بسماللهالرحمنالرحیم
سیره رسول نور(ص) از منظر آیت الله جوادی آملی دام عزه
نویسنده: حجت الاسلام محمدرضا مصطفى پور
منبع: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی
مقالهای که در پیش رو دارید در موضوع سیره پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) در دعوت به سوی حق است که با مطالعه آن دریافت میشود، بر خلاف پندار مغرضان، پیشرفت اسلام و موفقیت آن حضرت در گرو منطق قوی است نه چیز دیگر. بنابراین، آنان که میگویند رمز پیشرفت اسلام شمشیر و خشونت بوده، سخنی بیاساس و پنداری غرضورزانه است. حال خواننده محترم را به مطالعه و دقت در محتوای آن فرا میخوانیم.
خدای سبحان در قرآن کریم پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را با ویژگیهایی معرفی کرده و فرموده است «یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِیرًا، وَدَاعِیًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِیرًا؛۱ ای پیامبر، تو را فرستادهایم که گواه و نوید دهنده و هشدار دهنده و به اذن پروردگار دعوت کننده مردم به سوی خدا و چراغ نوربخش برای امت باشی».
با توجه به این آیه یکی از وظائف پیامبر بزرگوار اسلام دعوت مردم به سوی خداست، دعوت مردم به سوی خدا ابزار میطلبد، ابزاری که خدای سبحان برای دعوت معرفی کرده است سه تا است: حکمت، موعظه حسنه، جدال احسن «ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛۲ با حکمت و اندرز نیکو مردم را به سوی پروردگارت دعوت نما و با آنها به طریقی که نیکوتر است استدلال و مناظره کن».
با استفاده از این آیه نخستین گام برای دعوت مردم به سوی خدا استفاده از حکمت و منطق صحیح و استدلالهای حساب شده است، و چون رسالت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بیداری افکار و اندیشهها و شکوفایی گنجینههای عقلانی است بهترین روش برای تحقق این هدف استفاده از منطق و استدلال و برهان است.
دومین گام برای دعوت استفاده کردن از موعظه حسنه و اندرز نیکوست که به منظور تأثیرگذاری بر عواطف از آن بهرهبرداری میشود، موعظه زمانی اثر عمیق خود را میبخشد که «حسنه» بوده و به صورت زیبایی اجرا گردد. زیرا اگر دعوت با تحقیر طرف مقابل و حس برتریجویی و همراه با خشونت و مانند آن باشد نه تنها اثر مثبت ندارد بلکه به عکس آثار و پیآمدهای منفی خواهد داشت.
سومین گام برای دعوت به سوی خدا مناظره و جدال احسن است، یعنی مناظرهای که با حق و عدالت و درستی و امانت و صدق و راستی باشد و باطل در آن راه پیدا نکند.
از آن جایی که خدای سبحان دارای حجّت بالغه۳ است، رسالت پیامبری که از طرف خدا فرستاده شده باید همراه با استدلال بالغ باشد که در نتیجه امت او نیز از حجت بالغه برخوردار باشد.
چون محور رسالت پیامبران ابلاغ حجت و تمامیت دلیل است، از این رو خداوند رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) را به احتجاجهای متعدد مأنوس نمود که گاهی با حکمت و برهان عقلی و گاهی با موعظه و خطابه و گاهی با جدال احسن. محاوره و احتجاج میکرد فرق جدال احسن و برهان آن است که اگر مقدمات استدلال از جنبه حق و معقول بودن، مورد استفاده قرار بگیرد آن استدلال برهان نام دارد و اگر از جنبه حق و مقبول و مسلم بودن مورد استشهاد قرار گیرد جدال احسن است.
دعوت به خدا با استفاده از حکمت و موعظه حسنه و جدال احسن، دعوت همراه با بصیرت است، از این رو خدای سبحان به آن حضرت فرمود: «قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی؛۴ بگو! ای پیامبر! راه و رسم من چنین است که خود و پیروانم با بصیرت، همه را به سوی خدا میخوانیم.»
در واقع پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) به امر خدا، آئین و روش خود را مشخص میکند که همه مردم را از روی آگاهی و بصیرت به سوی این طریق دعوت کند. پیروان آن حضرت نیز باید با آگاهی و بصیرت مردم را به سوی آئین الهی دعوت کنند.
بنابراین با توجه به این آیه: هر مسلمان که پیرو پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است باید با سخن و عملش دیگران را به راه اللّه دعوت کند.
برهان و دعوت به توحید
یکی از راههایی که برای دعوت مردم به توحید از آن استفاده میشود، برهان است البته برهان در اصطلاح قرآن با آنچه اصطلاح منطقی است از جهت مصداق وسیعتر است، گرچه در اصل مفید علم بودن با مفهوم جامع آن تفاوتی ندارد.
در اصطلاح منطق، برهان عبارت از دلیل عقلی است که از مقدّمات یقینی تألیف یافته و نتیجه میدهد که به آن قیاس واجد شرائط میگویند، ولی علم شهودی، معجزه و جدال احسن، که هیچیک در منطق مطرح نمیگردد، در قرآن به عنوان برهان مطرح است. زیرا هریک از آنها، هم در خود باصر و روشن است و هم سبب روشن شدن مطلبی است که بر آن دلیل اقامه شده است. اطلاق برهان بر علم شهودی مانند: «لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ؛۵ اگر او برهان ربّ را با علم شهودی نمیدید» و اطلاق بر معجزه مانند: «فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّکَ؛۶ آن دو معجزه – یعنی مار شدن عصا و دست روشن- دو برهانی هستند از طرف پروردگار تو».
قرآن کریم آنجا که بر خداشناسی و توحید تام برهان اقامه میکند، گاهی طریق عقلی را ارائه میدهد، زمانی با جدال احسن به آن میپردازد و گاهی با سیر درونی یعنی شهود و فطرت آن را بیان میکند. در برهان عقلی بر معقولیت آن تکیه دارد و در جدال احسن بر مقبولیت آن اصرار میورزد و در شهود، بر صفا و پاک بودن دل از هوا و هوس تأکید میکند.
از باب مثال، خدا به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید که در برابر مشرکان بر صحت شرک برهان طلب کند: «أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ؛۷ آیا شما معتقدید که معبودی با خداست؟ به آنها بگو اگرچنین اعتقادی دارید دلیل و برهانتان را بیاورید اگر راست میگویید».
برهان در این آیه به معنای قرآنی است، یعنی فقط برهان عقلی از آنها طلب نمیکند که مشرکان باید ادعای خود را با دلیل عقلی مبرهن کنند بلکه این برهان اعم از برهان شهودی یا عقلی یا نقل قطعی است.
نمونههایی از برهان عقلی
۱- برهان اثبات مبدأ جهان و انسان
یکی از براهینی که پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن در برابر بت پرستان اقامه میکند برهان اثبات مبدأ برای عالم است، قرآن میفرماید: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ، أَمْ خَلَقُوا السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بَلْ لَا یُوقِنُونَ؛۸ آیا آنان بی هیچ مبدأ فاعلی و آفرینندهای آفریده شدهاند یا خود خالق خویشند، آیا آنها آسمان و زمین را آفریدهاند، بلکه جویای یقین نیستند و اگر هم شواهد یقینی را بیابند ایقان ندارند».
این آیات دلایل عقلی بر اثبات حضوص مبدأ جهان امکان یا مبدأ افاضه هستی و توحید آن است.
با توجه به این آیات به نظر میرسد، نخست این شبهه را طرح میکند که انسان و جهان خود به خود به وجود آمدهاند و مبدأی در پیدایش آنها نقش نداشته است. آنگاه برای حل این شبهه با قرار دادن انسان در برابر چند سؤال هشدار دهنده، منطق فطری او را برمیانگیزد تا وی با دقّت در این سؤالها، پاسخ لازم را بر اساس رهنمود وحی به دست آورد. بدین ترتیب که میپرسد: آیا میشود انسان بدون هیچ پدیدآورندهای به وجود آمده باشد؟ آیا ممکن است انسان پدید آورنده خویش باشد؟ اگر انسان خود را پدید آورده باشد، آسمانها و زمین را که پیش از پیدایش انسان بوده، چه کسی آفریده است؟ آیا آنها هم به وسیله انسان پدید آمده است؟
خلاصه آن که:
۱- آیا انسان علت فاعلی ندارد یا دارد؟
۲- اگر علت فاعلی دارد، آیا آن علت، خود اوست یا دیگری؟
۳- اگر انسان علت فاعلی خود باشد، آیا علت فاعلی اجرام سپهری و آسمانها و زمین هم خود اوست؟
قرآن با طرح این سؤال میخواهد انسان تنبیه شده و بگوید: او علت فاعلی دارد و علت فاعلی او خود او نیست، زیرا اگر انسان پدیده و آفریده است بدون شک پدیدآورندهای دارد و هرگز نمیتواند پدید آورنده خویش باشد بلکه هیچ پدیدهای نمیتواند پدیدآورنده خود باشد و نیازمند به مبدأی است که هستی او عین ذات او و ازلی است و چنین موجودی همواره وجود داشته و دارد و پدیده نیست تا بگوئیم محتاج به مبدأ است یا پدید آورنده خویش است.
در جواب سؤال سوم نیز اعتراف میکند که انسان با آن که قدرت خلاقیت دارد و میتواند کارهای زیبا و شگفتی داشته باشد، لکن در خلقت زمین و آسمان کمترین نقشی ندارد، پس در آیات فوق برهان برای اثبات وجود مبدأ برای انسان و جهان، اقامه شده است.
۲- برهان تمانع
یکی از براهین متقن و خلل ناپذیر قرآن کریم و توحید، پروردگار عالم، برهان تمانع است که از آیه ۲۲ سوره انبیاء است که غرض اصلی آن اثبات توحید ربوبی و یگانه بودن مدبّر عالم است. آیه میفرماید: «لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا؛۹ اگر در آسمان و زمین، خدایان دیگری جز اللّه بود فاسد میشدند». این آیه به ضمیمه آیه سوره ملک، استدلال تام عقلی و قیاس استثنایی است که مقدمه شرطی آن در سوره انبیاء و مقدمه حملی آن در سوره ملک قرار دارد، در سوره انبیاء فرمود: «اگر جز خداوند، خدایانی دیگر بود زمین و آسمان تباه میشد و در سوره ملک فرمود: در گستره خلقت ناهماهنگی و نقصان نخواهی یافت: «مَا تَرَى فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِیرٌ؛۱۰ در آفرینش خدای بخشایشگر هیچ فوت و زوال و ناهمانگ و تفاوتی نمیبینی، باز در نظام مستحکم آفرینش بنگر، هیچ خلل و کاستی در آن نتوان یافت، باز دوباره بنگر تا دیده زبون و خسته سوی تو بازگردد»، وقتی کمترین ناهماهنگی و بی نظمی و کوچکترین خلل و ناسازگاری در سراسر گیتی یافت نشود و مجموعه نظام آفرینش دارای همبستگی و وابستگی باشد، قطعاً هیچ نوع تباهی و فساد برای آسمان و زمین نخواهد بود.
با تلفیق این دو آیه صورت قیاس استثنایی چنین خواهد بود: اگر غیر از خدا در عالم، مدبّران دیگری بوده و باشند، حتماً عالم تباه خواهد شد، لیکن هیچ گونه فساد و کمبودی در عالم نیست. پس غیر از خدا مدبّر دیگری برای عالم نیست.
ناگفته نماند: مراد از فساد و تباهی در عالم، در هم ریختن سازمان عالم هستی و فروپاشی نظام تکوینی است نه صرف ناهنجاریهای اجتماعی و نابسامانیهای اقتصادی و فرهنگی.
خلاصه آن که:
۱- وحدت عالم و انسجام جهان موجود محرز و مسلّم است.
۲- تعدد مبدأ تصمیم در تکثر مصدر تدبیر، مستلزم جمع دو نقیض است، زیرا از دو مبدأ متفاوت و دو مصدر متباین یک اثر منسجم و هماهنگ صادر نخواهد شد و جهان کنونی هم واحد باشد و هم نباشد و هم منسجم و هماهنگ باشد و هم نباشد با جمع دو نقیض است و بطلان آن اوّلی که فوق بدیهی است.
۳- تعدد خداوند با وحدت رویه مستلزم اوصاف متعدد و متباین است. زیرا وقتی خدایان در جوهر ذات و حقیقت وجود، از هم متمایز باشند باید صفات ذاتی آنان نیز متفاوت باشد. چون صفات ذاتی خدا عین ذات اوست، در نتیجه علم واراده هر یک از خدایان غیر از علم و اراده دیگری است و نظام علمی و مقام تدبیر غیر از نظام و تدبیر دیگری است و شک نیست که نظام عینی تابع نظام علمی و ارادی مبدأ فاعلی است و موجود خارجی معلول علم و اراده فاعل بالذاتاند.
۴- بنابراین با تعدد خدایان متمایز و مستقل و متفاوت، با علم و اراده متمایز باید چند نظام عینی متمایز و ناهماهنگ و متباین وجود داشته باشد و حال آن که جز یک عالم هماهنگ و منسجم وجود ندارد. پس آفریدگار و مدبر عالم واحد است، تا اینجا دو نوع برهان به عنوان شاهد مطرح شد که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن به عنوان وسیله دعوت به خدا مورد استفاده قرار داده است.
در قرآن کریم براهین فراوانی توسط پیامبراعظم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره توحید و معاد و رسالت اقامه شده است که به همین مقدار بسنده میشود.
موعظه حسنه و دعوت به خدا
یکی از ابزارهایی که پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) از آن برای دعوت به خدا استفاده کرده است موعظه حسنه است.
موعظه آن است که کارهای نیک طوری یادآوری و بیان شود که قلب شنونده از شنیدن آن بیان رقت پیدا کند و در نتیجه تسلیم گردد.۱۱ و به گفته مرحوم علامه طباطبائی موعظه عبارت است از بیانی که نفس شنونده را نرم و قلبش را به رقت درآورد و آن بیانی خواهد بود که آنچه مایه صلاح حال شنونده است از مطالب عبرت آموز که آثار پسندیده و ثنای جمیل دیگران را در پی دارد، دارا باشد.۱۲ البته چون قرآن موعظه را به حسنه مقید کرده است نشان میدهد برخی مواعظ، حسنه نیستند و موعظه حسنه، موعظهای است که توسط انسانی که عامل به حق است و نه فقط به زبان به حق دعوت میکند، انجام گیرد. حسن موعظه از جهت اثر آن در احیاء حق مورد نظر است و حسن اثر وقتی است که واعظ خودش به آن چه وعظ میکند متعظ باشد. از آن گذشته در وعظ خود، آن قدر حسن خلق نشان دهد که کلامش در قلب شنونده مورد قبول بیفتد، قلب با مشاهده آن خلق و خوی، رقّت یابد و گوشش آن را یافته و چشم در برابر وی خاضع شود.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)در قرآن کریم از روش موعظه حسنه فراوان استفاده کرده است که به چند نمونه آن اشاره میشود.
۱- دعوت اهل کتاب به توحید
در سوره آل عمران خطاب به اهل کتاب فرمود: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى کَلِمَهٍ سَوَاءٍ بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئًا وَلَا یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ؛۱۳ بگو اهل کتاب! بیایید به سوی سخنی که میان ما و شما یکسان است، که جز خدای یگانه را نپرستیم و چیزی را همتای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را غیر از خدای یگانه به خدا نپذیرد، هرگاه از این دعوت سرباز زنند، بگویید گواه باشید که ما مسلمانیم».
پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در این آیه از زبان موعظه حسنه استفاده کرده است و به دعوت اهل کتاب پرداخته است زیرا:
اولاً: این آیه پس از دعوت به مباهله و لعن گروهی از اهل کتاب که در آیه قبل مطرح شد تعبیر بسیار محترمانه «یا اهل الکتاب» را که حاکی از اسرار برابر قهر است، استفاده کرد و خطاب «یا اهل الکتاب» جاذبه ویژهای دارد و نشان میدهد که خدای سبحان پس از مباهله همه راههای نجات را نبسته است بلکه راه نجات باز است.
ثانیاً: تعبیر به «تعالوا» نشان میدهد که دعوت کننده هرچند خود در بلندی است لکن در مقام دعوت به گونهای سخن میگوید که گویا هنوز بالا نرفته است. زیرا با تواضع که سیره و رفتار اجتماعی رسول خداست، آمیخته است و متواضعانه سخن گفتن باعث جاذبه بیشتر سخنان برای هدایت به صراط مستقیم است.
ثالثاً: از مقبولات طرف مقابل استفاده میکند یعنی باور به اصل توحید مقبول پیروان ادیان الهی است که آدمیان میتوانند بر اساس اعتقاد به باور مشترک به وحدت برسند.
رابعاً: در پایان آیه فرمود: اگر آنها بعد از این دعوت منطقی به سوی نقطه مشترک توحید، سرتابند و رویگردان شوند بگویید: گواه باشید که ما مسلمان و تسلیم حق هستیم چون راه مشخص و حق است و بدانید جدایی شما آسیبی به ما نمیرساند.
در واقع مجموعه این مطالب نشان میدهد که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در دعوت از شکل موعظه استفاده کرده است گرچه مدعوالیه یعنی آن چه به آن دعوت شده برهان است که این موعظه برای پذیرش برهان است.
در سوره مبارکه انعام خدای سبحان پس از نفی احکام ساختگی مشرکان آنها را به احکام الهی دعوت میکند و
در آن از بیان موعظه استفاده میکند و می فرماید: «قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلَّا تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئًا
وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَإِیَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا
تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ
حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُکَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ
اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ، وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ
سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ؛۱۴ بگو بیائید آنچه را پروردگارتان بر شما حرام کرده است، برایتان بخوانم،
اینکه چیزی را شریک خدا قرار ندهید و به پدر و مادر نیکی کنید، و فرزندانتان را از ترس فقر نکشید، ما شما
و آنها را روزی میدهیم و نزدیک کارهای زشت و قبیح نروید چه آشکار باشد و چه پنهان و نفسی را که
خدای سبحان محترم شمرده به قتل نرسانید. مگر به حق و از روی استحقاق، این چیزی است که خدای متعال
شما را به آن سفارش کرده تا تعقّل کنید و به مال یتیم جز به نحو احسن و برای اصلاح نزدیک نشوید تا به حد رشد برسد و حق پیمانه و وزن را به عدالت ادا کنید، هیچکس را جز به مقدار توانایی تکلیف نمیکنیم و هنگامی که سخنی میگویید، عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان بوده باشد، این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش میکند تا متذکر شوید. و این که این راه مستقیم من است از آن پیروی کنید و از راههای مختلف و انحرافی پیروی نکنید که شما را از راه حق دور میسازد، این چیزی است که خدای سبحان شما را به آن سفارش میکند تا پرهیزکار شوید».
جالب است که توجه داشته باشیم داستانی نقل شده که این آیات تأثیر فوق العادهای در نفوس شنوندگان داشته است و دو نفر از اهالی مدینه به نام اسعدبن زراره و ذکران بن عبد قیس با شنیدن این آیات مسلمان شدند و از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) درخواست کردند تا فردی را به مدینه اعزام کند که اسلام را به مردم تعلیم داده به اسلام دعوت نماید و پیامبر نیز مصعب بن عمیر را به همراه آنها به مدینه فرستاد که با رفتن او چهره مدینه دگرگون شده است.۱۵
۲- موعظه حسنه و جامعترین برنامه اجتماعی، یکی از آیاتی که نمونهای از جامعترین تعلیمات اسلام در زمینه مسائل اجتماعی و انسانی و اخلاقی را بیان کرده آیه زیر است: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ؛۱۶ خدای متعال فرمان میدهد به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان، و از فحشاء و منکر و ظلم و ستم نهی میکند، خداوند به شما اندرز میدهد شاید متذکّر شوید».
احیاء اصول سه گانه عدل و احسان و ایتاء ذی القربی و مبارزه با انحرافات سه گانه فحشاء و منکر و بغی در سطح جهان کافی است که دنیایی آباد و آرام و خالی از هرگونه بدبختی و فساد بسازد. از این رو از مسعود نقل شده است که این آیه جامعترین آیات خیر و شر در قرآن است.
آیات موعظه در قرآن فراوان است به ویژه از خود قرآن در آیات به موعظه یاد شده است.
جدال احسن و دعوت به حق
یکی از ابزارهای دعوت توسط پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) جدال احسن است.
جدال عبارت است از دلیلی که صرفاً برای منصرف نمودن خصم از آن چه بر سر آن نزاع میکند به کار گرفته شود بدون آن که خاصیت روشنگری حق را داشته باشد، در واقع در مقام جدل، آن چه را که خصم خودش به تنهایی و یا او و همه مردم قبول دارند استفاده و اخذ کنیم و با همان ادعایش را رد کنیم چه آن چه را قبول دارند حق باشد یا باطل. ولکن چون مجادله و مناظرهای که در آن از مسلمات باطل استفاده شود احیاء باطل است نه احیاء حق. از این رو جدال مقیّد به قید احسن شده است زیرا اگر از راه جدال دعوت میکند باید از هر سخنی که خصم را بر رد دعوتش تهییج میکند و او را به لجبازی و عناد وادار میکند پرهیز کند و مقدمات کاذب و باطل را، هرچند خصم آن را راست بپندارد مورد بهرهبرداری قرار ندهد و نیز باید از بی عفّتی در کلام و سوء تعبیر اجتناب کند و به مقدسات طرف مقابل توهین نکند و فحش و ناسزا نگوید و از هرچه که خلاف حق است دوری گزیند زیرا در صورت استفاده از باطل گرچه حق را احیاء کرده است اما با احیاء باطل و کشتن حقی دیگر احیاء کرده است.
شایان توجه است که جدال به سه قسم بد، خوب و خوبتر تقسیم میشود که در مقام دعوت فقط استفاده از جدال خوبتر رواست زیرا افرادی که معاند و لجبازند و باطل را سرمایه خود کرده و میخواهند با آن حق را سرکوب نمایند، مردمی هستند که آراء باطل در دلهاشان رسوخ نموده است، از این رو تنها راه مقابله با آنها و دعوت آنها، بهره برداری از مجادله احسن است.
ریشه جدال احسن و جدال باطل
لازم به تذکر است که از نظر قرآن ریشه جدال احسن، وحی و الهام الهی و حکمت طلبی است و ریشه جدال باطل القائات شیطان رجیم و حمیت خواهی و عصبیت طلبی است، «وَإِنَّ الشَّیَاطِینَ لَیُوحُونَ إِلَى أَوْلِیَائِهِمْ لِیُجَادِلُوکُمْ وَإِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ؛۱۷ شیطانها به دوستان خود مطالبی مخفیانه القاء میکنند تا با شما مجادله کنند و اگر از آنها اطاعت کنید شما هم مشرک خواهید شد».
چون جدال در مسائل فکری از مقدمات وهمی و خیالی و در مسائل علمی از تعصب و حمیت باطل (که هر دو خصلت از ابزار شیطان است) سرچشمه میگیرد، اگر کسی حق را نفهمیده و گرفتار عصبیت شده، در تحت ولایت شیطان قرار دارد و دارای جدال باطل است.
چگونگی جدال رسول خدا
خدای سبحان پیامبرش را به جدال احسن امر فرمود و او نیز آن امر را امتثال کرد.
روزی در محضر امام صادق(علیه السلام) سخن از جدال به میان آمد که آیا رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اهل جدال بودند یا از آن نهی میکردند: امام(علیه السلام) فرمود: رسول خدا به طور مطلق از جدال نهی نکرد بلکه طبق دعوت خدای سبحان به جدال احسن، سیره آموزنده آن حضرت، حفظ جدال احسن و ترک جدال غیر احسن بود و پیروانش را نیز از جدال غیر احسن باز میداشت.۱۸ «وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْکِتَابِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛۱۹ تو و پیروانت با اهل کتاب جز با جدال احسن جدال نکنید».
معیار جدال احسن
از امام صادق(علیه السلام) پرسیدند، جدال غیر احسن چیست؟ آن حضرت فرمود: جدال غیر احسن و نازیبا و ناپسند آن است که در اثر ضعف فکری خود، حقی را انکار کنید و یا باطلی را بپذیرید یا در اثر سوء استفاده از ضعف فکری رقیب چنین کاری را انجام دهید.۲۰
وقتی کسی اهل تفکر و استدلال نبود، ناچار جاهلانه سخن میگوید، گاهی حق رقیب را انکار میکند، گاهی باطلی را که رقیب ارائه میدهد، میپذیرد، این جدال غیر احسن است.
اما جدال احسن آن است که مقدمات حق مبرهن بوده مورد پذیرش و تسلّم طرف مقابل باشد و به عبارت دیگر حق مقبول جدال احسن است.
نمونهای از جدال احسن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)
روزی عدهای از صاحبان مذاهب گوناگون نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) باریافتند و هر کدام سخنی گفتند، یهودیان میگفتند عزیر فرزند خداست، تو اگر ادعای ما را پذیرفتی، باید از ما تبعیّت کنی، زیرا ما در این مطلب حق و صحیح پیشگامتر از تو هستیم و اگر این مطلب را نپذیرفتی مابه مبارزه فکری و مخاصمه با تو برمیخیزیم.
مسیحیان گفتند: عیسی فرزند خدا و با خدا متحد است، ما برای مناظره آمدهایم، تو اگر دعوت ما را پذیرفتی باید تابع ما باشی زیرا درتشخیص حق پیشگامتر از تو بودیم و گرنه با تو به مناظره برمیخیزیم.
مادیین و ملحدان گفتند: اشیاء ابتداء و انتها ندارد و چون عالم ماده ازلی است نیاز به فاعل ندارد، زیرا تحولات و تطورات در شکل ظاهری جهان ماده است نه در ذات ماده ازلی، اگر تو این معنا را پذیرفتی باید تابع ما باشی در غیر این صورت با تو به مبارزه فکری برمیخیزیم.
ثنویه و دوگانه پرستان گفتند: نور و ظلمت دو مبدأ برای عالم هستند خیرات را به نور و شرور را به ظلمت نسبت میدهیم، آنها نیز همان سخن یهودیان و دیگران را گفتند.
مشرکان حجاز نیز گفتند: جهان خالقی دارد و آن خداست. اما تدبیر امور آن را بتها به عهده دارند و احترام و عبادت آنها سودمند بوده و انسان را از زیان میرهاند، آنها نیز مانند دیگران گفتند ما برای مناظره آمدهایم باید از ما پیروی کنی، در غیر این صورت باتو مبارزه خواهیم کرد.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) پس از استماع سخنان پیروان مذاهب، در پاسخ فرمود: «آمَنْتُ بِاللَّهِ وَحْدَهُ لاشریکَ لَهُ وَ کَفَرْتُ بِالْجِبْتِ وَ بِکُلً مَعبُود سواه؛ به خدای یگانه بدون شریک ایمان دارم و به جبت و هر معبودی غیر خدای سبحان کفر میورزم»، من هم به اصل وجود مبدأ هستی معتقدم و هم به وحدت آن، آنگاه فرمود: «آیا من سخن شما را بدون حجت بپذیرم یا آن را بابرهان قبول کنم؟ من حجت خدا هستم و حجت خدا نه بدون برهان سخن میگوید: و نه بدون برهان سخن کسی را میپذیرد».
پاسخ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به یهودیان
رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به یهودیان فرمود: «اگر حق به برهان متکی است، شما که مدعی هستید، عزیر فرزند خداست، دلیلی بر فرزندی عزیر ذکر کنید. گفتند دلیل آن است که او تورات را احیاء کرده و در خاطرهها و کتابها زنده نگه داشته است، بعد از آن که از خاطرهها و کتابها رخت بربسته بود، پس هیچ کس جز او سمت او را که همان فرزندی خداست نخواهد داشت.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ابتدا اصل موضوع را تحلیل کرد، آنگاه به نقد و بررسی آن پرداخت. حضرت فرمود: منظورتان از این که میگویید، عزیر فرزند خداست چیست؟ اگر منظور فرزندی مادی است، آن طور که هر پدر جسمانی پسر مادی دارد، این معنا از نظر عقل بر خدای سبحان محال است و شما هم محال بودن آن را میپذیرید زیرا خدا همسری ندارد، چیزی از خدا جدا نشده و خدا از چیزی جدا نشده، او بسبیط محض و مجرد صرف است. همتا و همسر و زاد و ولد ندارد، آن چه شما میگویید: مستلزم تجسم مادیت و ترکّب است که هم عقل آن را محال میداند و هم وحی و کتابهای آسمانی و هم موسی کلیم و هم شما محال بودن آن را میپذیرید. و اگر منظورتان فرزندی تشریفی و کرامت است، مانند آن که استاد فرزانه و حکیم درباره شاگرد هوشمندش بگوید: او فرزند من است نه به معنای ولادت در این صورت نیز قابل نقض است. زیرا اگر شما عزیر را فرزند خدا میدانید و موسی را فرزند خدا ندانید با این که اصل تورات و دین یهود را آورده است و عصای معروف و ید بیضاء و آیات و بینات دیگر چون غرق کردن آل فرعون از ره آورد موسی کلیم بود، اگر عزیر را پسر خدا دانستید، لقب بالاتری را باید به موسای کلیم بدهید. زیرا اگر استاد دانشمندی به شاگرد هوشمند خود بگوید: فرزند من، به هوشمندتر میگوید: برادر من؛ چه این که به افضل از خود میگوید: استاد من، شما هم درباره موسای کلیم باید بگویید او برادر خداست.
چون مقام برادر بالاتر از مقام پسر است و مقام موسی هم بالاتر از مقام عزیر است اگر آن مقدار کرامت عزیر باعث شود که او فرزند خدا باشد. کرامت موسای کلیم که از او به مراتب بیشتر است باید باعث شود که او برادر و رفیق خدا باشد در حالی که شما این تعبیر را درباره عزیر دارید و درباره موسای کلیم هرگز جایز نمیدانید.
این پاسخ در واقع جدال احسن بود و وقتی سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به اینجا رسید: گفتند: ای محمّد(صلی الله علیه و آله و سلم) به ما مهلت بده تا در این زمینه بیندیشیم. حضرت فرمود به شما مهلت دادم، اما از تعصب و جمود بکاهید و بر انصاف و تفکر بیفزایید، تا خداوند شما را هدایت کند، در واقع رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها توصیه کرد که اهل نظر و تحقیق باشند نه تقلید.
پاسخ پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) به مسیحیان
با توجه به این که مسیحیان گفته بودند: عیسی فرزند خدا و متحد با اوست، رسول خدا در پاسخ آنها فرمود: این که شما می گویید: خدابا عیسی متحد شده، برای این که از ابتدای محاوره موضوع آن شناخته شود، اتحاد را معنا کنید، آیا منظور شما از اتحاد حقیقی است؟ و یا کنایه از کرامت و بزرگداشت؟ اگر منظور شما اتحاد حقیقی است، اتحاد حادث با قدیم و ممکن با واجب محال است، چون یا مستلزم جمع بین حدوث و قدم(جمع بین نقیضین) است و یا تبدیل حادث به قدیم و قدیم به حادث که هر دو مستحیل است.
توضیح مطلب: «قدیم» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر نیست و «حادث» یعنی موجودی که مسبوق به عدم یا غیر است. اتحاد قدیم و حادث، یعنی شیء معیّن در حالی که قدیم است، حادث باشد و در حالی که مسبوق به عدم نیست، مسبوق به عدم باشد جمع بین نقیضین است. و چیزی که قبلاً قدیم بود، بدل به حادث شود، یعنی چیزی که قبلاً مسبوق به عدم نبود، مسبوق به عدم گردد. نیز مستحیل است زیرا چیزی که نبود، هرگز تبدیل به بود نخواهد شد، اگر چیزی سابقه عدم نداشت، دیگر برای او سابقه عدم، فرض صحیح ندارد. اگر چیزی به خود متکی بود و مسبوق به غیر نبود، دیگر ممکن نیست مسبوق به غیر گردد. زیرا اگر هستی چیزی عین ذات او بود، نه مسبوق به غیر است و نه مسبوق به عدم، و این ذات هم قابل تغییر و تحول نیست. و اگر هستی چیزی عین ذات او نبود، به یقین مسبوق به غیر و عدم خواهد بود و چیزی که مسبوق به غیر و عدم است، نمیتواند مسبوق به غیر و عدم نباشد.
بنابراین، شیء واحد در حالی که واحد است نمیتواند هم قدیم و هم حادث باشد و شیء قدیم نمیتواند به حادث تحول یافته و یا شیء حادث به قدیم متحول گردد. پس اگر منظور شمااز اتحاد، معنای حقیقی آن باشد، این محال است چه به صورت جمع و یا به صورت تحول و انقلاب؛ لذا فرمود: چون خدای سبحان قدیم است و عیسای مسیح حادث است و عیسی، مسبوق به عدم و غیر است و خدای سبحان، مسبوق به عدم و غیر نیست، اگر خدای قدیم بخواهد حادث بشود، دو صورت دارد که هر دو صورت آن چنانکه بیان شد مستحیل است و ریشه قرآنی مسئله نیز همان است که فرمود: «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ».۲۱ خدای سبحان غنی محض است بنابراین نیازی به غیر ندارد، پس هستی او عین ذات اوست و در این صورت نه سابقه عدم دارد و نه مسبوق به غیر است و نمیتواند با محتاج که مسبوق به عدم و غیر است، متحد باشد.
اینکه فرمود: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ.»۲۲ اختصاص به غیر عیسی ندارد، بلکه عیسی و غیر عیسی در این حکم یکسانند، همه ممکنها مسبوق به غیر و محتاج به خدا هستند.
اما اگر مراد شما از این اتحاد، کرامت است، زیرا عیسی(علیه السلام) موجودی کریم و برجسته است، در نقض این حکم باید گفت: این کرامت، اختصاصی به حضرت مسیح ندارد، زیرا انبیای دیگر چون ابراهیم، نوح، آدم و…(علیهم السلام) هم از کرامات برخوردار بودهاند. چگونه درباره انبیای دیگر، قایل به اتحاد نشدید اما در خصوص عیسی(علیه السلام) سخن از اتحاد به میان آوردید؟ بعد از ارائه این برهان، عدهای از ترسایان ساکت شدند و به یکدیگر نگاه کرده برخی از آنان گفتند: همان طور که خداوند در قرآن، ابراهیم را خلیل خود معرفی کرد، «وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا»۲۳
عیسی(علیه السلام) را هم به عنوان فرزند خود گرامی داشت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: این قیاس مع الفارق است زیرا خلیل بودن ممکن است، اما فرزند بودن و متحد شدن با خدا محال است. ممکن است انسانی بر اثر کمال علمی و عملی خلیل اللّه بشود ولی اتحادش با خدا مستحیل است.
معنای خلیل
خلیل یا از «خَلّت» به معنای فقر و نیاز است و یا از «خُلّت» به معنای رازداری و رازدانی است، اگر به معنای فقر و نیاز باشد ابراهیم را خلیل میگویند، برای اینکه احساس کرد که به غیر خدا محتاج نیست، گرچه همه نیازمند به خدا هستند «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ»۲۴ لیکن عدهای آن را ادراک میکنند و عدهای درک نمیکنند. آنها که ادراک نمیکنند، یا به خود متکی هستند و یا به دیگران و آنها که فقر عمومی را درک میکنند و سراسر جهان را فقیر و نیازمند میدانند، نه به خود متکی هستند و نه به غیر خدا تکیه میکنند بر خلاف کسی که این حقیقت را نفهمیده خود را غنی یا مستغنی میپندارد و طغیان میکند: «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»۲۵ ابراهیم خلیل(علیه السلام) این واقعیت را مشاهده نمود یعنی فهمید که نیازمند است. تنها خدای سبحان میتواند نیازهای او را رفع کند.
کسی که خود را بینیاز بپندارد یا نیازمند بداند اما گمان کند دیگری یا دیگران، توان رفع نیاز او را دارند، حقیقت خود رانشناخته است، زیرا واقعیت انسان و هر موجود ممکن دیگر، عین فقر به خدا و ربط به اوست، وقتی خود را نشناخت به یقین خدا را هم نشناخته است، نه از آیات آفاقی خدا اطلاعی دارد و نه از آیات انفسی وی سهمی برده است، اما ابراهیم(علیه السلام) خود را شناخته، در سرّاء و ضرّاء فقط به خدا تکیه کرد، آن روز که ظفرمندانه بتها را شکست، فقط به خدا متکی بود، آن روزی هم که محکوم به آتش شد، «حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا آلِهَتَکُمْ»۲۶ جز به خدا تکیه نکرد، میگویند: وقتی جبرئیل عرض کرد من مأمورم به خواستههای تو پاسخ دهم، در حالی که او را به آتش میانداختند، فرمود، من محتاجم، ولی نه به تو زیرا تو نیز مانند من محتاجی و قدرتی که داری قدرت خداست که در تو ظهور کرده است.
«إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمَنِ عَبْدًا»۲۷ هیچ موجودی در آسمان و زمین یافت نمیشود جز اینکه ازجهت ذات، صفت و فعل، نیازمند خداست و این عبودیت به عنوان فقر ذاتی، از هر سه جهت، فراگیر هر موجود ممکن است، لذا خلیل خدا که از توحید ناب برخوردار است گفت: حتی سؤال هم نمیکنم، زیرا علم خدا به حال من کافی است و نیازی به سؤال نیست و این مقام از برجستهترین مقامات کسانی است که در اثر آگاهی فوق العاده، حتی در محضر خداوند به خود اجازه سؤال هم نمیدهند، زیرا میدانند خدای سبحان که ولی محض است، آنها را اداره میکند، تنها تحت ولایت خدای سبحان هستند و خدای سبحان هم که فعال ما یشاء است، جز حکمت و مصلحت چیزی نمیخواهد و کاری نمیکند، گرچه اگر اذن خاص صادر گردد خواسته خود را با او در میان میگذارند.
ابراهیم خلیل(علیه السلام) در کمال انقطاع، به خدای سبحان توکّل کرد و از این جهت خلّت و فقر خود را به او سپرد تا آن غنی محض، به فقرش پاسخ مثبت دهد. و چون در خَلّت منقطع و در احساس نیاز، کامل بود و در رفع نیاز، به خدا تکیه و به علم خدا بسنده کرد، حتی رفع نیاز را به زبان هم نیاورد، از این جهت خلیل اللّه شد.
پی نوشتها:
- سوره احزاب، آیه ۴۵ ـ ۴۶.
- سوره نحل، آیه ۱۲۵.
- سوره انعام، آیه ۱۴۹.
- سوره یوسف، آیه ۱۰۸.
- همان،آیه ۲۴.
- سوره قصص، آیه ۳۲.
- سوره نمل، آیه ۶۴.
- سوره طور، آیه ۳۵ ـ ۳۶.
- سوره انبیاء، آیه ۲۲.
- سوره ملک، آیه ۳ـ۴.
- مفردات، ذیل کلمه موعظه.
- المیزان،ج ۱۲، ص .
- سوره آل عمران، آیه ۶۴.
- دعوت به فرمانهای توحیدی و الهی.
- سوره انعام، آیات ۱۵۱ ـ ۱۵۳.
- بحارالانوار، ج ۱۹، ص ۸ و ۹ و ۱۰.
- سوره انعام، آیه ۱۲۱.
- تفسیر برهان، ج ۳، ص ۲۵۳.
- سوره عنکبوت، آیه ۴۶.
- تفسیر برهان، ج ۳، ص ۲۵۳.
- سوره شوری، آیه ۱۱.
- سوره فاطر، آیه ۱۵.
- سوره نساء، آیه ۱۲۵.
- سوره فاطر، آیه ۱۵.
- سوره علق، آیات ۷ ـ ۸.
- سوره انبیاء، آیه ۶۸.
- سوره مریم، آیه ۹۳.