مروارید نبوت (فرهیختگان‌ و آموزه‌های نبوی صلی الله علیه و آله)

هدف از آفرینش انسان، رسیدن به کمال حقیقی؛ یعنی مقام عبودیت و بندگی محض خداوند است. ازاین رو، بشر در طول تاریخ بر اساس غریزه کمال جویی ـ که خداوند در نهاد انسان‌ها قرار داده است ـ همواره در پی دست یافتن به این مقام بوده است. بر این اساس، کوشیده با تدبیرهای پرداخته ذهن خود، راه‌هایی را برای رسیدن به آن کمال در پیش گیرد. برخی در پی یافتن مقام و قدرت، عده‌ای به دنبال فتح قله‌های علوم بشری و گروهی با جمع مال و ثروت، در پی فرونشاندن غریزه کمال‌جویی خود بوده‌اند.

264

مروارید نبوت (فرهیختگان‌ و آموزه‌های نبوی صلی الله علیه و آله)

پدیدآورنده: مرکز پژوهش‌های اسلامی صدا و سیما

منبع: پایگاه اداره کل پژوهش‌های اسلامی رسانه

دیباچه

هدف از آفرینش انسان، رسیدن به کمال حقیقی؛ یعنی مقام عبودیت و بندگی محض خداوند است. ازاین رو، بشر در طول تاریخ بر اساس غریزه کمال جویی ـ که خداوند در نهاد انسان‌ها قرار داده است ـ همواره در پی دست یافتن به این مقام بوده است. بر این اساس، کوشیده با تدبیرهای پرداخته ذهن خود، راه‌هایی را برای رسیدن به آن کمال در پیش گیرد. برخی در پی یافتن مقام و قدرت، عده‌ای به دنبال فتح قله‌های علوم بشری و گروهی با جمع مال و ثروت، در پی فرونشاندن غریزه کمال‌جویی خود بوده‌اند.
با گذشت زمان، برای همه آنهایی که کمال حقیقی انسان را ـ که همان تکامل روحی و معنوی و رسیدن به مقام عبودیت خداست ـ با کمالات مادی و دنیوی اشتباه گرفته بودند، روشن شده است که پشت پا زدن به آموزه‌های روح بخش پیامبران الهی که در واقع، محروم ماندن از تربیت روحی و معنوی است، هرگز با تحصیل کمالات مادی قابل جبران نیست و مادیات نمی‌تواند انسان را از معنویات و معنویت بی‌نیاز کند. پس تنها راه نجات بشر، شکستن حصار تکبر و غرور مادی و تمسک جستن به سیره عملی و سخنان حکمت آمیز اولیای خداوند به ویژه معصومین علیهم السلام و در رأس آن بزرگواران، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، واجد فوریت‌های پژوهشی است؛ زیرا آنان، یگانه مربیان حقیقی انسان‌ها در رسیدن به کمال حقیقی ـ که همان تکامل روحی و رسیدن به کمال عبودیت و بندگی خداست ـ هستند. با توجه به آراسته شدن امسال به نام مبارک پیامبراعظم صلی الله علیه و آله، واحد فوریت‌های پژوهشی مرکز پژوهش‌های اسلامی صدا و سیما با هماهنگی دبیرخانه شورای معارف سیما بر آن شد تا با تهیه مجموعه‌ای در قالب گفتار و رفتار پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله، روح تشنه همه کمال جویان را با جرعه‌هایی از هدایت و تربیت الهی سیراب کند.

انه ولی التوفیق
اداره کل پژوهش
مرکز پژوهش‌های اسلامی صدا و سیما

پیش گفتار

تدبیرهای حکیمانه رهبر فرزانه انقلاب همواره راه سعادت و سروری را به امت اسلامی نشان داده است. در این میان، یادآوری نام و سیره برترین پیامبر الهی، دریچه‌ای از روشنایی و نور به سوی مسلمانان می‌گشاید. محمد صلی الله علیه و آله، یکتا گوهر وجود و مقصود خلقت جهان و زبده پیامبران الهی است. نام گذاری سال ۱۳۸۵ به نام پیامبراعظم صلی الله علیه و آله، انگیزه و زمینه لازم را برای بازخوانی آموزه‌های آن کانون رحمت و هدایت فراهم می‌آورد. ضمیرهای بیدار و جان‌های آماده نیز در این میدان بر دیگران سبقت می‌گیرند و می‌کوشند تا خود را هرچه بیشتر با رفتار محمدی صلی الله علیه و آله هماهنگ کنند.
 در این سال که مثنوی روزگار به یاد و نام نیکوی محمد صلی الله علیه و آله آذین گشته، سزاست مردم و مسئولان تمام اندیشه و کردار خود را به پاسداری از فرهنگ ناب اسلامی معطوف دارند. رهبر معظم انقلاب در آغاز سال فرمود:
همه تاریخ و همه سال‌ها متعلق به آن وجود بی همتاست، اما نام‌گذاری سال نو به نام پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله به معنای این است که ملت و دولت ایران دراین سال تصمیم گرفته است در راه رسیدن به جامعه و تمدنی که هدف پیامبر مکرم بود، خیزش بلندی داشته باشد و سال نو را به سال امید، کار، مجاهدت، خدمت، طراحی‌های هوشمند برای آینده و سال حرکت به جلو تبدیل سازد.
بر اساس آموزه‌های نورانی ائمه معصومین علیهم السلام چنانچه دو روز آدمی یکسان باشد، زیان کار است. ناگفته پیداست انسان خردمند، تنها به حال نمی‌اندیشد و نمی‌توان او را از اندیشه در گذشته و آینده‌اش باز داشت. کسی که نمی‌خواهد دو روزش مساوی باشد، به ناچار از مبدأ و معاد پرسش می‌کند:

روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ز کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود
به کجا می‌روم، آخر ننمایی وطنم

به همین دلیل، همه به دنبال راهنما می‌گردند، ولی نکته مهم، تشخیص درست راهنماست. آموزگار باید کسی باشد که واقعاً از ابتدا و انتهای هستی و از راه‌های منتهی به حق آگاه باشد. به راستی چه کسانی بهتر از رسول گرامی اسلام و ائمه هدی که حامل علم اولین و آخرینند و به گواهی قرآن از هر نقص و خطایی پاکند، می‌توانند رسالت هدایت را برعهده گیرند. آنان مصداق آیت‌های پرمعنای قرآن و گنجینه‌های خدای رحمانند اگر سخن بگویند، جز راست نگویند و اگر خاموش مانند، بر آنان پیشی نجویند: «فِیهِمْ کَرائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ کُنُوزُ الرَّحْمنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ یُسْبَقُوا»۱
امام علی علیه السلام می‌فرماید:
به خاندان پیامبرتان بنگرید و بدان سو که می‌روند، بروید و پی آنان بگیرید که هرگز شما را از راه رستگاری بیرون نخواهند کرد و به هلاکتتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند، بایستید و اگر برخاستند برخیزید. بر آنها پیشی مگیرید که گمراه می‌شوید و از آنان باز نمانید که تباه می‌گردید.۲
همه ما دوست داریم در نگاه مردم، از موقعیتی برتر برخوردار بوده و با آنها روابط نیکویی داشته باشیم. این خواسته نه تنها ناپسند نیست، بلکه قرآن کریم، این آرزو را از زبان پیامبری بزرگ چنین بازگو می‌کند: «وَاجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الاْخَرِینَ؛ پروردگارا! مرا در میان مردم خوش نام قرار ده».(شعرا: ۸۴) با این حال، چگونه می‌توان روابط خود را با دیگران تنظیم و به سازی کرد؟ آیا راه‌کار آن، دست یابی به موقعیت‌های مهم اجتماعی، داشتن ثروت و ریختن آن به پای دوستان، رسیدن به موقعیت‌های بالای علمی، گذراندن دوره‌های آموزشی است یا باید نفوذ در قلب دیگران را در جای دیگر جست وجو کرد. مولای متقیان سفارش کرده است:
«مَنْ أَصْلَحَ مابَیْنَهُ وَ بَیْنَ اللّهِ أَصْلَحَ اللّهُ ما بَیْنَهُ وَ بَیْنَ النّاسِ؛۳ هرکس رابطه‌اش را با خدا اصلاح کند، خداوند، رابطه او را با مردم نیکو خواهد گرداند».
اصولاً ظاهر و باطن ما هر کدام یک چهره دارند. چهره ظاهر در این دنیا آشکار است و چهره باطن در آن دنیا. تعداد کسانی که چهره ظاهری ما را می‌بینند، بسیار کمتر از کسانی است که «یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ»(طارق: ۹) به حقایق آدمی آگاه می‌شوند. بکوشیم برای برقراری رابطه‌ای نیکو با خداوند، با پیروی از رسولش به اصلاح باطن خویش بپردازیم. این آموزه امام علی علیه السلام نیز به اصلاح گری اشاره دارد:
«خدایا به تو پناه می‌برم که برونم در دیده‌ها نیکو نماید و درونم در آنچه از تو نهان می‌دارم، به زشتی گراید. سپس خود را نزد مردم بیارایم به ریا و خودنمایی که تو بهتر از من بدان دانایی. پس ظاهر نکویم را برای مردمان آشکار دارم و بدی کردارم را نزد تو آرم تا خود را به بندگان تو نزدیک گردانم و از خشنودی تو بر کنار مانم».۴
کسی که در پی دست یابی به کمال و پیشرفت باشد، از شنیدن نقص و عیب خویش برنمی‌آشوبد. مگر مسافری که به راه اشتباه می‌رود، از راهنمایی خویش ناراحت می‌شود. راست گفته‌اند؛ هیچ وقت برای اصلاح خویش و بازگشت به دامان خوبی و خالق خوبی‌ها دیر نیست، ولی این به معنای جواز تأخیر نیست. کسی که به آینده اعتمادی ندارد و احتمال می‌دهد هر لحظه‌اش، پایانی ابدی برای فرصت‌ها باشد، چگونه می‌تواند کار امروز را به فردا افکند. بیاییم در پرتو زلال وحی و زمزم کلام نبوی خود را به کمال و قرب الهی نزدیک سازیم و فرصت‌ها را قدر بدانیم. این مجموعه برگرفته از آموزه‌های نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است که تحفه راه سالکان می‌گردد. باشد که با به کار بستن این آموزه‌های اخلاقی، طهارت باطن و نورانیت وجود را به دست آوریم. در آن صورت، علاوه بر رضای ربّ، رضایت مخلوق را نیز به دست خواهیم آورد.
آنچه در پی می‌آید، قطره‌هایی است از هزاران هزار قطره باران رحمت وجود محمد صلی الله علیه و آله که در طول عمر پر برکتش، سبزترین و بهاری‌ترین و دل نوازترین صحنه‌های آموزنده را شکوفا ساخته است. بی شک، اگر فردای بهتر و زیباتری را می‌جوییم، باید در مسیر نورانی ایشان گام نهیم. امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرماید:
«وَاقْتَدُوا بِهَدْیِ نَبِیِّکُمْ فَإِنَّهُ أَفْضَلُ الْهَدْیِ وَ اسْتَنُّوا بِسُنَّتِهِ فِإِنَّهَا أَهْدَی السُّنَنِ؛۵ به راه و رسم پیامبرتان اقتدا کنید که بهترین راه و رسم‌هاست و رفتارتان را با روش پیامبر تطبیق دهید که هدایت کننده‌ترین روش‌هاست».
خدایا! خشنودی خود را به همراه ما فرما و بی نیازمان گردان از این‌که جز به سوی تو دست برداریم؛ که تو بر هر چیز توانایی.

  1. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۴.۲. همان، خطبه ۹۷، ۳.همان، حکمت ۸۹، ۴. همان، حکمت ۲۷۶، ۵. همان، خطبه ۱۰۹، صص ۳۳۸ و ۳۳۹.

 

  1. دعا و نیایش

انس با دعا و نیایش در سراسر زندگی پیامبر دیده می‌شود. آن قدر برای نماز و نیایش با خدا می‌ایستاد که پاهای مبارکش ورم می‌کرد و چهره‌اش زرد می‌شد. یکی از اصحاب به آن حضرت عرض کرد: مگر نه این است که خداوند در گذشته و آینده، تو را از گناه دور نگه داشته است. پس چرا خود را این‌گونه به زحمت می‌افکنی؟ پیامبر در پاسخ او فرمود: «اَفَلا اَکُونُ عَبْدا شَکُورا؛ آیا بنده سپاس‌گزار خدا نباشم»۱ پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در هیچ حالی از دعا غفلت نمی‌کرد: آن حضرت، معمولاً پس از نماز این دعا را می‌خواند:
«اَللّهُمَّ اغْفِرْلی خَطائی وَ ذُنوبی کُلَّها، اَللَّهُمَّ أَنْعِمِی وَ اَحْیِنی وَ ارْزُقْنی وَ اهْدِنی لِصالِح الْاَعمالِ وَ الْاَخْلاقِ فَاِنَّهُ لایَهْدی لِصالِحِها اِلاّ اَنْتَ وَ لایَصْرِفُ عَنْ سَیِّئِها اِلاّ اَنْتَ؛۲ خدایا! همه خطاها و گناهانم را بیامرز. خدایا! به من نعمت بخش و مرا زنده بدار و روزی ده و مرا برای انجام کارهای نیک و رعایت اخلاق پسندیده، هدایت فرما؛ چون جز تو کسی انسان‌ها را به کارهای نیک، هدایت نمی‌کند و از کارهای زشت باز نمی‌دارد».
هنگامی که صدای اذان را می‌شنید، با بازگو کردن جمله‌های آن، در پایان اذان می‌فرمود:
«اَللَّهمَّ رَبَّ هذِهِ الدَّعْوهِ التّامَّهِ و الصَّلوهِ الْقائِمَهِ اَعْطِ مُحَمَّدا سُؤْلَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ و بَلِّغْهُ الدَّرَجَهَ الْوَسیلَهَ مِن الْجَنَّهِ و تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ فِی اُمَّتِهِ؛۳ ای خدایی که پروردگار این دعوت تام و نماز برپا شده هستی، درخواست محمد را در روز قیامت برآور و او را به درجه‌ای که وسیله آمرزش بهشتی است، برسان و شفاعت او را درباره امتش بپذیر». هنگامی که بر سر سفره حاضر می‌شد، می‌فرمود:
«سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ ما اَحْسَنَ ما تَبْتَلِینا سُبْحانَکَ ما اَکْثَرَ ما تُعْطِینا، سُبْحانَکَ ما اَکْثَرَ ما تُعافِینا اَللّهُمَّ اَوْسِعْ عَلَیْنا و عَلی فُقَراءِ المُؤمِنینَ وَ المُؤمِناتِ وَ الْمُسلِمینَ وَ الْمُسْلِماتِ؛۴ خدایا منزهی تو. چه نیکوست آنچه ما را به آن آزموده‌ای و چه بسیار است آنچه به ما بخشیده‌ای و چه فراوان است سلامتی‌هایی که به ما داده‌ای. خدایا! بر ما و بر فقیران اهل ایمان، گشایش در روزی کرامت فرما».
هنگام خواب نیز بدین‌گونه از خداوند یاری می‌جست:
«بِسْمِ اللّه ِ اَمُوتُ و اَحْیی وَ اِلَی اللّه ِ الْمَصیرُ، اَللّهُمَّ آمِنْ رَوْعَتِی وَ اسْتُرْ عَوْرَتی وَ اَدِّ عَنِّی اَمانَتِی؛۵ به نام خدا می‌میرم و زنده می‌شوم و بازگشت (همه خلایق) به سوی خداست. خدایا! ترسم را به اَمن و آرامش تبدیل فرما و عیبم را بپوشان و امانتم را ادا نما».
هنگام دیدن هلال ماه نو، دست‌ها را بلند می‌کرد و می‌گفت:
«اَللّهُمَّ أَهِلَّهُ عَلَینْا بِالْاَمْنِ وَ الاِْیمانِ وَ السَّلامَهِ وَ اْلاِسْلامِ؛۶ خدایا! هلال این ماه را برای ما همراه امنیت و داشتن ایمان و سلامتی و بهره‌مند شدن از اسلام قرار ده».
ایشان در ابتدای سال نو چنین دعا می‌فرمود:
«اَللّهُمَّ اَنْتَ الْاِلهُ الْقَدیمُ و هذِهِ سَنَهٌ جَدیدَهٌ فَاَسْئَلُکَ فیها الْعِصْمَهَ مِنْ الشَّیْطانِ و الْقُوَّهَ عَلی هذِهِ النَّفْسِ الْاَمّارَهِ بالسُّوءِ وَ اْلاِشْتِغالَ بِما یُقَرِّبُنی إِلَیْکَ یا کَریمُ، یا ذَالْجَلالِ وَ الْاِکْرامِ، یا عِمادَ مَنْ لا عِمادَ لَهُ، یا ذَخیرَهَ مَنْ لا ذَخیرَهَ لَهُ، یا حِرْزَ مَنْ لا حِرْزَ لَهُ، یا غِیَاثَ مَنْ لا غِیاثَ لَهُ؛۷ خدایا! معبود ازلی تو هستی و این، سال نو است. از تو می‌خواهم که در این سال مرا از شرّ شیطان نگه داری و بر این نفس اماره‌ام پیروز گردانی و به آنچه مرا به تو نزدیک می‌کند، مشغول سازی. ای کریم، ای صاحب جلال و کرم، ای تکیه گاه کسی که تکیه گاهی ندارد، ای مایه امید کسی که ذخیره‌ای ندارد، ای نگه‌دار کسی که نگه‌دارنده‌ای ندارد، ای فریادرس آن که فریادرسی ندارد».
آن‌طور که نمایان است، روحیه دعا و استعانت از خدا در تمام کارهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وجود دارد و ایشان از سلاح دعا برای ارتباط با مبدأ آفرینش و شکرگزاری به پاس نعمت‌های خداوندی بهره می‌گرفت.

  1. بحارالانوار، ج ۱۷، صص ۲۵۷و ۲۸۷؛ ۲.علامه سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج ۶، ص۲۸۷؛ ۳.نعمان بن محمد الیتمى، دعائم الاسلام، ج۱، ص ۱۴۶؛ ۴.سنن النبى، ص۳۲۳؛ ۵.همان، ص۳۲۲ ۶.على بن طاهر ابى احمد الحسینى، امالى، ج۲، ص۱۰۹؛ ۷. سنن النبى، ص۳۳۹

 

  1. عبادت و بندگی

هدف از آفرینش، عبادت، بندگی و خداپرستی است. همچنین می‌دانیم آنانی که عارف‌ترند، عابدترند. عارفان، خدایشان را عاشقانه عبادت می‌کنند و خود را در محضر او بسیار کوچک می‌بینند. درباره سرسلسله عارفان، حضرت ختمی مرتبت آمده است که هرگاه به نماز می‌ایستاد، از خوف خداوند، رنگ ازچهره‌اش می‌پرید۱
همچنین یکی از همسران رسول اللّه صلی الله علیه و آله نقل می‌کند: «رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین بود که با ما گرم گفت وگو بود. چون وقت نماز می‌رسید (چنان حالش دگرگون می‌شد) که گویا نه او ما را می‌شناخته است و نه ما او را می‌شناسیم»۲ ایشان پیشاپیش برای وقت نماز لحظه شماری می‌کرد، چنان‌که آمده است: «پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای وقت نماز انتظار می‌کشید و شوقش برای عبادت افزون می‌شد و چشم به راه رسیدن وقت نماز بود».۳
ایشان نماز وعبادت را بسیار دوست می‌داشت و می‌فرمودند: «جُعِلَ قُرَّهُ عَیْنِی فِی الصَّلاهِ وَ الصَّوْمِ؛۴ روشنایی چشم من در نماز و روزه قرار داده شده است».
نقل است که روزی جبرئیل بر حضرت فرود آمد و عرض کرد: خدای متعال سلام می‌رساند و می‌فرماید: این دشت مکه و بطحا از آن توست اگر بخواهی آن را برایت پر از طلا کنم! حضرت رسول سه بار به آسمان نگاه کرد، سپس گفت: «نه، خدایا! می‌خواهم یک روز سیر باشم تا تو را حمد و شکر کنم، یک روز گرسنه باشم تا از تو بخواهم؛ لایارَبِّ وَ لکِنْ أَشْبَعُ یَوْما فَأَحْمَدُکَ وَ أَجُوعُ یَوْما فَأَسْأَلُکَ».۵
رسول اللّه ، به واقع بنده پاک خدا بود. این امر زمانی خود را بیشتر می‌نمایاند که وقتی یک زن بدوی به آن حضرت گفت: چرا مثل بندگان غذا می‌خوری و می‌نشینی، حضرت فرمود: «وَیْحَکَ! اَیُّ عَبْدٍ أَعْبَدُ مِنِّی؛۶ وای بر تو! چه کسی از من بنده‌تر است».
رسول اللّه همواره خداوند را ناظر بر بندگان می‌دید و می‌فرمود:
«أُعْبُدِاللّهَ کَاَنَّکَ تَراهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَراهُ فَإِنَّهُ یَراکَ؛۷ خدا را چنان عبادت کن که گویی او را می‌بینی؛ زیرا اگر تو او را نمی‌بینی، او تو را می‌بیند».
ایشان سستی را آفت عبادت می‌دانست و می‌فرمود: «آفَهُ الْعِبادَهِ الْفَتْرَهُ».۸
رسول اللّه صلی الله علیه و آله، عبادت پنهانی را می‌پسندید و آن را برتر از عبادت آشکار می‌دانست:
«أَلسِّرُّ أَفْضَلُ مِنَ الْعَلانِیَهِ وَ الْعَلانِیَهُ لِمَنْ أَرادَ الاْءِقْتِداءَ؛۹ (عبادت و حسنه) نهانی بهتر از آشکار است. انجام آشکار (این کارها) برای کسی (خوب) است که بخواهد الگو قرار گیرد».
حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه می‌فرماید:
«پیامبر هر سال در غار حرا به عبادت می‌پرداخت و کسی جز من او را نمی‌دید».۱۰رسول اللّه صلی الله علیه و آله هماره در حال عبادت بود. حضرت در دشت و کوه و سبزه و گیاه و جانداران، آثار صنع الهی را می‌دید .با دیدن زمین و ماه وخورشید ضمن عبرت آموزی و درس آموزی از حرکت و سیرآنها، به عظمت آفریننده آنها توجه داشت و روحش با ابدیت پیوند می‌یافت. خلوت‌های او با پروردگار و مشاهده انجم و افلاک به عنوان آیات بزرگ الهی، دل او را به خود مشغول می‌کرد. بیشتر دوست داشت تنها باشد، فکر کند، درس بیاموزد و به خودسازی بپردازد. کم می‌خوابید و کم می‌خورد. حضرت مخصوصاً پس از ۳۵ سالگی، هر ساله حدود یک ماه به غار حرا می‌رفت و در آنجا به راز و نیاز با خدا مشغول شده و به سیر و سیاحت در آیات الهی می‌پرداخت و این در ماه رمضان بیشتر اتفاق می‌افتاد.۱۱
شاید ویژگی‌های یک عابد حقیقی را در گفت وگوی خداوند با رسول اللّه صلی الله علیه و آله در شب معراج بتوان دریافت. خداوند متعال در بخشی از حدیث معراج از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌پرسد: ای احمد! آیا می‌دانی چه زمانی بنده‌ام عابد راستین به شمار می‌رود؟ سپس می‌فرماید اگر هفت ویژگی در (بنده من) جمع باشد، شایسته این نام است:
۱. تقوایی که وی را از مرتکب شدن بر محرّمات باز دارد.
۲. سکوتی که وی را از مرتکب شدن بر محرّمات باز دارد.
۳. ترس و خشیتی که هر روز به واسطه آن بگرید و فروتنی‌اش در برابر عظمت پروردگارش افزون گردد.
۴. حیا و پاک دامنی (که به واسطه آن) در خلوت (نیز) از من شرم کند.
۵. به اندازه رفع نیازش بخورد.
۶. از زرق و برق دنیا روی گردان باشد؛ زیرا می‌داند که من زرق و برق دنیا را دوست نمی‌دارم.
۷. به خوبان محبت ورزد به دلیل آن‌که می‌داند من به آنها عشق می‌ورزم.

  1. سنن النبى، ص۲۵۱؛ ۲. همان؛ ۳. همان، ص۲۶۸؛ ۴. همان؛ ۵. مکارم الاخلاق، طبرسى، ص۲۴؛  6. همان، ص۱۶؛  7. میزان الحکمه، ج۷، ص۳۴۱۶؛  8. همان، ص۳۴۲۸؛  9. کنز العمال، ح ۵۲۷۳؛  10. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۷؛   11. نک: نهج البلاغه، خطبه ۲۳۴.

 

  1. خوف و رجا

خوف و رجا، دو عامل نیرومند روانی برای حرکت انسان به سوی سعادت و دست یابی به فضیلت‌ها و خوش بختی در هر دو جهان است. در سایه خوف از خداوند، آدمی به مقام‌های بالا دست می‌یازد، چنان که خداوند می‌فرماید: «وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَاِنَّ الْجَنَّهَ هِی الْمَأوی؛ آن کس که از مقام پروردگارش ترسید و خود را از پیروی هوای نفس بازداشت، بهشت از آن اوست». (نازعات:۴۰ و۴۱)
پیامبر گرامی اسلام در روایت‌های متعددی به خداترسی مؤمن اشاره می‌کند و می‌فرماید: «أعْلَی النَّاسِ مَنزِلَهً عِندَاللّه ِ أخوَفُهُمْ مِنهُ؛۱ بلندپایه‌ترین مردم نزد خدا، خداترس‌ترین آنهاست».
رسول اللّه صلی الله علیه و آله خوف از خدا را عامل نجات آدمی شمرده و فرموده است: «ثَلاثٌ مُنجِیاتٌ… خَوفُ اللّه ِ فِی السِّرِّ کَأَنَّکَ تَراهُ فَإن لَمْ تَکُن تَراهُ فَإِنَّهُ یَراکَ؛۲ سه چیز نجات بخش است: …ترس از خدا در نهان، چنان که گویی او را می‌بینی، چه اگر تو، او را نمی‌بینی، او، تو را می‌بیند».
از آموزه‌های نبوی برمی‌آید که مؤمن همواره باید میان دو صفت بیم و امید قرار داشته باشد. پیامبر رحمت می‌فرماید:
«لَوْ تَعْلَمُونَ قَدْرَ رَحمَهِ اللّه ِ لاَتَّکَلْتُم عَلَیها وَ ماعَمِلْتُم إِلاّ قَلِیلاً وَ لَو تَعلَمُون قَدْرَ غَضَبِ اللّه ِ لَظَنَنْتُمْ بِأَن لاتَنجُوا؛۳ اگر اندازه رحمت خدا را بدانید، بر آن تکیه خواهید کرد (و آسوده خاطر خواهید شد) و جز اندکی عمل نخواهید کرد و اگر اندازه خشم خدا را بدانید، خواهید پنداشت که هرگز نجات نمی‌یابید».
یکی از مهم‌ترین آثار خوف آن است که آدمی را از گناه بازمی‌دارد. خائفان همواره خدا را ناظر بر احوال و رفتار خود می‌دانند. از این رو، فطرت پاک خود را به گناه نمی‌آلایند. آدمی در پرتو این احتیاط و توجه، در قیامت، لباس امنیت و آسایش ابدی بر تن می‌کند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرماید:
«قالَ اللّه ُ تَبَارَکَ وَ تَعالی: وَ عِزَّتِی وَ جَلالِی لاأَجْمَعُ عَلی عَبْدِی خَوْفَینِ وَ لاأَجْمَعُ لَهُ أَمْنَیْنِ فَإذا أَمِنَنِی فِی الدُّنیا أَخَفْتُهُ یَوْمَ القِیامَهِ وَ إذا خافَنِی فِی الدُّنیا أَمِنتُهُ یَوْمَ القِیامَهِ؛۴ خدای تبارک و تعالی فرمود: به عزت و جلالم سوگند که برای بنده‌ام، دو ترس و دو امنیت را با هم فراهم نمی‌آورم. پس اگر در دنیا، خود را از من ایمن بداند، در روز رستاخیز، او را هراسان کنم و اگر در دنیا از غضب من بترسد، در روز قیامت، او را ایمن گردانم».
انسان مؤمن معتقد است که خداوند می‌تواند او را از نعمت‌های دنیوی و اخروی بهره‌مند سازد و می‌تواند او را محروم کند. این اعتقاد، منشأ ایجاد خوف و رجا به خدا است. هرگاه این اندیشه، در قلب آدمی راسخ شود، انسان پی می‌برد که همه چیز دست خداست و تنها باید به او امید بست و از او هراسید. البته خوف و رجا باید متعادل باشند. هرگاه خوف و رجای مؤمن با هم مقایسه شود، هیچ یک بر دیگری نمی‌چربد. خداوند می‌فرماید: «یَحْذَرُ اْلآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ؛ از آخرت می‌ترسد و به رحمت پروردگارش امید بسته است». (زمر: ۹)
باید توجه داشت که خوف و رجا در نقطه مقابل یکدیگر قرار ندارند. نقطه مقابل رجا، ناامیدی از رحمت خداست و نقطه مقابل خوف، امنیت کامل از عذاب و کیفر الهی است که هر دو از گناهان بزرگ به شمار می‌آیند.

  1. میزان الحکمه، ج۴، ص۱۵۶۴؛ ۲. همان، ص۱۵۶۶؛ ۳. همان، ص۱۵۶۸؛ ۴. همان، ج۴، ص۱۵۷۶
  2. توکل

یکی از گفتنی‌های شیرین فتح مکه این است که وقتی ابوسفیان آن همه شکوه و عظمت سپاه رسول خدا صلی الله علیه و آله را دید، در حیرت و تعجب فرو رفت. وی کنار نیروها قدم می‌زد و می‌گفت: «ای کاش می‌دانستم که چرا محمد بر من پیروز شد؟ با این‌که او همچون ما دارای سازمان دهی و تشکیلات رزمی نبود و گروندگان به محمد از هر نظر از ما ناتوان‌تر بودند. چگونه آنها این چنین نیرومند شدند و بر ما پیروز گشتند.» این سخن به گوش رسول اکرم صلی الله علیه و آله رسید. پس دست مبارکش را روی شانه ابوسفیان گذاشت و فرمود: «بِاللّهِ غَلَبْتُکَ؛۱ ما به کمک خداوند بر شما پیروز شدیم.»
این سخن همان است که از آن به «امداد غیبی» یاد می‌شود؛ زیرا هرکس به خدا توکل کند و از روی ایمان خالص، در خط اللّه گام بردارد، پیروز می‌شود. خداوند در قرآن می‌فرماید:
«وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنینَ؛  (عنکبوت: ۶۹) همانا آنانی را که در راه ما جهاد کنند، هدایت خواهیم کرد و خدا با نیکوکاران است.
پیامبر گرامی با تربیت قرآنی دریافته بود که سپردن کارها به خداوند و اتکال به ذات الهی، عامل پیروزی و نجات است. آیات وحی در تار و پود جان او جای گرفته بود که:
«ای پیامبر! خدا و کسانی از مؤمنان که پیرو تو هستند تو را بس است.» (انفال: ۶۴)
«پس ای رسول، هرگاه مردم از تو روگردانیدند، بگو خدا مرا کافی است که جز او خدایی نیست. من به او توکل کرده‌ام و او پروردگار عرش بزرگ است.» (توبه: ۱۲۹)
«و ای رسول، هرگز مگو که من این کار را فردا خواهم کرد. مگر آن‌که بگویی «ان شاء اللّه» (اگر خدا بخواهد) و خدا را لحظه‌ای فراموش مکن و بگو امید است خدای من، مرا به حقایقی نزدیک‌تر از این هدایت فرماید.» (کهف:۲۳و۲۴)
باید توجه داشت که توکل به معنای خانه نشینی و واگذاری کارها به دست خداوند نیست. زیرا این اعتقاد با آموزه‌های دینی ناسازگار است. انسان متوکل، در انجام دادن کارها، تأثیر خدا را بیش از هرچیز احساس می‌کند و خود را وجودی وابسته به یک موجود مستقل می‌یابد. با این حال، به تأثیر، عوامل طبیعی در کارها نظر دارد و به علل کارها توجه می‌کند. در حکایتی آمده است: «روزی شتر پیامبر صلی الله علیه و آله گُم شد. پس از جست وجوی فراوان آن را پیدا کردند و نزد پیامبر آوردند. حضرت رو به غلامش کرد و فرمود: مگر هنگام خواباندن شتر، زانوانش را نبسته بودی؟ غلام عرض کرد: کسی که به قادر متعال توکل داشته باشد، احتیاجی ندارد که زانوان شتر را ببندد. حضرت فرمود:
«اَعْقِلْ وَ تَوَکَّلْ؛ اول زانوی شتر را ببند و بعد توکل کن؛ زیرا قبول مشیت الهی به چیزی تعلق می‌گیرد که همراه با کسب و کار و تلاش باشد. نه آن‌گونه باش که کاری نکنی و همه چیز را به خدا واگذار کنی و نه چنان باش که بدون توکل و یاری خدای متعال، کسب و کار را منشأ خیر و برکت بدانی.»۲

۱.محمد محمدى اشتهاردى، داستان‌هاى شنیدنى از فتح مکه و جنگ حنین، ص۵۳؛ ۲.  مهدى پرتوى آملى، امثال و حکم، ص ۱۲۹

 

  1. دوستی و محبت

هیچ دلی، خالی از محبت نیست. فروغ محبت به گونه‌ای در همه دل‌ها وجود دارد و دل‌های آدمیان با وابستگی و تعلق به اشیای دیگر شور و نشاط می‌یابد. محبت در فرهنگ اسلامی جایگاه ممتازی دارد. ازاین رو، آدمی باید هشیارانه مراقب باشد که فاخرترین و گران‌بهاترین عضو انسان؛ یعنی دلش را در گرو محبت هر چیزی قرار ندهد. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به مناسبت‌های مختلف فرموده است: «انسان با کسی است (محشور خواهد شد) که او را دوست دارد».۱ در روایتی آمده است که مردی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: ای پیامبر خدا! فردی، نمازخوانان را دوست دارد، ولی خودش تنها نمازهای واجب را می‌خواند. صدقه دهندگان را دوست دارد، ولی تنها صدقه‌های واجب (خمس و زکات) را می‌دهد و روزه‌گیران را دوست دارد، ولی خودش فقط روزه ماه رمضان را می‌گیرد. حضرت فرمود: «انسان با کسی است که او را دوست دارد».۲
انسان باید بیندیشد که دل به چه و که بسته است و چه چیزی یا چه کسی را در این خانه ارزشمند مهمان کرده و جای داده است؛ زیرا ارزش دل تابع چیزی است که در آن جای گرفته است. مردی از بادیه نشینان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و از آن حضرت درباره روز قیامت پرسید. حضرت فرمود: برای آن روز چه آماده کرده‌ای؟ عرض کرد: یا رسول اللّه ! چیز زیادی از نماز و روزه آماده نساخته‌ام جز آن‌که خدا و رسولش را دوست دارم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «انسان (در آن روز) با کسی است که او را دوست دارد».۳ انس بن مالک که این حدیث را گزارش کرده است، می‌گوید: «مسلمانان از شنیدن این مطلب بسیار خوشحال شدند، به اندازه‌ای که هیچ چیز پس از اسلام آوردن، این قدر آنان را خوشحال نساخته بود».۴
بالاترین و والاترین محبت‌ها، محبت به خداست. انس و الفت با خداوند چنان لذتی دارد که توصیف پذیر نیست. این یاد و انس چنان آرامش و اعتماد به نفسی به انسان می‌بخشد که مثال زدنی است. رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرماید: «أَحِبُّوا اللّه ِمِنْ کُلِّ قُلُوبِکُمْ؛ خدا را با تمام دل دوست بدارید».۵ همچنین رسول اللّه صلی الله علیه و آله در سخنی دیگر می‌فرماید:
«أَحِبُّوا اللّه َبِما یَغْذُوکُمْ بِهِ مِنْ نِعْمَهٍ وَ أَحِبُّونِی لِحُبِّ اللّه ِ وَ أَحِبُّوا أَهلَ بَیْتِی لِحُبیِّ؛۶ خدا را به سبب نعمت‌هایی که به شما می‌دهد، دوست داشته باشید و مرا به سبب محبتتان به خدا و اهل بیت مرا به جهت محبتتان به من دوست بدارید.
امام علی بن موسی الرضا علیه السلام از اجداد پاکش از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می‌کند که:
«أَوْحَی اللّه ُعَزَّوَجَلَّ إِلی نَبِیِّهِ مُوسَی بْنِ عِمْرانَ یا مُوسی! أَحْبِبْنِی وَ حَبِّبْنِی إِلیَ الْخَلْقِ. قالَ: یا رَبِّ إِنِّی أُحِبُّکَ فَکَیْفَ أُحَبِّبُکَ إِلی خَلْقِکَ؟ قالَ: اُذْکُرْ لَهُمْ نَعْمائِی عَلَیهِمْ وَ بَلائِی عِنْدَهُم فَإِنَّهُم لایَذکُرُونَ أَوْ لایَعرِفُونَ مِنِّی إِلاّ کُلَّ خَیْرٍ؛۷  خدا به موسی بن عمران، برگزیده خود وحی کرد: مرا دوست بدار و دوستی مرا در دل‌های دیگران بگستران. موسی عرض کرد: ای خدا! من دوستت دارم، ولی چگونه تو را نزد بندگانت محبوب گردانم؟ خدا فرمود: نعمت‌هایی را که به آنان داده‌ام، به ایشان یادآوری کن؛ زیرا آنان جز خوبی از من ندیده‌اند و به یاد ندارند.
خداوند در قرآن مجید در این باره یادآور می‌شود:
«أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً؛ (لقمان:۲۰)
آیا نمی‌بینید که خدا آنچه را در آسمان‌ها و زمین است، به تسخیر شما درآورد و نعمت‌های آشکار و نهان خود را بر شما گسترده و فراوان کرد.
در همین مورد، امام باقر علیه السلام از پدرش، امام حسین علیه السلام و نیز از عبدالله بن عباس و جابر بن عبدالله انصاری چنین نقل کرده است:
«بَیْنا رَسُولُ اللّه ِفِی مَسْجِدِهِ فِی رَهْطٍ مِنْ أَصْحابِهِ… فَقالَ… وَقَدْ أَوْحی إِلَیَّ رَبِّی أَنْ اُذَکِّرَکُمْ بِأَنْعُمِهِ… وَتَلا «وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ» ثُمَّ أَقْبَلَ رَسُولُ اللّه ِ عَلی عَلیٍّ: فَقالَ: قُلْ یا أَبَاالْحَسَنِ… قالَ: فَکَیْفَ لِی بِالْقَوْلِ ـ فَداکَ أَبِی و اُمِّی ـ وَإِنَّما هَدانَا اللّه ُ بِکَ. قالَ: وَ مَعَ ذلِکَ فَهاتِ: قُلْ: ما أَوَّلُ نِعْمَهٍ بَلاکَ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ وَ أَنْعَمَ عَلَیْکَ بِها» قالَ: أَنْ خَلَقَنِی جَلَّ ثَنائُهُ وَ لَمْ أَکُ شَیْئا مَذْکُورا: قالَ: صَدَقْتَ فَمَا الثّانِیَهُ. قالَ: أَنْ أَحْسَنَ بِی إِذْ خَلَقَنِی حَیّا لامَیِّتا… فَمَا الثّالِثَهُ؟ قالَ: أَنْ أَنْشَأَنِی ـ فَلَهُ الْحَمْدُ ـ فِی أَحْسَنِ صُورَهٍ وَ أَعْدَلِ تَرْکِیبٍ. قالَ: فَمَا الرّابِعَهُ قالَ: أَنْ جَعَلَنِی مُتَفَکِّرا راغِبَا لابُلْهَهً ساهِیا. قالَ:… فَمَاالْخامَسَهُ؟ قالَ: أَنْ جَعَلَ لِی شَواعِرَ أُدْرِکُ ماابْتَغَیْتُ بِها وَ جَعَلَ لِی سِراجَا مُنِیرا. قالَ: فَما السّادِسَهُ؟ قالَ: أَنْ هَدانِی وَ لَمْ یُضلُّنِی عَنْ سَبِیلِهِ… قال فَما التّاسِعَهُ؟ قالَ: أَنْ سَخَّرَ لِی سَمائَهُ وَ أَرْضَهُ وَ ما فِیها وَ ما بَیْنَهُما مِنْ خَلْقِهِ… قالَ صَدَقْتَ، فَما بَعْدَ هذا، قالَ: کَثُرَتْ نِعَمُ اللّه ِ یا نَبِیَّ اللّه ِ فَطابَتْ وَ تَلا وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللّه ِ لاتُحْصُوها؛۸ روزی با گروهی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در مسجد نشسته بودیم. … آن حضرت فرمود: «خدا به من وحی کرده است که نعمت‌هایش را به شما یادآور شوم.» سپس این آیه را تلاوت فرمود: نعمت‌های خود را برشما تمام کرد. [آن‌گاه به اصحاب خود فرمود: «اولین نعمتی که خدا به شما داده است، چیست؟» اصحاب آن حضرت به گروهی از آن نعمت‌ها اشاره کردند.] آن‌گاه حضرت به امیرمؤمنان علی علیه السلام خطاب کرد و نظر ایشان را خواست. ایشان عرض کرد: «پدر و مادرم به فدایت! خداوند، ما را به وسیله شما هدایت کرد. من در برابر شما چه بگویم؟» پیامبر فرمود: «با این حال بگو اولین نعمت پروردگار بر شما چه بوده است؟» امیرمؤمنان فرمود: «اولین نعمت خدا آن است که من هیچ بودم، مرا آفرید و به وجود آورد. دومین نعمت خدا آن است که مرا زنده آفرید و در شمار مردگان قرار نداد. سومین نعمتش آن است که به من بهترین صورت و متوازن‌ترین ترکیب را بخشید. چهارمین نعمتش آن است که مرا خردورز آفرید. پنجمین نعمت، آن است که عقل را ابزار شناخت و فهم قرار داد که هرچه را می‌خواهم، بشناسم. ششمین نعمت خدا آن است که به راه راست هدایتم کرد… .» حضرت در ادامه سخن به نهمین نعمت خدا اشاره کرد و فرمود: «نهمین نعمت آن است که زمین و آسمان و آنچه را میان آنهاست، (در جهت منافع من) مسخّر ساخت… .» آن حضرت در پایان فرمود: ای پیامبرخدا! نعمت‌های خدا بسیار فراوان است و پاکیزه «وَإِنْ تَعُدُّوا نِعْمَهَ اللّهِ لاتُحْصُوها» (نحل: ۱۸)

با تأمل در آیات و روایات مشخص می‌شود که توجه به نعمت‌های الهی و یادآوری آنها، ایمان به خدا و محبت به او را در جان آدمی استوار می‌سازد. بی شک، محبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به عنوان آخرین پیام آور خدا پس از محبت به خدا قرار دارد و در برخی از آیات قرآن، محبت ایشان بلافاصله پس از محبت خدا قرار گرفته است:
«قُلْ إِنْ کانَ آباوکُمْ وَ… أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ؛ (توبه:۲۴) بگو: اگر پدرانتان… به نزد شما از خدا و پیامبر و جهاد در راه خدا، دوست داشتنی‌ترند».
برخی آیات، اطاعت آن حضرت را ملاک دوستی به خدا دانسته‌اند: «قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ؛ بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، پس از من پیروی کنید تا خداوند، شما را دوست بدارد». (آل عمران:۳۱) اساساً ایمان حقیقی به خدا زمانی تحقق می‌یابد که مؤمن، آن حضرت را از همه چیز و همه کس بیشتر دوست بدارد. در روایتی آمده است:
«لایُؤْمِنُ أَحَدُکُم حَتّی أَکُونَ أَحَبَّ إِلَیْهِ مِنْ وُلدِهِ وَ والِدِه وَ النّاسِ أَجْمَعِینَ؛۹ هیچ یک از شما ایمان (حقیقی) نیاورده است مگر آن‌که من، از خودش، فرزندانش، پدرش و همه مردم نزد او محبوب‌تر باشم.
پس از محبت به خدا و رسولش، محبت به اهل بیت پیامبر از جایگاه ممتازی در اسلام برخوردار است. خداوند خطاب به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرماید:
«قُلْ لاأَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنًا إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ؛ [به مردم] بگو: من هیچ مزدی از شما در برابر رسالتم درخواست نمی‌کنم جز دوست داشتن و محبت به خویشانم و هرکس کار نیک انجام دهد، بر نیکی‌اش می‌افزاییم. همانا، خدا آمرزنده و سپاس‌گزار است».(شورا: ۲۳) در منابع حدیثی و تفسیری شیعه و اهل سنت از پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله نقل شده است که مقصود از «قربی» در این آیه، اهل بیت و نزدیکان پیامبر هستند. هنگامی که آیه «قُل لاأَسئَلُکُم عَلَیْهِ أَجرا إلاَّ المَودَهَ فِی القُربی» نازل شد اصحاب عرض کردند ای رسول خدا! خویشاوندان شما که مودت آنان بر ما واجب است، کیانند؟ آن حضرت فرمود: «علی و فاطمه و فرزندان آن دو» و این مطلب را سه بار تکرار فرمود.۱۰
همچنین محدثان اهل سنت از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل می‌کنند که خطاب به امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود:
«إِنَّ أَوَّلَ مَن یَدْخُلُ الْجَنَّهَ أَنَا وَ أَنْتَ وَ فاطِمَهُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ قالَ عَلیٌّ فَمُحِبُّونا؟ قالَ مِنْ وَرائِکُمْ؛۱۱ ای علی! من و تو و فاطمه و حسن و حسین، نخستین کسانی هستیم که داخل بهشت می‌شویم. علی علیه السلام عرض کرد: دوستان ما (چه می‌شوند؟) رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: پشت سر شما وارد بهشت خواهند شد».
پس از محبت خدا، رسول و اهل بیت گرامی‌اش، محبت به مردم و دوست داشتن آنان از نکته‌هایی است که در روایات معصومین علیهم السلام به آن عنایت خاصی شده است. از امام باقر علیه السلام نقل کرده‌اند:
«إِنَّ أَعْرابِیّا مِنْ بَنِی تَمِیمٍ أَتَی النَّبِیِّ فَقالَ لَهُ: أَوْصِنِی فَکانَ مِمّا أَوْصاهُ: تَحَبَّبَ إِلَی النّاسِ یُحِبُّوکَ؛۱۲ مردی از قبیله بنی تمیم نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و از آن حضرت خواست او را نصیحت کند. از نصیحت‌های پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به ایشان آن بود که مردم را دوست بدار تا تو را دوست داشته باشند».
در روایتی دیگر، دوست داشتن مردم از نگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، نصف عقل شمرده شده است: «أَلتَّوَدُّدُ إِلَی النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ؛۱۳ دوست داشتن مردم نیمی از خردورزی است». بنابراین، زیربنای همه دوستی‌ها، محبت به خداست. پس از آن، محبت به گل سرسبد مخلوقات پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و خاندان طاهرینش، اساس دوستی‌هاست و آن‌گاه علاقه و عشق به مردم نیز از آموزه‌های دینی به شمار می‌رود.

  1. بحارالانوار، ج ۱۷، ص۱۳؛ ۲. همان؛ ۳. همان؛۴. همان؛ ۵. کنزالعمال، ح ۴۴۱۴۷؛ ۶. ترتیب الامالى، ج ۶، ص ۳۵۸؛ ۷. همان، ص۳۶۰؛ ۸. ترتیب الامالى، ج ۶، صص۳۶۱ ـ ۳۶۳؛ ۹. میزان الحکمه، ج۲، ص ۲۳۶؛ ۱۰. الدرالمنثور، ح ۶، ص۷؛  11. کنزالعمال، ح ۳۴۱۶۱ و بحارالانوار، ج ۶۵، ص۱۲۷؛  12. کافى، ج۲، ص۶۱۴؛  13. همان.
  2. سکوت و تفکر

هر چیزی نشانه و راهبری دارد، نشانه و راهبر عقل، تفکر و نشانه و راهبر تفکر، سکوت است.
اساساً تفکر با سکوت، تمام و تکمیل می‌شود؛ پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله سکوت‌های طولانی داشت. امام حسین علیه السلام می‌گوید: از پدرم امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره سکوت رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسش کردم، فرمود:
«کانَ سُکُوتُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَی أَرْبَعٍ: عَلیَ الْحِلْمِ وَ الْحَذَرِ وَ الْتَّقْدِیرِ وَ التَّفَکُّرِ؛ فَأَمَّا تَقْدِیرُهُ فَفِی تَسْوِیَهِ النَّظَرِ وَ الاِسْتِماعِ بَیْنَ النّاسِ، وَ أَمَّا تَفَکُّرُهُ فَفِیمَا یَبْقَی وَ یَفْنَی، وَ جُمِعَ لَهُ الْحِلْمُ وَ الصَّبْرُ، فَکَانَ لایُغْضِبُهُ شَیْ ءٌ وَ لاَیَسْتَنْفِرُهُ، وَ جُمِعَ لَهُ الْحَذَرُ فِی أَرْبَعٍ: أَخْذُهُ بِالْحَسَنِ لِیَقْتَدِیَ بِهِ، وَ تَرْکُهُ الْقَبِیحَ لِیَنْتَهِیَ عَنْهُ وَ اجْتِهَادُهُ فِیمَا أَصْلَحَ أُمَّتَهُ، وَ الْقِیَامُ فِیمَا جَمَعَ لَهُمْ خَیْرَ الدُّنْیَا وَ الاْخِرَهِ؛۱ سکوت رسول خدا صلی الله علیه و آله بر چهار چیز بود: بردباری، دوراندیشی، اندازه نگاه‌داری و تفکر. سکوتش در اندازه نگاه‌داری از آن رو بود که همه مردم را به یک چشم ببیند و به سخنان همه به یک نحو گوش دهد؛ اما سکوتش در تفکر آن بود که در چیزهای باقی و فانی فکر می‌کرد و بردباری و شکیبایی برای او با هم جمع شده بود، به همین سبب هیچ چیز او را به خشم نمی‌آورد و برنمی‌انگیخت؛ و دوراندیشی برای او در چهار چیز فراهم آمده بود: کارهای نیک انجام می‌داد تا دیگران به او اقتدا کنند، از کارهای زشت دوری می‌کرد تا مردم از آن بپرهیزند، در انتخاب رأی صحیح برای اصلاح کارهای امت جدیت و تلاش می‌کرد و به آنچه خیر دنیا و آخرت در آن بود قیام می‌کرد.
آن اسوه تمام و کمال چنین بود، سکوتش پربار و ثمره تفکرش هدایت و اصلاح بود. نه تنها خود این‌گونه بود، بلکه مردم را نیز دعوت به تفکر و توصیه به تدبر می‌کرد. از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: مردی نزد پیامبر آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! مرا نصیحت کن و به من اندرزی ده! حضرت فرمود: اگر نصیحت کنم، عمل می‌کنی؟ مرد گفت: آری، ای رسول خدا. دوباره پیامبر فرمود: اگر نصیحت کنم، عمل می‌کنی؟ مرد پاسخ داد: آری؛ و باز پیامبر سخن خویش را تکرار کرد و مرد نیز پاسخ مثبت داد. بدین ترتیب حضرت سه بار سخن خود را تکرار کرد و مرد نیز اعلام آمادگی کرد. (چرا؟ گویا پیامبر می‌خواست در آن مرد دقت و توجه کافی درباره آنچه می‌خواست بگوید ایجاد کند و به وی بفهماند که آنچه می‌خواهد بگوید بسیار مهم است و نصیحتی با ارزش است.) پس پیامبر در ادامه فرمود:
«فَإِنِّی أوصِیکَ إِذَا أَنْتَ هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ، فَإِنْ یَکُ رُشْدا فَامْضِهِ وَ إِنْ یَکُ غَیّا فَانْتَهِ عَنْهُ؛۲
من تو را سفارش و نصیحت می‌کنم به این‌که هرگاه تصمیم گرفتی کاری انجام دهی، در عاقبت آن کار بیندیشی، پس اگر عاقبت آن رشد بود [و کاری درست و صحیح بود] انجامش دهی و اگر عاقبت آن گمراهی و تباهی بود، از آن دست بکشی و رهایش کنی.

  1. عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۳۱۹ و بحارالانوار، ج ۱۶، ص۱۵۳؛ ۲. الکافى، ج ۸ ، ص ۱۴۹

 

  1. خویشتن داری

حضرت رسول اللّه صلی الله علیه و آله بسیار بردبار بود. این ویژگی سبب می‌شد که دیگران روز به روز بر گرد وجود او حلقه زنند و بر محبتشان به ایشان افزوده شود.
انس بن مالک می‌گوید: «روزی عربی بادیه نشین سراغ پیامبرآمد و به شدت ردای آن بزرگوار را کشید به گونه‌ای که ردا، بر گردن رسول خدا صلی الله علیه و آله خط انداخت و اثر گذاشت. آن‌گاه به پیامبر خطاب کرد: ای محمد! از آن اموال خدا که در اختیار توست، دستور بده مقداری به من بدهند! حضرت لبخندی زد و دستور داد که چیزی به او بدهند».۱
حضرت علی علیه السلام می‌فرماید:
پیامبر خدا در برابر جفا و تندی غریبان در حرف زدن و سؤال کردن و خواسته‌شان، آن‌قدر صبر و تحمّل از خود نشان می‌داد که اصحاب تصمیم می‌گرفتند آن غریبان را جلب و بازخواست کنند و نگذارند رسول خدا صلی الله علیه و آله مورد آزار قرار گیرد.۲
در خبری وارد شده است که روزی مردی اعرابی حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمد و از حضرت چیزی طلب کرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او عطا کرد و فرمود: آیا به تو احسان کردم؟ آن مرد گفت: نه، هرگز به من احسان و نیکی نکردی. اصحاب از ناسپاسی این مرد خشمگین شدند و قصد آزار او را داشتند، ولی پیامبر آنان را از تعرّض به وی باز داشت.
آن‌گاه حضرت به خانه رفت و مقدار بیشتری به او عطا کرد و فرمود: آیا اکنون به تو احسان کردم؟ آن مرد گفت: بلی، خداوند به تو پاداشی خیر دهد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: به جهت سخنی که نزد اصحاب من گفتی، ممکن است نسبت به تو بدبین شده باشند. اگر دوست داری نزد آنان حاضر شو و رضایت خود را اعلان کن تا آن فکر از سرشان بیرون رود. آن‌گاه مرد به همراه پیامبر نزد اصحاب آمد و پیامبر فرمود: این مرد از ما راضی شده است؛ آیا چنین است؟ او گفت: بلی، خدا به تو و خانواده‌ات جزای خیر دهد. آن‌گاه پیامبر خطاب به اصحاب فرمود: من اگر روز گذشته شما را آزاد می‌گذاشتم، آن مرد را بر اثر بدزبانی‌اش به قتل می‌رساندید و او در آن حال به دوزخ می‌رفت.۳

  1. مکارم الاخلاق، ص ۱۷؛ ۲. همان، ص ۱۵؛ ۳. سفینه البحار، ج ۱، ص ۴۱۶.

 

  1. فروتنی و دوری از تکلف

پیامبر به تمام معنا از تکلف به دور بود و این حقیقت در همه امور زندگی شخصی و اجتماعی آن حضرت مشهود است. بی تکلفی پیامبر در لباس و نشست و برخاستش، آشکار بود. مانند پادشاهان و اشراف لباس نمی‌پوشید و از حرکت‌های پر طمطراق بیزار بود. چنان نبود که در رفت و آمد، خیل مریدان و ملتزمان رکاب همراهی‌اش کنند. چشم‌ها را با کبکبه و دبدبه پر نمی‌ساخت. سادگی، راحتی و بی‌آلایشی او، همه را مجذوب خود می‌کرد. چون راه می‌رفت، قدم‌هایش را سبک برمی‌داشت و تند می‌رفت.۱
آن‌چنان بی تکلف بود که وقتی وارد مجلسی می‌شد، در نزدیک‌ترین جا به محل ورود خود می‌نشست: «کانَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله اِذَا دَخَلَ مَنْزِلاً قَعَدَ فِی اَدْنَی الْمَجْلِسِ حِینَ یَدْخُلُ».۲ همچنین کراهت داشت کسی برای وی به پا خیزد و مردم نیز ازاین جهت پیش پای آن حضرت بلند نمی‌شدند.۳
ابو امامه نقل می‌کند: «روزی پیامبر بر ما گذشت و ما به احترام او از جا برخاستیم، در حالی که به عصا تکیه داده بود. به ما گفت: آن‌سان که ایرانیان برای بزرگ‌داشت یکدیگر در پیش پای هم برمی‌خیزند، برنخیزید».۴ همین بی پیرایگی او سبب شده بود همه شیفته او شوند. مردم، او را سخت دوست می‌داشتند و به او عشق می‌ورزیدند.۵ ایشان می‌فرمود:
مرا بالاتر از آنچه هستم، قرار مدهید و آن‌سان که نصارا درباره مسیح سخن گفتند، درباره من سخن مگویید. همانا خداوند پیش از آن‌که مرا رسول گیرد، بنده گرفته است.۶
ابوذر غفاری می‌گوید:
رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان اصحابش می‌نشست. اگر ناشناسی می‌آمد، نمی‌دانست پیامبر کدام است تا آن‌که می‌پرسید. پس از پیامبر درخواست کردیم تا جایگاهی اختیار کند که اگر ناشناسی وارد شد، حضرت را بشناسد. آن‌گاه سکویی از گِل بنا کردیم، حضرت بر آن می‌نشست و ما نیز گرد او می‌نشستیم.
در حدیث آمده است:
«کانَ مِنْ خُلْقِهِ اَنْ یَبْدَأَ مَنْ لَقِیَهُ بالسَّلامِ؛۷ از خلق و خوی حضرت آن بود که با هرکس برخورد می‌کرد، پیش از او سلام می‌کرد».
همچنین اول از همه دست می‌داد و مصافحه می‌کرد:
«اِذَا لَقِیَ مُسْلِما بَدَأَ بالمُصافَحَهِ؛۸ هرگاه با مسلمانی دیدار می‌کرد، ابتدا با او دست می‌داد.
خدمت‌کاران شهر مدینه که با ظرف‌های مخصوص، آب را برای اربابان خود می‌آوردند، پس از نماز صبح، ظرف‌های آب را خدمت پیامبر می‌بردند تا آن حضرت، دست خود را در آنها قرار دهد و به این صورت متبرک شوند. چه بسا روزهای سرد که این کار انجام می‌شد و پیامبر بدون این‌که اظهار ناراحتی کند، دست خود را در آن آب‌های سرد می‌گذاشت.۹
بنابر روایتی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله به ابوذر فرمود: ای ابوذر! بیشتر کسانی که وارد آتش دوزخ می‌شوند، متکبّرانند. فردی عرض کرد: ای رسول خدا! آیا کسی را از کبر نجاتی هست؟ فرمود: آری، هرکه لباس درشت پوشد و چارپا سوار شود و بز بدوشد و با مسکینان نشیند.۱۰
همچنین آن حضرت خطاب به ابوذر گفت:
ای ابوذر! آن که به بازار رود و نیازهای خود را بخرد و خودش آن را حمل کند، از کبر دور گردد.۱۱ ای ابوذر! هرکه لباس خود را وصله کند و کفش خود را پینه زند و چهره بر خاک ساید، از کبر دور شود.۱۲
آن حضرت، نمونه تکبرگریزی و خاک‌ساری بود. ایشان می‌فرمود:
من بنده‌ای هستم که بر زمین غذا می‌خورم و لباس درشت می‌پوشم و شتر را می‌بندم و انگشتان خود را می‌لیسم. چون بنده مملوکی مرا دعوت کند، اجابتش می‌کنم. پس هر که سنت و روش مرا ترک کند، از من نیست.۱۳
آن حضرت در رفتار خود، با همه جلوه‌های تکبر برخورد می‌کرد. وقتی با اصحاب خود راه می‌رفت، آنان را پیش می‌انداخت و خود در میان آنان راه می‌رفت. در روایت است که آدمی وقتی کسی در عقب او راه رود، از خدا دور می‌شود.۱۴
ابوسعید خدری روایت کرده است: آن حضرت، خود به شتر علف می‌داد و آن را می‌بست. خانه را می‌روفت و گوسفند را می‌دوشید. نعلین خود را پینه می‌کرد و جامه خود را وصله می‌زد. با خدمت‌کار خویش غذا می‌خورد و چون خادم از دستاس کردن خسته می‌شد، او را یاری می‌کرد. از بازار چیزی می‌خرید و به دست یا به گوشه جامه خویش می‌گرفت و به خانه می‌آورد. با توانگر و فقیر و خرد و بزرگ دست می‌داد. به هرکسی از نمازگزاران که می‌رسید ـ کوچک و بزرگ و سیاه و سفید و آزاد و بنده ـ ابتدا سلام می‌کرد. جامه خانه و بیرون او یکی بود. هر ژولیده و غبارآلوده که او را دعوت می‌کرد، از اجابت آن شرمگین نبود و آنچه را به آن دعوت می‌کردند، حقیر نمی‌شمرد؛ اگرچه به جز خرمای پوسیده چیزی نبود.۱۵
از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است:
«لایَدْخُلُ الْجَنَّهَ مَنْ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ کِبْرٍ؛۱۶ هرکس به قدر یک دانه خردل در دلش کبر باشد، به بهشت نمی‌رود».
همچنین از ایشان رسیده است:
«آیا شما را از بدترین بندگان خدا آگاه نسازم؟ درشت خوی متکبر. آیا شما را از بهترین بندگان خدا آگاه نسازم؟ ناتوان مستضعف».۱۷
شیوه خوردن و نشستن حضرت در مجلس نشان دهنده فروتنی‌اش بود:
«وَ کانَ یَاکُلُ عَلَی الْحَضِیضِ وَ یَنامُ عَلی الْحَضِیضِ؛۱۸ به هنگام خوردن غذا در پایین مجلس می‌نشست و در همان جا هم می‌خوابید».
همچنین وارد شده است: «ما اَکَلَ مُتَّکِئا قَطُّ؛۱۹ هیچ‌گاه در حالی که تکیه داده باشد، غذا نمی‌خورد». نیز گفته‌اند:
«ماعابَ رَسُولُ اللّه صلی الله علیه و آله مَضْجَعا اَنْ فَرَشُوا لَهُ اِضْطَجَعَ وَ اِنْ لَمْ یُفْرَشْ لَهُ اِضْطَجَعَ عَلَی الاْرْضِ؛۲۰ هیچ‌گاه به بستری که برای او در نظر می‌گرفتند تا بنشیند یا بخوابد، خرده نمی‌گرفت. اگر چیزی پهن می‌کردند، بر روی آن می‌خوابید و اگر پهن نمی‌کردند، روی زمین می‌خوابید.

  1. الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج ۱، ص ۹۵؛ ۲. کافى، ج ۲، ص ۶۶۲؛  3. مکارم الاخلاق، ص ۱۶؛  4. الشفاء بتعریف حقوق المصطفى، ج ۱، ص ۱۶۸؛   5. مکارم الاخلاق، ص ۱۶؛  6. الکامل فى اللغه و الادب، ج ۱، ص ۲۰۳؛  7. المحجه البیضاء، ج ۴، ص ۱۳۴؛  8. سنن النبى، ص ۶۲؛   9. سفینه البحار، ج ۱، ص ۴۱۶؛ ۱۰. طوسى، امالى، ج ۲، ص ۱۵۱؛   11. همان، ص ۱۵۲؛   12. همان؛   13. محمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج ۱، ص ۳۵۶؛   14. همان، ص ۳۵۷؛   15. همان، صص ۳۵۷و۳۵۸؛   16. کافى، ج ۲، ص ۳۱۰؛   17. کنزالعمال، ج ۳، ص ۱۵۵؛   18. همان، ص ۲۶۲؛  19. همان، ص ۲۳۷؛  2. محجه البیضاء، ج ۴، ص ۲۱۵.

 

  1. شرح صدر و گذشت

در فضایل پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله آمده است:
«اِنَّ رَسُولَ اللّهِ صلی الله علیه و آله لَمْ یَنْتَقِمْ لِنَفْسِهِ مِنْ اَحَدٍ قَطُّ بَلْ کانَ یَعْفُو وَ یَصْفَحُ؛۱ رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز برای خود از کسی انتقام نگرفت، بلکه (از آنان که آزارش می‌دادند،) گذشت می‌کرد.
پیامبر گرامی اسلام افزون بر این‌که خود اهل عفو و گذشت بود، دیگران را نیز متوجه این ارزش والای الهی و انسانی می‌کرد و می‌فرمود:
«عَلَیْکُمْ بِالْعَفْوِ فَاِنَّ الْعَفْوَ لایَزِیدُ الْعَبْدَ اِلاّ عِزّا فَتَعافَوْا یُعِزَّکُمُ اللَّهُ؛۲ عفو و گذشت را پیشه کنید؛ زیرا گذشت جز بر عزّت انسان نمی‌افزاید. پس گذشت داشته باشید تا خدا شما را عزیز سازد».
ایشان در کلام ارزشمند دیگری می‌فرماید:
«اَلا اُخْبِرُکُم بِخَیْرِ خَلائِقِ الدُّنْیا وَ الاْخِرَهِ الْعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ وَ الاِْحْسانُ اِلَی مَنْ اَساءَ اِلَیْکَ وَ اِعْطاءُ مَنْ حَرُمَکَ؛۳ آیا شما را آگاه نکنم از بهترین خصلت‌های دنیا و آخرت؟ گذشت کردن از کسی که به تو ستم کرده؛ رابطه برقرار کردن با کسی که از تو بریده؛ نیکی کردن به کسی که در حق تو بدی روا داشته و بخشیدن به کسی که تو را محروم کرده است.
پذیرش مسئولیت‌های بزرگ، ظرفیت روحی والایی می‌خواهد. از آنجا که رسول الله صلی الله علیه و آله، رهبری جامعه دینی را برعهده داشت، باید از ظرفیت و بلندنظری والایی برخوردار می‌بود تا بتواند از عهده این مسئولیت سنگین برآید. در این راه، برخورداری از سعه صدر بسیار ضروری است. به همین دلیل، خدای سبحان که مسئولیت تدبیر جامعه را به رسول اللّه صلی الله علیه و آله واگذاشته بود، از ظرفیت بالا و شرح صدر وی سخن می‌گوید؛ شرح صدر و ظرفیت بالایی که توان تحمل معارف وحی را نیز داشته باشد: «اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؛ آیا برای تو سینه‌ات را نگشاده‌ایم».(انشراح: ۱) رسول اللّه صلی الله علیه و آله چون از شرح صدر و ظرفیت کامل بهره‌مند بود، توانست در مدیریت جامعه، موضع‌گیری‌های متناسب داشته باشد. سیره ایشان در همه ابعاد آموزنده است. حضرت بر اساس رهنمودهای خداوند سبحان، عفو و گذشت را در رأس کار خود قرار داد؛ چون خداوند فرموده بود: «خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ؛ عفو و گذشت را پیشه کن و به کارهای پسندیده امر کن».(اعراف: ۱۹۹) در جای دیگر خداوند می‌فرماید: «فَاعْفُ عَنْهُمَ وَ اصْفَحْ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛ از (لغزش‌های) آنان درگذر و چشم پوشی کن؛ که خدا، انسان‌های نیکوکار را دوست دارد».(مائده: ۱۳)

ایشان در مقابل حقوق فردی خود، کسانی را که حقش را تضییع کرده یا ایشان را آزار داده بودند، سرزنش و تنبیه نمی‌کرد. گفته‌اند که هیچ‌گاه از کسی به خاطر حقِ شخصیِ خود انتقام نگرفت. او خطاکاران را همواره عفو می کرد.۴
خوب است به یاد آوریم که ابوسفیان از آغاز آشکار شدن دعوت پیامبر خدا به اسلام، با رسول اللّه صلی الله علیه و آله ستیزه کرد و جنگ‌های خونینی چون احد و احزاب را در کنار دیگر توطئه‌ها بر علیه پیامبر به راه انداخت. بی‌گمان، بیست سال توطئه و ترفند و جنگ علیه مسلمانان، خصومت کمی نیست. وقتی مکه در سال هشتم هجری فتح شد و شوکت بت پرستان درهم شکست، مسلمانان همه منتظر انتقام گرفتن از سران کفر و الحاد و به ویژه ابوسفیان بودند. از همین رو، شعار «اَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَه؛۵ امروز روز جنگ و انتقام است« سرمی‌دادند. در این میان، برخلاف باور تمام آنان، رسول الله صلی الله علیه و آله فرمان عفو عمومی را صادر کرد و شعار«اَلْیَوْمُ یَوْمُ الرَّحْمَه؛ امروز روز رحمت است» را جای‌گزین شعار پیشین ساخت و فرمود: «اِذْهَبُوا فَاَنْتُمُ الطُّلَقاءُ؛ بروید همه آزاد هستید».۶
رسول الله صلی الله علیه و آله در شرایطی این عفو را صادر کرد که از جانب ابوسفیان دیگر خطری اسلام را تهدید نمی‌کرد واین عفو و گذشت مایه تألیف قلوب و جذب عده بسیاری به سوی توحید و ارزش‌های الهی می‌گردید. هوشمندی پیامبر می‌طلبید که در این شرایط بخشاینده باشد: «اِنَّ الْعَفْوَ لایَزِیدُ الْعَبْدَ اِلاّ عِزّاً؛۷ عفو همواره بر عزت انسان می‌افزاید».
رسول خدا صلی الله علیه و آله، وحشی، قاتل حمزه سیدالشهدا را پس از مدتی از فتح مکه بخشید و به او فرمود خویشتن را از من پنهان کن که تو را نبینم۸  همچنین ایشان شش هزار نفر از اسیران جنگ طائف را یک باره عفو کرد. این گذشت‌های به هنگام، همواره موجب تألیف قلوب و جذب انسان‌های پاک به اسلام و پیامبر می‌شد و این رویه می‌تواند الگوی مناسبی برای مدیران سیاسی و اجتماعی ما باشد.
همسر یکی از اشراف یهود به نام زینب، دختر حارث، به تحریک یهودیان تصمیم گرفت با زهر، پیامبر را به قتل برساند. او می‌دانست که پیامبر به خوردن دست گوسفند علاقه‌مند است. پس دست گوسفندی را تهیه کرد و پخت و به زهر آغشت و به عنوان هدیه به حضور پیامبر آورد. پیامبر رد احسان نکرد و هدیه را پذیرفت. حضرت تا لقمه اول از آن غذا را به دهان گذاشت، احساس مسمومیت کرد و آن را از دهان بیرون ریخت. آن‌گاه دستور داد آن زن را احضار کردند. پس از گفت وگویی، پیامبر باکمال بزرگواری، آن زن را بخشید۹
پس از فتح خیبر، جمعی از یهودیان که تسلیم شده بودند، غذایی مسموم برای پیامبر فرستادند. پیامبر از سوء قصد و توطئه آنها آگاه شد، ولی آنان را به حال خودشان رها کرد.۱۰ بار دیگر، زنی از یهود دست به چنین کاری زد و خواست به پیامبر زهر بخوراند که او را نیز عفو کرد.۱۱
عبدالله بن ابیّ، سردسته منافقان که با ادای کلمه شهادت مصونیت یافته بود، با هجرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به مدینه، بساط ریاست او برچیده شد. وی همواره دشمنی حضرت را در دل می‌پرورانید و با یهودیان مخالف نیز سر و سرّی داشت. ازاین رو، از کارشکنی و کینه توزی و شایعه سازی برضد رسول اکرم صلی الله علیه و آله دست برنمی‌داشت. او در غزوه بنی المصطلق می گفت: «چنانچه به مدینه برگشتیم، این طفیلی‌های زبون را (مقصودش مهاجران بود) از خانه بیرون می‌رانیم.» یاران رسول اکرم صلی الله علیه و آله که دل پرخونی از او داشتند، بارها اجازه خواستند تا او را به سزایش برسانند. آن حضرت نه تنها اجازه نمی‌داد، بلکه با کمال مدارا با او رفتار می‌کرد و در حال بیماری به عیادتش رفت و بر سر جنازه‌اش حاضر شد و بر او نماز گزارد.۱۲
در بازگشت از غزوه تبوک نیز جمعی از منافقان توطئه کردند تا هنگام عبور از گردنه، مرکب پیامبر را رم دهند تا در پرتگاه سقوط کند. با این‌که همگی صورت خود را پوشانده بودند، پیامبر آنها را شناخت و با وجود اصرار فراوان یارانش، اسم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرف نظر کرد.۱۳

  1. مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۸۷؛ ۲. محمدباقر مجلسى، مرآه العقول، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج ۸ ، ص ۱۹۴؛ ۳. کافى، ج۲، ص۱۰۷؛ ۴. بحارالانوار، ج ۶۶، ص۲۹۵؛  5. سیره ابن هشام، ج ۵، ص۶۵؛  6. بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۱۰۹. البته در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۱۷، ص ۲۷۲ «بَلِ الْیَوْمُ یومُ الْمَرْحَمَهِ» نیز آمده است؛   7. اصول کافى، ج ۱، ص ۸۸؛   8. همان، ج ۴، ص ۲۰؛  ۹. همان، ج ۳، ص ۳۵۲؛   10. صحیح بخارى، ج ۴، ص ۱۰۰؛   11. صحیح مسلم، ج ۷، ص ۱۴؛  ۱۲. مقریزى، امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۴۹۶؛  13. همان، ص ۴۷۹

 

  1. قناعت و ساده زیستی

ساده زیستی برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در خوراک، پوشاک، مسکن و برخورد با افراد یک اصل بود.
علی علیه السلام در نهج البلاغه جمله‌ای دارد که سیره پیامبران علیهم السلام را تفسیر می‌کند. می‌فرماید:
«مَعَ قَناعَهٍ تَمْلَأَ الْقُلُوبَ وَ الْعُیُونَ غِنیً؛۱[خدا به آنها در درونشان نیروی عزم و تصمیم و اراده داد،] با قناعتی که دل‌ها و چشم‌ها را از نظر بی‌نیازی پر می‌کند».۲
به فرموده امام علی علیه السلام، پیامبران در کمال قناعت و سادگی بودند و این سیاست‌شان بود. سیاستی که علاوه بر چشم‌ها، دل‌ها را هم پر می‌کرد.۳
ایشان در بیانی دیگر می‌فرماید:
در زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله اموری است که تو را به عیب‌های دنیا آگاه می‌سازد، با این‌که مقام بزرگی در پیشگاه خداوند داشت، زینت‌های دنیا را از او دریغ داشت. بنابراین، هرکس با عقل خویش باید بنگرد که آیا خداوند با این کار، پیامبرش را گرامی داشته یا به او اهانت کرده است؟ اگر کسی بگوید او را تحقیر کرده است که ـ به خدا سوگند ـ این دروغ محض است و اگر گوید او را گرامی داشته است، باید بداند خداوند، دیگران را (که زینت‌های دنیا را به آنها داده) گرامی نداشته است؛ چه این‌که دنیا را برای آنها گسترده و از نزدیک‌ترین افراد به او دریغ داشته است. بنابراین، (کسی که بخواهد خوشبختی واقعی پیدا کند) باید به این فرستاده خداوند اقتدا کند، گام در جای گام‌هایش بگذارد و از هر دری که او داخل شده است، وارد شود و اگر چنین نکند، از هلاکت ایمن نشود.۴
امام علی علیه السلام درباره پیامبر اسلام فرمود: «لَمْ یَضَعْ حَجَرا عَلَی حَجَرٍ؛۵ رسول خدا صلی الله علیه و آله از دنیا رفت، بدون این‌که سنگی را بر سنگی نهاده باشد».
عمربن خطاب می‌گوید: با اجازه قبلی به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیدم و آن حضرت را در حجرهه ام ابراهیم ملاقات کردم. دیدم بر فرشی بسیار ساده آرمیده که قسمتی از بدنش روی خاک زمین و قسمتی دیگر روی فرش است. زیر سرش هم متکایی از لیف خرما قرار دارد. بر او سلام کردم و در محضرش نشستم. عرض کردم: ای پیامبر خدا! تو برگزیده خداوند در میان همه مخلوقات هستی. در حالی که قیصر و کسرا (شاهان روم و ایران) بر فرش‌های طلا بافت و دیبا و ابریشم می‌آرمند، ولی تو که مقامت از آنها بالاتر است، چنینی؟ پیامبر در پاسخ فرمود:
آنها در عیش و نوش و بهره‌مندی از لذت‌ها و شادی‌ها در همین دنیا شتاب کردند، در حالی که دنیا محل گذر و ناپایدار است و بهره‌های آن نابود می‌شود، ولی زندگی خوش ما برای آخرت، تأخیر افتاده است و من سرای جاوید آخرت را برگزیده‌ام.۶
درباره پیامبر گرامی اسلام آمده است که ایشان روی زمین می‌نشست و زیراندازش، قطعه حصیری بود و بالشی از چرم که درونش را از لیف خرما انباشته بودند، زیر سر می‌نهاد. قوت غالبش، نان جوین و خرما بود و هرگز سه روز پیاپی از نان گندم سیر نخورد. روزه‌اش را با چند دانه خرما و اگر در دسترس نداشت، با نوشیدن آبی افطار می‌کرد.۷  حضرت علی علیه السلام که با پیامبر بیشترین انس و هم‌نشینی را داشت، سیره ایشان را چنین ستوده است:
«این سیره مسلّم رسول خداست ـ درود خدا بر او و خاندانش – که نشسته بر خاک غذا می‌خورد. نشستن آن حضرت همچون بردگان بود. خود به دست خویش، پینه بر کفش می‌زد و جامه‌اش را وصله می‌کرد. بر الاغ برهنه می‌نشست و دیگری را نیز بر پشت سر خود می‌نشاند. روزی پرده‌ای رنگین و پرنقش و نگار بر در خانه آویخته دید. به همسری از همسرانش فرمود: آن را از برابر دیدگانم دور بدار. هرگاه نگاهم بدان می‌افتد، به یاد دنیا و زرق و برقش می‌افتم. بدین سان روی دل از دنیا برتافت و یاد آن را از صفحه جانش زدود. همواره دوست می‌داشت که جاذبه‌های دنیا از نگاهش پنهان بماند تا مبادا از آن پیرایه‌ای برگیرد یا جاودانه‌اش انگارد و به جایگاه و مقام خاصی از آن دل ببندد و بدین سان دنیا را از صفحه جان و از خانه قلب بیرون راند و از مقابل دیدگانش پنهان کرد. آری! چنین است که هرکس به راستی چیزی را منفور شمارد، نگاه و یاد آن را نیز ناخوش دارد».۸
حضرت علی علیه السلام در کلام دیگری، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله را حتی در میان پیامبران نیز زاهدترین دانسته و فرموده است: «کانَ رَسُولُ اللّه ِ أَزْهَدَ النّاسِ أَو أَزْهَدَ الأَنْبِیاءِ؛۹ حضرت رسول، زاهدترین مردم یا بی‌آلایش‌ترین پیامبران الهی بود». برادر و آینه تمام نمای او علی علیه السلام در جایی دیگر می‌فرماید:
«قَضَمَ الدُّنیا قَضْما وَ لَمْ یُعِرْها طَرْفا أَهْضَمُ أَهْلِ الدُّنیا کَشْحا وَ أَحْمَصُهُمْ مِنَ الدُّنیا بَطْنا عُرِضَت عَلَیهِ الدُّنیا فَأَبی أَنْ یَقْبَلَها؛۱۰ از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند و بدان ننگریست چندان که گوشه چشم بدان افکند. تهی‌گاه او از همه مردم دنیا لاغرتر بود و شکم او از همه خالی‌تر. دنیا به او عرضه شد، ولی آن را نپذیرفت».

  1. نهج البلاغه شهیدى، قسمتى از خطبه ۱۹۲ قاصعه، ص ۲۱۵؛ ۲. سیرى در سیره نبوى، صص ۱۰۷ و ۱۰۸؛ ۳. همان، ص ۱۱۰؛   4. نهج البلاغه، خطبه ۱۶۰؛   5. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۹، ص ۲۳۵؛  6. مجمع البیان، ج ۹، ص ۸۸؛  ۷. بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۴۴؛  8. نهج البلاغه، خطبه ۱۵۹؛ مستدرک الوسائل، ج ۱۲، ص ۵۵؛  ۹. اسد الغابه، ج ۱، ص ۲۸؛  10. نهج البلاغه، خطبه ۱۶۰.
  2. صلابت و قاطعیت رسول اللّه صلی الله علیه و آله

رسول اللّه صلی الله علیه و آله مظهر آیه کریمه «أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ». (فتح: ۲۹) است. حضرت محمد صلی الله علیه و آله همچنان که از شرح صدر و عفو و گذشت برخوردار بود، صلابت و قاطعیت مثال زدنی نیز داشت. ایشان به این آیه کریمه قرآن به درستی جامه عمل پوشاند که: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ جاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ؛ ای پیامبر! باکافران و منافقان جهاد و مبارزه کن و با آنها شدید و غلیظ برخورد کن». (تحریم: ۹)
پیامبر در جایی سخت‌گیری می‌کرد که شایسته سخت‌گیری بود. ایشان در جنگ بدر، عباس، عقیل و ابوالعاص (به ترتیب عمو، پسرعمو و داماد خویش) را که در صف مشرکان بودند، همانند دیگر کافران به اسارت گرفت و همچون دیگر اسیران و بر اساس مقررات با آنان رفتار کرد.۱
رسول اللّه صلی الله علیه و آله در فتح مکه، شماری از سرکردگان فساد مانند: عبداللّه بن سعد، عبداللّه بن حنظل، فرتنا، قرینه، حویرث بن نقیذ و عکرمه را به مرگ محکوم کرد، در حالی که عفو عمومی هم صادر کرده بود. در جنگ بنی قریظه نیز شش صد یا هفت صد نفر از اسیران بنی قریظه را در میدان شهر گردن زد.۲ این همان پیامبری است که شش هزار اسیر هوازن را یک باره آزاد کرده بود.
در زمانی که در شدت گرمای تابستان حجاز و نیز تنگناهای اقتصادی، رسول اللّه صلی الله علیه و آله، امت اسلامی را برای مقابله با رومیان تبوک آماده می‌کرد، عده‌ای منافق کارشکن، با توطئه افکنی و شایعه سازی برای تضعیف روحیه مردم، می‌خواستند آنان را به بهانه گرمی هوا از رفتن به جبهه باز دارند:
«وَ قالُوا لاتَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ؛ می‌گفتند در گرمای تابستان [به سوی جبهه] حرکت نکنید! بگو آتش دوزخ سوزان‌تر است، اگر آنها می‌فهمیدند».(توبه: ۸۱)
برخی منافقان نیز در خانه سویلم یهودی، انجمن تشکیل دادند و راه‌های دل‌سرد کردن مسلمانان از شرکت در جبهه و مقابله و توطئه برضد مسلمانان را بررسی می‌کردند. وقتی رسول اللّه صلی الله علیه و آله از توطئه آنان باخبر شد، طلحه بن عبیدالله را به همراه عده‌ای به سوی آنها فرستاد و دستور داد خانه گروهیِ آنان را آتش بزنند.۳
همچنین هنگامی که رسول اللّه صلی الله علیه و آله در تدارک جنگ تبوک بود، عده‌ای از منافقان برای کارشکنی و ایجاد تفرقه میان مسلمانان، در محله‌ای از مدینه، مسجدی بنا کردند. چند نفر به نمایندگی از آنان به حضور حضرت آمدند و از ایشان خواستند برای افتتاح مسجد در مراسم آنها شرکت کند. رسول اللّه صلی الله علیه و آله عذر می‌آورد که اکنون عازم جنگ هستم. پس از رفتن لشکر اسلام به سوی تبوک، خدای سبحان، رسول اللّه صلی الله علیه و آله را از نیت شوم منافقان آگاه ساخت که آنان قصد ساختن مرکز عبادی و پایگاه دینی را ندارند، بلکه می‌خواهند از دین علیه دین بهره گیرند و از عنوان مسجد سوءاستفاده کنند:
«وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرارًا وَ کُفْرًا وَ تَفْریقًا بَیْنَ الْمُؤمِنینَ وَ إِرْصادًا لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَیَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ الْحُسْنی وَ اللّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ؛ و آنهایی که مسجدی اختیار کردند که مایه زیان و کفر و پراکندگی میان مؤمنان است، و [نیز] کمین‌گاهی است برای کسی که قبلاً با خدا و پیامبر او به جنگ برخاسته بود، و سخت سوگند یاد می‌کنند که جز نیکی قصدی نداشتیم و[لی] خدا گواهی می‌دهد که آنان قطعاً دروغ‌گو هستند».(توبه: ۱۰۷)
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله هنگامی که از نیت پلید منافقان آگاه شد، عده‌ای از اصحاب را انتخاب کرد و دستور داد آن مسجد را ویران کنند و بسوزانند.
در نامهرسول اللّه صلی الله علیه و آله به هرقل، امپراتور روم آمده است: «اَسْلِمْ تَسْلِم؛۴ اسلام بیاور تا سالم بمانی». از قاطعیت این پیام روشن می‌شود که اگر اسلام، دین رحمت است، هیچ‌گاه در برابر فساد سهل انگار نیست بلکه نسبت به کفر و فساد بسیار قاطع است.
پس از جنگ احد، پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله برای ترساندن کافران، فرمان بسیج عمومی داد. مسلمانان برای سرکوبی کافران حرکت کردند تا به حمراء الاسد ـ که حدود دو فرسخ و نیمی مدینه قرار داشت ـ رسیدند. دشمن که از حمله دوباره مسلمانان آگاهی یافته بود، به سوی مکه گریخت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همراه مسلمانان روز دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه در آنجا ماند. سپس به مدینه بازگشت. آن‌گاه در راه به دو نفر فراری دست یافت. اولی معاویه بن مغیره بود که در جنگ احد، بینی حضرت حمزه را بریده بود و دیگری، ابوعزّه جمحی بود. ابوعزّه جمحی کسی بود که در جنگ بدر، به اسارت مسلمانان در آمد و از فقر و عیال‌مندی خود به پیامبر شکایت کرد. حضرت او را آزاد کرد، به شرطی که دیگر بار، به جنگ مسلمانان نیاید. او نقض عهد کرد و در جنگ احد در صف دشمن، به نبرد با مسلمانان پرداخت و کافران را بر ضد مسلمانان تحریک کرد. حضرت، فرمان قتل این دو نفر را صادر کرد.
ابوعزّه پیش از اعدام، به پیامبر عرض کرد: بر من منّت بگذار و مرا آزاد کن که پیامبر فرمود: «لایُلْدَغُ الْمُؤمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَیْنِ؛۵ مؤمن از یک سوراخ، دوبار گزیده نمی‌شود».

۱.حبیب السیر، ج ۱، ص ۳۴۰؛ به نقل از: سیدمحمدتقى حکیم، پیام پیامبر، بیروت، دارالجیل، ص۸۲؛  2. سیره ابن هشام، ج ۴، ص ۲۰۱؛  3. همان، ج ۵ ، ص ۱۹۶؛   4. مکاتیب الرسول، ج ۱، ص ۱۰۵؛  ۵. کحل البصر، ص ۹۶.

 

  1. مدارا

پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله با ملایمت و مدارا توانست دنیا و آخرت مردم را اصلاح کند. این منش سیره جاری همه پیامبران بوده است. چنان که خاتم آنان فرمود:
«إنّا اُمِرْنا مَعاشِرَ الْأنبیاءِ بِمُداراهِ النّاسِ کَما اُمِرْنا بِأَداءِ الْفَرائِضِ؛۱ ما جمعیت پیامبران، همان‌گونه که به انجام واجبات امر شده‌ایم، به مدارا با مردم امر شده‌ایم».
آن بزرگوار در کنار تبلیغ رسالت خویش، به مدارا با خلق خدا مأمور بود. امام صادق علیه السلام می‌فرماید:
«جاءَ جَبرئیلُ إلیَ النبَّیِ صلی الله علیه و آله فَقالَ یا مُحَمَّدُ! رَبُّکَ یَقْرَئُکَ السَّلامَ و یَقولُ لَکَ دَارِ خَلْقی؛۲ جبرئیل نزد پیامبر آمد و گفت: ای محمد! پروردگارت سلام می‌رساند و می‌فرماید: با خلق من مدارا کن».
رسول اللّه صلی الله علیه و آله می‌فرماید:
«إنَّ اللّه َ تَعالیَ اَمَرَنِی بِمُداراهِ النَّاسِ، کَما أمَرَنی بِإقامَهِ الْفَرائِضِ؛۳ خداوند تعالی، همان‌گونه که مرا به برپایی واجبات دستور داده، به مدارا با مردم امر کرده است».
رسول رحمت با ملایمت و مدارا، دل‌ها را متحول و جان‌ها را به حق متمایل کرد. حضرت در جریان اعرابی که به ایشان جسارت کرده بود، ولی پس از لطف و محبت از ایشان راضی شد، رو به اصحاب کرد و گفت: «مَثَل من و این مرد، مَثَل همان مردی است که شترش رم کرده بود و می‌گریخت. مردم برای کمک به او دنبال شتر می‌دویدند و فریاد می‌کردند و این کار باعث می‌شد شتر بیشتر فراری شود. صاحب شتر مردم را بانگ زد که مرا با او بگذارید که من نسبت به او ملایم‌تر از شما هستم و خود می‌دانم با او چگونه رفتار کنم. پس مشتی علف برداشت و آرام آرام بدون آن‌که فریادی کند، به سوی شتر رفت و به راحتی مهار آن را در دست گرفت و در پی کار خویش رفت. اگر دیروز زمانی که آن اعرابی جسارت کرد، شما را به حال خود گذاشته بودم، به یقین این بیچاره را می‌کشتید، در حالی که در کفر به سر می‌بُرد و اهل آتش بود».۴
خاتم فرستادگان خدا، معدن و مرکز حلم، مدارا، گذشت و رحمت بود. او رحمتی برای همه عالمیان بود:
«وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَهً لِلْعالَمینَ؛ ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم. (انبیاء: ۱۰۷)
حضرت رسول می‌فرمود:
«بُعِثْتُ لِلْحِلْمِ مَرکَزا؛۵ برانگیخته شده‌ام که مرکز حلم و بردباری باشم».
انس بن مالک درباره ایشان می‌گوید:
«کَانَ رَسولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله مِنْ أشَّدِ النَّاسِ لُطْفا بِالنَّاسِ؛۶ رسول اللّه صلی الله علیه و آله بیشترین لطف و محبت را به مردم داشت».

۱.بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۵۳؛  2. کافى، ج ۲، ص ۱۱۷؛  3. الجامع الصغیر، ج ۱، ص ۲۵۹؛  4. محجه البیضاء، ج ۴، ص ۱۴۹؛ کحل البصر، ص ۷۰؛  5. مصباح الشریعه، ص ۱۵۵؛  6. کافى، ج ۲، ص ۱۱۹.

  1. امانت داری

دشمنان حضرت محمد صلی الله علیه و آله در مکه، حتی پس از اعلام پیامبری‌اش همچنان نفیس‌ترین اشیای خود را نزد وی به امانت می‌گذاشتند و تردیدی به خود راه نمی‌دادند که مبادا او اموالشان را مصادره و به نفع آیین خود خرج کند. ازهمین رو، پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آماده شدن برای هجرت به سوی یثرب، از امام علی علیه السلام خواست چند روز در مکه بماند و امانت‌ها را به صاحبانشان پس بدهد. رسول گرامی اسلام درباره امانت‌داری می‌فرماید:
امانت را به کسی که تو را امین قرار داد، باز پس بده و به کسی که به تو خیانت کرد، خیانت مکن.۱
ایشان حتی نخ و سوزن را به صاحبش برمی‌گرداند.۲ آن حضرت امانت‌داری در سخن را نیز توصیه فرموده‌اند:
وقتی کسی سخنی گفت و به اطراف خود نگریست، آن سخن نزد شما امانت است.۳
در نبرد خیبر، مسلمانان دچار کم غذایی شدیدی شدند، به گونه‌ای که برای رفع گرسنگی، از گوشت برخی حیوانات که خوردن آنها مکروه است، استفاده می‌کردند. مسلمانان چند دژ از دژهای خیبر را گشوده بودند، ولی دژی که مواد غذایی فراوانی در آنجا انبار کرده بودند، به دست مسلمانان نیفتاده بود. در این هنگام، چوپان سیه چرده‌ای که برای یهودیان خیبر گله‌داری می‌کرد، به حضور حضرت شرفیاب شد و درخواست کرد که اسلام را بر او عرضه کند. وی در همان نخستین جلسه، بر اثر گفتار مستدل و منطقی پیامبر ایمان آورد. سپس گفت: همه این گوسفندان، متعلق به یهودیان خیبر و در دست من امانت است. اکنون که رابطه من به جهت مسلمان شدن با صاحبان گوسفند قطع شده است، تکلیف من چیست؟ حضرت در برابر چشم صدها سرباز گرسنه، با کمال صراحت فرمود: در آیین ما، خیانت به امانت، یکی از بزرگ‌ترین گناهان است. بر تو لازم است همه گوسفندان را تا در قلعه ببری و به دست صاحبانشان برسانی. او نیز از دستور پیامبر پیروی کرد و بی درنگ در جنگ علیه یهود به جهاد پرداخت و در راه اسلام به شهادت رسید.۴
همچنین نقل است که پیامبر هنگام ورود به مسجدالحرام، عثمان بن طلحه را که کلیددار کعبه بود، نزد خود طلبید تا در کعبه را باز کند و درون کعبه را از وجود بت‌ها پاک سازد. پس از پاکسازی کعبه، عباس عموی پیامبر، از حضرت خواست تا کلید خانه خدا را به او تحویل دهد و مقام کلیدداری بیت اللّه را که در میان عرب، مقامی برجسته و شامخ بود، به او بسپرد. پیامبر بر خلاف این تقاضا، کلید را به عثمان بن طلحه تحویل داد، در حالی که این آیه راتلاوت می‌کرد:
«إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤدُّوا اْلأَماناتِ إِلی أَهْلِها؛۵ خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبان آن برسانید».(نساء: ۵۸)
پیش از نبوت، لقب «امین» به حضرت دادند. ابوجهل در یکی از سخنانش گفته است که محمد بن عبدالله در اجتماع ما نشو و نما کرد و ما او را امین نامیدیم؛ زیرا شخصی امانت‌دار، آرام و راست‌گو بود. او را احترام کردیم تا این‌که مقام والایی یافت. آن‌گاه ادعا کرد که پیامبر خداست.۶

۱.بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۱۷۱؛  ۲. سنن النبى، ص ۱۳۰؛  3. الجامع الصغیر، ج ۱، ص ۸۷؛   4. حسین سیدى، هم‌نام گل‌هاى بهارى، صص ۶۴ و ۶۵؛   5. داستان‌هاى شنیدنى از فتح مکه و جنگ حنین، ص ۵۷؛ به نقل از: مجمع البیان، ج ۳، ذیل آیه ۵۸ نساء؛   6. سفینه البحار، ج ۱، ص ۴۱۸.

 

  1. یکسان نگری

سیره عملی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله این‌گونه بود که نه بینوایی را به خاطر فقرش تحقیر می‌کرد و نه توانمندی را به خاطر ثروتش بزرگ می‌شمرد. برای هر دو به درگاه خداوند یکسان دعا می‌کرد.۱ آن حضرت می‌فرمود:
بدترین غذا، سوری است که ثروتمندان را بدان دعوت می‌کنند، نه بینوایان را. کسی که ثروتمند را گرامی بدارد و بینوا را تحقیر کند، در آسمان‌ها دشمن خداوند است.۲ کسی که ثروتمندی نزدش بیاید و او نسبت به آن فرد ثروتمند به جهت این‌که از دنیا (و ثروتش) بهره‌مند شود، فروتنی کند، دو سوم دینش را از دست داده است.۳
همچنین از مردم می‌خواست غذایی را که خودشان (به خاطر بدی کیفیت) نمی‌خورند، به مستمندان ندهند.۴
امام صادق علیه السلام فرمود:
فقیری با لباس مندرس به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و کنار آن حضرت نزد شخص ثروتمندی نشست. ثروتمند لباس خود را از زیر پای آن فقیر کشید. پیامبر به ثروتمند فرمود: ترسیدی چیزی از فقر او به تو بچسبد؟ گفت: نه. فرمود: ترسیدی از دارایی تو چیزی به او برسد؟ گفت: نه. فرمود: ترسیدی لباست چرک شود؟ گفت: نه. فرمود: پس چه چیز تو را بر این کار (کنار کشیدن از فقیر) واداشت؟ گفت: ای رسول خدا! من همدمی (شیطانی) دارم که هرکار زشتی را در نظرم خوب جلوه می‌دهد و هر کار خوبی را در نظرم زشت می‌نمایاند. من (به جبران این کار) نصف مالم را به این فقیر می‌دهم. پیامبر به آن مرد تهی دست فرمود: تو می‌پذیری؟ او گفت: نه. ثروتمند گفت: چرا؟ گفت: می‌ترسم در دل من آید آنچه به دل تو آمده است (یعنی گمراهی، تکبر، تحقیر و توهین به تهی دستان).۵

۱.سنن النبى، ص ۱۱۴؛  2. هم‌نام گل‌هاى بهارى، ص ۱۹۰؛  3. بحارالانوار، ج ۱۳، ص ۳۴۸؛  4. هم‌نام گل‌هاى بهارى، ص ۱۹۱؛  5. اصول کافى، ج ۲، ص ۲۶۲.

  1. علم آموزی و دانش جویی

پیامبر خدا فرمود: «اذا جاء المَوْتُ بِطالِبِ الْعِلْمِ ماتَ وَ هُوَ شَهْیدٌ؛۱ کسی که در حال دانش اندوزی بمیرد، شهید است».
مردی از انصار نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! جنازه شخصی در میان است و باید تشییع و سپس دفن شود. مجلسی علمی هم هست که از شرکت در آن بهره‌مند می‌شوم. وقت و فرصت هم نیست که در هر دو شرکت کنم. در هرکدام از این دو کار شرکت کنم، از دیگری محروم می‌مانم. شما کدام یک از این دو را بیشتر دوست دارید تا من در آن شرکت کنم؟
رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: اگر افراد دیگری هستند که همراه جنازه بروند و آن را دفن کنند، در مجلس علم شرکت کن؛ چون شرکت در یک مجلس علمی از حضور در هزار تشییع جنازه و هزار عیادت بیمار و هزار شب عبادت و هزار روز روزه گرفتن و هزار درهم صدقه دادن و هزار حج غیر واجب و هزار جهاد غیر واجب بهتر است. این‌ها کجا! و حضور در محضر عالم کجا. مگر نمی‌دانی به وسیله علم است که خدا اطاعت و عبادت می‌شود. خیر دنیا و آخرت با علم همراه است، همان‌گونه که شر دنیا و آخرت با جهل همراه است.۲
روزی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله وارد مسجد شد. دو گروه در مسجد بودند. دسته‌ای قرآن می‌خواندند و نیایش می‌کردند و جمعی یاد می‌گرفتند و یاد می‌دادند. حضرت فرمود: هر دو دسته، کار نیک می‌کنند. اینان قرآن و خدا را می‌خوانند. اگر خدا بخواهد به آنان می‌بخشد یا بازمی‌دارد و آنان یاد می‌گیرند و یاد می‌دهند. همانا من آموزگار برانگیخته شدم آن‌گاه در جمع آنان نشست.۳
پیامبر بزرگوار اسلام می‌فرمود:
دانش را بجویید، گرچه در (سرزمین دور دست) چین باشد. همانا دانش جویی برای هر مسلمان ضروری است. فرشتگان بال خویش را برای او می‌گسترانند؛ زیرا از آنچه او در جست وجوی آن است، خشنودند.۴
آن حضرت در روایت دیگری فرمودند:
ساعتی که عالم بر بستر خویش تکیه زده است و به دانش خویش می‌اندیشد، از هفتاد سال عبادت عابد بهتر است.۵
و بنابر روایتی دیگر فرمودند:
دانش ابزار حلال و حرام است و جوینده‌اش را به جاده‌های بهشت می‌کشاند. از هراس تنهایی می‌رهاند و در غربت هم‌صحبت است. راهنمای امور نهان است و سلاحی در برابر دشمنان و زیوری برای دوستان. دانش، حیات دل‌ها و روشنی چشم‌ها ازکوری (جهل) است. با دانش است که آفریدگار اطاعت و پرستش می‌شود. با دانش است که خداوند شناخته می‌شود. دانش، پیشوای خِرَد است.۶
همه کسانی که به مراتب بالایی از علم و آگاهی رسیده‌اند، از هر فرصتی برای کسب دانش سود جسته‌اند. آنان از مطالبی که دیگران قابل مطالعه نمی‌دانند و به راحتی از کنار آن می‌گذرند، بی اعتنا نمی‌گذرند و در راه تحصیل علم، مرارت‌ها و سختی‌های فراوانی را بر خود هموار می‌کنند. آنان با چشم پوشیدن از خواب و خوراک، کنار نهادن تکبر و غرور و با فروتنی و احترام در برابر استاد، ساعت‌ها و ماه‌ها و سال‌ها به تعلیم و آموختن نشسته‌اند. در نظر اینان، دانش همانند آب دریا است که هرچه از آن می‌آشامند، همچنان خود را تشنه‌تر و نیازمندتر می‌بینند. پیامبر گرامی اسلام در توصیه به فراگیری دانش می‌فرماید:
«اَعْلَمُ النّاسِ مَنْ جَمَع عِلْمَ النّاسِ اِلی عِلْمِهِ؛۷  دانشمندترین شخص آن است که علم دیگران را بر علم خود ضمیمه کند».
پیامبر گرامی اسلام در سخنی نیکو به عامل برکت و پیروزی در تحصیل علم اشاره کرده و در روایتی فرموده است:
«اُغْدُوا فِی طَلَبِ الْعِلْمِ فَاِنّ الْغُدُوَّ بَرَکَهٌ وَ نَجاحٌ؛۸ در طلب دانش زودخیز باشید؛ زیرا در زودخیزی، برکت و کام یابی است».
اگر دانشمندی از جاده درست‌کاری خارج شود و از دانش خود در مسیر نادرست بهره برداری کند، می‌تواند زیان‌های جبران ناپذیری برای بشریت داشته باشد. زیرا، از ظرایف امور آگاه است و اگر گمراه شود، می‌تواند تعداد زیادی را به ورطه نابودی بکشد. عالم، راه گمراه کردن مردم را بهتر می‌شناسد و می‌داند چگونه حقیقت را وارونه و باطل را حق جلوه دهد. امروزه بسیاری از آسیب‌ها و زیان‌های جامعه انسانی بر اثر سوءاستفاده دانشمندان از دانششان رخ می‌دهد. دانشمند، نه تنها می‌تواند فکر مردم را بیمار کند، بلکه از راه دستاوردهای علمی او، گاهی زیان‌های فراوانی متوجه مردم می‌شود. بنابراین، همان‌گونه که یک عالم بافضیلت می‌تواند افراد زیادی را به سوی رستگاری راهنمایی کند تا جامعه انسانی از دانش او بهره بگیرد، عالم گمراه هم منشأ آسیب‌های بسیاری خواهد شد. از پیامبر گرامی اسلام پرسیدند: «اَیُّ النّاسِ شَرٌّ؛ کدام یک از مردم بدترند؟» ایشان فرمود: «اَلْعُلَمَاءُ اِذَا فَسَدُوا؛۹ دانشمندان هرگاه فاسد شوند».

۱.نهج الفصاحه، ص ۳۷؛  2. مرتضى مطهرى، داستان راستان، ج ۲، ص ۲۱۵؛   3. سنن دارمى، ج ۱، ص ۹۹؛  ۴. الجامع الصغیر، ج ۱، ص ۱۶۸؛  5. همان، ج ۲، ص ۳۹   6. تحف العقول، ص ۲۸؛ بر گرفته از: همنام گل‌هاى بهارى، ص ۷۵؛   7. نهج الفصاحه، ش ۳۶۰؛   8. همان، ش ۳۷۶   9. تحف العقول، ص ۳۵.

  1. مشورت

مشورت در اسلام و در منطق عملی پیشوایان حق اهمیت بسیاری دارد. در سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نوشته‌اند که آن حضرت با اصحاب خود بسیار مشورت می‌کرد. اصولاً مردمی که امور مهم خود را با مشورت یکدیگر انجام می‌دهند، کمتر گرفتار لغزش و پشیمانی می‌شوند و آنان که گرفتار خودرأیی و استبدادند، هرچند افراد فوق العاده‌ای باشند، از اشتباه در امان نخواهند بود. در حدیث نبوی آمده است:
هنگامی که زمام‌داران شما، نیکان‌تان و توانگران شما، سخاوتمندان‌تان باشند و کارهای‌تان با مشورت انجام شود، در این هنگام، روی زمین از زیرزمین برای شما بهتر است (شایسته زندگی و بقا هستید)، ولی اگر زمام‌داران‌تان، بدان و توانگران‌تان، افراد بخیل باشند و کارها با مشورت انجام نشود، در این صورت، زیرزمین از روی آن برای شما بهتر است.۱
رسول اللّه صلی الله علیه و آله پیوسته با یاران خود مشورت می‌کرد. در جنگ احد پس از آن‌که نیروهای اطلاعاتی پیامبر به آن حضرت گزارش دادند که قریش در تدارک حمله به مدینه است، آن حضرت برای رویارویی با لشکر قریش، شورای نظامی تشکیل داد و فرمود: نظر مشورتی خود را بیان کنید. عبداللّه ابن اُبیّ (سر کرده منافقان مدینه) پیشنهاد کرد که در شهر بمانند و با دشمن روبه رو شوند و گفت: ای رسول خدا! ما در جاهلیت داخل شهر می‌جنگیدیم و زنان و کودکان را در این حصارها جای می‌دادیم و به ایشان مقداری سنگ می‌دادیم، به گونه‌ای که به خدا سوگند، گاهی یک ماه بچه‌ها می‌توانستند ما را با آوردن سنگ در مبارزه با دشمن یاری کنند. خانه‌های مدینه را هم به گونه‌ای به هم متصل می‌کردیم که از هر سو چون دژی بود که زن‌ها و بچه‌ها از بالای حصارها سنگ می‌زدند و ما در کوچه‌ها با شمشیرهای‌مان نبرد می‌کردیم در این میان نوجوانانی که در بدر حضور نداشتند، خواهان بیرون رفتن و رویارویی با دشمن بودند. برخی از مردان خیرخواه و خبیر چون حمزه بن عبدالمطلب، سعد بن عباده، نعمان بن ثعلَبَه و گروهی دیگر از اوس و خزرج هم نظرشان بر پیکار رویاروی در خارج از شهر بود. آنها می‌گفتند: ای رسول خدا! می‌ترسیم دشمن گمان کند که ما از ترس مقابله با آنها از شهر خارج نشده‌ایم و این امر موجب گستاخی و جسور شدن آنها می‌شود. آن‌گاه نبرد بدر را یادآور شدند و خود را خواهان یکی از دو خوبی (شهادت یا پیروزی) معرفی کردند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از شنیدن سخنان دو گروه، نظر مقابله با دشمن در خارج از شهر را پذیرفت. پس به خانه رفت و لباس رزم پوشید.۲
نقل شده است که پیامبر خدا در زمینه فرستادن افراد برای اداره امور یک منطقه و فرمانداری و حکومت بخشی از مناطق تحت اداره مسلمانان مشورت می‌کرد.۳
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله درباره ویژگی‌های یک مشاور شایسته فرمودند:
با پرهیزکاران مشورت کنید؛ چون آنها کسانی هستند که آخرت را بر دنیا ترجیح می‌دهند و کارهای شما را بر امور خویش مقدم می‌دارند.۴ با انسان عاقل مشورت کنید و از او نافرمانی نکنید؛ که پشیمان می‌شوید.۵
و در کلامی دیگر فرمود:
مشورت با انسان عاقل خیرخواه، رشد و برکت و توفیقی از جانب خداست. پس هرگاه خیرخواه عاقلی نظر مشورتی داد، از مخالفت با آن بپرهیز که سختی به دنبال خواهد داشت.۶
هرکس با صاحبان خرد مشورت کند، به آنچه صواب و درست است، رهنمون می‌شود.۷

۱.تحف العقول، ص ۲۶؛  2. سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۷؛  3. اسدالغابه، ج ۳، ص ۲۵۸؛  4. سیره نبوى، دفتر دوم، ص ۲۵۹؛ برگرفته از: تفسیر تسترى، ص ۲۸؛  5. بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۰۰؛  6. وسائل الشیعه، ج ۸ ، ص ۴۲۶؛  7. الارشاد، ص ۱۵۸.

 

  1. اعتدال و میانه‌روی

اعتدال از اصولی است که در قرآن کریم بدان عنایت شده است و در زندگی سراسر نور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و ائمه هدی علیهم السلام در تمام اعمال و رفتارشان به روشنی دیده می‌شود. آنان هرگز در هیچ امری از اعتدال خارج نشدند. سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله در همه شئون زندگی معتدل بود، همان‌طور که علی(ع) درباره آن حضرت فرموده است:
«سِیرَتُهُ الْقَصْدُ؛۱ سیره و رفتار او میانه‌روی است».
رسول خدا صلی الله علیه و آله در رفتار فردی، در خانواده و اجتماع، در اداره امور و سیاست و حتی در رویارویی با دشمنان و در میدان نبرد اعتدال را رعایت می‌کرد و از افراط و تفریط پرهیز می‌کرد. در خبر مشهور و متفق شیعه و سنی آمده است که امام حسین علیه السلام گفت: از پدرم امیرمؤمنان علی علیه السلام درباره سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله در خارج از منزل پرسیدم، فرمود:
«کانَ رَسوُلُ اللهِ صلی الله علیه و آله مُعْتَدِلَ الْأَمْرِ غَیْرَ مُخْتَلِفٍ؛۲ رسول خدا در همه امور معتدل و میانه‌رو بود. نه این‌که گاهی افراط یا تفریط کند».
یکی از حوزه‌های اعتدال و میانه‌روی، اعتدال در امر دین و عبادت است. درباره اعتدال و میانه‌روی در عبادات، روایاتی بسیار در کتب حدیث نقل شده است. شیخ کلینی و ملامحسن فیض در مبحث «الایمان و الکفر» بابی با عنوان «الاقتصاد فی العباده»۳  (میانه‌روی در عبادت) آورده‌اند. همچنین شیخ حرّ عاملی، بابی با عنوان «استحباب الاقتصاد فی العباده عند خوف الملل»۴ (استحباب میانه‌روی در عبادت در صورت ترس از ملالت) آورده است. دراین باره، امام باقر علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین روایت کرده است:
«إِنَّ هذَا الدِّینَ مَتِینٌ فَأَوْغِلُوا فِیهِ بِرِفْقٍ وَ لاَتُکْرِهُوا عِبَادَهَ اللّه إِلی عِبَادِاللّهِ فَتَکُونُوا کَالرَّاکِبِ الْمُنْبَتِّ الَّذِی لا سَفَرا قَطَعَ وَ لاَ ظَهْرا أَبْقَی؛۵ همانا این دین، دینی محکم و متین است، پس با ملایمت در آن درآیید (تندروی نکنید) و عبادت خدا را به بندگان خدا با کراهت تحمیل نکنید تا مانند سوار درمانده‌ای بشوید که نه مسافتی را پیموده و نه مرکبی به جا گذاشته است (به سبب زیادی سرعت، مرکبش در میان راه از رفتن بازمانده و خودش هم به مقصد نرسیده است.)
آنان که اندازه نمی‌شناسند و در هر امری زیاده‌روی یا کوتاهی می‌کنند به مقصد نمی‌رسند. دین‌داری نیز اعتدال می‌طلبد و برای سیر دادن آدمیان به مقاصدی که دین مشخص کرده است باید ملاحظه استعداد و مرتبه وجودی آنان را کرد و تدرّج را در تربیت رعایت کرد. امام صادق علیه السلام می‌فرماید:
«اِجْتَهَدْتُ فِی الْعِبادَهِ وَ أَنَا شَابٌّ. فَقالَ لِی أَبِی علیه السلام: یَا بُنَیَّ دوُنَ مَا أَرَاکَ تَصْنَعُ، فَإِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ إِذَا أَحَبَّ عَبْدا رَضِیَ عَنْهُ بِالْیَسِیرِ؛۶ من جوان بودم و در عبادت مستحب بسیار کوشا. پدرم به من فرمود: فرزندم از این کمتر عمل کن، وقتی بنده‌ای محبوب خدا باشد، خدا با عمل کم از او راضی می‌شود».

۱.نهج البلاغه، خطبه ۹۴؛  2. عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۳۱۸؛  3. الکافى، ج ۲، ص ۸۶؛   4. وسائل الشیعه، ج ۱، ص ۸۲؛  ۵. همان؛  6. همان، ص ۸۷.

  1. مردم داری

یکی از موفقیت‌های بزرگ پیامبران الهی به ویژه رسول اللّه صلی الله علیه و آله، برقراری ارتباط صمیمی و نزدیک با مردم است. آنان مردمی‌ترین رهبران جامعه بودند و به همین دلیل بیشترین موفقیت را در انجام رسالت خویش به دست آوردند که خدای سبحان نیز بر حسن رسالت و موفقیت‌شان درود می‌فرستد: «وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرسَلینَ». (صافات: ۱۸۱)
در این میان، روش رسول اللّه صلی الله علیه و آله بین پیامبران، مثال زدنی است. پیامبر در همسانی با مردم و مردمی بودن، آن‌قدر پیش رفت که برخی از مردم به علت سهولت دسترسی به رسول اللّه صلی الله علیه و آله آن مقدار زیاده‌روی کردند که خدای سبحان به آنان سفارش فرمود:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لاتَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلاّ أَنْ یُوذَنَ لَکُمْ إِلی طَعامٍ؛
ای کسانی که ایمان آورده‌اید، داخل اتاق‌های پیامبر مشوید مگر آن‌که برای [خوردن] طعامی به شما اجازه داده شود».(احزاب / ۵۳)
اساساً جاذبه شخصیتی هرکس، تا حد زیادی مرهون رفتار محبت آمیز او با مردم و رعایت ارزش و کرامت انسان‌هاست. کسی که در غم و شادی در کنار مردم باشد، در دل مردم جای می‌گیرد و این شیوه در جذب دل‌ها و عواطف مردمی اثر فراوانی دارد. از امام علی علیه السلام روایت شده است:
«اِذا تَفَقَّدَ الرَّجُلُ مِنْ اِخْوانِهِ ثَلاثَهَ اَیّامٍ سَأَلَ عَنْهُ، فَاِنْ کانَ غائبا دَعا لَهُ و اِنْ کانَ شاهِدا زارَهُ و اِنْ کانَ مریضا عادَهُ؛۱
هرگاه یکی از برادران دینی‌اش را سه روز نمی‌یافت، سراغ او را می‌گرفت. پس اگر غایب [و در سفر] بود، برایش دعا می‌کرد. اگر در شهر حضور داشت، به دیدارش می‌شتافت و اگر بیمار بود، به عیادتش می‌رفت.
چنین رفتاری، نشان دهنده رابطه صمیمی و نزدیک پیامبر با یاران و اصحابشان بود. با این‌که ایشان پیامبر برگزیده خدا بود و از نظر معنوی در جایگاه بسیار بالایی قرار داشت، معاشرت و برخورد وی بسیار مردمی بود. در سخن گفتن هم سطح مردم حرف می‌زد و با فقیران هم‌نشین می‌گشت: «یُجالِسُ الفُقَراءَ و یُؤاکِلُ المَساکینَ؛۲ با تهی دستان، هم‌نشین و با بینوایان هم غذا می‌شد».
حضرت می‌کوشید خود را همراه مردم سازد. حضرت علی علیه السلام می‌فرماید:
«یَضْحَکُ مِمّا یَضْحَکُونَ وَ یَتَعَجَّبُ مِمّا یَتَعَجَّبُونَ فِیْهَ؛۳  از آنچه مردم می‌خندیدند یا از آن تعجب می‌کردند، او نیز به خنده یا تعجب می‌افتاد».
به همه یکسان نگاه می‌کرد تا کسی در نگاه و توجه به مخاطب احساس تبعیض نکند.۴  مردی وارد مسجد شد و به حضور پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله رسید. رسول اللّه صلی الله علیه و آله تنها نشسته بود، ولی در عین حال، جابه جا شد و برای مرد تازه وارد جا باز کرد. آن مرد گفت: یا رسول اللّه! جا که وسیع است. حضرت فرمود: حق مسلمان بر مسلمان دیگر آن است که وقتی دید می‌خواهد نزدیک او بنشیند، برایش جا باز کند و جابه جا شود.۵

  1. مکارم الاخلاق، ص ۱۹؛ ۲. بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۲۸؛ ۳. مکارم الاخلاق، ص ۵؛   4. مکارم الاخلاق، ص ۱۴؛   5. بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۴۰.
  2. وفاق و هم‌گرایی

جامعه هم‌گرا، جامعه‌ای است که مردمی متعهد، متشکل و صمیمی دارد. پیامبر اسلام با بهره‌گیری از رهنمودهای قرآنی چنان جامعه متشکلی را سامان داد که تاریخ مانند آن را به یاد ندارد. رسول اللّه صلی الله علیه و آله انسان‌ها را از انزوا و فردگرایی به هم‌گرایی فراخواند و با شعار«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمیعًا وَ لاتَفَرَّقُوا؛ از آنان خواست که همه با هم به ریسمان الهی چنگ بزنند و از جدایی و تفرقه بپرهیزند.(آل عمران: ۱۰۳)
رسول خدا صلی الله علیه و آله، مسلمانان را به مهرورزی، راست‌گویی، امانت‌داری، امنیت و وفاق فراخواند. خداوند در این زمینه می‌فرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ؛ مؤمنان پایداری کنید و با هم مقاومت کنید و با هم رفت و آمد داشته باشید و تقوا پیشه کنید تا شاید به رستگاری برسید».(آل عمران: ۲۰۰)
رسول اللّه صلی الله علیه و آله از جامعه‌ای خود محور، قوم‌گرا، برتری‌جو و انحصار طلب، جامعه‌ای باگذشت و ایثارگر ساخت که دیگران را همواره بر خویش ترجیح می‌دادند. حضرت محمد صلی الله علیه و آله، آن جامعه دین دار را به مانند اعضای یک جسم، یک دست و متشکل کرد: «وَ هُمْ یَدٌ عَلی مَنْ سِواهُمْ؛۱ ایشان وحدت و هم‌گرایی مسلمانان را وظیفه دینی اعلام کرد: «وَاللُّزومُ لِجَماعَتِهم؛۲ همچنین میان مهاجر و انصار و همه مسلمانان پیوند برادری برقرار کرد». امتی که رسول اللّه صلی الله علیه و آله تشکیل داد، هرچند از نظر تعداد کم بود، ولی از نظر تشکل و هم‌سویی در اوج کمال قرار داشت و با همین اتحاد و یک رنگی بر سخت‌ترین مشکلات و تنگناها چیره شدند.

  1. بحارالانوار، ج ۲۷، ص ۶۹؛ ۲. همان.

 

  1. ارزش مداری

ارزش‌های اخلاقی مانند راستی، گذشت، انصاف، عزت نفس، استقامت، پایداری و مانند آن مورد احترام همه انسان‌های کمال جو و حقیقت طلب است. پیامبر گرامی اسلام که برای تعالی این ارزش‌ها مبعوث شده بود، می‌فرمود: «اِنَّما بُعِثْتُ لاِتَمِّمَ مَکارِمَ الاَخْلاقِ»۱ به همین دلیل، برای نهادینه کردن این ارزش‌ها تمام همّ و غمّ خود را به کار می‌بست. اکنون نمونه‌هایی از توجه پیامبر به ارزش مداری را بیان می‌کنیم:
۱. امام صادق علیه السلام می‌فرماید: اسیرانی را نزد پیامبر آوردند و حضرت دستور قتل همه آنان جز یک نفر را صادر کرد. آن مرد گفت: چگونه است که فقط مرا از میان آنان آزاد کردی؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل از قول خداوند متعال به من خبر داد پنج خصلت در تو وجود دارد که خدا و رسول، آنها را دوست دارند: اول، غیرت بسیار در مورد خانواده و محارم؛ دوم، سخاوت و بخشندگی؛ سوم، حسن خلق؛ چهارم، راست گویی؛ پنجم، شجاعت.۲
۲. امیرالمؤمنین علی علیه السلام می‌فرماید: وقتی اسیران قبیله طی را آوردند، زنی در میان اسیران به پیامبر عرض کرد: به مردم بگو مزاحم من نشوند و با من خوش‌رفتاری کنند؛ زیرا من دختر رئیس قبیله هستم و پدرم کسی بود که به عهد و پیمان‌ها وفادار می‌ماند. اسیران را آزاد و گرسنگان را سیر می‌کرد. هماره آشکارا سلام می‌کرد و هرگز نیازمندی را از خود نمی‌راند. من دختر حاتم طایی هستم. آن‌گاه پیامبر فرمود: این صفاتی که گفتی، نشانه‌های مؤمنان حقیقی است. اگر پدر تو مسلمان بود، بر او رحمت می‌فرستادم. سپس فرمود: او را رها کنید و کسی مزاحم او نشود؛ زیرا پدرش کسی بوده که مکارم اخلاق را دوست داشت و خدا مکارم اخلاق را دوست دارد.۳
۳. نمونه دیگر از توجه پیامبر به ارزش‌ها، تجلیل از شهادت و خانواده شهیدان بود. در سال هشتم هجرت در جریان جنگ موته هنگامی که فرماندهی لشکر به عهده جعفر بن ابی طالب بود، نبرد سختی در برابر دشمن کرد تا آن‌که دست راست و چپ او قطع شد. وی در حالی که زخم‌های بسیار بر بدنش وارد شده بود، به شهادت رسید. پیامبر در توصیف مقام او فرمود:
«اِنَّ اللّهَ اَبْدَلَ جَعْفَراً بِیَدَیهِ جَنَاحَینِ یَطیرُ بِهِما فِی الْجَنَّهِ حَیْثُ شاءَ؛ خداوند در عوض دو دست جعفر (که قطع شد) دو بال به او عطا کرد که با آنها در بهشت پرواز می‌کند، به هرکجا که بخواهد».
پس از این جنگ، هنگامی که لشکر اسلام به طرف مدینه می‌آمد، رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه مسلمانان به استقبال آنان رفتند و گروهی از کودکان در حالی که سرود می‌خواندند، در میان آنان بودند. رسول خدا صلی الله علیه و آله که سوار بر مرکبی بود، فرمود: کودکان را سوار کنید و فرزند جعفر را به من بدهید. آن‌گاه عبداللّه بن جعفر را که پدرش به شهادت رسیده بود، جلوی خود سوار کرد. عبدالله می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله به من فرمود من به تو تبریک می‌گویم که پدرت همراه با فرشتگان در آسمان پرواز می‌کند.۴

۱.میزان الحکمه، ج ۳، ص ۱۴۹؛  2. بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۱۰۸؛  3. محجه البیضاء، ج ۴، ص ۱۲۲؛  4. سیره حلبى، ج ۳، صص ۶۸ و ۶۹.

 

  1. تعاون و همیاری

پیامبر اسلام، مسلمانان را به همکاری و تعاون سفارش می‌کرد و خود نیز مروّج این فرهنگ بود. با آن‌که اصحاب آن حضرت همواره آماده بودند تا به جای ایشان کارها را انجام دهند، ولی وی نمی‌پذیرفت. این روحیه حتی پیش از بعثت رسول الله صلی الله علیه و آله هم در وجود ایشان دیده می‌شد. پیش از بعثت، مردم مکه فقر و فشار اقتصادی شدیدی را تحمل می‌کردند. ابوطالب، بزرگ طایفه بنی هاشم به جهت پرتعداد بودن خانواده‌اش زیر فشار مالی بود. حضرت محمد صلی الله علیه و آله با دیدن این وضع آرام نگرفت و سراغ عموی دیگرش عباس که وضع بهتری داشت، رفت و گفت: ای عباس، عائله برادرت ابوطالب زیاد است و در فشار و سختی به سر می‌برد. بیا با هم برویم و عائله‌اش را کم کنیم. یکی از بچه‌هایش را من تحویل می‌گیرم و یکی را هم تو تحویل بگیر. عباس هم پذیرفت و رفتند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام را همراه خود برد و عباس، جعفر را. با این کار خداپسندانه، دو نفر از عائله ابوطالب کم شد.۱
با ورود پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله به مدینه، وجود مسجد برای انجام امور عبادی، سیاسی و اجتماعی مسلمانان ضروری جلوه می‌کرد. ازاین رو، پیشنهاد ساختن مسجد از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله مطرح و با استقبال مسلمانان رو به رو شد. پس از این‌که زمین مسجد را خریدند، شور و شوق ساختن مسجد میان مردم فزونی گرفت. همه دست به کار ساختن مسجد شدند و پیامبر هم در این امر خیر کمک و همکاری می‌کرد. اُسَیْد بن حقیر می‌گوید: پیامبر سنگی را در بغل گرفته بود و می‌آورد. گفتم: یا رسول اللّه! سنگ را بدهید من می‌برم. آن حضرت فرمود: نه، برو سنگ دیگری را بیاور.۲
در یکی از مسافرت‌ها، همین که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و یارانش از مرکب‌های خویش فرود آمدند و بارها را بر زمین نهادند، تصمیم گرفتند برای غذا، گوسفندی را ذبح کنند و بپزند. یکی از اصحاب گفت: من گوسفند را ذبح می‌کنم. دیگری گفت: کندن پوست آن با من. سومی گفت: پختن گوشت گوسفند با من. رسول خدا صلی الله علیه و آله هم فرمود: جمع کردن هیزم از صحرا با من. جمعیت گفتند: یا رسول اللّه! شما زحمت نکشید و راحت بنشینید. ما خودمان با کمال افتخار همه این کارها را انجام می‌دهیم. پیامبر فرمود: می‌دانم شما انجام می‌دهید، ولی خداوند دوست ندارد بنده‌اش را در میان یارانش با وضعی ممتاز ببیند که برای خود نسبت به دیگران امتیازی قائل شده باشد. سپس به صحرا رفت و مقداری خار و خاشاک جمع کرد و آورد.۳
پیامبر گرامی اسلام در تمام مشکلات و سختی‌ها در کنار دیگر مسلمانان بود. چنان‌که در آخرین روزهای حیات خویش که در بستر بیماری بود، به گوشه‌ای از آنها اشاره فرمود و این زمانی بود که به بلال فرمود تا مردم را فرابخواند. آن‌گاه به مسجد آمد و به منبر رفت و فرمود: ای گروه اصحابم، چگونه پیامبری برای شما بودم؟ آیا همراه شما به جهاد نپرداختم؟ آیا دندانم نشکست؟ آیا چهره‌ام غبارآلود نشد؟ آیا خون بر صورتم جاری نشد تا آنجا که محاسنم را فراگرفت. آیا از گرسنگی سنگ بر شکم نبستم؟ اصحاب گفتند: آری یا رسول اللّه، همانا تو صابر بودی. خدا برترین جزا را به تو عنایت کند. حضرت نیز فرمود: خداوند هم به شما جزای خیر عنایت کند.

۱.سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۲۶۳؛  2. بحارالانوار، ج ۹، ص ۱۱۱؛   3. کحل البصر، ص ۶۸؛ برگرفته از: همت سهراب پور، الگوى کامل نگاهى به سیره اخلاقى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله، صص ۹۱ – ۹۳.

 

  1. مسئولیت پذیری

پیامبران الهی چون از ظرفیت وجودی بالایی برخوردار بودند، در پذیرش مسئولیت‌های اجتماعی، بر دیگران پیشی می‌گرفتند که سیره رسول اللّه صلی الله علیه و آله در این زمینه از همه درخشنده‌تر است. قرآن هم این روحیه را به زیبایی ترسیم می‌کند که ایشان چگونه برای راهنمایی به مردم روز و شب نمی‌شناخت:
«حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَئُوفٌ رَّحیمٌ؛ نسبت به (هدایت) شما حریص است و نسبت به مؤمنان، رئوف مهربان است».(توبه: ۱۲۸)
رسول اللّه صلی الله علیه و آله حتی نسبت به کسانی که زمینه هدایت را از کف داده بودند و در برابر حق سرکشی می‌کردند و دشمن سرسخت آرمان‌های او به شمار می‌رفتند، خود را مسئول می‌دانست و می‌کوشید آنان را از آتش دوزخ رهایی بخشد. در این راه تا بدانجا پیش رفت که خدای سبحان از ایشان خواست خود را به زحمت نیندازد:
«طه ما اَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی؛ طه؛ قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به رنج افتی».(طه: ۲و۱)
انسان در برابر خود، دیگران و خدای خود مسئول است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این باره می‌فرماید:
همه شما نسبت به زیردستان خود مسئول هستید. پس حاکم نسبت به رعیت خود مسئولیت دارد. مرد، سرپرست خانواده است و نسبت به آنها وظیفه دارد. زن، نگهبان خانه شوهر و فرزندان اوست و نسبت به آنها مسئولیت دارد. بنده هم نگهبان اموال مولای خود است و در این باره مسئول است. آگاه باشید که همه شما بندگان هستید و نسبت به رعیت خود مسئولیت دارید.۱
تنها در پرتو احساس مسئولیت در برابر جامعه است که رعایت حقوق دیگران معنا می‌یابد. مسلمان بودن، حقوق و تکالیف ویژه‌ای را برعهده فرد می‌گذارد که مسئولیت در برابر هم کیشان یکی از آنهاست. هرکس صدای آنها را بشنود و به فریادشان نشتابد، مسلمان نیست. این مسئولیت پذیری در سیره عملی پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله آشکارا دیده می‌شد، به گونه‌ای که خداوند متعال در آیه کریمه می‌فرماید:
«فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذا الْحَدِیثِ أسَفا؛ شاید، اگر به این سخن ایمان نیاورید، تو جان خود را از اندوه، در (اثر) پی‌گیریِ (کار)شان تباه کنی.(کهف: ۶)
تلاش خستگی ناپذیر و بی منت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در ارشاد و رهبری مردم که با تدبیر و آینده‌نگری، برای سعادت‌مندی همه بشریت و همیشه تاریخ همراه بود، بر کسی پوشیده نیست.

۱.میزان الحکمه، ج ۴، ص ۳۲۷.

  1. سازش ناپذیری

قریش شکنجه و آزارهای خود را به آخرین حد رسانده و راه‌های گوناگون تسلیم شدن مسلمانان را آزموده بودند. با این حال، این روش‌ها کوچک‌ترین تأثیری در اراده پولادین مسلمانان نگذاشت. آنان وقتی از روش‌های مستقیم و غیرمستقیم خود ناامید شدند، درصدد تطمیع و تهدید پیامبر برآمدند.
ابو ولید عقبه بن ربیعه از طرف قریش مأمور شد تا با پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله گفت وگو کند. او به حضور آن حضرت رسید و پیشنهادهایی به ایشان کرد و گفت: ای پسر برادر! آن چنان که می‌دانی، تو در میان ما از موقعیت و منزلتی در اصل و نسب برخورداری و در این خاندان جایگاه والایی داری. اینک تو برای قبیله و قوم خود مسئله‌ای خطیر پدید آورده‌ای و بدان وسیله، اجتماع آنان را پراکنده ساخته‌ای. اندیشه‌های آنان را به سبکی و پوچی خوانده‌ای و از خدایان و دین مردم بدگویی می‌کنی. اکنون از من بشنو تا اموری را بر تو عرضه دارم که در آن بنگری. شاید برخی از آنها را بپذیری. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بگو گوش فرا می‌دهم. گفت: اگر بدانچه بر مردم آورده‌ای، در پی ثروت هستی، ما آن‌قدر از اموال و دارایی‌های خود برای تو جمع می‌کنیم و کنار می‌نهیم که اگر آنها را بپذیری، ثروتمندترین ما خواهی بود و اگر جویای ریاست هستی، ما تو را پیشوای خود می‌سازیم تا در مورد هیچ‌کاری مگر با اجازه تو تصمیمی نگیریم. اگر نیز در پی سلطنتی، تو را سلطان خود می‌سازیم و گوش به فرمان تو خواهیم بود. وقتی عقبه سخنان خود را به پایان رساند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابو ولید! آیا سخنت را تمام کردی؟ گفت: آری. فرمود: اینک از من بشنو و سپس آیات زیر را بر او خواند:
«کِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ بَشیرًا وَ نَذیرًا فَأَعْرَضَ أَکْثَرُهُمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ وَ قالُوا قُلُوبُنا فی أَکِنَّهٍ مِمّا تَدْعُونا إِلَیْهِ وَ فی آذانِنا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنا وَ بَیْنِکَ حِجابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنا عامِلُونَ قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَاسْتَقیمُوا إِلَیْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَیْلٌ لِلْمُشْرِکینَ؛ کتابی است که آیات آن، به روشنی بیان شده. قرآنی است به زبان عربی برای مردمی که می‌دانند. بشارت‌گر و هشداردهنده است. و[لی] بیشتر آنان روی گردان شدند، در نتیجه (چیزی را) نمی‌شنوند. و [مشرکان] گفتند: دل‌های ما از قبول دعوتت، سخت محجوب و گوش ما از شنیدن سخنت، سنگین و میان ما و تو حجاب است. تو به کار خود بپرداز و ما هم کار خود را می‌کنیم. ای رسول ما! به امتت بگو که من هم مانند شما بشری هستم، جز آن‌که مرا وحی می‌رسد که پروردگار شما خدای یکتای بی همتاست. پس همه مستقیم به سوی او بشتابید و از او آمرزش بخواهید و وای بر مشرکان(فصلت: ۳ ـ ۶)۱
قریش برای آن‌که کیش و آیین بت پرستی خود را حفظ کند و مانع نابودی آن شود، عده‌ای از سران و بزرگان خود را به نام‌های اسود بن مطلب، ولید بن مغیره، امیه بن خلف و عاص بن وائل نزد رسول اللّه صلی الله علیه و آله فرستادند. آنها گفتند: ای محمد! بیا با هم خدای تو را پرستش کنیم و سپس با هم خدای ما را بپرستیم و در یک امر مشترک باشیم. رسول اکرم صلی الله علیه و آله این پیشنهاد باطل آنها را مثل پیشنهادهای دیگرشان نپذیرفت.

۱.خاتم پیامبران، ج ۱، ص ۶۷۱.

 

  1. نفی قوم گرایی

در سال سوم هجرت، جنگ احد میان سپاه اسلام و سپاه شرک در کنار کوه احد نزدیک مدینه رخ داد. در میان سپاه اسلام، شخص غریبی بود که به او قُزْمان می‌گفتند. او قهرمانانه به سپاه دشمن حمله می‌کرد، خوب می‌جنگید و به تنهایی هفت یا هشت نفر را می‌کشت. در بین این افراد، شجاعانی مانند هشام بن امیّه، ولید بن عاص و خالد بن اعلم نیز وجود داشتند، ولی هرگاه از دلاوری‌ها و فداکاری‌های قُزمان در محضر پیامبر سخن به میان می‌آمد، آن حضرت می فرمود: قُزمان اهل دوزخ است.
قزمان در جنگ احد بر اثر زخم‌های بسیاری که از جانب دشمن به او رسید، بستری شد. مسلمانان کنار بستر او می‌آمدند و به او می‌گفتند: ای قزمان! آفرین بر تو، نیکو جنگیدی و نیکو فداکاری کردی، بهشت را به تو مژده می‌دهیم. قزمان که به بهشت و دوزخ اعتقاد نداشت، به آنها گفت: بهشت چیست؟ به خدا سوگند، من به خاطر قبیله‌ام و برای حفظ حسب و نسبم می‌جنگیدم. اگر جز این بود، هرگز نمی‌جنگیدم. قزمان سرانجام وقتی که زخم‌های بدنش بیشتر شد، خودکشی کرد.۱ در این هنگام، مسلمانان به راز سخن پیامبر پی بردند که می‌فرمود: قزمان اهل دوزخ است.
امام صادق علیه السلام به نقل از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرماید:
«کسی که در قلبش یک دانه خردل از عصبیت باشد، خداوند متعال در روز قیامت، او را با اعراب جاهلیت محشور می‌فرماید… کسی که نسبت به ملیّت خویش تعصب به خرج دهد یا این‌که دیگران برایش تعصب قوم گرایانه به خرج بدهند و او راضی باشد، همانا ریسمان ایمان را از گردنش باز کرده است».۲
بنابراین، یکی از مسئولیت‌های مهم پیامبر گرامی اسلام این بود که قوم گرایی را بی اعتبار سازد و همه مسلمانان را در پناه اسلام، یکسان و برادر بداند. در زمان آن بزرگوار، تمام مسلمانان با ملیت‌های مختلف از قبیل بلال حبشی (اهل اتیوپی)، صهیب رومی (اهل روم) ابوذر غفاری (عرب) و سلمان فارسی (ایران) و دیگران همه با هم برادر و برابر شدند و زنان مسلمان نیز با ملیت‌های مختلف، خواهران دینی یکدیگر بودند. قرآن مجید ارزش انسان را در پرهیزگاری می‌داند و می‌فرماید:
«یا أَیُّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوبًا وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ؛
ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریده ایم و به صورت ملت ها و قبیله های مختلف درآوردیم تا با یکدیگر آشنا شوید. همانا گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست».(حجرات: ۱۳)

  1. سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۳۵۴؛ ۲. پرتویى از مکتب پیامبر و امیر مؤمنان، ص ۶۵..

 

  1. خرافه زدایی

در آن هنگام که محمد صلی الله علیه و آله دوران کودکی خود را نزد حلیمه سعدیه، مادر رضاعی خود می‌گذراند، کمتر از پنج سال داشت. روزی به حلیمه سعدیه فرمود: ای مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور فرزندان حلیمه بودند) در روز نمی‌بینم؟ حلیمه گفت: آنها روزها گوسفندها را به چراگاه می‌برند و اکنون در دشت هستند. محمد گفت: چرا مرا همراه آنها نمی‌فرستید؟ حلیمه پاسخ داد: آیا دوست داری همراه آنها به صحرا بروی؟ پیامبر گفت: آری.
بامداد روز بعد، حلیمه موی سر محمد صلی الله علیه و آله را شانه زد و خوش بو کرد و سرمه بر چشمانش کشید. یک عدد مهره یمانی نیز برای محافظت به گردنش آویخت. محمد صلی الله علیه و آله بی درنگ آن مهره را از گردن بیرون آورد و به کنار انداخت و به حلیمه فرمود: «مادر جان آرام باش این چیست؟ من خدایی دارم که مرا حفظ می‌کند (نه مهره یمانی!)».۱
اسلام، دین آگاهی و معرفت است و واقع گرایی در ذات آن نهفته است. از این رو، نمی‌تواند با اوهام و خرافات هماهنگ باشد یا در برابر آن سکوت کند، بلکه اصولاً این مکتب، مبارزه با افکار خرافی و باطل را در رأس کار خود قرار می‌دهد. بر این اساس، پیامبر اسلام، آگاهی دادن به مردم و جذب آنان به سوی واقعیت‌ها را در دستور کار خویش قرار داده بود.
پیش از بعثت، خرافات بر سرزمین حجاز سایه افکنده بود. پیامبر گرامی اسلام تلاش کرد تا این اوهام و تاریکی‌ها را از دل و ذهن مردم پاک کند. برای نمونه، ایشان پسری از ماریه قبطیه به نام ابراهیم داشت. وی این پسر را بسیار دوست داشت تا این‌که در هجده ماهگی از دنیا رفت. حضرت متأثر شد و گریست و فرمود: دل می‌سوزد و اشک می‌ریزد. ای ابراهیم، ما به خاطر تو محزونیم، ولی هرگز چیزی برخلاف رضای پروردگار نمی‌گوییم. تمام مسلمانان نیز به خاطر این‌که غباری از حزن بر دل مبارک آن حضرت نشسته بود، ناراحت بودند.
به طور اتفاقی، همان روز خورشید گرفت. مسلمانان نیز پنداشتند که عالم بالا هم در غم حضرت رسول سوگ‌مند است. این مطلب در میان مردم مدینه پیچید و زن و مرد یک زبان شدند و گفتند خورشید به سبب اندوهی که به پیامبر رسیده، گرفته است. گرچه این کار سبب شد که عقیده و ایمان مردم به پیامبر افزوده شود، ولی پیامبر که نمی‌خواست از نادانی مردم استفاده کند، بالای منبر رفت و فرمود: این‌که خورشید گرفت، به خاطر فرزند من نبود. خورشید و ماه گرفتگی دو نشانه از نشانه‌های الهی است.۲

  1. بحارالانوار، ج ۱۵، ص ۳۹۲؛ ۲. سیرى در سیره نبوى، ص ۱۳۶.
  2. وفای به عهد

وفای به عهد و پیمان از چنان جایگاهی برخوردار است که در قیامت مورد سؤال قرار می‌گیرد:
«أوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْئوُلا؛ و به عهد (خود) وفا کنید که از عهد سئوال می‌شود».(اسراء: ۳۴)
همچنین قرآن یکی از نشانه‌های مؤمنان را وفای به عهد شمرده است:
«وَالَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعوُنَ؛ و آنها که امانت‌ها و عهد خود را رعایت می‌کنند.(مؤمنون: ۸)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در سخنی، نقض پیمان را نشانه بی‌دینی می‌داند و می‌فرماید: «لادِینَ لِمَنْ لاعَهْدَ لَهُ؛۱ کسی که پیمان شکن باشد، دین ندارد».
حضرت می‌فرمود:
برای من شش چیز را ضمانت کنید تا من بهشت را برایتان ضمانت کنم. وقتی سخن می‌گویید، راست بگویید. چون وعده می‌دهید، وفا کنید، چون می‌خواهند، امانتی به دستتان بسپارند، رد مکنید و….۲
ایشان پیمان شکنی را از نشانه‌های منافق می‌شمارد و می‌فرماید:
«سه چیز در هر که باشد، منافق است، هر چند روزه بدارد، نماز بخواند، حج و عمره بگزارد و بگوید من مسلمانم؛ آن که چون حرفی می‌زند، دروغ بگوید، چون وعده می‌دهد، وفا نکند و چون امانت می‌گیرد، خیانت کند.۳
رسول الله صلی الله علیه و آله در جایی دیگر می‌فرماید: «إنّ خِیارَ عِباد اللّهِ الْمُوفُونَ اَلْمُطِیبُونَ؛۴ بهترین بندگان خدا کسانی هستند که به وعده وفا می‌کنند و عطر به کار می‌برند». پیامبرگرامی اسلام برای وفای به عهد اهمیت بسیاری قائل بود. ایشان در هر حالی به پیمانی که با دوست و دشمن می‌بست، پای‌بند بود و تا زمانی که طرف مقابل نقض عهد نمی‌کرد، بر تعهد خویش استوار بود. نمونه‌هایی از وفای پیامبراسلام به پیمان‌ها گویای این مدعاست:
۱. عمار یاسر می‌گوید: من گوسفندان خودمان را می‌چرانیدم و محمد صلی الله علیه و آله نیز شبانی می‌کرد. روزی به وی گفتم: من در «فجّ» چراگاه خوبی سراغ دارم؛ حاضری فردا به آنجا برویم؟ فرمود: بله. صبح که آمدم، دیدم محمد صلی الله علیه و آله پیش از من آمده، ولی گوسفندانش را به چراگاه نبرده است. پرسیدم: پس چرا ایستاده‌ای؟ فرمود: من با توعهد کردم که گوسفندانمان را با هم بچرانیم. دوست نداشتم خلاف وعده عمل کنم و گوسفندانم را پیش از تو بچرانم.۵
۲. ماه ذی قعده بود که پیامبر تصمیم گرفت به قصد عمره راهی مکه شود. از دیگر مسلمانان نیز دعوت کرد تا همراه او باشند. رسول خدا صلی الله علیه و آله با جمعی که همراه او بودند، به سوی مکه حرکت کرد. در میانه راه به آن حضرت خبر دادند قریشیان که از حرکت شما خبردار شده‌اند، خود را برای جنگ آماده کرده و در ذی طوی مستقر شده‌اند. آنان سوگند یاد کرده‌اند که نگذارند شما وارد مکه شوید. از آنجا که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای جنگ حرکت نکرده بود و قصد عمره داشت، با آنها مذاکره کرد و بین آنها و پیامبر معاهده‌ای بسته شد که به «صلح حدیبیه» معروف گشت. در این معاهده، پیامبر متعهد اموری شد؛ از جمله: هر فردی از افراد قریش اگر بدون اذن بزرگ‌تر خود از مکه فرار کند و اسلام بیاورد وبه مسلمانان بپیوندد، محمد باید او را به سوی قریش باز گرداند، ولی اگر فردی از مسلمانان به سوی قریش بگریزد، قریش موظف نیست او را به مسلمانان تحویل دهد. در همان وقت که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با سهیل، نماینده قریش پیمان می‌بست، ابوجندل، فرزند سهیل که مسلمان شده بود، ولی در زنجیر پدر مشرکش اسیر بود، از مکه فرارکرد و به مسلمان‌ها پیوست. سهیل گفت: ای محمد! این اولین مورد وفای به پیمان است. اگر می‌خواهی صلح برقرار باشد، باید او را به ما برگردانی. پیامبر هم پذیرفت. سهیل گریبان فرزندش را گرفت و به طرف مکه برد. ابوجندل با لحنی تضرع آمیز فریاد زد: ای مسلمانان! آیا شما اجازه می‌دهید مرا به سوی مشرکان برگردانند و دوباره گرفتار چنگال آنها گردم؟ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابوجندل! صبر کن. خداوند برای تو و امثال تو گشایشی خواهد کرد. ما با آنها پیمانی بسته‌ایم و نمی‌توانیم عهد و پیمان خود را بشکنیم.۶
۳. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از بازگشت از حجه الوداع، بیمار شد. با این حال، میان مردم ظاهر می‌شد. روزی ایشان درحالی که دستاری به سر بسته بود و از سمت راست به علی علیه السلام و از سمت چپ به فضل تکیه داده بود، به مسجد آمد و بالای منبر نشست. رسول الله صلی الله علیه و آله نخست زبان به حمد و ثنای الهی گشود و پس از آن فرمود: ای مردم! نزدیک است که از میان شما بروم. به هرکس که وعده‌ای داده‌ام و وفا نکرده‌ام، بیاید و یادآوری کند تا به آن عمل کنم و هرکس از من طلبی دارد، مرا آگاه سازد. مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: ای پیامبر خدا! من ازدواج کرده‌ام. به من وعده داده بودی که یک صد و بیست درهم به من بدهی. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به فضل اشاره کرد که این وجه را بپردازد و از منبر پایین آمد.۷

  1. میزان الحکمه، ج۹، ص ۴۱۰۲؛ ۲. نهج الفصاحه، ح ۲۱؛ ۳. همان، ح ۱۲۸؛  4. همان، ح ۸۵۰؛  ۵. بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۲۴   6. سیره ابن هشام، ، ج ۳، ص ۲۳۲؛   7. مناقب آل ابى طالب، ج ۱، ص ۲۰۱.

 

 

  1. مبارزه با تبعیض

آوای دل نشین وحدت و برادری پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، از آغاز پیدایش اسلام، گوش مظلومان رنج کشیده و آسیب دیده از تبعیض را نواخت.
پیامبر اسلام، مردم را در همه زمینه‌ها با هم برابر می‌دانست و برای همه افراد حقوق یکسان قائل بود و دراین باره می‌فرماید: «مردم مانند دندانه‌های شانه با هم برابرند».۱
رسول خدا صلی الله علیه و آله نه تنها در اجرای قانون بین افراد تبعیض روا نمی‌داشت، بلکه در همه ابعاد، تفاوتی میان آنها قائل نمی‌شد. اینک چند نمونه از رفتار آن حضرت را در این زمینه بیان می‌کنیم:
الف) تبعیض نگذاشتن در قبول دعوت
پس از ورود آن حضرت به مدینه، همه ساکنان آن شهر دوست داشتند که حضرت به منزل آنها وارد شود و با قدوم مبارک خویش خانه‌شان را متبرک گرداند. بزرگان و سرشناسان مدینه از یک طرف و شهروندان گمنام و ناشناس، از طرفی دیگر آن حضرت را دعوت می‌کردند و هر فردی اصرار داشت که حضرت دعوت او را اجابت کند. ولی رسول گرامی اسلام، دعوت هیچ‌کس را نپذیرفت، چون برای همه افراد به یک اندازه ارزش و احترام قائل بود، ازاین رو، نمی‌توانست کسی را بر دیگری ترجیح دهد و دعوتش را بپذیرد پس فرمود: «هر جا این شتر زانو بزند و بنشیند، همان جا منزل خواهم کرد».۲
ب) نفی تبعیض بین سیاه و سفید
روزی ابوذر غفاری صحابی بزرگوار پیغمبر اسلام، با برده سیاهی در محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله مخاصمه و منازعه نمود و با تندی و خشونت به او گفت: «ای پسر زن سیاه!» پیامبر از شنیدن این سخن ناراحت شد و به ابوذر رو کرد و فرمود: «آیا به واسطه مادرش او را سرزنش می‌کنی؟ ای ابوذر! فرزند سفیدپوست بر سیاه پوست فضیلتی ندارد مگر از راه تقوا و عمل صالح».۳  و یا در جنگ خیبر مردی به نزد پیامبر آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! من مردی سیاه پوستم، نه مالی دارم و نه حسب و نسبی، آیا اگر با دشمنان بجنگم و کشته شوم، داخل بهشت می‌شوم؟ پیامبر فرمود: «آری بهشت اختصاص به افراد خاص با رنگ پوست خاص ندارد».۴
ج) تبعیض نگذاشتن بین مسلمانان در عطایا و بخشش‌ها
روزی عامر بن طفیل به مدینه نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت و عرض کرد: ای محمد! اگر من اسلام آورم، در مقابل، چه چیزی به من می‌دهی؟ (وی انتظار داشت که حضرت بین او و دیگران فرق بگذارد و مال یا مقام بیشتری به او اعطا کند) پیامبر فرمود: «هر نفعی که به مسلمانان دیگر رسد به تو هم می‌رسد و هر ضرری که متوجه آنان شود متوجه تو هم می‌شود».۵
د) تبعیض نگذاشتن بین کودکان
آن حضرت می‌فرمود: «بین فرزندانتان به عدالت رفتار کنید و اگر چند فرزند دارید، همه آنان را یکسان دوست داشته باشید».۶ روزی مردی را دید که از بین دو فرزندش فقط یکی را مورد مهر و محبت قرار می‌دهد و او را می‌بوسد، ولی به فرزند دیگرش هیچ توجهی ندارد. حضرت به او فرمود: «چرا بین این دو فرق می‌گذاری، باید هر دو را ببوسی به هر دو محبت کنی».۷
ه) تبعیض نگذاشتن در اجرای قانون
زنی از اشراف مکه مرتکب دزدی شد، او را نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بردند تا بر وی حد جاری کند، خویشان آن زن که از بزرگان و سرشناسان مکه بودند مجازات او را برای خود ننگ و عار تلقی کردند، ازاین رو، اسامه بن زید را واسطه قراردادند تا از حضرت بخواهد که آن زن را مورد عفو و بخشش قرار دهد. وقتی اسامه به منظور شفاعت از آن زن به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله رفت، حضرت ناراحت شد و فرمود:
ای اسامه درباره حدی از حدود الهی، با من سخن می‌گویی که ترکش کنم؟ هرگز چنین کاری نخواهم کرد، حتی اگر دخترم فاطمه، مرتکب دزدی شود بر او حد جاری خواهم کرد.۸
در دوران جاهلیت، تبعیض نژادی رواج بسیاری داشت. پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در خطبه‌ای که پس از فتح مکه در کنار کعبه خواند، هرگونه تبعیض از جمله تبعیض نژادی را باطل اعلام کرد و فرمود: ملاک فضیلت تنها پرهیزگاری است، نه عرب بر عجم برتری دارد، نه سفید بر سیاه و نه پول دار و فامیل دار بر بی پول و بی فامیل و….
هنگام ظهر فرا رسید. رسول اکرم صلی الله علیه و آله به بلال حبشی فرمود: بر بام کعبه برو و اذان بگو. بلال، فردی غریب، سیاه چهره و بی پول و بی فامیل بود و پیامبر با این دستور، بر تبعیض نژادی خط بطلان کشید. بلال بر بام کعبه رفت و با صدای بلند اذان گفت. مشرکان هر کدام درباره بلال سخنی گفتند. بعضی گفتند: اگر زمین دهان باز کند و انسان در آن فرو رود، بهتر از این است که این صدا را بشنود. دیگری گفت: حمد و سپاس خداوندی را که پدرم را تا امروز زنده نگذاشت تا این صدا را بشنود. سهیل که معتدل‌ترین فرد آنها بود، گفت: این کعبه خانه خدا است و خدا این منظره را می‌بیند. اگر خدا بخواهد، این منظره را (مثلاً با هلاکت بلال) دگرگون می‌سازد. ابوسفیان گفت: من در این باره چیزی نمی‌گویم؛ چرا که اگر سخنی بگویم، گمان آن دارم که این دیوارها سخن مرا به محمد خبر دهند.
پیامبر همه افراد معترض را احضار کرد و به یک یک آنها فرمود که شما چنین گفته‌اید. عتاب عرض کرد: یا رسول اللّه ! سوگند به خدا که ما این سخنان را گفته‌ایم، ولی به درگاه خداوند استغفار و توبه می‌کنیم. عتاب همان دم آیین اسلام را قبول کرد و در راه اسلام استوار ماند تا این‌که پیامبر او را حاکم مکه کرد. به نقلی، حارث بن هشام نیز اسلام اختیار کرد. ابوسفیان به پیامبر عرض کرد: تو می‌دانی که من سخنی نگفته‌ام. پیامبر فرمود: «خداوندا! قوم مرا هدایت کن. اینها نادان هستند».۹

  1. اسلام و حقوق بشر، ص ۱۶۷؛ ۲. سیره النبویه، ج ۲، ص ۲۵۱؛ ۳. اسلام و حقوق بشر، ص ۱۴۹؛ ۴. سیره النبویه، ج ۳، ص ۳۶۲؛  ۵. همان، ج ۴، ص ۱۱۴؛  ۶. مکارم الاخلاق، ص ۲۲۰؛  ۷. همان  ۸. سیره النبویه، ج ۳، ص ۶۰۱؛  ۹. کحل البصر، ص ۱۲؛ بحارالانوار، ج ۲۱، ص ۱۱۸.
  2. زن از دیدگاه پیامبر اسلام

بی شک، عزت و احترامی که زنان پس از اسلام پیدا کردند، مرهون تلاش‌ها و زحمت‌های رسول اکرم صلی الله علیه و آله است. آن حضرت در طول حیات خویش تلاش فراوانی کرد تا هم نگرش مردان را نسبت به زنان آن‌گونه که شایسته است، اصلاح کند و هم زنان را به قدر و منزلت خویش آگاه گرداند، به گونه‌ای که بدانند در عرصه حیات اجتماعی باید کارهای متناسب با طبیعت و توان خود را عهده‌دار باشند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمانه‌ای که پدران، اختیاردار مطلق دختران برای ازدواج بودند، در پاسخ خواستگاری حضرت علی علیه السلام از فاطمه زهرا علیهاالسلام فرمود: «باید نظر فاطمه را جویا شوم.» ایشان با این عمل خود یکی از حقوق مسلم زنان را که حق انتخاب همسر بود، در میان نگاه‌های متحیر دیگران به رسمیت شناخت. در روزگاری که زنان در پیش پا افتاده‌ترین امور، حق دخالت نداشتند، اسلام، در موضوع بیعت با حاکم اسلامی، هویت و شخصیت آنان را به رسمیت شناخت و برای زنان نقشی هم‌پای مردان در نظر گرفت. ازاین رو، به زنان فرصت بیعت داد.۱ پیش از آن، مردان بیعت می‌کردند و می‌گفتند ما به جای بانوان هم بیعت کردیم و اهل بیت تابع ما هستند، ولی پیامبر بیعت مستقلی برای زنان در نظر گرفت و با این کار، حضور اجتماعی، سیاسی و تعهد و مسئولیت پذیری را به زنان آموزش دادند.
عده‌ای گمان می‌کنند کار مردان، مهم و ارزشمند است و آنچه زنان انجام می‌دهند، اهمیتی ندارد، در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و آله این پندار را غلط دانسته و کارهای زنان را هم با ارزش شمرده است. چنان‌که وقتی اسماء، یکی از زنان انصار به محضر رسول اکرم صلی الله علیه و آله شرفیاب شد، با لحنی شکوه آمیز گفت: «ای رسول خدا! گناه ما زنان چیست که باید بیشتر عمر خود را در خانه بگذرانیم و به پرورش کودکان شما مردان که پیوسته در میدان و کارزارید بپردازیم» آن حضرت با دقت به سخنان اسماء گوش داد و بعد فرمود:
از جانب من به تمام زنان مسلمان بگو شوهرداری برای زن وظیفه‌ای بس گران و پرارج است و در ثواب، هم پایه اجر مردان از جان گذشته‌ای است که در راه خدا شمشیر می‌زنند.۲
پیامبر بزرگوار اسلام درباره نیکی به زنان و رعایت حقوق آنان می‌فرماید:
ای مردم! بانوان شما بر شما حقوقی دارند و شما نیز بر آنان حقوقی دارید. من به شما سفارش می‌کنم که به زنان نیکی کنید؛ زیرا آنان امانت‌های الهی در دست شما هستند و با قوانین الهی بر شما حلال شده‌اند.۳
پیامبر اسلام، بارها، دست دختر خود، فاطمه علیهاالسلام را می‌بوسید و در برابرش برمی‌خاست و او را در جای خود می‌نشانید. ایشان با این رفتارها، شخصیت و حیثیت زنان و دختران را در نظر مردم بزرگ جلوه می‌داد. بی جهت نیست که سهله دختر سهیل قریشی به یکی از پیش‌گامان در اسلام تبدیل می‌شود و فارعه دختر ابی سفیان نخستین کسی است که به شوق ملازمت رکاب پیامبر به مدینه مهاجرت می‌کند.۴
«یکی از مطالبی که بیان می‌کند حضرت پیامبر تا چه اندازه به دختران و زنان ارج می‌نهاده، داستان قیس بن عاصم است که دختران خود را زنده به گور می‌کرد.۵  قیس وقتی دید که پیامبر برخی دختران خود را روی زانوی خود نشانده و نوازش می‌دهد، با تعجب می‌گوید: «من هیچ‌گاه چنین کاری نکردم و در گذشته دختران زیادی نصیبم شده که همه را زنده به گور کرده‌ام. آن‌گاه داستان زنده به گور کردن یکی از دختران خود را شرح می‌دهد. ماجرا چنان رقت آور بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله از شنیدن آن متأثر شد و اشک از دیدگان مبارکش جاری گشت، سپس فرمود: کسی که به دیگران ترحم نکند، به او ترحم نمی‌شود».۶
رسول رحمت درباره مهرورزی با فرزندان دختر می‌فرماید:
«لاتَکْرَهُوا الْبَناتَ فَإِنَّهُنَّ الْمُونِساتُ الْعالِیاتُ؛۷ دختران (خود) را ناخوش ندارید؛ زیرا آنها مونس‌های گران‌بهایی هستند.
حضرت در سخنی دیگر دختران را دل سوز و با برکت می‌شمارد و می‌فرماید: «أَلْبَناتُ هُنَّ الْمُشْفِقاتُ الْمُجَهَّزاتُ الْمُبارَکات؛۸ دختران دل سوز، مددکار و با برکتند».
رسول خدا صلی الله علیه و آله می‌فرماید:
«مَنْ دَخَلَ السُّوقَ فَاشْتَری تُحْفَهً فَحَمَلَها إِلی عِیالِهِ… وَلْیَبْدَأْ بِالاْناثِ؛۹ آن که بازار برود و ارمغانی بخرد و به خانه ببرد، تقسیم آن را از دختران آغاز کند».
«ساوُوا بَیْنَ أَوْلادِکُمْ فِی الْعَطِیَّهِ فَلَوْ کُنْتُ مُفَضِّلاً لَفَضَّلْتُ النِّساءَ؛۱۰ با فرزندان به مساوات رفتار کنید و اگر می‌خواستم به کسی افزون ببخشم، به زنان [دختران] بیشتر می‌بخشیدم».
از سوی دیگر، حضرت به مهربانی بیشتر با دختران سفارش کرده و آن را صفتی الهی شمرده است:
«إِنَّ اللّهَ تَبَارَکَ وَ تَعالی عَلَی الْأُناثِ أَرَقُّ مِنْهُ عَلَی الذُّکُورِ؛۱۱ خداوند متعال به دختران مهربان‌تر از پسران است».
زن در نگاه پیامبر از جایگاه والایی برخوردار بود. روزی مردی نزد رسول اللّه صلی الله علیه و آله آمد و گفت: همسری دارم که چون بر او وارد می‌شوم، به استقبالم می‌آید و چون از خانه خارج می‌شوم، مرا مشایعت می‌کند و چون مرا اندوهگین می‌بیند، به من می‌گوید: چه چیز تو را اندوهگین کرده است؟ اگر به جهت روزی‌ات غصه می‌خوری که غیر تو (خداوند) آن را تکفل کرده است و اگر ناراحتی تو به جهت امر آخرت است، خداوند این همّ و غمّ را زیاد کند. رسول خدا فرمود: همانا برای خداوند عاملانی است و این زن از عاملان خداوند است. برای او نصف اجر شهید است.۱۲
رسول اللّه صلی الله علیه و آله زنان را تنها برای کار نمی‌خواست، بلکه همواره زمینه رشد و تعالی آنان را فراهم می‌آورد. مشارکت ایشان در امور خانه، نشان دهنده نوع نگرش ایشان نسبت به زنان است. اصولاً از فضایل یک انسان خود ساخته آن است که در کار خانه به همسرش کمک کند.
حضرت رسول تا آخرین لحظه زندگی همواره نسبت به خوش‌رفتاری و ارج نهادن به مقام و منزلت زن سفارش می‌کرد. آن حضرت در آخرین سفارش‌های خود درباره زنان، سه مرتبه چنین فرمود: «خدا را خدا را! درباره زنان به شما سفارش می‌کنم که خوش رفتار و مهربان باشید».۱۳

  1. مستدرک الوسائل، ج ۱، ص ۴۰۸؛ ۲. تفسیر المیزان، ج ۴، ص ۲۵۹؛ ۳. ابن هشام، السیره النبویه، ج ۴، ص ۲۵۱؛  ۴. سید خلیل خلیلیان، سیماى زنان در قرآن، شرکت سهامى انتشار، ۱۳۵۲، چ۲، ص ۴۸؛  5. تمدن اسلام و عرب، ص ۵۰۳؛  6. ابن اثیر، اسدالغابه، انتشارات اسماعیلیان، تهران، ذیل ماده قیس؛  ۷. میزان الحکمه، ج ۱۴، ص ۷۰۸۸؛   8. کنز العمال، ج ۱۶، ص ۴۵۴؛  9. وسائل الشیعه، ج ۲۱، ص ۵۱۴؛   10. همان؛   11. همان، ص ۳۶۷؛   12. من لایحضره الفقیه، ج ۳، ص ۳۸۹؛   13. محجه البیضاء، ج ۳، ص ۹۷.
  2. آزادی در پذیرش دین

کتاب آسمانی قرآن، اجبار در پذیرش دین را نفی کرده است؛ خداوند متعال در سوره بقره، آیه ۲۵۶ می‌فرماید: «لا اِکْراه فِی الدِّینِ قَد تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الغَیِّ؛ در دین اجباری نیست، راه هدایت و گمراهی روشن شده است».
علامه طباطبایی درباره این آیه می‌گوید: «این یکی از آیاتی است که دلالت دارد که اسلام مبتنی بر شمشیر و زور و اجبار نیست».۱ بنابراین، از نظر اسلام، در پذیرش دین هیچ‌گونه اکراهی نیست؛ زیرا دین عبارت از یک سلسله اعتقادات است و اعتقاد هم از امور قلبی وباطنی است نه ظاهری، و مسلّم است که اکراه واجبار تأثیری در امور قلبی نمی‌تواند داشته باشد. روزی مردی از انصار به نام حصین که از قبیله بنی سالم بن عوف بود به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: یا رسول الله! من مسلمانم و دو پسرانم نصرانی هستند و هیچ تمایل به اسلام ندارند. آیا با اکراه و اجبار وادارشان کنم که اسلام آورند؟ آیه مذکور درباره وی نازل شد و پیامبر خدا با توجه به این آیه به او اجازه چنین کاری را نداد.۲
مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه شریفه ۲۸ سوره هود گفته است:
«این آیه نیز از جمله آیاتی است که اکراه در دین را نفی کرده و علاوه بر این دلالت دارد که این حکم از قدیمی‌ترین شرایع و ادیان آسمانی تاکنون بدون این‌که نسخ شود، همچنان پابرجا بوده است».۳
بنابراین، از این قبیل آیات می‌توان دیدگاه اسلام را درباره عقاید و افکار افراد فهمید. این دین بدون استفاده از زور یا تهدید، با نیکوترین روش‌های ممکن به دعوت می‌پردازد. پیامبر اسلام، احکام دین را برای مردم بیان می‌کرد، آیات الهی را بر آنان می‌خواند و در کمال آزادی با دانشمندان‌شان وارد بحث و محاجّه می‌شد و مردم رفته رفته، بدون آن‌که اسلام بر آنان تحمیل شود، اسلام اختیار می‌کردند. روزی شخصی به نام صفوان نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و درخواست کرد تا اجازه دهد مدت دو ماه در مکه بماند و درباره اسلام تحقیق کند، شاید حقیقت و درستی این دین برایش روشن شود و ایمان آورد. پیامبر خدا فرمود: «من چهارماه به تو فرصت می‌دهم که آزادانه راه خود را انتخاب کنی».۴
بنابراین، پیامبر، با آن‌که بیشترین همت خود را برای هدایت و اصلاح عقاید و افکار مردم به کار می‌برد، هرگز اکراه و اجباری در کارهایش حکم فرما نبود و در نهایت آزادی و احترام به عقاید پیروان ادیان و مذاهب به تبلیغ خود ادامه می‌داد. در برخی موارد نیز که گروهی به نمایندگی از یهود، نصاری، دهریه، مشرکان و … به نزد آن حضرت آمده و با ایشان وارد بحث می‌شدند، رسول گرامی اسلام با دلیل قاطع و منطق قوی و نیرومند خود با آنان وارد بحث می‌شد و در نهایت هم که مغلوبشان می‌کرد، به آنها فرصت کافی می‌داد تا درباره سخنانش فکر کنند.۵

  1. تفسیرالمیزان، ج ۲، ص۳۴۳؛ ۲. همان، ج ۲، ص ۳۴۷؛ ۳. همان، ج ۱۰، ص ۲۰۷؛  4. اسلام و حقوق بشر، ص ۴۸۱؛   5. ابى منصور طبرسى، احتجاج، تحقیق: بهادرى و هادى به، انتشارات اسوه، قم، ۱۴۱۳ ه . ق. چ۱، ج۱، ص ۴۴.
  2. امر به معروف و نهی از منکر

رسول گرامی اسلام، انجام امر به معروف را از ضروریات جامعه دینی می‌شمارد و در هشداری می‌فرماید: «لَتَأمُرُنَّ بِالمَعرُوفِ وَ لَتنهُنَّ عَنِ المُنکَرِ اولَیَعُمَّنَّکُمْ عَذابُ اللّه؛۱ یا امر به معروف و نهی از منکر کنید یا عذاب خدا همه شما را فرامی‌گیرد».
امر به معنای فرمان دادن و نهی به معنای بازداشتن از کاری است. معروف؛ یعنی شناخته، مرسوم، خوب و متداول و منکر؛ یعنی ناشناخته، ناپسند و زشت و ناروا. یکی از ویژگی‌های مؤمنان این است که از یک سو، در دل از وجود منکر در جامعه ناراحتند و از سوی دیگر، همواره دوست دارند که خوبی‌ها در سراسر جامعه گسترش یابد. ازاین رو، خود را در این زمینه مسئول می‌دانند و با تمام وجود در راه استقرار معروف در جامعه تلاش می‌کنند. اگر مؤمنان در مقابل منکرها بی‌تفاوت بمانند، به تدریج، چون بیماری واگیر به کالبد جامعه راه می‌یابند و سنت‌های دینی را به خطر می‌اندازند. پیامبر گرامی اسلام می‌فرماید: «خداوند عزوجل از مؤمن ضعیفی که دین ندارد، نفرت دارد.» عرض شد: مؤمنی که دین ندارد، کیست؟ فرمود: «کسی که نهی از منکر نمی‌کند».۲
بنابراین مؤمنان باید از رضایت دادن به هرگونه زشتی و فسادی دوری جویند. سیره پیامبران الهی نیز مبارزه با منکرها و ناراستی‌ها بوده است و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، آمران بالمعروف و ناهیان عن المنکر را خلیفه الهی در زمین می‌شمارد و می‌فرماید: «مَنْ أَمَرَ بِالمَعْرُوفِ وَ نَهی عَنِ المُنکَرِ فَهُوَ خَلِیفَهُ اللّه ِفِی الأَرضِ وَ خَلیِفَهُ رَسُولِهِ؛۳ هرکه امر به معروف و نهی از منکر کند، جانشین خدا و رسول او در زمین است». البته در امر به معروف باید شرایطی را در نظر داشت تا به صورت مطلوب اجرا شود و نتیجه عکس ندهد. رسول اللّه صلی الله علیه و آله در این زمینه به مسلمانان گوشزد می‌کنند: «مَنْ أمَرَ بِمَعرُوفٍ فَلیَکُنْ أَمرُهُ ذلِکَ بِمَعرُوفٍ؛۴ کسی که امر به معروف می‌کند، باید این کار را با شیوه خوبی انجام دهد».

  1. میزان الحکمه، ج ۸ ، ص۳۷۱۰؛ ۲. همان، ج ۸ ، ص۳۷۰۰؛  3. همان، ص ۳۶۹۸؛  ۴. همان، ج ۸، ص ۳۷۱۶.
  2. برخورد با حیف و میل بیت المال

مِدعَمْ از خدمت گزاران پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله بود که در یکی از جنگ‌ها همراه پیامبر به جبهه رفت و به شهادت رسید. مسلمانان کنار پیکر به خون تپیده او آمدند و با احساسات پاک به او می‌گفتند: بهشت بر تو گوارا باد. در این میان، پیامبر نه تنها سخنی نفرمود، بلکه خشمناک به نظر می‌رسید. حاضران علت خشم پیامبر را نمی‌دانستند. ناگهان پیامبر فرمود:
نه هرگز، سوگند به خداوندی که جان محمد در دست اوست، روپوش وی هم اکنون او را در میان آتش شعله‌ور خود می‌سوزد؛ چون او آن روپوش را از بیت المال مسلمانان (بدون مقررات و اجازه موازین نظامی و رهبری) از روی خیانت برداشته و آن لباس را هم اکنون پوشیده است.
یکی از مسلمانان، هنگامی که این سخن را شنید و فهمید که خیانت به بیت المال، کیفر سختی دارد، به شدت تحت تأثیر قرارگرفت و به رسول خدا صلی الله علیه و آله عرض کرد: من دو عدد بند کفش را از بیت المال برداشته‌ام، آیا همین مقدار نیز بازخواست و کیفر دارد؟ پیامبر در پاسخ فرمود: آری، به اندازه همین مقدار برای تو آتش دوزخ فراهم شده است.۱
حادثه عجیب بالا که کشف گوشه‌ای از عالم برزخ در برابر چشم پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله است، نشان می‌دهد هرگونه حیف و میل بیت المال و استفاده نابه جا از آن، گناه بزرگ به شمار می‌آید و کیفر سختی دارد.
بنابراین، می‌توان گفت استفاده شخصی از امکانات دولتی و اداری و آنچه برخلاف مقررات قانونی باشد، خیانت به بیت المال است. این روایت، هشداری کوبنده در مورد افرادی است که در حفظ بیت المال دقت نمی‌کنند.
پس از جنگ حنین، رسول خدا صلی الله علیه و آله سوار بر مرکب خود شد و به راه افتاد، ولی بعضی از تازه مسلمانان به دنبال آن حضرت رفتند و خواستند هرچه زودتر غنایم تقسیم شود، به گونه‌ای که عبای آن حضرت را می‌گرفتند. رسول اکرم صلی الله علیه و آله به آنها فرمود: سوگند به آن کسی که جانم در دست قدرت او است، اگر نزد من متاع بی حساب بود، آن را بین شما تقسیم می‌کردم. پس مرا به عنوان بخیل یا ترسو ملاقات نمی‌کردید.
پس برخاست و کنار شتری رفت و از کوهان آن اندکی پشم گرفت و بین دو انگشتانش قرار داد و فرمود: ای مردم! سوگند به خدا که از سهمیه شما چیزی، جز خمس آن، برای من به اندازه این «پشم» ارزش ندارد. خمس آن را نیز به شما برگرداندم. بنابراین، هرکس از غنایم هرچند به اندازه نخ و سوزن باشد، از روی خیانت برداشته است، برگرداند؛ زیرا در قیامت، خیانت‌کار به بیت المال در ننگ و آتش و زشتی است.
مردی از انصار تحت تأثیر قرار گرفت. مقدار ناچیزی از نخ مویی به حضور آن حضرت آورد و عرض کرد: این مقدار نخ مو را از غنایم بدون اجازه برداشتم تا جهاز شترم را با آن بدوزم. رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: من به مقدار حقم از آن را به تو بخشیدم. آن شخص گفت: حال که کار به اینجا رسیده و حساب بیت المال دقیق است، من به همین مقدار هم نیاز ندارم و آن را دور انداخت.۲

  1. سیره ابن هشام، ج ۳، ص۳۵۴؛   اعلام الورى، ص۱۷۴.

 

  1. سیره حکومتی پیامبر

پیامبر در تأسیس حکومت و اداره آن، دین و سیاست را درهم آمیخته بود. رسول گرامی اسلام به گونه‌ای حکومت کرد که مردم بین قرآن و عمل پیامبر را هرگز جدایی ندیدند. در فلسفه حیات سیاسی پیامبر، میان دین و دولت، مردم و زمام داران، قانون‌مداری و خداپرستی فاصله‌ای وجود نداشت، ایشان در جامعه‌ای دور از محل ولادت و رشد خود، حکومتی مستقل، بدون زور و قدرت‌مداری تشکیل داد. ایشان از همان آغازین روزها انس و آشتی میان افراد ایجاد کرد و غبار کینه و دشمنی‌ها را زدود و از فاصله طبقاتی کاست و مردم را از نظر اقتصادی به هم نزدیک کرد. با گشودن باب زکات، خمس و صدقات، مستمندان را از وضعی که در آن بودند، نجات داد و توانگران را نسبت به آنان مهربان ساخت. حکومت ایشان از نوع حکومت کسری و قیصر نبود بلکه مزایای آن حکومت‌ها را داشت و از کاستی‌های آن به دور بود.
در حکومت نبوی، کسی حق طغیان و استکبار نداشت. ریاکاران و ریاست طلبان را به آن راهی نبود. همه مردم بنده خدا بودند و کسی حق سلطه‌گری و زورگویی نداشت. پایه حکومت بر شریعت استوار بود. سرشتی دینی و الهی داشت. حاکم مطلق، خداوند بود و مردم حتی شخص پیامبر نیز در همان جهت گام برمی‌داشتتند. پیامبر با حکومت‌داری خود به همه نسل‌ها آموخت که مسئولان حکومت اسلامی باید در برابر مردم، فروتن باشند و از موضع قدرت و سلطه با مردم سخن نگویند؛ چون مردم، صاحب حقوق هستند.
ابن مسعود می‌گوید: «روزی مردی درحالی که بدنش می‌لرزید، با پیامبر سخن می‌گفت و هیبت پیغمبر او را گرفته بود. پیامبر که به دنبال شوکت مادی نبود، بلکه شوکت معنوی داشت، متوجه شد. پس فرمود: «بر خودت آسان بگیر [برادر، راحت باش] من شاه نیستم. من پسر همان زنی هستم که مثل شما غذای مانده و ساده می‌خورد».۱
همچنین نقل شده است روزی سلمان و بلال خدمت پیامبر آمدند. سلمان به رسم ایرانی‌ها به روی پای حضرت افتاد تا آن را ببوسد. پیامبر فرمود: «سلمان! کاری را که ایرانیان و عجم با شاهانشان می‌کنند، انجام نده. «من بنده‌ای از بندگان خدا هستم. از آنچه بردگان می‌خورند، می‌خورم و همان‌گونه که آنان می‌نشینند، من نیز می‌نشینم».۲
حضرت علی علیه السلام در توصیف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می‌فرماید:
پیامبر دعوت بردگان را برای غذا می‌پذیرفت. برخاک می‌نشست. با دست خود، بز می‌دوشید. چهره بر خاک می‌مالید. در برابر مردم، فروتن بود. پایش را نزد مردم حتی کودکان دراز نمی‌کرد. وقتی به او مراجعه می‌کردند، تکیه نمی‌داد. به احترام مردم، کارهای سخت را می‌پذیرفت و انجام می‌داد. همواره گرسنه بود. ظاهر حالش مانند ضعیفان بود، ولی قلبش قوی بود. همچون بردگان می‌نشست. بر کفش خود پینه می‌زد و لباسش را وصله می‌کرد».۳
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله می‌فرمود:
سه گروهند که صدای نمازشان از گوش خودشان بالاتر نخواهد رفت و دعایشان به خداوند و ملکوت نخواهد رسید؛ یک گروه، مسئولانی هستند که جامعه‌ای را مدیریت می‌کنند، در حالی که مردم از آنها خوششان نمی‌آید».۴
همچنین می‌فرمودند:
چند گروهند که آبرویشان محترم نیست و باید آشکارا آنها را نهی ازمنکر کرد، از جمله کسانی که بر مسند قدرتند یا ثروت در اختیار دارند، ولی ستم می‌کنند«و۵
از سوی دیگر می‌فرماید: سه گروهند که دعای آنها حتما مستجاب است و رد نخواهد شد. یکی از آنها امام و رهبر و حاکم عادل است».۶
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تشریفات حکومتی نداشت. در روایات نقل شده است که آن حضرت و اصحابش همواره حلقه وار می‌نشستند، به گونه‌ای که اگر کسی وارد می‌شد، نمی‌فهمید چه کسی رئیس است و چه کسی مرئوس».۷
در چنین حکومتی که بر محوریت خدمت به مردم بنا نهاده شده بود، نه تنها رویه حکومت طاغوتی جایی نداشت، بلکه حضرت به حاکمانی که گره از کار مردم نمی‌گشودند و به مردم ستم می‌کردند، چنین هشدار می‌داد:
«زمام‌دارانی که کاری از کارهای امتم را به دست گیرند و در کار مردمان چون کارهای شخصی خود دل‌سوزی و کوشش نکنند، خداوند در روز رستاخیز، آنان را وارونه به دوزخ می‌اندازد».۸ و فرمود: «صراط بر پای زمام‌دار و ستمگر آنچنان می‌لرزد که بندهای او را از یکدیگر جدا می‌کند، آنچنان که میان دو عضو او صد سال راه فاصله باشد و سپس از روی پل صراط بیفتد».۹
حضرت محمد صلی الله علیه و آله با چنین گفتارهایی به خوبی آشکار می‌ساخت که کارگزاران حکومت اسلامی باید برای رفع مشکلات اجتماع بکوشند.۱۰ در سیره نبوی آمده است که تمام کوشش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله این بود که بتواند گره‌ای از کار مسلمانی باز کند؛ که اگر گره‌ای از کار یک مسلمان می‌گشود، از نمازشب و بیداری شبش خوشحال‌تر می‌شد. از تاریخ و سیره پیامبر به خوبی درمی‌یابیم که توهین کردن به مسلمانان و بی اعتنا بودن در برابر گرفتاری‌های آنان، به اندازه‌ای برای آن حضرت ناراحت کننده و غم انگیز بود که حتی اگر فرزندشان از دنیا می‌رفت، آن اندازه ناراحت نمی‌شد.۱۱
ناگفته نماند که در حکومت رسول اللّه صلی الله علیه و آله، در کنار رحمت، قاطعیت و صلابت نیز وجود داشت. به همین دلیل، اصل نظام اسلامی، عدالت اجتماعی و احکام اللّه در خطر بود، حضرت با کسی معامله و مسامحه نمی‌کرد. نمونه آن، حضور حضرت در جهاد با دین ستیزان است و حدود هشتاد جنگ را خود ایشان فرماندهی کرده است. در بعضی از جنگ‌ها عده‌ای درصدد جریان سازی و ایجاد جنگ روانی برآمدند که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دستور نابودی مقر فرماندهی آنان را صادر کرد. ایشان با خیانت کاران برخورد شدیدی داشت. یکی از نمونه‌های آن قضیه مسجد ضرار است. منافقان در چند کیلومتری مدینه، مسجدی ساخته بودند. از پیامبر نیز خواستند که آن را افتتاح کند. حضرت به آنان فرمود: «هر وقت فرصت کنم، می‌آیم.» وقتی که از جنگ بازگشت، معلوم شد که این مسجد، پایگاه توطئه علیه اسلام است. پس دستور داد تا آنجا را ویران کنند.

  1. بحارالانوار، ج ۱۶، ص۲۲۹؛ همان، ج ۷۶، ص۶۳؛  3. بحارالانوار، ج ۷۹، ص۳۱۴؛  4. هود: ۲۸؛ به نقل از: نصایح الکافیه، ص۵۰؛   5. مقاله «محمد پیامبرى براى همیشه»، رحیم پورازغدى، ص ۱۸، نشریه پویا، ش۱؛   6. بحارالانوار، ج ۹۳، ص۳۶۰؛   7. مکارم الاخلاق، ص ۱۶؛  8. نهج الفصاحه، ص ۳۴۳؛   9. همان؛   10. محمد و حاکمان امت، حسن طاهرى، صص ۷۵ و ۷۶، نشریه پویا، ش۱؛   11.  اخلاق در اداره، آیت الله مظاهرى، ص۱۶.
  •  

فرجام سخن

پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله مردی بود که در عمل، روش و اسلوب داشت. منطق داشت و ما مسلمانان موظفیم که سیره ایشان را بشناسیم [و] منطق عملی ایشان را کشف کنیم برای این‌که از آن منطق در عمل استفاده بکنیم.
خدای متعال به همه مسلمانان فرمان می‌دهد که پیامبر ارجمند اسلام را مقتدا و سرمشق خود قرار دهند و در همه امور از او پیروی کنند:
«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللّهَ وَ الْیَوْمَ اْلآخِرَ وَ ذَکَرَ اللّهَ کَثیراً؛ (احزاب: ۲۱) برای شما در رسول خدا صلی الله علیه و آله، نمونه و سرمشق نیکویی برای پیروی است برای آن کسی که به خدا و آخرت امیدوار است و بسیار خدا را یاد می‌کند».
و نیز می‌فرماید:
«وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا؛ (حشر:۷) آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله به شما می‌فرماید، بگیرید و از آنچه شما را بازمی‌دارد، دوری کنید».
امیرمؤمنان علی علیه السلام در فرازی از خطبه صد و شصت نهج البلاغه می‌فرماید:
«همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله کافی است که نمونه و سرمشق تو قرار گیرد و راهنمای تو بر نکوهیدگی و عیب‌ناکی دنیا و خواری‌ها و زشتی‌های فراوان آن شود؛ چون هر سوی دنیا از او گرفته و برای غیر او گسترده شد و برخورداری از آن از او بریده و زینت‌هایش از او دور کرده شد… پس به پیامبر پاک و مطهر خود اقتدا کن که روش او سرمشقی است برای کسی که اقتدا جوید و مایه فخر و بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد و محبوب‌ترین بندگان نزد خدا کسی است که رفتار پیامبرش را سرمشق خود سازد و به دنبال او رود. از دنیا اندکی به قدر ضرورت و با سختی و مشقت می‌خورد و به آن با گوشه چشم نیز نگاه و توجه نمی‌کرد. پهلوی او از همه مردم تهی‌تر و شکم او از همه خالی‌تر بود. دنیا به او عرضه شد و او از پذیرفتن آن سر برتافت. اگر خدای سبحان چیزی را دشمن می‌داشت، او نیز آن را دشمن می‌داشت و اگر خداوند چیزی را خوار شمرده، او نیز آن را خوار انگاشت و اگر چیزی را کوچک ساخته، او نیز آن را کوچک دانست و اگر جز این نبود که آنچه خدا و رسول او دشمن داشته‌اند، دوست می‌داریم و آنچه خدا و رسول او حقیر و ناچیز دانسته‌اند، بزرگ و عظیم می‌پنداریم، همین برای نشان دادن دشمنی ما با خدا و سرپیچی از فرمان الهی کافی بود. همانا آن بزرگوار بر روی زمین غذا می‌خورد و همچون بردگان می‌نشست و کفشش را به دست خود پینه می‌زد و لباس خود را وصله می‌کرد و بر الاغ بی پالان سوار می‌شد و دیگری را بر ترک خود سوار می‌کرد. پرده‌ای بر در خانه او آویختند که نقش‌هایی داشت. به یکی از زنان خود فرمود: «این پرده را از پیش چشم من دور کن که هرگاه به آن می‌نگرم، دنیا و زیورهای آن را به یاد می‌آورم.» با دل خود از دنیا رو گرداند و یاد آن را در خاطر خود میراند و دوست داشت که زینت دنیا از چشم او پنهان بماند تا زیوری از آن برنگیرد. دنیا را پایدار نمی‌دانست و امید ماندن در آن نداشت و آن را از خود بیرون راند و دل از آن برکند و دیده از آن فرو پوشاند. چنین است هرکس چیزی را دشمن دارد، خوش ندارد به آن بنگرد یا نزد وی آن را یاد کنند. در روش رسول خدا صلی الله علیه و آله نشانه‌هایی است که تو را به زشتی‌ها و عیب‌های دنیا راهنمایی می‌کند؛ چون او همراه با بستگان نزدیک خود در دنیا گرسنه به سر می‌برد و با منزلت بزرگی که داشت، زینت‌های دنیا از او دور مانده بود.
پس بیننده با خرد خویش بنگرد که آیا خدا، محمد صلی الله علیه و آله را به این ترتیب (که از عیش و نوش دنیا به دور داشته بود) اکرام فرموده یا او را خوار و خفیف ساخته است. اگر بگوید او را خوار ساخته، به خدای عظیم سوگند، دروغ گفته است و اگر بگوید او را اکرام کرده، پس باید دریابد که خداوند غیر او را خوار داشته که دنیا را برایش گسترانده و آن را از کسی که از همه به او نزدیک‌تر و مقرب‌تر است، دور داشته است.
پس باید اقتداکننده، به پیامبر خود اقتدا کند و از او پیروی کند و پا جای پای او گذارد، وگرنه از بدبختی و هلاکت ایمن نخواهد بود؛ که خدای متعال، محمد صلی الله علیه و آله را نشانه‌ای برای قیامت و بشارت دهنده به بهشت و بیم دهنده از کیفر و عذاب قرار داده است. از دنیا، گرسنه بیرون رفت و به آخرت، سالم و بی عیب وارد شد. تا آن گاه که از جهان رحلت کرد، سنگی بر سنگی ننهاد، خدا بر ما منّتی بزرگ دارد که به احسان خود، او را برای ما پیشرو نهاد که از او پیروی کنیم و پا جای پای او گذاریم».۱
خداوند به پیامبرش می‌فرمود:
«فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُم؛ ای پیامبر! در پرتو لطف خداوند، نسبت به مسلمانان نرم خوی شدی». همچنین فرموده است: «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ؛ اگر به جای اخلاق نرم و ملایم، اخلاقی خشن داشتی، مسلمانان از اطرافت پراکنده می‌شدند». (آل عمران: ۱۵۹)

  1. نهج البلاغه، خطبه ۱۶۰.

گلبانگ حدیث نبوی

  1. برترین مردم:

«اَیُّها النّاسُ اِنَّ أَفْضَلَ النّاسِ مَنْ تَواضَعَ عَنْ رِفْعَهٍ وَ زَهِدَ عَنْ غُنْیَهٍ؛۱ ای مردم! همانا برترین مردم کسی است که با وجود بلند مرتبگی فروتنی کند و با وجود توانگری به دنیا بی رغبت باشد».
۲. عالم شدن در دین
«مَنْ یُرِدِ اللّهُ بِهِ خَیْرا یُفَقِّهُهُ فِی الدِّینِ وَ یُلْهِمُهُ رُشْدَهُ؛۲ هرگاه خداوند خوبی و خیر بنده‌ای را بخواهد، او را در دین، فقیه گرداند و راه درست و راستش را به او الهام کند».
«ما عُبِدَاللّهُ تَعالَی بِشَیْ ءٍ أَفْضَلَ مِنْ الْفِقْهِ فِی الدِّینِ؛۳ خداوند به چیزی برتر از آگاهی دینی عبادت نشده است».
۳. تفکر در قرآن
«أُعْطُوا أَعْیُنَکُمْ حَظَّها مِنَ الْعِبادَهِ: قالُوا وَ ماحَظُّها مِن الْعِبادَهِ یا رَسُولَ اللّه؟ قالَ: اَلنَّظَرُ فِی الْمُصْحَفِ وَ التَّفَکُرُ فِیه وَ الاْءِعْتِبارُ عِنْدَ عَجائِبِهِ؛۴ سهم دیدگان خود را از عبادات به آنها بدهید. عرض کردند: ای رسول خدا! سهم آنها از عبادت چیست؟ فرمود: نگریستن به قرآن و اندیشیدن در آن و پند گرفتن از شگفتی‌هایش.
۴. خشنود نبودن به قضای الهی
«یَقُولُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: مَنْ لَمْ یَرْضَ بِقَضائِی وَ لَمْ یَشْکُرْ لِنَعْمائِی وَ لَمْ یَصْبِرْ عَلی بَلائِی فَلْیَتَّخِذْ رَبّا سِوایَ؛۵ خدای عزوجل فرمود: کسی که به قضای من خشنود نیست و نعمت‌های مرا سپاس نگذارد و بر بلای من شکیبا نباشد، پروردگاری جز من بجوید».
۵. توانگری در قناعت
«اَلْقَناعَهُ مالٌ لایَنْفَذُ؛۶ قناعت، ثروتی است جاودان».
۶. ثمره خداشناسی
«لَوْ عَرَفْتُمْ اللّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ لَزالَتْ الْجِبالُ بِدُعائِکُمْ؛۷ اگر خدا را چنان که شایسته است، می‌شناختید، هرآینه با دعای شما کوه‌ها از جا کنده می‌شدند».
۷. دوستی ورزیدن با مردم
«رَأْسُ الْعَقْلِ بَعْدَ الاْیمانِ بِاللّه عَزَّوَجَلَّ التَّحَبُّبُ اِلَی النّاسِ؛۸ پس از ایمان به خدای عزوجل، دوستی کردن با مردم در رأس خردمندی است».
۸. پشتوانگی خرد
«لِکُلِّ شَیْ ءٍ دِعامَهٌ وَ دِعامَهُ الْمُؤْمِنِ عَقْلُهُ فَبِقَدْرِ عَقْلِهِ تَکُونُ عِبادَتُهُ لِرَبِّهِ؛۹ هرچیزی پشتوانه‌ای دارد و پشتوانه مؤمن خرد اوست و به اندازه خردش، پروردگارش را بندگی می‌کند».
۹. محرومیت از دانش
«مَا اسْتَرْذَلَ اللّهُ تَعالی عَبْدا إِلاّ حَظَرَ عَلَیْهِ الْعِلْمَ وَ الاْدَبَ؛۱۰ خدای بزرگ خواهان پستی هیچ بنده‌ای نشد، مگر این‌که او را از دانش و ادب محروم ساخت».
۱۰. نزدیک‌ترین مردم به پیامبران
«اَقْرَبُ النّاسِ مِنْ دَرَجَهِ النُّبُوَّهِ أَهْلُ الْعِلْمِ وَ الْجَهادِ؛۱۱ نزدیک‌ترین مردم به درجه پیامبری، دانشمندان و مجاهدانند».
۱۱. برتری عالم بر عابد
«فَضْلُ الْعالِمِ عَلَی الْعابِدِ کَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلی سائِرِ النُّجوُمِ لَیْلَهَ الْبَدْرِ؛۱۲ برتری دانشمند بر عابد مانند برتری ماه شب چهارده است بر دیگر ستارگان در شب بدر».
۱۲. برحذر داشتن از علم بدون عمل
«کُلُّ عِلْمٍ وَبالٌ عَلی صاحِبِهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ إلاّ مَنْ عَمِلَ بِهِ؛۱۳ هر دانشی در روز قیامت برای صاحب خود وبال است مگر کسی که به عملش عمل کند».
۱۳. آرایه‌های دانشمند
«یَنْبَغِی لِلْعالِمِ أَنْ یَکُونَ قَلیلَ الضِّحْکِ، کَثیرَ الْبُکاءِ، لایُمازِحَ وَ لایُصاخِبَ، وَ لایُمارِیَ وَ لا یُجادِلَ، اِنْ تَکَلَّمَ تَکَلَّمَ بِحَقٍّ، وَ اِنْ صَمَتَ صَمَتَ عَنِ الْباطِلِ، وَ اِنْ دَخَلَ دَخَلَ بِرِفْقٍ، وَ إنْ خَرَجَ خَرَجَ بِحِلْمٍ؛۱۴ زیبنده است که شخص فرهیخته و دانشمند کم بخندد و بسیار گریه کند. شوخی و داد و فریاد نکند. ستیزه نکند و بحث و مجادله نکند. اگر سخن گفت، سخن حق بگوید و اگر خاموش ماند، از باطل خاموشی گزیند. اگر وارد بحث شد، با ملایمت وارد شود و اگر از بحث کنار کشید، با بردباری کنار کشد».
۱۴. زیور دانش
«زِینَهُ الْعِلْمِ الاْحْسانُ؛۱۵ زیور دانش، احسان و نیکوکاری است».
۱۵. داناترین مردم
«لَمَّا قِیلَ لَهُ: اُحِبُّ اَنْ اَکُونَ اَعْلَمَ النَّاسِ: اِتَّقِ اللّهَ تَکُنْ اَعْلَمَ النّاسِ؛۱۶ به رسول خدا عرض شد: دوست دارم داناترین مردم باشم. حضرت فرمود: از خدا پروا داشته باش تا داناترین مردم باشی».
۱۶. بهترین بنده خدا
«اِنَّ اَفْضَلَ النّاسِ عَبْدا مَنْ تَوَاضَعَ عَنْ رِفْعَهٍ؛۱۷ برترین مردم در بندگی (خدا) کسی است که در عین بزرگی، فروتنی کند».

  1. اعلام الدین، ص ۳۳۷؛ کنز العمال، ج ۱۰، ص ۱۶۹؛ ۳. همان، ص ۱۴۷؛ ۴. محجه البیضاء، ج ۸ ، ص ۱۹۵؛۵. بحارالانوار، ج ۸۲، ص ۱۳۲؛۶ مستدرک الوسائل، ج ۱۵، ص ۲۲۶؛ ۷. همان، ج ۱۷، ص ۳۰۱؛ ۸. بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۱۵۸؛ ۹. همان، ج ۱، ص ۹۶؛ ۱۰. کنز العمال، ج ۱۰، ص ۱۵۷؛ ۱۱. محجه البیضاء، ج ۱، ص ۱۴؛  12. ثواب الاعمال، ص ۱۵۹؛ ۱۳. منیه المرید، ص ۱۳۵؛ بحارالانوار، ج ۲۰، ص ۳۸؛  14. کنز العمال، ج ۱۰، ص۲۴۳؛ ۱۵. امالى صدوق، ج ۱، ص ۳۹۵؛ ۱۶. کنز العمال، ج ۱۶، ص ۱۲۷؛  17. بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۱۸۱.

کتاب نامه

* قرآن مجید.
* نهج البلاغه.
۱. ابن اثیر جزری، عزالدین، اسدالغابه، تهران، اسماعیلیان، بی تا.
۲. ابن بابویه قمی (صدوق)، محمد بن علی، امالی، تهران، مؤسسه البعثه، ۱۴۱۷ه . ق.
۳. ابن بابویه قمی (صدوق)، محمد بن علی، ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ترجمه: علی اکبر غفاری، تهران، نشر صدوق، ۱۳۷۳.
۴. ابن بابویه قمی، (صدوق) محمد بن علی، عیون اخبار الرضا، قم، مکتبه الحیدریه، ۱۴۲۵ه . ق.
۵. ابن بابویه قمی، (صدوق)، محمد بن علی، من لایحضره الفقیه، قم، منشورات جماعه المدرسین، بی تا.
۶. ابن حیون، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، قم، مؤسسه اسماعیلیان، ۱۳۷۲.
۷. ابن شعبه حرانی، حسن به علی، تحف العقول، قم، مکتبه بصیرتی، ۱۳۹۴ه . ق.
۸. ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تهران، زبان نوین، ۱۳۷۸.
۹. ابن هشام، عبدالملک، السیره النبویه، قم، کتاب فروشی مصطفوی، ۱۳۵۵ه . ق.
۱۰. ابوزهره، محمد، خاتم پیامبران، ترجمه: حسین صابری، مشهد، بنیاد پژوهش‌های اسلامی، ۱۳۷۵.
۱۱. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، قم، مؤسسه فرهنگی دارالحدیث، ۱۴۱۹ه . ق.
۱۲. الامین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، بیروت، بی نا، ۱۳۵۴ه . ق.
۱۳. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۱۳ه . ق.
۱۴. پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، تهران، انتشارات جاویدان، ۱۳۷۱.
۱۵. حر عاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۶.
۱۶. حکیم، سیدمحمد تقی، پیام پیامبر، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۳.
۱۷. خلیلیان، سیدخلیل، سیمای زنان در قرآن، بی نا، شرکت سهامی انتشار، بی تا.
۱۸. دیلمی، حسن بن محمد، اعلام الدین، قم، مؤسسه آل البیت، ۱۴۰۸ه . ق.
۱۹. سیدی، حسین، هم نام گل‌های بهاری، قم، نسیم اندیشه، ۱۳۸۳.
۲۰. سیوطی، جلال الدین، الجامع الصغیر، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۰ه . ق.
۲۱. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، بی جا، دارالمعرفه، ۱۳۶۵ه . ق.
۲۲. طباطبایی، سیدمحمدحسین، سنن النبی، ترجمه: حسین استادولی، تهران، پیام آزادی، ۱۳۷۹.
۲۳. طبرسی، ابومنصور، الاحتجاج، قم، انتشارات اسوه، ۱۴۱۳ه . ق.
۲۴. طبرسی، حسن بن فضل، اعلام الوری، قم، مؤسسه آل البیت، ۱۴۱۷ه . ق.
۲۵. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، مکتبه العلمیه الاسلامیه، ۱۳۷۹ه . ق.
۲۶. طبرسی، فضل بن حسن، مکارم الاخلاق، تهران، کتاب‌سرای اعلمی، ۱۳۸۲.
۲۷. طوسی، محمد بن حسن، امالی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۰.
۲۸. فیض کاشانی، ملامحسن، المحجه البیضاء، قم، دفتر انتشارات اسلامی، بی تا.
۲۹. قربانی لاهیجی، زین العابدین، اسلام و حقوق بشر، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۶.
۳۰. قاضی عیاض، ابی الفضل، الشفاء بتعریف حقوق المصطفی، بیروت، دارالفکر، ۱۴۰۹ه . ق.
۳۱. قمی، عباس، سفینه البحار، قم، مؤسسه انتشارات فراهانی، ۱۳۷۳.
۳۲. قمی، عباس، کحل البصر، قم، مؤسسه نشر الکتب المذهبیه، ۱۳۷۷ه . ق.
۳۳. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۸۸ه . ق.
۳۴. لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، ترجمه: محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران، بی نا، ۱۳۳۴.
۳۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ه . ق.
۳۶. محمدی اشتهاردی، محمد، داستان‌های شنیدنی از فتح مکه و جنگ حنین، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، ۱۳۶۸.
۳۷. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۳۶۲.
۳۸. محمودی، محمدجواد، ترتیب الامالی، قم، مؤسسه المعارف الاسلامیه، ۱۴۲۰ه . ق.

  1. مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، مؤسسه عزالدین، ۱۴۰۷ه . ق.
    ۴۰. مطهری، مرتضی، داستان راستان، تهران، صدرا، ۱۳۶۲.
    ۴۱. ــــــــــــــــــــــــــ ، سیری در سیره نبوی، تهران، صدرا، ۱۳۸۳.
    ۴۲. مظاهری، حسین، اخلاق در اداره، قم، بوستان کتاب قم، ۱۳۸۲.
    ۴۳. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، بیروت، دارالمفید، ۱۹۹۳م.
    ۴۴. نوری طبرسی، حسین، مستدرک الوسائل، بیروت، مؤسسه آل البیت، ۱۴۰۸ه . ق.
    ۴۵. هندی، علاءالدین بن حسام الدین، کنز العمال، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۹ه . ق.

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.