا می‌سازند.

از میان سرایندگان نامدار، خاقانی – که بحق حسّان عجم لقبش داده‌اند – در این باب بیش از دیگران اقبال داشته است؛ این چابک‌سوار پیشتاز سمند سخن، گوی ستایش‌گریِ برگزیده حق را در میدان مدیحه‌سرایی از همگان در ربوده و به در برده است.

  او توانسته است هنرمندانه با خیال‌پردازی‌های نغز و تصویرآفرینی‌های بدیع با لفظ و معانی بشکوه، هنر و فضیلت رسول مهر را بنمایاند و به شعر خود مقبولیت و اعتبار بیشتر بخشد.

پژوهنده در این تحقیق برآن است که به بررسی مضامین و فاهیم برخاسته از هنر و اندیشه و خامه خاقانی در ستایش ابعاد هنری مختارِ حق بپردازد و با استناد به شواهد و مصادیق شعری حق مطلب را ادا کند.

واژه‌های کلیدی

کمال نبوی، شعر خاقانی، پیامبر ستایی

مقدمه

خاقانی شروانی، شاعر پرآوازه ایران در سده ششم هجری قمری است که بسیاری از سخنوران نامدار[۱]، از او پیروی و استقبال کرده و بر بساط مضامین، الفاظ و ترکیبات او نشسته و ریزه‌خوار هنر او بوده‌اند.

تشبیهات انحصاری و تلمیحات بدیع و ایهام‌های دیریاب از قدرتِ تخیلش حکایت دارند. او خود آگاه بوده که تا چه اندازه در زایش مفاهیم نغز و اندیشه‌های بلند و رویکرد به نوآوری و نادره‌گویی توانا و در سخن‌سنجی و سلطه بر اقلیم معانی قادر است و کلام زرّینش تمام عیار:

مریم بکر معالی را منم روح‌القُدس         

عالم ذکر معانی را منم فرمانروا(۱۴/۱۷)*

منم در سخن مالک الملک معنی           

مَلِک سرّ این نکته نیکو شناسد

بلی هر زری را عیارست و وزنی          

مَحک داند ان و ترازو شناسد(۱۷-۱۶/۸۷۵)

او با بیان برتری نسبت به شاعران پیش از خود، معرضان معاصر را نتیجه و پرورده فریحه خویش می‌داند و خود را سلطان نظم و نثر و استاد لفظ و معنی و دارنده شیوه نو می‌شمارد و نه پیو و مقلد شاعران سلف:

شاعر مفلق منم، خوانِ معانی مراست      

ریزه‌خوار خوان من، عنصری و رودکی(۶/۹۲۷)

زاده طبع منند اینها که خصمان منند        

آری آری، گربه هست از عطسه۲ شیر زیان(۲/۳۲۸)

مرا شیوه خاصّ و تازه است و داشت     

همان شیوه باستان۳ عنصری(۷/۹۲۶)

پادشاه نظم و نثرم در خراسان و عراق     

کاهل دانش را ز هر لفظ امتحان آورده‌ام

منصفان استادم دانند که از معنی و لفظ    

شیوه تازه نه رسم باستان آورده‌ام(۱۹-۱۸/۲۵۸)

خاقانی در مذهب بر طریقه تسنن و پیرو شافعیه بوده است(سجادی، ۱۳۵۷؛ بیست و شش و بیست و هشت)؛ با وجود این، به باورها و مقدسات شیعه به دیده احترام می‌نگرد:

در بیان شکایت از همشهریان و موطن خود از واقعه جانسوز کربلا چنین یاد می‌کند:

من حسینِ وقت و نااهلان یزید و شمرِ من         

روزگارم جمله عاشورا و شروان، کربلا(۹/۲)

در بزرگداشت خاندان رسالت(ع) در آثارش سخن‌ها رفته است که تنها به دیوان او، آن هم به اختصارِ تمام، بسنده می‌شود:

علوی دوست باش خاقانی        

کز عشیرت علیست فاضل‌تر(۱/۸۸۷)

شوق دیدار خراسان و آستان بوسی امام هشتم در اشعارش آشکار است:

بر سرِ روضه معصوم رضا         

شبهِ رضوان شوم انشاءالله(۱۲/۴۰۶)

امام عصر(ع) را آسمانی و صدرنشین هدایت می‌داند و از او با صفت دجّال کش یاد می‌کند:

شیطان شکند آدم و دجّال کشد مهدی     

چون آدم و مهدی باد انصار تو عالم را(۱/۵۰۵)

به دلیل اِشراف خاقانی بر آیین‌های الهی مختلف، زیباترن مضمون‌ها و تصویرهای هنری را از سیره انبیا پرداخته است؛ به ویژه به خاطر اشتمالش بر فرهنگ و معارف اسلامی، بالاخص به سیره نبوی، عشق و ارادت خالصانه، بلکه عاشقانه خویش را نثار برگزیده و محمود حق می‌نماید و گوهرانِ تعبیرات لطیف خود را به پای او می‌ریزد و زیب سینه دیوان خود می‌کند و با الفاظ بلند و معانی شکوهمند، اقبالش را به آورنده و برکشنده دین اسلام می‌نمایاند:

بنمود صبح صادق دین محمدی            

هین در ثناش باش چون خورشید صد زبان

دندانه‌های تاج بقا شرعِ مصطفاست        

عقل آفرینش اط بُنِ دندان کند ضمان(۱۰-۹/۳۱۰)

او به خاطر سرایش قصاید غرّا و آسمان رفعت در ستایش شاه بیتِ غزل هستی، حسّان عجم۴ لقب گرفته و گوی مدیحه‌سرایی شاعرانه – و نه ظالمانه- را در این باب از دیگر سرایندگان در ربوده است.

خاقانی هرگونه داستان و سخن پذیرفتنی را در گروِ مدح سیّدِ کاینات می‌داند:

هر داستان که آن نه ثنای محمد است      

دستان کاهنان۵ شمر آن را نه داستان(۱۰/۳۱۱)

وی قریحه و ضمیر خود را منحصر به ستایش گوهر یتیم دریای هستی می‌کند و به بخشش گسترده الهی در رستاخیز امید دارد، از بندگان خدا تنها وی را ستودنی می‌شمارد و سخن راندنِ جز در مدح او را به مثابه انداختن دردانه در لجنزار:

وگر بر احمد مختار خوانند این چنین شعری       

ز صدرِ او ندا آید که قَد احسنت حسّانی(۱/۴۱۵)

خاطر خاقانی است مدح‌گرِ مصطفی                 

زان ز حقش بی حساب هست عطا در حساب

کی شکند همتش قدر سخن پیش غیر               

کی فکند جوهری، دانه در، در خلاب(۳-۲/۴۵)

در تلمیح به داستان خضر نبی و آب حیات، «تتمه دور زمان» را چشمه آب حیات و خود را خضر چشمه‌یاب می‌انگارد:

مصطفی، چشمه حیات و مرا               

خضرِ چشمه‌یاب دیدستند(۱۷/۸۷۷)

استادِ شعر تازه در دیوان خود افزون بر نود بار مستقیماً پیامبر اکرم(ص) را با نام‌های مصطفی، احمد و محمد(ص) ستایش می‌کند و با صفات و القاب، افزون‌تر از آنها.

در این پژوهش، ابعادِ هنر و کمال نبوی – که از ذوق و قریحه هنریِ شاعرِ شَروان نشأت می‌گیرد و از خامه او بر دیوانش می‌تراود – سخن به میان می‌آید:

متن(بحث)

خاقانی در قصیده با مطلع:

صبح‌وارم کآفتابی در نهان آورده‌ام         

آفتابم کز دم عیسی نشان آورده‌ام(۲/۲۵۸)

ضمن تفاخر به خود، خاک مشک آلود تربت محمود حق را، حِرز و پناه جان به حساب می‌آورد و با تکیه به سخن حضرت ختمی مرتبت(ص) «إِنَّ مِنَ اَلْبَیَانِ لَسِحْراً (اَو) إِنَّ بَعضَ البَیَانِ سِحْرٌ»۶، این‌چنین با الفاظ گوهرین و بیان سحر آمیز، هنرمندانه به ستایشش می‌پردازد:

یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی                

خاک مشک آلود، بهر حِرزِ جان آورده‌ام(۲/۲۵۸)

وقف بازوی من است این حرز و نفروشم به کس 

گرچه ز اول نام دادن بر زبان آورده‌ام

گوهر دریای کاف و نون محمد کز ثناش           

گوهر اندر کلک و دریا در بنان آورده‌ام(۵-۴/۲۵۸)

مصطفی گوید که سحر است از بیان من ساحرم    

کاندر اعجاز سخن سحر از بیان آورده‌ام(۹/۲۵۸)

او در چکامه‌ای با بیتِ آغازین:

جوشن صورت برون کن در صف مردان درآ       

دل طلب کز دارِ ملک دل توان شد پادشا(ص۱)

پیامبر اکرم(ص) را بهترین راهنمای کسانی می‌داند که بینشِ کافی در شناخت راهِ سعادت خود ندارند؛ بنابراین با تأکید می‌گوید که اینان باید دست بر شانه هدایتش بگذارند و با تمسّک به شرع مقدسِ او راه خود را از بی‌راهه بازشناسند:

ور تو اعمی دیده‌ای بر دوش احمد دار دست      

کاندرین ره قائد تو مصطفی به، مصطفی(۲/۲)

در اشاره به احادیث قدسی: «لَوْلَاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاک» و «لَولا محمّد(ص) ما خَلَقتُ الدّنیا وَالآخره وَلاالسموات وَالأرض وَلالعرش وَلااللوح وَلاالقلم وَلاالجنّه وَلاالنّار و لَولا محمد ما خلقتک یا آدم»(فروزانفر، ۱۳۶۱، ص۱۷۲)، با تناسب و مراعات نظیر در اعداد و تأمین موسیقی درونی ابیات، در شأن و منزلت اکمل موجودات و رحمت عالمیان و این‌که او هدف آفرینش و برگزیده حق و مختار عالم هستی است، گوید:

اوست مختار خدا و چرخ و ارواح و حواس       

زان گرفتند از وجودش منت بی منتها

هشت خُلد و هفت چرخ شش جهات و پنج حس چار ارکان و سه ارواح و دو کون از یک خدا۷ (۴-۳/۲)

در قصیده با مطلع:

ای پنج نوبه کوفته در دار ملک لا          

«لا» در چهار بالش وحدت کشد ترا(ص۳)

قول «لا اله الاالله» (محمد(ص)، ۱۹ و صافات، ۳۵)، را رام کننده توسنِ دل دانسته، شرع مقدس مصطفوی را روشن‌کننده چشم درون و هدایت‌گر بنده می‌داند؛ «صفوت عالمیان»، صاحب اختیار دو گیتی است و انبیا سر بر خط فرمان او دارند و شجره‌نامه کهتری ارائه می‌دهند؛ برگزیدگی موسی و حضرت آدم را از پرتو دلالت و شفاعت حضرت رسالت شمرده، نطقش را معلم و مؤدِّبِ عقل و کلامش را شفابخش روح می‌شمارد و می‌گوید که: هرگاه او به سخن درآید، دیگر خاصان و رسولان مهر سکوت بر لب نهند:

توسن دلی و رایض تو قول «لا اله»        

اعمی و شیّ و قاید تو شرع مصطفی(۱۴/۴)

اومالک‌الرقاب دو گیتی و بر   درش       

در کهتری مشجرّه  آورده    انبیا(۱۷/۴)

هم موسی از دلالت او گشته مصطنع      

هم آدم از شفاعت۸ او بوده مجتبی

نقش معلمی که کند عقل را   ادب         

خُلقش مفرّحی۹ که دهد روح را شفا(۱۹-۱۸/۴)

مریم گشاده روزی و عیسی ببسته نطق۱۰  

کاو در سخن گشاده سرِ سفره سخا(۲/۵)

در همین قصیده با بیان تقدم او در رسالت و در اشاره به حدیث «کنتُ نبیّاً و آدم بینَ الماء والطین»، سپیدرویی آدم را، از نور جمال او و رانشِ شیطان از درگاه حق را، از قهر او می‌داند و گردون پیر را مرید کمال او و خرقه پوشی فلک را دالِ بر پیروی از مراد خود، رسول اکرم، می‌داند:

برنامده سپیده صبح ازل هنوز               

کاو بر سیه سپید ازل بود پیشوا

آدم از او به برقع حرمت سپیدروی        

شیطان از او به سیلی حرمان، سیه قفا(۴-۳/۵)

گردون پیر گشت مرید کمال او            

پوشید بر ارادتش این نیلگون وطا(۱۱/۵)

در جامه:

عروس عافیت آنگه قبول کند مرا          

که عمر بیش بها دادمش به شیربها(ص۶)

برایش آن خوش‌تر است که در ثنای سپیدروی ازل زبان بگشاید، او که دمش گشاینده گنجینه حق و دلش خلیفه مکتب معلم اسماست و خرد دوات‌دارِ کاتبِ وحیش:

زبان ثناگر در گاه مصطفی خوش‌تر        

که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا(۶/۹)

سپیدروی از مصطفاست، کز شرفش       

سیاه گشت به پیرایه سر، سر دنیا(۹/۹)

دمش خزینه‌گشایِ مُجاهِز ارواح            

دلش خلیفه کتّاب معلم اسما

به پیش کاتب وَحیش دواتدار خرد        

به فرق صاحب بارش، نثار بار خدا(۱۲-۱۱/۹)

در قصیده:

طفلی هنوز بسته گهواره فنا       

مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا(ص۱۵)

در اشاره به مُهر پیامبری بر کتف نبی اکرم(ص) و بینوایی چهار آخشیج(آب، باد، خاک و آتش) و موالید ثلاث (جماد، نبات و حیوان) پیش از فرمان رسالتش و در ایجاد فراخ روزی و گشایش کار خلق و بر سرداشتن تاج ازل و به تن کردن زره ابد از جانب پروردگار، گوید:

کتف محمد از در مُهر نبوتست                      

برکتف بیورِ اسب۱۲ بود جای اژدها(۶/۱۶)

بودند تا نبود نزولش در این سرای                   

این چار مادر و سه موالید، بینوا(۳/۱۷)

از خشکسال حادثه در مصطفی گریز                

کانک به فتح باب ضَمان کرد مصطفی(۱/۱۷)

شاهنشهی است احمدمرسل که ساخت حق        

تاج از کلاهش و درع ابد، قبا(۴/۱۷)

از این که مرتبه فخر عالم و آدم از همه انبیا برتر است و به جایگاه او هیچکدام راهی ندارند و اوتاج رسولان است و آنان در برابر درگاهش تهیدست زکات ستان هستند، گوید:

کانجا که محمد اندر آمد                    

دعوت نرسد پیمبران را(۸/۳۳)

احمد مرسل که هست پیشرو انبیا          

بود پس انبیا دولت او را مدار(۱۷/۱۸۰)

جمع رُسُل بر درش مفلسِ طالب زکات   

او شده تاج رُسُل تاجر صاحب نصاب(۷/۴۴)

در قصیده منطق‌الطیر با مطلع:

زد نفس سر به مهر صبح ملمع نقاب      

خیمه روحانیان کرد مُعَنبر طناب(ص۴۱)

که مناظره دلنشین پرندگان در برتری گیاهان مورد علاقه خود در تعیین سلطان گل‌هاست – از زبان «عنقا» در تخلّصی زیبا گوید:

گرچه همه دلکشند، از همه گل نغزتر     

کاو عرق مصطفاست۱۳ وین دگران خاک و آب(۳/۴۴)

بیت تلمیح دارد به حدیث«الوردالاحمر منی» «قال‌النبی لیله اُسریَ بی الی‌السماء سَقطَ الی‌الارض من عرقی فنبت منه‌الورد، فمن اراد ان یَشُمَّ رائحتی فلیشمَّ الورد(اللؤلؤ المرصوع، چاپ مصر، ص۹۸، به نقل از حاشیه کلیات شمس، ج۳، ص۱۵۴)؛ در ادامه سخن به امی بودن و هدایتگری تاج رسل اشاره می‌کند و او را مالک هشت طبقه بهشت و پاسدار کلام‌الله و باج‌ستان ملوک و تاجبخش انبیا دانسته، می‌گوید: عقل از درگاه او امان‌نامه یافت تا از بادافره رهایی یافت؛ او سریر سلاطین قدر قدرت را با برق شمشیر خود زغال کرد و گرده شیران گردن کش را کباب.

خاقانی با عنایت به حدیث «کُنت نبیاً وه آدم بَینَ‌الماء والطین»، حضرت ادم را نتیجه و پرورده او، خَلقِ آسمان و زمین را برای او و در خدمت او می‌نگارد تا نیام و قبضه شمشیر او گردند و می‌افزاید که ذرّه خاک درگاهش که به آسمان صعود می‌کند، به وسیله آفتاب، تازیانه‌وار، بر ملوک حد شرعی می‌راند:

هادی مهدی غلام، امیِ صادق کلام                  

خسرو هشتم بهشت، شحنه چارم کتاب

باج ستان ملوک تاج ده انبیا                           

کز در اویافت عقل، خط امان از عِقاب

احمد مرسل که کرد از طپش و زخم تیغ           

تخت سلاطین زگال، گُرده شیران کباب

عطسه او آدم است، عطسه آدم مسیح                

اینت خلف کز شرف، عطسه او بود باب

گشت زمین چون سَفَن، چرخ چو کِیمخت سبز    

تا ز پیِ تیغ او قبضه کنند و قراب۱۴

ذره خاک درش، کار دوصد درّه کرد                

راند بران آفتاب، بر ملکوت احتساب۱۵(۷-۴/۴۴)

در همین چکامه، در اشاره به جنگ بدر به رهبری سلطان دین و مساعد کردن زمینه و فضای نبرد برای رزمندگان اسلام و یاری رساندن فرشتگان با اشاره به آیه‌های ۱۲۳ تا ۱۲۵ آل عمران و ۹و۲۴ انفال و ۲۵، ۲۶ و ۳۹ توبه، پیروزی الهی سپاه پیامبر گرامی را بر کفار با زیباترین تصویرهای بدیع و خوش‌نواترین جنبه غِنایی در برابر چشم می‌گشاید و در گوش جان می‌شنواند:

دیده نه‌ای روز پدر کان شه دین بدروار   

راند سپه در سپه سوی نشیب و عقاب

بهر پلنگان دین، کرد سراب از محیط      

بهر نهنگان دین، کرد محیط از سراب(۱۳-۱۲/۴۴)

از پی تأیید او، صف ملائک رسید         

آخته شمشیر غیب، تاخته چون شیر غاب(۱۵/۴۴)

حامل وحی آمده، کامد یومُ ‌الظفر          

ای مَلَکان الغزاه، ای ثقلین النِهاب(۱/۴۵)

خاقانی در چامه «حِرزُالجچاز» با مطلع:

شب‌روان چون رخ صبح آینه سیما بینند   

کعبه را چهره در آن آینه پیدا بینند(ص۹۵)

شوق زایران سوخته جگر به حرم نبوی و فرونشستن سوز عطش آنان در آن بارگاه، و در بر گرفتن رحمتِ رسول مهر ایشان را و گستردن خوان کرم محمدی را برای آنان می‌نمایاند و می‌گوید که: عاشقان، خاک درگاهش را توتیای چشم خود می‌سازند تا با چشمِ روشنِ دل، به دیدار محبوب حقیقی نائل شوند:

خاکیان جگر آتش زده از باد سموم        

آبخورِ خاکِ درِ حضرت والا بینند

مصطفی پیش خلایق فکند خوانِ کرم      

که مگس ران وی از شهپر عنقا بینند(۳-۲/۹۹)

سرمه دیده ز خاک در احمد سازند        

تا لقای ملک العرش تعالی بینند(۱۳/۹۹)

در چکامه «کنزالرّکاز» با بیت آغازین:

مقصد اینجاست، ندای طلب اینجا شنوند   بُختیان را ز جرس صبحدم آوا شنوند(ص۱۰۰)

می‌گوید که: پیامبر اکرم(ص) از روی‌آورندگان به درگاهش، که «النبی النبی» گوی به سوی حرمش می‌شتابند،  از آنان با لفظ «امّتی امّتی» استقبال می‌کند.

در آن بارگاهِ بِشکوه حضرت موسی چنان واله می‌گردد که نعلین خود را از یاد می‌برد و خضر نبی برای وایافتن نعلینش در محضر او «والضّحی» می‌نواند:

به سلام آمدگان حرم مصطفی    

ادخلوها بسلامٍ از حرم آوا شنید

النّبی النّبی آرند خلایق به زبان    

امّتی امّتی از روضه غرّا شنوند(۱۰-۹/۱۰۳)

موسی ایستاده و گم کرده ز دَهشت نعلین          

ارنی گفتنش از بهر تجلّا شنوند

بهر وایافتن گم شده نعلینِ کلیم                      

«والضحی»۱۶ خواندن خضر از در طاها شنوند(۱۵-۱۴/۱۰۳)

آیین اسلام کنگره تاج بقاست و عقل که خود پدیده‌ای است ربّانی و به قولی اولین آفریده خدا که «اوّل ما خلق‌الله العقل»، از بن دندان و رغبت تام آفرین گوی پیامبر اکرم است و شیفته و واله فرّ و شکوه نبوی؛ روشنی چشم عقل و خرد از سرمه و درمان‌گری رحمت عالمیان و عیسی(ع) سرمه‌سای اوست:

دندانه‌های تاج بقا شرع مصطفاست        

عقل آفرینش از بن دندان کند ضمان(۱۰/۳۱۰)

عقل واله شده از فرّ محمد یابند            

طور پاره شده از نور تجلّی بینند

عقل و جان چون یی و سین، بر در یاسین خفتند  

تن چو نون کز قلمش دور کنی، تا ببینند(۱۰-۹/۹۹)

مصطفی کحّال عقل و کعبه دکّان شفاست          

عیسی اینجا کیست هاون کوب دکّان آمده(۱۶/۳۷۰)

در قصیده:

قحط وفاست در بنه آخر الزّمان                      

هان ای حکیم پرده عزلت بساز هان(ص۳۰۸)

در نغمه توحید سردادن حضرتش و از لاهوت ندای تأیید برآمدن و در اشاره به آیه: «لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ»(حجر۷۲) و با اقتباس از آیه: «فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ»(هود۱۱۲) در بیان استواری او در مأموریتش و اشاره به آیه: «قُمْ فَأَنْذِرْ»(مدثر۲) در برخاستن به پند و اندرز خلق و این که آدم(ع) پرورده او بود و ادریس، دانش آموخته مکتب او، گوید:

و آنجا کوس دولت او کوفت«لا اله»       

آواز «قد صدقت» برآمد ز لامکان

آن شاهد «لعمرک» و شاگرد «فاستقم»      

مخصوص «قم فأنذر» و مقصود «کن فکان»

آدم به گهواره اوبوده شیرخوار              

ادریس هم به مکتب او شده درس‌خوان۱۴-۱۲/۳۱۰)

پس از آن در اشاره به آیه «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»(نجم۹) در پشت سر گذاشتن چرخ هفتم و سیر در لاهوت و وصال به حق گوید:

بر بام سدره تا درِ «ادنی» فکنده رخت     

روح‌القُدس دلیلش و معراج نردبان(۶/۳۱۱)

سپس از قول فرشته وحی در روی تافتن از همراهی او در شب معراج که گفته: «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهً لَاحْتَرَقْتُ» می‌افزاید:

جبریل هم به نیمه ره از بیم سوختن۱۸         

بگذاشته رکابش و برتافته عنان(۱۷/۳۱۱)

خاقانی در چکامه با مطلع:

هر صبح سر به گلشن سودا برآورم        

وز صور آه بر فلک آوا برآوردم(ص۲۴۳)

فضای کعبه را مناسب مدیحه خاتم‌النبیین می‌داند و می‌خواهد از دریای دلِ پرسوز خود، مرواریدهای معنی را نثار آستان او کند و پای بوس خادم او شود و آرام جای دلش را بهشت کند:

دریای سینه موج زند آب آتشین           

تا پیش کعبه لؤلؤِ لا لا برآورم

بر آستان کعبه مصفّا کنم ضمیر             

زو نعمت مصطفای مزکّی برآورم(۲-۱/۲۴۷)

سلطان شرع و خادم لا لای او بلال        

من سر به پای بوسی لا لا برآورم

در بارگاه صاحب معراج هر زمان          

معراج دل به جنّت مأوی برآورم(۵-۴/۲۴۷)

و در بیان تقرّب به درگاهش، از آیه‌های ۸ و ۹ سوره نجم: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى» و «فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى»، مدد می‌گیرد و می‌افزاید که اگر مدح حضرت رسول(ص) را در سراندیب بر زبان آورم، در آنجا چشمه کوثر جاری خواهد شد:       

تا قرب «قاب قوسین» برخاک درگهش    

آوازه «دنی فتدلی» برآورم

گر مدحتش به خاک سراندیب۱۹ اداکنم    

کوثر زخاک آدم و حوّا برآورم(۷-۶/۲۴۷)

خاقانی ضمن این‌که از برترین آفریده خدا با صفتِ آفتابِ عصمت یاد می‌کند و با اقتباس از آیه «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ»(قمر۱)، و شکافتن ماه به دست خورشید تابان رسالت، به سایه نداشتنِ آفتاب شرع بر زمین، می‌پردازد:

او آفتاب عصمت و از شرم ذوالجلال     

نفکنده بر بیان قدم سایه بنان

مه را دو نیمه کرده به دست جو آفتاب    

سایه نه بر زمینش و از ابر سایه‌بان(۱۹-۱۸/۳۱۰)

در قصیده با مطلع:

سنّت عشاق چیست، برگ عدم ساختن   

گوهر دل را ز تف مجمر غم ساختن(ص۳۱۵)

حسّان عجم بر این باور است که نعت پیامبر اعظم نه تنها پناهگاه خود، که چشم پنام امت خواهد شد:

چون به درِ مصطفی نایب حسّان تویی    

فرض بود نعت او حیرز امم ساختن۰۱۰/۳۱۶۹

در چکامه:

صُبحدم چون کلّه بندد آه دود آسای من   

چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من(ص۳۲۰)

خاقانی اعتقاد دارد در حالی که التزام رکاب نبی اکرم پناهگاهی امن است، از بولهبیان زمان نباید غافل بود و از نبرد با آنان نباید عنان گرداند؛ در سایه دوستی برگزیده حق، سلطان عقل و جان، خدمتکار او خواهد شد:

از مصاف بولهب فعلان نپیچانم عنان                

چون رکاب مصطفی شد مأمن و ملجای من

قاسم رحمت ابوالقاسم رسول‌الله که هست          

در ولای اوخدیو عقل و جان مولای من(۵-۴/۳۲۴)

در قصیده:

عشق بهین گوهری است، گوهر دل کان او         

دل عجمی صورتی است، عشق زبان دانِ او(ص۳۶۲)

می‌گوید که: مدح  سرور کاینات، تعویض و دعایِ درمانگرِ دل دردمند و جگرسوخته است و زلف حوّا به منزله منگوله سیاه بیرق او و شیهه اسب اصیل و خوش‌رفتار او به مثابه عطسه آدم است؛ پس از آن گوید شانه فرشتگان خسته از غاشیه‌کشی حکم اوست و ملایک، غلامِ حلقه به گوش و مطیع فرمان اویند؛ عقل را درختی کهن‌سال تصور می‌کند که منتظر مانده تا مفتخر شود به این‌که تخت یا چوگان او گردد:

گر جگرش خسته شد، از فزع حادثات    

نعت محمد بس است، نُشرهُ و درمان او(۴/۳۶۳)

گیسوی حوّا شناس، پرجم منجوق او      

عطسه آدم۲۰ شناس، شیهه یکران او

دوش ملائک بخست، غاشیه حکم او      

گوش ملائک بسفت، حلقه فرمان او

عقل درختی است پیر، منتظر آن کزو      

خواهی تختش کنند، خواهی چوگان او(۸-۶/۳۶۳)

در چامه با مطلع:

صبح خیزان بین به صدر کعبه مهمان آمده          

جان عالم دیده و در عالم جان آمده(ص۳۶۸)

ضمن توصیف کعبه و مهمانداران در پذیرش و پذیرایی از واردان حرم و وصف ابزار و آلاتِ خوان معنی برای اصحابِ نیاز، می‌گوید: در آن بزم محبوب و عبادی، مفخر موجودات به سفره‌داری و چاشنی گیری ایستاده و بهشت شوینده دست زایران عاشق بر خوانِ کرم محبوب است؛ خضر نبی از آبدست «صفوت آدمیان»، گلاب ساخته؛ زیرا که نبی اکرم بسان آب حیات در ظلمات عرب است.

مصطفی استاده خوانسالار و رضوان، تشت دار     

هدیه دندان مزد۲۱ خاص و عام یکسان آمده(۱/۳۶۹)  

خضر جلّابی به دست از آبدست مصطفی           

کوست ظلمات عرب را آب حیوان آمده(۴/۳۶۹)

در بند چهارم ترجیع‌بندِ آغازین دیوان خود، گل سرسبد آفرینش را، شاهنشاهی می‌داند که زرهِ شرع تنها بر قامت او می‌برازد؛ «تتمه دوران حیات» چنان علوّ مقامی دارد که فرقِ عرش، عرشِ زیر پایش و ازل و ابد کارگزاران اویند و پیام توحید «لااله الاالله» با وجود و به فرمان او محقق شد ومنشور رسالتش گردید؛ او از آنچنان اعتلایی برخوردار است که خدا به جان او سوگند می‌خورد و این امر چونان تاجِ سرِ او شد و نهایتِ تقرّب به درگاه الهی، به حضرت ختمی مرتبت ختم گردید:

شهنشاهی که دِرعِ شرع بر بالای او آمد

قدر دستی که فرق عرش، نطع پای او آمد

ز درگاه قدم در تاخت تیغ و نطق همراهش

ازل دستور او گشت و ابد مولای او آمد(۱۰-۹/۴۴۸)

به دستِ «لااله» افکند شادُروان «الّا» را

که توقیع رسول‌الله بر طُغرای او آمد

«تبارک» خطبه او کرد «سبحان» نوبت او زد

«لعمرک» تاج او شد «قاب لوسین» جای او آمد(۱۳-۱۲/۴۴۸)

خاقانی با اقتباس از آیه «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ»(قلم ۱) می‌گوید که: احمد مرسل سلطان درویشان خاص و وارث و حافظ آیین حنیف است و برای رسیدن به او باید باره‌ای از نور داشت:

نه خود سلطان درویشان خاص است احمد مرسل

که از نون القلم» طغراست در منشور فرقانش(۲/۲۱۳)

وز پی احمد بُراقی کن ز نور

پس برای چرخ پیمایی فرست(۱۰/۸۲۷)

گر به گهر بازرفت جان براهیم

احمد مختار شاد خوار بماناد(۷/۸۷۰)

در قطعه‌ای حکمت آمیز، با اشاره به دو واقعه تاریخی دریدنِ نامه رحمت عالمیان توسط خسرو پرویز ساسانی و نمودنِ بازتاب و کیفر بی‌رسمی وناحفاظی به ساحت رسول خدا و کشته شدن او به ست فرزندش شیرویه، چنین می‌سراید:

هرکه آرد به روی نیکان بد

هم نتیجه بدیش پی سپرد

نامه مصطفی دَرَد پرویز

جامه جان او، پسر بدَرَد۲۲ (۱۷-۱۶/۸۶۳)

 

نتیجه‌گیری:

خاقانی شروانی، تعلّق خاطر خاصّی به خاندان رسالت، بویژه به صدرنشین آفرینش، پیامبر اکرم(ص) دارد.

او از معدود سخنوران هنری است که توانسته فضیلت و کمال نبوی را در زیباترین تصویرهای شاعرانه ترسیم کند و الفاظ گوهرگون و دردانه‌های معانی را در دریای ژرف اندیشه و صدف جان خود بپروراند و زیب دیوان خود کرده، به صاحبان ذوق و هنر پیشکش کند.

وی ابعاد گوناگون هنری مفخرِ موجودات را در اشعارش نمایانده است و این اشعار را جان‌پناه خود قرار داده، خوانندگان را به پیروی از سیره ختم رسل می‌خواند.

خاقانی سرودِ هستی و هدفِ خلقت را منادی نغمه توحید، صاحب امتیاز دو گیتی، پیشرو انبیا، سلطان درویشان، حافطِ آیین براهیمی، معلم و امان دهنده عقل، شفیع امم دانسته، شرع مقدسش را کنگره تاج بقا می‌داد و باور دارد که مدحش، صفا دهنده ضمیر و مأمن دل است.

 

پی‌نوشت‌ها:

  1. از زمره سخن‌سرایان که از وی پیروی کرده و به اقتفای او شعر سروده‌اند، می‌توان از: امیر خسرو

دهلوی، حافظ شیرازی، خواجوی کرمانی، جامی، امیر علیشیر نوایی، فیض دکنی و قاآنی شیرازی نام برد.

  1. عطسه کسی بودن: نتیجه و پرورده کسی بودن، به کسی سخت شباهت داشتن؛ معروف است که در

کشتی نوح، موش از عطسه خوک و گربه از عطسه شیر بوجود آمد: ر. ک: سجّادی ۱۳۷۴، ذیلِ مدخل عطسه و استعلامی، ۱۳۸۷، ص۱۰۲۱.

  1. منظور از شیوه باستان، طرز شاعران دوره سامانی است.
  2. حسّان: مراد حسّان بن ثابت خزرجی(م.۵۴ ه-ق) است که در شصت سالگی اسلام آورد و شعرش را

در خدمت دینش قرار داد و از پیامبر(ص) و اسلام دفاع می‌کرد(حنا الفاخوری، ۱۳۷۴، ۱۷۷)، از این روی، خاقانی به «حسّان عجم» نامبردار گشت که او نیز در مدح حضرت رسالت اشعار فاخر، فراوان دارد:

     مصطفی حاضر و حسّان عجم مدح سرای

     پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند(۱۸/۹۹)

  1. دستان کاهنان: حیله و تزویرِ حکم کنندگان به غیب، مکر ساحران.
  2. در مثنوی نیز آمده:

گفت پیغمبر که انّ فی‌البیان

      سِحراً و حق گفت آن خوش پهلوان(مولوی، ۱۳۶۸، ج۳، ب ۴۰۷۹)

  1. این بیت از دیوان خاقانی چاپ علی عبدالرسولی گرفته شده، چون در چاپ دکتر سجادی چنین آمده:

هشت خلد از هفت چرخ و شش جهت از پنج حس چار ارکان از سه ارواح و دو کون از یک خدا(ص۲)

  1. پیامبر اکرم در شأنِ شفاعت فرماید: «از من حاجت خواهید که در دل دارم که بدهم، تأخیر می‌کنم که تا

کسی شفاعت کند تا وی را مزد بود؛ شفاعت کنید تا ثواب یابید(غزّالی، ۱۳۶۸، ۴۲).

خاقانی حضرت رسول(ص) را در برابر ممدوح، شفیع خود قرارداده، گفته:

پیشت آرم مصطفایی را شفیع

کاسم او یاسین و طاها دیده‌ام((۸/۲۷۵)

بیت اشاره دارد به راندنِ آدم از بهشت و سپس تقرّبش به حق و یافتن منزلت به سبب توسل به حضرت پیامبر(ص) و شفاعت او؛ جمال‌الدین اصفهانی نیز گوید:

از امر مبارک تو رفته

هم بر سر حرفتِ خود آدم(۱۱/۳)

  1. مفرّح: نام دوایی مقوّم دل و جگر(غیاث‌الدین، ۱۳۶۳)؛ حافظ گوید:

علاج ضعف دل ما به لب حوالت کن

که آن مفرّح یاقوت در خزانه تست(۵/۳۵)

  1. اشاره دارد به روزه سکوت مریم مقدّس و سخن گفتن حضرت عیسی در گهواره(مریم، ۲۶-۳۰)
  2. سعدی هم در صفت «وسیم» در بیت زیر به مهر نبوت اشاره دارد:

شفیعٌ مطاعٌ نبیٌّ کریم

قسینٌ جسیمٌ بسیمٌ وسیم(گلستان ۵۰)

  1. بیور اسب: دارنده ده هزار اسب، لقب ضحاک.
  2. مولوی نیز در کلیات شمس به این حدیث نظر داشته:

اصل و نهال گل عرق لطف مصطفاست

زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل(ج۳: ۱۵۴)

  1. اشاره دارد به حدیث قدسی «لولاک ما خلقت الافلاک».
  2. شاعر به این نکته توجه داشته که ذرّه به بالا می‌رود تا به خورشید رسد؛ حافظ گوید:

کمتر از ذرّه نیی، پست مشو، مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان(۴/۳۸۰)

  1. به آیه اول سوره «الضحی» اشاره دارد.
  2. جمال‌الدین محمدبن عبدالرزاق اصفهانی با رویکرد به همین آیه شریف گوید:

خورده است خدا ز روی تعظیم

سوگند به روی همچو ماهت(۴/۳)

  1. سعدی از زبان جبرئیل، آنگاه که در معراج از همراهی پیامبر اکرم(ص) بازماند، می‌گوید:

بگفتا فراتر مجالم نماند

بماندم که نیروی بالم نماند

اگر یک سر موی برتر پرم

فروغ تجلّی بسوزد پرم(بوستان: ۳۶)

  1. سراندیب: جزیره‌ای در جنوب هندوستان که مطابق روایات حضرت آدم از بهشت بدانجا فرود آمد.

«بَرو [کوه سراندیب] نشان پای مردم به سنگ فرو شده، گویند نشانِ پایِ آدم است علیه‌السلام(حدودالعالم، ۱۳۴۰: ۲۵).

  1. تلمیح دارد به آفرینش آدم، پس از دمیدن روج به کالبد او و به کمال رسیدنِ تسویه قالب که «…

عطسه‌ای بر آدم افتاد، حرکت در وی پیدا شد، دیده بگشود، فراخنای عالم صورت بدید…» (نجم‌الین رازی، ۱۳۷۴: ۹۰).

  1. دندان مزد: هدیه‌ای که میزبان به میهمان پس از صرف غذا می‌داده است؛ در تاریخ بیهقی نیز چنین

رسمی چندبار آمده استک

«نان بخوردند و علی میکائیل دندان مزدی بسزا داد رسول خلیفه را(بیهقی، ۱۳۵۶: ۳۸۵) نیز (همان، ۴۹۸ و ۶۸۱)

  1. در خسرو و شیرین نظامی هم داستان دریدن نانه پیامبر اکرم (ص۴۳۷) و کشته شدن خسرو به دست

پسر(ص۴۱۷) نقل شده است.         

 

منابع:

  1. قرآن کریم (۱۳۷۵) ترجمه مهدی الهی قمشه‌ای، تهران: اورست، چاپ اول.
  2. استعلامی، محمد (۱۳۸۷). نقد و شرح قصاید خاقانی، ج۲، تهران: زوار، چاپ اول.
  3. انوری، حسن (۱۳۸۶). فرهنگ روز سخن، تهران: سخن، چاپ سوم.
  4. بیهقی، ابوالفضل (۱۳۵۶). تاریخ بیهقی؛ تصحیح علی اکبر فیاض: مشهد، دانشگاه فردوسی، چاپ دوم.
  5. جمال‌الدین محمد عبدالرزاق اصفهانی(۱۳۶۲). دیوانف تصحیح حسن وحید دستگردی، تهران، کتابخانه ابن سینا، چاپ دوم.
  6. جمال‌الدین محمد عبدالرزاق اصفهانی(۱۳۴۰). حدودالعالم من المشرق الی المغرب، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، کتابخانه طهوری.
  7. حافظ، شمس‌الدین محمد (۱۳۶۲). دیوان، تصحیح پرویز ناتل خانلری، تهران، خوارزمی، چاپ دوم.
  8. حنا الفاخوری (۱۳۷۴). تاریخ ادبیات زبان عربی، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، توس، چاپ سوم.
  9. خاقانی شروانی، افضل‌الدین بدیل (۱۳۵۷). دیوان، به کوشش ضیاءالدین سجادی، تهران، زوار، چاپ دوم.
  10. خاقانی شروانی، افضل‌الدین بدیل (۱۳۵۷). دیوان، تصحیح علی عبدالرسولی، تهران، مروی.
  11. دهخدا، علی اکبر (۱۳۷۳-۱۳۷۲). لغت نامه، چ اول از دوره جدید، تهران، دانشگاه تهران.

 

 

       

 

 

*.عدد سمت راست نشانه شماره بیت وسمت چپ نماینده شماره صفحه است.

پیامبر ستاییدیوان خاقانیکمال نبوی
Comments (0)
Add Comment