اصلاحات نبوی و اقدامات جاهلی
نویسنده: محمد عابدی
اشاره
تحولی که با ظهور پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم در جامعه عرب بوجود آمد، انقلابی تکاملی در ابعاد اعتقادی (عقاید و بینش ها)، اخلاقی (خوی و رفتار مردم)، سیاسی (شیوه حکومت)، اقتصادی، فرهنگی و نظامی بود و طی دو مرحله «ملت سازی» و «دولت سازی» بوجود آمد.
- انقلاب فرهنگی، عقیدتی
از آن جاکه نهضت نبوی، انقلابی تکاملی بود، بر عکس انقلابهای انحطاطی، دگرگونی اعتقادی و اخلاقی، مقدم بر دگرگون سازی سیاسی، نظامی و… شکل گرفت. در این انقلاب، با گرویدن تعداد اندکی از مردم، هسته اولیه جامعه اسلامی بوجود آمد. این گروه به تدریج پیوندهای سیاسی، اقتصادی خود را از جامعه جاهلی بریدند و به پیوند درون گروهی روی آوردند و به عناصر هجومی اعتقادی تبدیل شدند. این عده با این که در مراحل اولیه و میدان اعتقادی، اخلاقی، علیه مشرکان اقدام نظامی نداشتند، از سوی آنان سختترین آزارها را دیدند و به روشهای انفعالی مانند هجرت، تقیّه و… روی آوردند و حتی شرایط سخت محاصره همه جانبه در شعب ابی طالب را هم به جان خریدند ولی از پای در نیامدند. در طی چند سال نهضت اعتقادی، گروهی از مردم مدینه به صفوف آنان پیوستند و مقدمات مهاجرت به مدینه آماده شد. پیامبر در این دوره توانست مردمی دیندار، صالح، پرهیزگار، عادل، هوشیار و مجاهد بپرورد و دوره تکوین ملت، با تلاشهای پیامبر در جهات تربیتی، اعتقادی و اخلاقی سامان یافت. سخنان جعفر بن ابی طالب گویای میزان این انقلاب اعتقادی است. وی در پاسخ نجاشی به صورت مقایسه، وضع عصر جاهلی و دوران انقلاب اسلامی را اینگونه توصیف میکند:
الف ـ ارزشهای جاهلی
بت پرستی، مردارخوری، فحشا و امور ناروا، گسستن پیوند خانوادگی، بدرفتاری با همسایه، ستمگری زورمندان.
ب ـ ارزشهای انقلاب نبوی صلی الله علیه و آله وسلم:
فراخوانی به خدا و پرستش او، راستگویی، امانتداری، پیوند خویشی، خوش رفتاری با همسایه، دست برداری از حرام و خونریزی، پرهیز از فحشاء، دروغ گویی و بهتان، نخوردن مال یتیم وتهمت نزدن به پاک دامنها و….
مهمترین دشمنان نهضت در این عرصه، سران قبایل به خصوص قریش بودند که به خاطر تهدیدِ اقتدار و عشرت خود، بیش از دیگران خصومت نشان میدادند. آنان بیشتر از دل بستگی به بتها، به خاطر دلبستگی به وضع موجود، ثروت، اقتدار و سلطه خود با وی مبارزه کردند.
در دومین مرحله در انقلاب اعتقادی، دوره «تشکیل دولت» بود که در این بعد نیز پیامبر، انقلابی عظیم ایجاد کرد و به جای این که تأسیس دولت را از راه غلبه و قهر، آغاز کند، و آنگاه از مجموعه متضاد، حکام و مردم شبه ملتی به وجود آورد (رسم جاهلی) برعکس عمل کرد. یعنی ابتدا ملتی بر پایه جهان بینی و معتقدات مشترک ایجاد کرد و پا به پای آن، دولت را نیز تأسیس نمود.
شهید مطهری در باره این نوع دگرگونی و وضع قبلی عرب جاهلی، مینویسد:
پیغمبر اسلام به مردم عرب چه داد؟ و اساساً… چطور شد که آن ها را از حضیض پستی به اوج عزّت رساند؟ ایمانی به آنها داد که آن ایمان به آنها شخصیت داد. یک مرتبه آن عرب سوسمارخور، شیر شترخور، عرب غارتگری که دخترش را زنده زنده به خاک میکرد، این احساس در او پیدا شد که: من باید دنیا را از اسارت و از پرستش و اطاعت غیر خدا نجات بدهم و هیچ اهمیت نمیداد که اعتراف بکند که در گذشته چطور بوده است. و حتّی افتخار میکرد که بگوید: من در گذشته پست بودم، آن طور فکر میکنم از شما عالیتر فکر میکنم. این را میگویند شخصیت. آیا کلمهای هست که از کلمه لا اله الاّ اللّه بیشتر به روح انسان حماسه و شخصیت بخشد؟ معبودی، مطاعی، قابل پرستش غیر از خدا نیست. یک جرم فلکی، یک حیوان یک سنگ، یک درخت کجا و سر تعظیم فرود آوردن یک بشر کجا! من در مقابل غیر خدا هرچه هست، سر تعظیم فرود نمیآورم؛ من طرفدار عدالتم؛ طرفدار حق و احسانم؛ طرفدار فضیلتم. به این میگویند، شخصیت.۱
- اصلاحات سیاسی در عصر رسالت
در نهضت نبوی صلی الله علیه و آله وسلم و قرآن، «حاکمیت» متعلق به خداست. قرآن، نقش ضدّ انقلابی و ضدّ توحیدی پادشاهان زمان را به وصف درآورده و هرجا به تلاشهای پیامبران در راه نشر یکتاپرستی و استقرار حاکمیت الهی اشاره نموده، پادشاهان را در رأس مخالفین نشان داده است. سلطنت ظالمانه استبدادی را به لفظ «جبّارین» خواند و آن را سخت نکوهش نمود و ساحت پیامبران را از آن رویه منزه دانسته است.
شخصیت پیامبر مقام سیاسی خود را مبرّای از حکومت و منزّه از دیکتاتوری میدانسته و آن را یک رهبری خیرخواهانه شمرد. او تضاد مقام و حکومتش را با حکومتهای متداول ثابت کرد؛ روش غاصبانه، تجاوزکارانه، تأسیس دولت، شیوه قلدری و دیکتاتوری و خشونت، روش استبداد و خودسری، جملگی وسیله کسب و حفظ سلطه است، چیزی که خود ابزار سوء استفادههای اقتصادی و فراهم ساختن عشرت و کامجویی به حساب تیرهروزی تودههای زحمتکش است. این همه نشان میدهد که نظم سیاسی و اسلوب حکومت در سایه بعثت نبوی از سلطنت مطلقه به نبوت و رهبری خیرخواهانه سیاسی تبدیل شد.
نخستین مقام سیاسی در جامعه اسلامی، پیامبر بود. از این روی برای شناخت حکومت و رهبری در اسلام، دو راه وجود دارد؛ قرآن (تئوری رهبری سیاسی) و سنت (تجسّم عملی رهبری سیاسی). به این ترتیب درک مقام پیامبر و شناختن حقیقت نبوت و اختیارات و مسئولیتهای نخستین حاکم شرعی بهترین راهنما در فهم چگونگی خلافت، ولایت یا امامت خواهد بود. چون ولایت، همان خلافت است و این همان، ادامه رهبری سیاسی است و چگونگی ادامه یک امر، تنها با شناسایی ماهیت آن ممکن است. پیامبر یک نبی، و مسئولیت او تبلیغ وحی بود. ادای این وظیفه، عدهای را مسلمان کرد و مسئولیت زمامداری و اداره جامعه شکل گرفت.
درباره طرز حکومت وی باید گفت: حکومتها غالباً با تحمیل ایجاد میشدند. به همین خاطر سلطنتی بودند و این ویژگی باعث میشد آنان دنبال تنعّم و عیش باشند. لذا حکومت وسیله استثمار، استعمار و وصول به مقاصد پست شده بود. انجام این امور چون به زیان خلق بود، حاکمان نمیتوانستند با مردم مشورت کنند. در نتیجه استبداد پیش میآمد و از سویی ماهیت تحمیلی بودن، موجب میشد هیچ نوع تعهدی را نپذیرند و اما به عکس، حکومت پیامبر، متعهد، غیر استبدادی، خیرخواهانه، هدایتگر و مهربان بود. همینطور قانون گذاری بر پایه ملاطفت و مهربانی و طرز رفتار حکومتیها بر پایه درستکاری، شرافتمندی، دلسوزی و ارزش گرایی بود.
عمق انقلاب سیاسی در این بود که طرز تأسیس دولت را دگرگون کرد و از صورت تسلط یک گروه زورمند بر تودهها درآورد و به همبستگی اعتقادی، همکاری و مبادله خدمات برپایه اصول عادلانه بنا نهاد و به این ترتیب در برابر سلطنت استبدادی، سودجویانه، تحمیقگر، برده پرور، خشن و بیگانهوار، حکومتی خیرخواه، هدایتگر، انسان ساز بوجود آورد.
- اصلاحات اقتصادی
هدف اسلام، تعالی روحی انسان و ایجاد جامعه برین است و این هدف، مستلزم زندگی بهتر این جهانی است تا رستگاری آن جهان فراهم آید. زندگی دنیا مزرعهای است که ثمری متناسب دارد و کیفیت زندگی آن جهان را میسازد. زندگی بهتر او علاوه بر تولید، به توزیع عادلانه هم مربوط میشود. از این روی، دین علاوه بر تولید، به توزیع عادلانه فرامیخواند، امری که تنها با کوشش و رفتار اجتماعی متناسب امکان پذیر است. دین میکوشد با تحول اعتقادی و اخلاقی در جهت پیدایش سلوک دینی کمک کند و حیات اقتصادی، سیاسی را سامان دهد، از این روی رابطه هرکس با اموالش را، رابطه مالکیت قرار نداده بلکه رابطه تولید قرار داده است. اسلام معتقد است ثروتها نباید تنها در دست توانگران جریان داشته باشد؛ بلکه باید وسیله تولید و زندگی همگانی باشد. از سویی چون ملیت اسلامی مبتنی برهم کیش و اراده آزاد آنهاست، تأدیه مالیات در آن، داوطلبانه است و برمالیاتهایی که افراد مسلمان به خزانه میپردازند، نام صدقه نهادهاند که انسان از دارایی خود با قصد قربت میدهد. زکات بر حداقل واجب صدقه اطلاق میشود و کسی که این حداقل را با رضایت خود ندهد، به واقع فاقد ایمان عملی به خدا و رستاخیز و پیامبر است و از جرگه ملت اسلامی خارج است و حاکم اسلامی او را مجبور به پرداخت میکند.
- اصلاحات در سیستم دفاعی
بخش نهایی از انقلاب همه جانبهای که پیامبر پیگیر آن بود، تحوّل در بعد نظامی بود. ماهیت آنچه اسلام به عنوان «جهاد» عرضه کرد، با جنگهای ملل قبلی که در منازعات تبهکارانه و… خلاصه میشد، در تضاد بود. با جهاد، مسلمانان وارد چندین نوع مبارزه همگام اقتصادی، اعتقادی، روانی، سیاسی و نظامی میشدند. واژه «فی سبیل اللّه» هم هدف جهاد و ماهیت آن را مشخص کرد و ضمن ممانعت از اغراض فردی، و تسلط طلبانه، آن را به یک مبارزه همگانی و همیشگی در راه هدف مقدس و (خدا) تبدیل کرد. این هدف مقدس، جهاد را از آدمکشی و کشور گشایی عرب جاهلی متمایز کرد ماهیت جهاد در اسلام، رفع و دفع ظلم است و دارای سه شکل دفاعی (در برابر تجاوز مسلحانه بیگانه)، آزادی بخش (دعوت به اسلام) و داخلی (با اهل بغی) است.
در جهاد داخلی نیز هدف، مبارزه با ستم است و با جویندگان ناحق (اهل بغی) مبارزه میشود؛ عدهای که چون نمیتوانند مطلب خود را از راه مشروع کسب کنند و به دلسوزی دینداران هم اهمیت نمیدهند، به تجاوزات مسلحانه علیه مسلمانان دست میزنند. در نتیجه از احکام و ارزشهای اسلام فاصله میگیرند و از مسلمانی بیرون میروند. پیروزی در این جهاد، مایه حفظ اعتقاد و نظم اسلامی است.
یکی از اسرار تفاوت جهاد با منازعات سایر ملتها، در هم کیشی مسلمانان در عقیده و رفتار و نظم اجتماعی معین است. آنان به اجبار و تصادف پدید نیامدهاند. ملیت اسلامی، آنان را با اراده و آزاد آفریده است. در جهاد داخلی استناد به قرآن و سنت، قاطعترین حربه پیروزی بود. زیرا در جامعه اسلامی، حاکمیت قرآن بر امور کاملاً قطعی است.
- اصلاحات در روابط اجتماعی
نهضت نبوی، تحول عظیمی به وجود دارد که در آن، حکومت استبدادی به اسلامی تبدیل شد و تضادّ حاکم و محکوم، از بین رفت. محو مالکیت مطلقه و تصرّفات استبدادی هم مناسبات جدیدی در جامعه موجب شد و یک جهان بینی که عامل ارزندگی مقام انسان و ارتقای حیثیت و تساوی حقوقی او بود، در اذهان رسوخ داد و موجب تعدیل و تلطیف روابط شد. و تحول تضاد واختلاف و کشمکش مسلحانه، به وحدت ایمانی و برادری، تبدیل شد. به این ترتیب ایمان افراد به اسلام، ملتی همکیش پدید آورد که اختلافات داخلی را از طریق مراجعه به قرآن، حل کنند. بنابراین، شیوه حلّ اختلاف از نزاع جاهلی به نقد همگانی و مراجعه به قرآن و سنت تبدیل شد و بر اثر این جریان همگانی (امر به معروف و نهی از منکر) اختلافها زدوده میشد.
طبق دستور خداوند (نساء/۵۹) در دوره پیامبر «قرآن و پیامبر» مرجع حلّ اختلافات بودند و با رحلت وی، قرآن و عترت عهدهدار این مرجعیت شدند.(حدیث ثقلین).
ارتجاع از نظام نبوی صلی الله علیه و آله وسلم
حقیقت این است که انقلاب اسلامی پیامبر، طبیعت تمام حوادث و پدیدهها را داشت و آن، رویارویی با تهدیدها و خطرات بود. آری این انقلاب نیز مانند هرپدیده دیگر با خطراتی در ابعاد مختلف رو به رو بود. رهبر انقلاب در این باره میفرماید: «اسلام، یک پدیده است و مثل همه پدیدهها خطراتی آن را تهدید میکند… دو خطر عمده، اسلام را تهدید میکند؛ یکی خطر دشمن خارجی و دیگری خطر اضمحلال داخلی است».۲
علاوه بر این، میدانیم که پیامبران برای هدایت بشر و مبارزه با انحرافات، نیاز به حکومت داشتند و مهمترین رکن تحقق اهداف آنها، تشکیل حکومت بود. از سویی حکومت که توأم با قدرت است، میتواند ابزار سلطهجویی واقع شود. لذا در هر نهضت اصلاحی، عدهای به دلیل جاه طلبی، خود را با نظام جدید هماهنگ و در نهایت قدرت را قبضه میکنند.۳
عوامل ارتجاع
همیشه عوامل متنوعی گرد هم میآیند تا نهضت اصلاحی را ناکار آمد و از مسیر اصلی منحرف کنند. در نهضت اسلامی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم مانند هر نهضت انقلابی و پیروز، یک جنبش ارتجاعی به دنبال داشت و چون اصل نهضت چند جانبه بود، رجعت نیز در چند جهت روی داد.
اما این قاعده که باید در هر نهضت انقلابی، منتظر مرتجعین بود، مبتنی بر این مقدمات است که:
الف) در هر انقلابی، تحول در نیروی اجتماعی (انسان) روی میدهد، هرگونه تحول، بر تحول خوی و اخلاق انسان منوط است؛ نیروی اجتماعی تربیت شده و تحول پذیرفته، به عنوان ضامن اجرا و ادامه نظام اجتماعی است.
ب) تحول اعتقادی و اخلاقی نسبی است چون؛ تکامل اخلاقی و اعتقادی افراد نسبی است. و میزان نیروی اجتماعی حاصل نیز نسبی است.
به عبارت دیگر، تحول اساسی اعتقادی، اخلاقی در فرد به کمال نمیرسد، همه افراد تحول نمیپذیرند؛ بقایای دوران قبل و آثار اعتقادی، روانی، اخلاقی و فکری آن تا اندازهای در فرد متحول شده، باقی میماند و همینطور بعضی اصلاً تحول نمیپذیرند. به این ترتیب گروهی هم وجود دارند که اساساً تحول ناپذیرفتهاند. اینها در اسلام کافر خوانده میشوند. و به علاوه جویباری از نسل جدید وارد استخر اجتماع میگردد که اگر آموزش و تربیت لازم را نبیند، آب زلال اندیشه الهی به تدریج آلوده میگردد و عناصر مؤمن از گردونه جامعه، براساس سنت الهی مرگ، میدان را خالی میکنند.
گروههای واپسگرا و اصلاحات نبوی صلی الله علیه و آله وسلم
در یک تقسیم بندی دقیق و در عین حال کلی رجعت خواهان در انقلاب پیامبر را میتوان به دو دسته کفار و منافقان تقسیم کرد. کفار خصومت خود با اسلام را آشکار میکنند؛ از این روی، شناخته شده بودند و خطر آنان، قابل پیش بینی و دفع کردن بود. ولی منافقان نقش بیشتری در بازگرداندن نظام به نظم جاهلی داشتند. چون منافقان، کافرانیاند که با تظاهر به مسلمانی به درون جامعه رخنه میکنند و نقش ارتجاعی مهمّی بازی میکنند. به همین دلیل، خداوند ستون بزرگی از آیات را به این گروه از دشمنان جامعه اسلامی اختصاص داده است.
علی علیه السلام در باره آنان میفرماید:
«مسلمان نشدند، بلکه فقط اظهار مسلمانی نموده و کفر در دل پروراندند و چون یارانی یافتند، کفر پنهان خود را آشکار کردند».
رهبر انقلاب درمقایسه این دو گروه میفرماید:
«دشمنان هستند که خودشان را از نظام بیگانه میدانند و مخالف با یک نظام هستند. اینها بیرون از نظام و غریبه هستند… دشمن دوم و آفت دوم، آفت اضمحلال درونی است که این، مخصوص غریبهها نیست، بلکه مخصوص خودی ها و در درون نظام است… این دشمن البته خطراتش بیشتر از دشمن اولی است».۴
سابقه مرتجعان
این که تعدادی از آیات قرآن به منافقان اختصاص مییابد، نشان میدهد که جنبش ارتجاعی از نخستین ایام نهضت نبوی و تأسیس جامعه مدنی، به راه افتاد. لذا خداوند در مقابل، به افشای آن پرداخت. براساس آیات الهی، کفار در زمان پیامبر برای برگرداندن مسلمانان از دینشان به آیین جاهلیت، هرچه در توان داشتند، به کار بردند و جریانی ارتدادی و ارتجاعی به وجود آوردند. محرّکین این جریان، عبارت بودند از: مشرکان، اهل کتاب و منافقان.
منافقان خواه مشرک یاکافر و… باشند، در درون جامعه اسلامی حضور دارند و صعودشان به بسیاری از مقامات و موقعیتها امکان پذیر است. لذا خطرشان بی نهایت زیاد بود و پیامبر بیش از دیگر خطرها از این عامل برای آینده حکومت و قدرت سیاسی اسلام بیمناک بود.
عامل دیگری که موجب تحوّل ناپذیری کامل شد، ماندن بقایای عقاید و خوی و عادات قدیمی و جاهلی بود که موجب می شد تحول اخلاقی و اعتقادی مطلوب حاصل نشود و هردم به صورت منکرات و کردار ناپسند سر زند و جریان رجعت را تقویت کند.۵
نکته مهم در مورد مرتجعان این است که نفاق یا کفر پنهان، یک امر مطلق نیست بلکه نسبی است. در نتیجه نباید دنبال افراد منافق محض باشیم. بلکه افراد به تناسب در برخی زمینه ها دچار نفاق و کفر میشدند و در برخی دیگر، از حداقل ایمان برخوردار بودند.
البته نهضتهای انقلابی سایر پیامبران هم جنبش ارتجاعی در پی داشتند. رجعت معروف اوایل نهضت موسی (رجعت یهود در غیبت چهل روزه موسی به گوساله پرستی)، و نیز پس از درگذشت آن حضرت هم رجعتی پدید آمد و ظهور پیامبران جدید را الزامی کرد. عیسی در لزوم بعثت خود، به رجعت یهود از یکتاپرستی و تعالیم موسی به شرک، استناد کرد. قرآن مجید نیز میفرماید: «اگر خدا میخواست، ترتیبی میداد تا پیروان پیامبران پس از ایشان و پس از دریافت دلائل و تعالیم روشن با همدیگر بجنگند اما آنان باهم اختلاف پیدا کرده بعضی ایمان آورده و برخی کافر شدند. اگر خدا می خواست که نجنگند، نمیجنگیدند اما خدا چنان میکند که میخواهد».۶
طبق این آیه، رجعت در شدیدترین مرحله خود (فراتر از رجعت شعفرا) قرار دارد، یعنی تغییر روش مؤمن در قبال مؤمن و تبدیل روش مسالمت آمیز و نصیحت جویانه به جنگ و کشتار.
- ماهیت ارتجاع
ارتجاع، بازگشت به رویه نظام جاهلی است و از آن جاکه نظام اجتماعی اسلام بر بنیاد رفتارها استوار شده، محو آن هم با تغییر رفتار اسلامی و بازگرداندن آن به رفتار جاهلی، همراه است. رویه اسلامی نیز مولود قرآن و سنت (رویه مکتوب و معمول) است.
ارتجاع به این معنا، همان سرپیچی از دستورات خدا و سنت پیامبر است و تخطی از سنت پیامبر، همان تخلف از احکام خداست. هم چنین به منطوق قرآن، مؤمنین موظف به پیروی از پیامبر شدهاند: «لکم فی رسول اللّه اسوه حسنه»۷ در رویه پیامبر نیز، آن بخش از سنت او به عنوان رهبر و حاکم و قاضی ومدیر جامعه است، اهمیت بیشتری دارد و تبعیت جانشینان و زمامداران از سنت و رویه پیامبر که تعیین کننده شرایط سیاسی، اقتصادی و حقوقی جامعه است، امری واجب است؛ زیرا در صورت تخلف حاکمان از رویه سیاسی، اقتصادی، و قضایی آن حضرت، جامعه از وضعیت اسلامی منحرف و به جاهلیت برخواهدگشت. به این دلیل فاحشترین ارتجاع در تاریخ اسلام، تخلفات سیاسی، اقتصادی و «قضایی حکّام از سنّت پیامبر و دستور العملهای قرآن است.
شاخصههای مخالفان اصلاحات نبوی صلی الله علیه و آله وسلم
در باره گروههای اصلی که جبهه ارتجاع را تشکیل دادند، میتوان سه محور ماهیت اعتقادی، رفتاری و طبقاتی را در تاریخ اسلام جست و جو کرد.
از لحاظ اعتقادی، مرتجعان معمولاً تکامل ضروری اعتقادی، اخلاقی را طی نکرده بودند، لذا بر روش و بینش قبلی باقی بودند و آثار کفر را در درون داشتند و چون ناخودآگاه یا آگاهانه این ماهیت را پنهان میکردند، منافق بودند.
از حیث رفتاری چون نمیتوانستند رفتار خود را پنهان کنند، لذا تضاد در رفتار و اخلاقشان بروز میکرد و رسوا میشدند. یکی از اینها مربوط به ترک جهاد مسلحانه بود که در پی آن، خداوند بخش بزرگی از سوره توبه را در آشکار کردن ماهیت آنان بر مسلمانان نازل کرد:۸
در مورد ماهیت طبقاتی آنان نیز از مجموعه آیات قرآن به نتایجی میتوان رسید؛ مانند «از طبقه ثروتمندان بودن» از همان آیات قبل، زیرا در پایان آنها، افرادی را که هزینه جهاد نداشتند، معاف میکند و روشن میشود منافقان پردرآمد بودند. از سویی برای کاهش غرور آنها، کثرت قدرت و ثروت و نفرات قبیله کفار عصرهای قبلی را به رخ میکشد و معلوم میشود که آنها به کثرت قدرت و ثروت خود میبالیدند. و به پیامبر میفرماید که دارایی و کثرت افراد و قبیلهشان تو را شگفتزده نکند که کافرند. و با این جمله روشن میکند که کثرت دارایی میتواند عامل کافر شدن شود. در آیاتی دیگر از همان سوره، میفرماید: «هرگاه سورهای فرود آید، به این معنا که به خدای یگانه ایمان آورید و همراه پیامبرش جهاد کنید؛ از میان ایشان، آن گروه اجتماعی توانگر و ثروتمند اجازه مرخصی میخواهد و میگوید بگذار بازنشستگان باشیم.»۹
به این ترتیب از حیث طبقاتی، بیشتر افراد ثروتمند و قدرتمند، در صف منافقان جای داشتند.
منافقان و اصلاحات نبوی صلی الله علیه و آله وسلم
عمدهترین گروههای رجعت طلب، منافقان بودند که میتوان آنها را به دو گروه منافقان مدینه و مکه تقسیم کرد. هرچند نخستین عناصر منافق را باید در داخل مدینه جست وجو کرد؛ ولی این گروه، اکثریت نداشتند. بلکه اکثریت با اهل مکه بود که پس از فتح مکه، به اجبار دین را پذیرفتند و بر مرگ ترجیح دادند. این گروه از آن جهت که به دلیل شکست در جنگ به بردگی مسلمانان باید در میآمدند، ولی به خاطر اظهار اسلام آزاد شدند، «طلقاء» نامیده شدند. طلقاء در جریانهای اجتماعی، غالباً نقش واحد و مشترکی داشتند. چون سرسختترین دشمن اسلام بودند و در جریان رجعت، بزرگترین نقش را داشتند. زیرا اصرار آنان بر کفر و نفاق، انگیزه مشترک و منشاء واحدی داشت و آن، تأمین سود دنیوی در سایه رژیم جاهلی بود. پس هرکس که درنگهداری رژیم جاهلی جدّیتر بود، در بازآوردن آن پس از انهدام، هم کوشاتر بود. از «طلقاء» هم شاخه بنی امیه بیش از دیگران از فتح مکه متضرّر شدند. لذا سعی میکردند نظام را به وضع سابق برگردانند. بنابراین، عناصر داخلی رجعت طلب را باید چنین بر شمرد:
- دشمنان غیر مسلمان، مانند یهودیان مدینه و….
- دشمنان مسلمان نما (منافق) که خود به چند دسته تقسیم میشدند؛ مانند منافقان مدینه و منافقان مکه (شامل طلقا و به خصوص شاخه بنی امیه).
بنی امیّه و رهبری جریان نفاق
پذیرش تاکتیکی اسلام
بنی امیه، رکن اساسی نفاق در مکه بودند و خاندان آنان که در رأسش، ابوسفیان، دشمن جدی پیامبر قرار داشت، تسلیم قدرت مسلمانان شدند؛ حقیقت این است که به موازات گسترش اسلام، گروههای زیادی به دلایل مختلف، اسلام آوردند و در این بین، منافقان که توان ایستادگی در مقابل نهضت نبوی را نداشتند، به ناچار بنای هم سویی با آن را گذاشتند و به یک هم سویی تاکتیکی مقابل شدند. ابن هشام مینویسد: بسیاری از بزرگان شهر مکه هیچگاه مسلمان نشدند. شبی که لشکر پیامبر نزدیک مکه رسید، عباس عموی پیامبر از اردو بیرون آمد و… به ابوسفیان برخورد و او را پناه داد و نزد پیامبر آورد. آنگاه برای این که به وی بفهماند راهی جز تسلیم ندارد، او را در موقعیتی قرار داد که سربازان اسلام از رو به رویش بگذرند. او هنگامی که این وضع را مشاهده کرد، (از روی رعب و ترس) گفت: پادشاهی برادرزادهات بزرگ شده است! عباس به وی هشدار داد که این، پادشاهی نیست، بلکه شکوه پیامبری است.۱۰
اصلاحات نبوی و حزب اموی
ایمان نداشتن به وحی و پیامبر، خصیصه مشترک حزب بنی امیه بود. از این روی در طول حضور در عصر پیامبر، این ویژگی جمعی، آنان را مشمول تعبیر واحدی از سوی خداوند (شجره خبیثه) قرار داد.
خیانت جمعی آنان را در تفسیر بخشی از آیه ۶۰ سوره اسراء میتوان دید: «وما آن رؤیایی را که به تو نشان دادیم، فقط برای آزمایش مردم بود، همچنین شجره ملعونه را که در قرآن ذکر کردهایم، ما آنها را بیم داده و [انذار] می کنیم اما جز طغیان بزرگ خبری بر آنها نمیافزاید».
علامه شیخ طبرسی در مورد رؤیای پیامبر، بعد از ذکر نزول، مینویسد: پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در خواب دید بوزینگانی بر منبر او بالا و پایین میروند. از این رؤیا اندوهگین شد… امام صادق علیه السلام فرمود: مقصود از شجره ملعونه در قرآن کریم، بنی امیه میباشند. بیضاوی و نیشابوری نیز در تفسیرهایشان این رؤیا را با همین مضمون نقل کردهاند. و در رساله مفاخره بنی هاشم، تألیف جاحظ، نقل است که بنی هاشم «شجره ملعونه» را بنی امیه میدانند.۱۱
شجره خبیثه در آیه ۲۶ سوره ابراهیم را نیز برخی به نفاق بنی امیه تأویل کردهاند.
تعبیر به «شجره» نشان از وجود تشکیلات دقیق و برنامههای سازمان یافته، همراه با ساز و برگ فراوان دارد. زیرا درخت، دارای ریشه، تنه، ساقه، شاخ و برگ و ثمره است.
بنابراین، این جریان از تشکیلاتی گسترده و منسجم برخوردار بوده و تحت هدایت برنامه و سیستم خاصی حرکت میکرده است. شاید بتوان آن فراز از زیارت عاشورا را که میگوید: «اللهم العن العصابه التی جاهدت الحسین و…» تأیید کننده همین مطلب دانست. چون «عصابه» دلالت بر تشکیلات سازمان یافته میکند و سازمانی که براساس فرهنگ دورویی و نظام پنهان کاری، بنیان گذارده شد.۱۲
حزب گرایی و تشکیلاتی بودن اقدامات امویان را شهید مطهری چنین بیان میکند:
«محققین امروز، آنهایی که به اصول جامعه شناسی آگاه هستند، متوجه نکتهای شده اند. خصوصاً عبداللّه علائلی با این که سنّی است، شاید بیشتر از دیگران روی این مطلب تکیه میکند، میگوید: بنی امیه بر خلاف همه قبایل عرب، تنها یک نژاد نبودند، نژادی بودند که طرز کار و فعالیتشان شبیه طرز کار یک حزب بود. یعنی افکار خاصّ اجتماعی داشتند. تقریباً نظیر یهود در عصر ما و بلکه در طول تاریخ که نژادی هستند با یک فکر و ایده خاصّی که برای رسیدن به ایده خودشان، گذشته از هماهنگی که میان همه افرادشان وجود دارد، نقشه و طرح دارند. قدمای مورّخین، بنی امیه را به صورت یک نژاد زیرک و شیطان صفت معرفی کردهاند و امروز با این تعبیر از آنها یاد میکنند که بنی امیه همان گروهی هستند که با ظهور اسلام بیش از هر جمعیت دیگری، احساس خطر کردند و اسلام را برای خودشان خطری عظیم شمردند و تا آن جا که قدرت داشتند، با اسلام جنگیدند تا هنگام فتح مکه که مطمئن شدند دیگر مبارزه با اسلام فایده ندارد. لذا آمدند و اسلام ظاهری اختیار کردند و به قول عمّار یاسر «ما اسلموا و لکن و…» پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم هم با آنها معامله مؤلّفه قلوبهم میکرد. یعنی مردمی که اسلام ظاهری دارند ولی اسلام در عمق روحشان نفوذ نکرده است…»۱۳
ج ـ بنی امیه در برابر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم
به طور طبیعی حزبی که به رغم میل خود، تسلیم قدرت حاکم شده بود، در مواقعی که میتوانست، اقدام به نافرمانی توطئه میکرد و نظام اسلامی را با خطراتی گاه تا حدّ براندازی مواجه میساخت. گوشههایی از اقدامات این حزب را در یکی از سخنان امام حسن علیه السلام در برابر معاویه، میتوان ملاحظه کرد.
امام فرمود:… به خدا سوگندتان میدهم آیا به یاد نمیآورید که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در هفت جا، ابوسفیان را لعنت کرد؟ کسی از شما میتواند آن را انکار کند؛ آنها عبارتند از:
- روزی که در خارج مکه، نزدیکی طائف در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم قبیله بنی ثقیف را به اسلام دعوت میکرد، پدرت پیش آمد و به پیامبر ناسزا گفت و او را دیوانه و دروغگو خواند….
- زمانی که کاروان قریش از شام میآمد و پیامبر میخواست در برابر اموالی که از مسلمانان گرفته بودند، کاروان را توقیف کند؛ ابوسفیان کاروان را از بیراهه به سوی مکه برد و جنگ بدر را به راه انداخت.
- در جنگ احد، آن گاه که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم برفراز کوه بود و فریاد میزد: «اللّه مولا نا ولا مولی لکم»، ابوسفیان هم نعره میزد: «اُعل هبل انّ لنا العزّی و لاعُزّی لکم».
- در جنگ احزاب نیز پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بر او لعنت کرد.
- روز صلح حدیبیه وقتی ابوسفیان و قریش راه را بر مسلمانان بستند و مانع انجام فریضه حج شدند، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به رهبر مشرکان و پیروانش لعنت کرد.
- در جنگ حنین ابوسفیان، کفّار قریش و هوازن را جمع کرد و عُیینه، قبیله عُطفان و عدهای از یهود را گرد آورد؛ خدا شرّشان را دفع کرد. ای معاویه! تو مشرک بودی، پدرت را یاری میکردی و علی علیه السلام بر دین پیامبر ثابت قدم بود.
- روز ثنیه که یازده نفر به همراهی ابوسفیان کمر به قتل پیامبر بسته بودند (۶ نفر از بنی امیه و ۵ نفر از دیگران)۱۴
پیامبر در برابر حزب اموی
پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم به دلیل آشنایی با سابقه و اقدامات و زمینههای براندازی در بنی امیه، رفتار ویژهای نسبت به آنها در پیش گرفت. آن حضرت حدّاقل چهارنوع کار در مقابل آنها انجام داد که عبارتند از:
- نسپردن امور به امویان
آشنایی پیامبر به نفاق منافقان، مانع از آن میشد که در جامعه نبوی بتوانند نفوذ و پستهای حسّاس حکومتی را اشغال کنند. پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم به تصریح محققان، در طول حیات خود، کاری اساسی به آنان نسپرد. شهید مطهری مینویسد:
«پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم در زمان خودش نیز هیچ کار اساسی را به بنی امیه واگذار نکرد.»۱۵
- ایجاد تنفّر عمومی نسبت به آنان
پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با شیوههای گوناگون مانند لعن و نفرین به بنی امیه، کوشید جایگاه اجتماعی آنان را نیز از بین ببرد. به گونهای که افرادی از این خاندان همواره به عنوان قاتلان آینده فرزندان رسول، مورد تنفّر عمومی بودند. «صفیّه»، دختر عبدالمطلب میگوید: وقتی حسین متولد شد، پیامبر فرمود: کودک را بیاور… تا کودک را گرفتم، اشک از چشمان پیامبر سرازیر شد و فرمود: خدا قاتلان تو را لعنت کند. پرسیدم: ای رسول خدا! چه کسی او را شهید میکند؟ فرمود: باقی ماندگانی از گروه ستمگر بنی امیّه.۱۶
دو سال بعد از تولد حسین علیه السلام نیز پیامبر در مسجد گریست و فرمود: [قاتل او] یزید است که خدا به او برکت ندهد… خدایا! قاتل حسین علیه السلام را برکت مده… هالهای از غم، مسجد را پوشاند و مردم اندوهگین شدند واز شدت ناراحتی به گریه افتادند. حضرت آه سردی کشیده، فرمود: امروز گریه کنید! و فردا یاریاش نکنید!۱۷
- افشای زمینه ارتجاعی آنان
حجم وسیع روایاتی که پیامبر در آن، سران بنی امیه را لعن میکرده و نیز اقدامات آنان را در آینده مانند به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام بارها و بارها یادآوری میکند، ما را به یک موضوع بسیار حساس متوجه میسازد و آن، ارتجاع است. موضوعی که نه تنها ذهن پیامبر، بلکه ذهن هر سیاستمدار و حاکمی را همواره به خود مشغول میکند. ارتجاع مربوط به امروز یا دیروز نیست، مربوط به تاریخ بشر از روز اوّل خلقت تا روز ابد است. اساساً ۱۲۴ هزار پیامبر برای چه آمدهاند؟ آیا غیر از این است که بعد از ارسال هر پیامبر و رحلت وی، میزان ارتجاع و واپسگرایی به حدّی میرسد که ارسال رسولی دیگر را میطلبد؟
در یک نگاه کلّی، جهان از آغاز تاکنون، صحنه نزاع بین دو گروه اصلاح طلبان و مرتجعان بوده و هست، به گونهای که هر پیامبری برای مبارزه با مرتجعانِ دین و آیین پیامبر قبلی، پای به عرصه اجتماع میگذاشت. با این دید، روشن میشود که پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم از همان اوّل متوجه مرتجعان بنی امیه بود و خطر آنان را حسّ میکرد و در واقع درخواستهای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از مردم برای عدم همراهی با آنان… برای این بود که مسلمانان را متوجه حرکت ارتجاعی، که در فردا ایجاد میشد و در زمان پیامبر قدرت بروز نداشت، بکند.
میزان صراحت گویی پیامبر در این مورد، به حدّ عجیبی میرسد، به گونهای که صریحاً از اقدامات ارتجاعی آنان در آینده، خبر میدهد:
«اذ بلغ بنوالعاص ثلاثین اتّخذوا مال اللّه دولاً و عباداللّه خولاً و دین اللّه دَخلاً؛ آن گاه که فرزندان عاص (بنی امیه) به سی نفر برسند، مال خدا را میان خود دست به دست میکنند؛ بندگان خدا را بنده خود و دین خدا را مغشوش میکنند».۱۸
در این سخن، رسول خدا بر ارتجاع در ابعاد اقتصادی، اجتماعی و اعتقادی تکیه میکند. یکی از محققان در این باره مینویسد:
«سابقه تاریخی، اّدله علمی، ونمودارهای تحقیقی فراوان که در دوره پیامبر موجود بود، بروجود فعالیت ارتجاعی و پیدایش یک جریان نیرومند ارتدادی در آینده دلالت میکرد. قرآن گویای تحرکات ارتجاعی و توطئههای ارتدادی بسیار آن دوره است. یک پیشوای واقع بین و روشن ضمیر میتوانست از وجود عناصری که به اضطرار تن به تحولات اصلاحی داده بودند، پی به رجعت آتی و کیفیت آن ببرد و پیامبر پی برده بود و مراحل و خصوصیتهای عمده رجعت و عاملین و گروههای اصلی و نقش بازدارندگان و بسیاری از مشخصات دیگر آن را پیشبینی و پیشگویی فرموده بود. پیشگوییها به قدری مکرّر و مؤکّد و روشن بود که در دوره بعد، همه مردم وقوع آن را انتظار کشیده و برجریانات روز تطبیق میدادند. مخصوصاً درباره شرایط و اوضاع و احوال مناسب ارتداد، مطالبی برای مردم بیان داشته و تذکّراتی داده بود که بسیاری آن را به یاد داشتند. از این شرایط، پیغمبر به لفظ «فتنه» تعبیر کرده است. روزی یک تن از مستمعین در نطق امیرالمؤمنین علی علیه السلام پرسید: فتنه، چیست و آیا از پیغمبر درباره آن پرسیدهاید؟
فرمود: وقتی که آیه «الم احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنّا و هم لایفتنون»نازل شد، دانستم که تا وقتی پیامبر خدا در میان ما هست، فتنه نخواهد بود. بنابراین از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرسیدم: این فتنهای که خدا تو را به آن خبر داده، چیست؟ فرمود: ای علی! امت من بعد از من به فتنه دچار خواهد شد.۱۹
نفی مشروعیت حکومت آنان
طبیعی بود برشماری چنین آثاری بر حکومت امویان از سوی پیامبر و نسبت دادن ارتجاع همه جانبه به بنی امیه، فرمان دادن به مردم برای عدم همراهی با آنان و حتی دستور به دریدن شکم معاویه در صورتی که بر منبر وی تکیه بزند، همگی نشان روشن بر الغای هر نوع مشروعیت حکومت بنی امیه بود. امری که در دورههای بعد، همواره از سوی امامان مطرح شد و مشروعیت حاکمیت بنی امیه را زیر سؤال میبرد؛ مانند این سخن امام حسین علیه السلام که:
«یا عتیبه قد علمت انا اهل بیت الکرامه… لقد سمعت جدّی رسول اللّه یقول: ان الخلافه محرّمه علی ولد ابی سفیان و کیف ابایع اهل بیت قد قال فیهم رسول اللّه هذا۲۰؛ ای عتیبه! تو میدانی ما، اهل بیت بزرگواری هستیم… از جدّم رسول خدا شنیدم که میفرمود: خلافت بر فرزندان ابی سفیان، حرام است….»
پینوشتها:
- حماسه حسینی، ج ۱، ص ۱۶۹ و ۱۷۰
- بر شطحی از حماسه و حضور، ص ۶۳
- نگاهی فلسفی به جریان عاشورا، ص ۱۶ و ۱۷
- بر شطحی از حماسه و حضور، ص ۶۴
- ر.ک: مائده/ ۵۵؛ بقره/ ۱۴۲؛ آل عمران/ ۹۵ و ۹۶
- بقره/ ۲۵۴
- نساء/ ۱۱۵
- توبه/ ۴۵ تا ۴۹
- توبه/ ۸۸
- ابن هشام، ج ۴، ص ۲۳ ـ ۲۰
- نگاهی فلسفی به جریان عاشورا، سجاد چوبینه
- سخن معاویه به پسرش، گویای همین فرهنگ نفاق و نهادینه شدن آن در خاندان اموی است:
از سیاهی شب به عنوان پوششی برای همه عشرت جوییهایت بهره بگیر! چه بسیار انسانهای فاسقی که آنان را اهل سیر و سلوک میپنداری، آنان در خلوت خود و در تیرگی شب، چهره دیگرشان آشکار میشود. تنها انسانهای ابله لذت جویی و کامرواییشان، آشکار و در برابر دیدگان هر دشمن عیب جویی است.
(مقدمه مرآت العقول، علامه سید مرتضی عسکری، ج ۲، ص ۱۴۶ و با استفاده از «نگاهی فلسفی جریان عاشورا، ص ۲۰).
- حماسه حسینی، ج ۱، ص ۲۶۴
- بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۸۶-۷۰
- حماسه حسینی، ج ۲، ص ۲۶۴
- امالی صدوق، ص ۱۱۷؛ ناسخ التواریخ، ج ۶، ص ۲۹
- مقتل خوارزمی، ج ۱، ص ۱۶۲ و ر.ک: موسوعه کلمات امام الحسین(ع)، ص ۳۵ ـ ۳۳
- نهج البلاغه، خطبه ۱۲۸
- تاریخ در اسلام، دکتر صادق آینهوند، جلال الدین فارسی، بخش انقلاب تکاملی اسلام، ص ۸۰
- امالی صدوق، ص ۱۳۰؛ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۱۲ و ص ۳۲۶
منبع: مجله فرهنگ کوثر پاییز ۱۳۸۰، شماره ۵۱