مراتب کمال وجودی انسان در حضرت محمد(ص)
مسئلهٴ پژوهش حاضر، چگونگی تحقق مراتب سه گانهٴ کمال انسانی در خلیفهٴ اتم و اکمل الهی، یعنی حضرت محمد(ص) است. بدین رو به تناسب، سه مرتبهٴ وجودی عالم، مراتب وجودی پیامبر اسلام(ص) به عنوان کاملترین انسان مورد بررسی قرار میگیرد تا با وساطت خلیفهٴ اعظم الهی، مراتب سیر صعودیِ بشری که پای در خاک دارد، تا عالم مجردات تبیین گردد.
بسم الله الرحمن الرحیم
مراتب کمال وجودی انسان در حضرت محمد(ص)
نویسنده: مریم پور صانع
منبع: فصلنامه اسراء، سال سوم، شماره دوم، پیاپی ششم،زمستان ۱۳۸۹
طرح مسئله
علی(ع) فرمود: «… ای انسان، آیا میپنداری جِرم کوچکی هستی؟ چنین نیست؛ بلکه بزرگترین عوالم در باطن تو مخفی شده است. پس تو مصداق کتابی هستی که با حروفش اسرار نهانش را ظاهر میسازد»[۱](دیوان علی(ع)، ص ۱۷۴) بنابراین انسان در بردارندهٴ تمام عوالم سهگانه، یعنی جبروت، ملکوت و ناسوت میباشد. بسیاری از فلاسفه و عرفا عوالم وجود را در قوس نزول به سه مرتبهٴ جبروت، ملکوت و ناسوت تقسیم کردهاند. دراین تعریف، عالم جبروت که دارای تجرد تام است و عالم عقل و روح نیز نامیده میشود، بر سایر عوالم تقدم دارد. عالم یا حضرت دوم، عالم ملکوت است که عالم مثال و برزخ نیز نامیده میشود. این عالم گرچه ازماده مبرا است، ولی از احکام ماده مثل زمان و مکان مبرا نیست. سومین و آخرین حضرت، عالم ناسوت است که عالم مادهٴ طبیعت و جسمانیت نیز نامیده میشود و محدود به حدود مادی وآمیخته به نواقص و فقدانها است. بر اساس چنین تعریفی و برطبق فرمودهٴ مولای متقیان، انسان نیز به عنوان عالم صغیر، دربردارندهٴ سه حضرت وجودیِ عالم کبیر، یعنی “جبروت یا تجرد عقلانی”، “ملکوت یا تمثل خیالی” و “ناسوت یا تجسم جسمانی” است. براین پایه انسان کامل به عنوان خلیفهٴ حضرت حق، تعین بخش مشیت الهی و مظهر صفات و افعال خداوند در زمین گردید تا به واسطه او خداوند شناخته شود؛ چنانکه در حدیث قدسی آمده است: «من گنجی نهفته و ناشناخته بودم که دوست داشتم شناخته شوم»[۲] (بحارالانوار، ج ۸۴، ص ۹۸ و ۳۴۴) پس خداوند با نَفَس رحمانیش ندای «کُن» سر داد و کائنات تکون یافت. (سورهٴ یس، آیهٴ ۸۲) در این تکون، حضرت حق از تجرد محض جبروت به عالم ملکوت و از عالم ملکوت به حضرت ناسوت جلوهگری فرمود و بطون غیبی حضرت ذات، در حضرت صفات و سپس در حضرت افعال ظهور یافت و با دمیدن نفخهٴ الهی در گلِ چسبنده (سورهٴ صافات، آیهٴ ۱۱) انسان به مقام مظهریت حضرات سه گانهٴ جبروت، ملکوت و ناسوت مشرف گردید. و خداوند فرمود: «فتبارک االلهُ احسن الخالقین» (سورهٴ مؤمنون، آیهٴ ۱۴) که چه شگفت خلقتی است جاری ساختن روح نامتناهی و نورانی الهی در گل محدود و ظلمانی! گویی همهٴ سیر نزولی عالم وجود، به یکباره با خلقت آدم تحقق یافت. به این ترتیب عقل آدمی مظهر تجرد جبروت گشت، نفس و قوهٴ خیال مظهر تمثل ملکوت شد و جسم انسان مظهریت از تجسم عالم ماده یافت.
مسئلهٴ پژوهش حاضر، چگونگی تحقق مراتب سه گانهٴ کمال انسانی در خلیفهٴ اتم و اکمل الهی، یعنی حضرت محمد(ص) است. بدین رو به تناسب، سه مرتبهٴ وجودی عالم، مراتب وجودی پیامبر اسلام(ص) به عنوان کاملترین انسان مورد بررسی قرار میگیرد تا با وساطت خلیفهٴ اعظم الهی، مراتب سیر صعودیِ بشری که پای در خاک دارد، تا عالم مجردات تبیین گردد.
مرتبهٴ جبروتی و عقلانی پیامبر(ص) و مقام ولایت مطلقه
در مورد حقیقت نوریهٴ محمدیه در قوس نزول، پیامبر گرامی فرمود: «اولُ ما خلقاللهُ نُوری»(بحار الانوار ، ج۵، ص۲۴) براین اساس اولین جلوهگری خداوند، تجلی نوری است بسیط، واحد و مبرا از هر ظلمت و کدورتی؛ نوری که ظاهر و مظهر، یعنی خودآگاه و آگاهی دهنده است و در آن هیچ شائبهای از ظلمت نادانی راه ندارد. در بیانی دیگر، میتوان این تجلی را عقل کل و بسیط دانست که مصداق کاملش مقام قرب او ادناییِ[۳] ولایت مطلقهٴ احمدی، یعنی مرتبهٴ جبروتی ایشان است؛ چنانکه در عیون اخبارالرضا، حدیثی از حضرت رسول(ص) در توضیح این مرتبهٴ وجودی نقل شده است: «خداوند بیش از من کسی را مورد فضل و اکرام قرار نداد. علی(ع) پرسید: پس آیا تو از جبرئیل برتری؟ پیامبر(ص) فرمود: خدای متعال انبیای مرسلش را بر ملائک مقرب برتری داد و مرا بر جمیع انبیا و مرسلین فضیلت بخشید و پس از من، این فضیلت را نصیب تو و امامان پس از تو فرمود … ملائکه خادمان ما و خادمان دوستداران ما هستند؛ چنانکه ملائکهٴ حامل عرش دائماً در حال تسبیح و حمد رب و استغفار برای مؤمنان به ولایت ما میباشند. اگر ما نبودیم، خداوند آدم و حوا را خلق نمیکرد و جنت و نار، و آسمان و زمین را نمیآفرید.[۴] چگونه ما برتر از فرشتگان نباشیم، در حالی که در معرفت پروردگارمان و تسبیح و تهلیل و تقدیسش بر ملائک پیشی گرفتهایم؟[۵] زیرا اولین چیزی که خدای عزّ وجلّ خلق کرد، ارواح ما بود که خداوند آن ارواح را به توحید و تمجیدش گویا کرد. سپس ملائکه را خلق کرد. هنگامی که ایشان ارواح ما[۶] را به صورت نوری واحد مشاهده کردند، ما را بزرگ داشتند. پس حق را تسبیح کردیم تا ملائکه دانستند که ما مخلوقات حضرت حق هستیم و حضرت حق منزّه از صفات ما است. پس فرشتگان به واسطهٴ تسبیح ما به تسبیح خداوند پرداختند و حضرت حق را از صفات ما تنزیه کردند. هنگامیکه ایشان بزرگی شأن ما را مشاهده کردند، به تهلیل حضرت حق پرداختیم تا بدانند که خدایی جز خدای واحد نیست و ما بندگان او هستیم. و زمانی که ملائک بزرگی مکانت ما را مشاهده کردند، تکبیر گفتیم تا بدانند که بزرگی فقط شایستهٴ خداوند است و جز به واسطهٴ او کسب نمیشود. هنگامی که عزت و قدرت خدادادی ما را ملاحظه کردند، گفتیم لاحول و لاقوه الاّ باالله، تا بدانند که هیچ حول و قوهای برای ما جز به واسطهٴ او نیست. پس چون نعمتهای الهی ما و وجوب اطاعت ما را مشاهده کردند، حمد خدا را گفتیم تا بدانند حمد و سپاس فقط از آن خدا است. پس فرشتگان گفتند: الحمدلله. بنابراین فرشتگان به واسطهٴ ما به توحید، تسبیح، تهلیل، تحمید و تکبیر خداوند هدایت یافتند. سپس خدای تبارک و تعالی آدم(ع) را خلق کرد. ما را در صلب او به ودیعه گذاشت و فرشتگانش را فرمود تا برای تعظیم و اکرام ما که در صلب آدم بودیم، او را سجده کنند(سورهٴ بقره، آیهٴ ۳۴) … پس چگونه ما از ملائک برتر نباشیم در حالیکه ایشان برای آدم سجده کردند؟ و سرانجام [پس از سیر نزولی، در سیر صعودی] هنگامیکه من[۷] در معراج به آسمانها برده شدم، جبرئیل پس از اذان و اقامه گفت: ای محمد! پیش بایست. گفتم آیا برتو پیشی گیرم؟ گفت آری. خداوند پیامبرانش را به طور عام و تو را به طور خاص بر تمامی فرشتگانش برتری داد. پس پیش ایستادم و بدون هیچ فخری نماز گزاردم. در این عروج، هنگامی که به حجب نوری رسیدم، جبرئیل گفت: ای محمد، پیش بیا و پشت سر من ایستاد. گفتم آیا در چنین موقعیتی از من جدا میشوی؟ گفت: این پایان ظرفیت من است. اگر جلوتر بروم، بالهایم میسوزد.[۸]
پس نور مرا به شدت پرتاب کرد و من در نور وارد شدم تا به آنچه خداوند از مالکیتش اراده کرده بود، منتهی گشتم. پس ندا آمد… ای محمد، تو بندهٴ من هستی و من رب تو هستم. پس تنها مرا بپرست و بر من توکل کن . تو نور من در بندگانم، رسول من به سوی خلقم، و حجت من برآفریدگانم هستی. بهشت را برای تو و پیروانت آفریدم؛ آتشم را برای مخالفانت خلق کردم، کرامتم را برای اوصیای تو و ثوابم را برای پیروانشان واجب کردم. گفتم یارب، اوصیای من چه کسانی هستند؟ ندا آمد: نام ایشان بر ساق عرش مکتوب اسـت. به ساق عرش نظر کردم و دوازده نور دیدم که در هر نور سطری سبز رنگ بود که بر آن نام وصیای از اوصیای من نوشته شده بود که اولشان علی بن ابی طالب و آخرشان مهدی امتم بود. پس گفتم: یارب، اینان اوصیای بعد از من هستند؟ ندا آمد: اینان پس از تو اولیا، اوصیا، اصفیا و حجتهای من برآفریدگانم هستند … به عزت و جلالم سوگند به وسیلهٴ ایشان دینم را اظهار خواهم کرد و کلمهام را تعالی میبخشم و به وسیلهٴ آخرین ایشان زمین را از دشمنانم پاک میسازم. او را بر مشارق و مغارب زمین مالکیت میبخشم، بادها را مسخَّر و ابرها را رام او میسازم، وی را در اسباب بالا میبرم و با ملائکهام امدادش مینمایم تا خلق را در توحیدم جمع نماید. پس ایام را بین اولیائم تا روز قیامت به گردش درمیآورم.» (عیون الاخبار، ج۱، ص۲۰۴ – ۲۰۶)
در توضیح این روایت گفته شده: «فضیلت محمدص) بر فرشتگان مقرب الهی، اعتباری نیست؛ بلکه فضیلتی حقیقی و وجودی میباشد که از احاطهٴ کامل و حاکمیت قیومی او نشئت گرفته است؛ از آنجا که وی مظهر اسم اعظم الله است و برسایر اسما و صفات احاطه دارد؛ زیرا سایر اسما و صفات از شئون، مظاهر و انوار اسم «الله» هستند و از اینرو انبیای دیگر که هریک مظهر اسمی یا برخی اسما هستند، تحت ولایت وجود نوری احمدی قرار دارند که این همان مقام قرب «او ادنا»ی محمدی است که عدم، ظلمت، جهل و محدودیت در آن راه ندارد و از اینجا است که او را در آسمانها احمد میخوانند؛ زیرا اولین تجلی ذات باریتعالی است که مجرد تام و عقل اول است و جز جنبهٴ مخلوقیت، واجد تمامی اسما و صفات الهی میباشد. نسبت وجود او به اوصیائش، مانند نسبت روح به نفس ناطقهٴ انسان است و رتبهٴ سایر انبیا و اولیا رتبهٴ قوای نازل از او است. هر فضیلت و کمالی در عالم به شأن روحانی او برمیگردد و جمیع قوای ظاهر و باطن عالم، ظهور حقیقت روح او هستند.» (مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص۷۵ ـ ۷۸) این، همان جنبهٴ ولایت مطلقهٴ احمدی بر سایر اولیا و ملائک است و چنین است که خود فرمود : «اگر ما نبودیم، خداوند آدم را خلق نمیکرد.» زیرا نور احمدی واسطهٴ بین حق و خلق، و رابط میان وحدت محض و کثرت تفصیلی است. مطابق اصل عقلی سنخیت علت و معلول، از علت واحد جز معلول واحد صادر نمیشود[۹] و بدین رو باید اولین مخلوقِ ذات احدی، وجودی بسیط، واحد و مبرا از هر جنبهٴ عدمی باشد؛ اما این وجود بسیط و نورانی به لحاظ ممکن الوجود بودنش، دارای دو حیث وجودی است تا تکثر در علت به تکثر در معلولها نینجامد.
حضرت محمد(ص) در تعبیری دیگر فرمود: «مرا با خداوند وقتی است که هیچ ملک مقرب و نبی مرسلی در آن راه ندارد.» (بحارالانوار، ج۸۲، ص ۲۴۳) این، همان شأن جبروتی، روحی، عقلی و ولاییِ رسول االله است که به حسب مقام ولایت ایشان که نزدیکترین مقام انسانی به رحمت رحمانی حق است، مظهر اسم اعظم «االله» است که «الرحمن الرحیم« تابع آن میباشد.
همچنین در مورد حقیقت نوری احمدی جهت تقریب به ذهن میتوان گفت: فاعل مختار قبل از فعل خویش، غایت فعل را تصور میکند و این تصور که صورت کمالی آن فعل است، علت غاییِ آن فعل میشود. بنابراین غایت تصوری، برغایت صدیقی تقدم دارد و شاید بتوان در بیانی ناقص، تقدم وجود نوری احمدی بر همهٴ انسانها و ملائک را به تقدم صورت علمیِ غایت فعل بر تحقق عینی فعل در انسان شبیه کرد که در این صورت تأخر وجود عینی محمد(ص) از سایر انبیا و ملائک، از نوع تأخر عینی غایت فعلِ فاعل مختار است و چنین است که نور احمدی «اول ماخلق االله» است و وجود مادیش، آخرین رسول میباشد. پس «به واسطهٴ وی دائرهٴ وجود کامل، کمالات غیبی ظاهر و فیض حق در قوس نزول و صعود جاری میشود.» (تعلیقهٴ عفیفی بر فصوص الحکم، ص ۹۸) به این ترتیب پیامبر اسلام(ص) در حقیقت نوری خود، معلم فرشتگان، از جمله جبرئیل است؛ زیرا او اسمای الهی را از حضرت حق آموخته[۱۰] و آن اسما را به فرشتگان تعلیم میدهد[۱۱] که این تعلیم به واسطهٴ همان حقیقت نبوت در نشئهٴ غیبی است که ظهورش مربوط به بعد ملکوتی نفس محمود پیامبر اسلام(ص) میشود و سبقت نور احمدی در معرفت رب و تسبیح و تهلیل او بر فرشتگان به دلیل سبقت وجود نوری، عقلی و روح آن مقامِ ولایت اطلاقی است. این سبقت همان سبقت «دهری» است که مناسب مقامِ رفیعِ منزه از زمان و مکان حضرت جبروت میباشد. «لذا تعلیم فرشتگان در مرتبهٴ جبروتی توسط نور احمدی که مظهر اسم «االله» است و به حسب استعداد ملائک صورت میگیرد، طبق قضای الهی هریک از فرشتگان مظهر اسمی از اسمای الهی هستند، اما در هیچ یک از اسمای پروردگار غیر از اسم «االله»[۱۲] مرتبهٴ جامعیت مطلقه برای حقایق لطفی و قهری الهی ندارد.» (مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص۸۱) به بیانی دیگر «عین ثابت[۱۳] محمدی(ص) حقیقت عین ثابت انسان است که خلافت از ذات الوهی دارد و این عین ثابت به واسطهٴ خلافت و مظهریت از جمیع اسما و صفات الهی بر تمام موجودات عوالم مجرد، مثال و ماده تقدم و احاطه دارد و این همان رمز حاکمیت اسم اعظم بر سایر اسما و حاکمیت عین ثابت انسان کامل بر سایر اعیان است. از همین رو مظهر اسم اعظم الهی با رؤیت ذات خویش، اشیا را آن چنان که هستند مشاهده میکند و کیفیت ارتباطشان را با سایر اسما و چگونگی وصولشان را به باب اربابشان که همان حقیقت قیامت کبرا برای ممکنات تعین یافته است، میبیند و این مشاهده، همان حقیقت یوم «لیله القدر» محمدی(ص) است.» (همان، ص۸۳).
بر اساس این نظریهٴ عرفانی، عین ثابت انسان، محیط بر اعیان ثابت سایر موجودات است و عین ثابت محمدی(ص) به مثابهٴ فعلیت کامل اعیان ثابت انسانها احاطهٴ کامل بر اعیان ثابت همهٴ انسانها در تمام زمانها و مکانها دارد و این امر دلیل احاطهٴ علمی محمد(ص) در مرتبهٴ نوری و عقلی جبروتی بر همهٴ موجودات، اعم از فرشتگان و سایر موجودات ماورایی، انسانها و سایر موجودات مادی است. این وجود علمی احمدی «همان وجود قرآنی ایشان است که ولایت تکوینی بر همهٴ عالم دارد. به این ترتیب انبیا، مظاهر ذات الهی هستند و او(ص) خلافت از اسم جامع و اعظم دارد و سایر انبیا خلیفهٴ سایر اسمای محاط در اسم «االله» هستند. پس همهٴ انبیا خلیفهٴ محمد(ص) میباشند و دعوتشان در حقیقت دعوت به او و نبوتش است.» (همان) و از همینجا است که تعالیم اسلام به عنوان حقیقت، طریقت، و شریعت آخرالزمانی، کاملترین تعالیم است که انبیای قبلی هرکدام قسمتی از آن را ابلاغ کردند؛ چنانکه تعالیم موسی(ع) بیشتر صبغهٴ امور دنیوی داشته و تعالیم عیسی(ع) امور اخروی و اخلاقی را ترویج مینمود؛ اما تعالیم محمد(ص) دربردارندهٴ شریعت دنیوی، طریقت اخلاقی عرفانی و حقیقت اخروی میباشد.
مرتبهٴ ملکوتی و نفسانی پیامبر(ص) مقام خاتمیت نبوت
عوالم سه گانهٴ وجود، چه در عالم کبیر و چه در عالم صغیر، در طول یکدیگرند. به بیانی دیگر، مرتبهٴ جبروتی و عقلانی باطن مرتبهٴ ملکوتی و مثالی است و مرتبهٴ ناسوتی و جسمانی ظاهر، مرتبهٴ ملکوتی است. بر این اساس، باطن نبوت که مرتبهٴ ملکوتی محمدی است، ولایت، یعنی مرتبهٴ عقل اول است که نهایت قرب را به ذات باریتعالی دارد و ظاهر نبوت شریعت میباشد. پس نبی به واسطهٴ مرتبهٴ ولایتش، معانی و حقایقی را که مربوط به عقل مجرد و مرتبهٴ احدیت است، از خداوند اخذ میکند، و در مرتبهٴ رسالت به بندگان میرساند. به عبارتی دیگر، نتیجهٴ ولایت، قرب و محبت است و در این مرتبه نفس محمود نبی که هم محب است و هم محبوب، صور و الفاظ ملکوتی را از محبوب دریافت میکند. به تعبیر ملاصدرا: «تقرب نبی، حاصل کشش او به طرف ذات و عین ثابت خود است و دعوت او به واسطهٴ استعداد ازلی و ذاتیش محقق میشود؛ زیرا ذات محمد(ص) تجلی اسم الله میباشد. بنابراین ولایت د ر نبوت ظهور میکند و این ظهور از نوع علم شهودی و برهانی است و بدینرو در آن خطا و فراموشی راه نمییابد.» (مفاتیحالغیب، ص۸۱۶ ـ ۸۱۷) به این ترتیب نفس محمود پیامبر(ص) در مقام نبوت، محل نزول معارف الهی شد و وجود نوریِ حقایقِ الهی، در نشئهٴ ملکوت به صورت اصوات، الفاظ، آیات و سور، در آینهٴ ادراک آن انسان کامل بازتاب یافت. در این مرتبه، فرشتهٴ وحی به زیباترین صورت بر پیامبر(ص) آشکار شد و اخبار غیبی به بصر و سمع باطنی و ملکوتی پیامبر(ص) رسید. اولین منزل این آیات و سور، مرکز نفس محمود پیامبر(ص)، یعنی قلب مبارک ایشان بود؛ چنانکه خداوند فرمود: «روحالامین آن را بر قلبت نازل کرد تا از انذارکنندگان باشی.» (سورهٴ شعرا، آیهٴ ۱۹۴) این حقایق منزَل، منطبق با نفس پاکیزه و اخلاق ستودهٴ پیامبر اسلام(ص) است که فرمود: «و همانا تو دارای خُلق عظیم هستی.» (سورهٴ قلم، آیهٴ ۴).
در مورد چگونگی فرود آمدن کلام الهی بر نفس محمود پیامبر(ص) باید گفت: «نفس آدمی، مانند آینهای است که چون به واسطهٴ عقل قدسی در جهت عبودیت کامل، صیقل خورد و حجابهای طبیعت و زنگار سرکشی از آن برطرف شد، نور معرفت و ایمان که حکما آن را عقل مستفاد نامند، برآن میتابد و حقایق ملکوت و اسرار جبروت بر او آشکار میگردد؛ زیرا نفوس انسانی که براساس فطرت الهی سرشته شدهاند (سورهٴ روم، آیهٴ ۳۰)، استعداد پذیرش نور ایمان و فیض رحمان را دارند و چون نفس انسان از تعلقات و امیال جسمانی و فناپذیر چشم پوشید و رو به سوی ملکوت اعلا نمود، شگفتیهای ملکوت و آیات الهی را مشاهده خواهد کرد(سورهٴ نجم، آیهٴ ۱۸). پس اگر این نفس، قدسی و نورانی باشد، هرآنچه را که در مراتب نازلتر از خودش هست، میبیند و مشاهدهٴ مدارج بالا او را از مدارج زیرین بازنمیدارد و براین اساس چون نبی به افق اعلا توجه نمود و انوار معلومات را بدون آموزش بشری از خداوند فراگرفت، اثر آن انوار به قوای روحش سرایت میکند و صورت آنچه روح قدسیش مشاهده میکند، برای روح بشریش متمثل میگردد . و بدینرو نبی شخصِ محسوس را مشاهده و کلام الهی را در نهایت فصاحت شنیده و یا مکتوبی را رؤیت مینماید. به عبارتی دیگر، شخص محسوس فرشتهٴ نازل شدهای است که حامل وحی الهی است و کلام، کلام الهی، و کتاب هم کتاب اوست.» (اسرارالآیات، ص ۱۸۰)
به این ترتیب نفس نبی به عنوان نفس کمال یافته، منطبق با ملکوت عالم میباشد و صور ملکوتی در آینهٴ نفس نبوی تمثل پیدا میکنند و او با حواس ملکوتی خویش، کلام الهی را در قالب اصوات ملکوتی میشنود و آیات الهی و فرشتهٴ وحی را به صورت تصاویر ملکوتی مشاهده میکند. بنابراین «فرشتگان مقرب در بیداری، با روح قدسی پیامبر مواجه میشوند و چون نفس نبوی به عالم آنان که عالم وحی الهی است متصل شد، با گوش باطنیش کلام الهی را در مقام قاب قوسین او ادنی که مقام قرب و «مقعد صدق» (ر.ک: سورهٴ قمر، آیهٴ ۵۵) است، میشنود.» (همان، ص ۱۸۱ ـ ۱۸۲) و «در حال تلقی وحی، آنچه نبی از طریق لوح نفس خود در لوح محو و اثبات مشاهده کرده بود، به صورت فرشته، کلام و کتاب از باطن وجود اکمل محمدی به مشاعر و حواس ظاهر او منتهی میگردد و نفس پیامبر(ص) میان باطن و ظاهر عالم واسطه میشود و لذا گاه روح قدسیِ فرشتگان در بیداری، وجود محمدی را مورد خطاب قرار میدهد و گاه نفس کامل نبی با آنها در خواب معاشرت مینماید.» (ر.ک: المظاهر الالهیه، ص ۵۳ و ۵۴)
طبق نظریهٴ ملاصدرا جریان وحی از عالیترین مرتبهٴ وجودیِ عالم که متناسب با باطنیترین مرتبهٴ وجودی نبی است، سرازیر میشود و تجرد محضِ مرتبهٴ جبروتی، ابتـدا تمثل ملکوتی پیدا می کند و در صوری که فاقد ماده است، ظاهر می شود و سپس با عبور از مرتبهٴ م لکوتی به مرتبهٴ ناسوتی نازل می گردد و دارای وجود حسی، مانند آیه و کلام مسموع و مشهود، می شود که با گوش و چشم حسی ادراک می گردد. این نظریه بـه شـدت متـأثر از عرفان نظری ابن عربی است . خواجه پارسا شارح فصوص می نویسد: «قلـب انـسان بذاتـه منبع سماع قرآن کریم، به واسطهٴ جبرئیل و نیز سماع کلام عقل و سماع نفس کلی و ملائک سماوی و ارضی و این قبیل مکاشفات است . پس قلب دارای چشم و گوش و سایر حواس میباشد؛ همانگونه که خداوند فرمود: چشمها نابینا نمیشوند، بلکه قلوبی که در سـینه هـا است فاقد بصیرت می گردند (سورهٴ حج، آیهٴ ۴۶).» (شرح فصوص الحکـم ، ص ۹۹) همچنین در مورد ۱ کیفیت وحی در شرح فصوص جامی آمده است : «انبیا ابتدا به واسطهٴ نور خیال ، حقایق را در صورت های مثالی در خواب رؤیت می کنند و سپس ملَک را در مثال مطلق یـا مقیـد دربیداری مشاهده می نمایند. همچنین او معتقد است حکمت نوریه بر ح ضرت خیال گـسترده میشود و سپس باب آن به عالم مثال گشوده می شود. به این ترتیب، صـاحب حکمـت بـر معنای آنچه در حضرت مثال است، مطلع می گردد؛ زیرا این صـورت خیـالی، مثـال عـالم ملکوت است و معنای آن همان مراد االله از صورت رؤیا است و این اولین مبادی وحـی بـه انبیا میباشد.» (نقد النصوص فی شرح الفصوص، ص ۱۳۴)
در مورد وجوه کمالی نفس و قلب انسان، جامی در شرح فصوصالحکم مینویسد: «هر قلبی پنج وجه دارد:
۱ وجهی که با حضرت حق مواجه است؛ به گونهای کـه واسـطه ای بـین قلـب و حـق نیست.
۲ وجهی که با عالم ارواح مواجه است؛ به گونهای که بهواسطهٴ ارواح آنچـه را مقتـضی استعدادش است از پروردگارش اخذ میکند
۳ وجهی که اختصاص به عالم مثال دارد و به واسطهٴ این عالم و بهحسب اعتدال مـزاج و اخلاق، در تصرفات و حضور و معرفت ارتقا مییابد.
۴ وجهی که مواجه با عالم شهادت است و اختصاص به اسم «ظاهر» و آخر دارد
۵ وجه جامعی که به احدیت جمع، یعنی اولیت و آخریت، و ظهور و بطون، و جمع بین وجوه چهارگانه اختصاص دارد.
برای هریک از پنج وجه فوق، مظهری وجود دارد؛ اما وجه جامع اختصاص به پیامبر(ص) دارد که با همهٴ عوالم مواجه میشود و احکام آنها را ضبط میکند و اوصاف آن احکام را با وجه جامعش ظاهر میسازد.» (همان، ص ۲۰۰)
علامه مجلسی، بالاترین مرتبهٴ سماع حقایق را سماع کلام حق معرفی میکند؛ چنانکه حقیقت محمدیه در قوس صعودی بدون وساطت ملائکهٴ مقرب، حق را در «قاب قوسین او ادنی» شهود نمود و بلاواسطه کلام او را شنید. لذا فرمود: «لی مع االله وقتٌ لایسعه ملک مقرب و لانبی مرسل.» (ر.ک: بحارالانوار، ج ۸۲، ص۲۴۳) «مرتبهٴ نازل این مقام، استماع کلام عقل اول و سرانجام کلام ملائکه است که در جمیع این مراتب، متکلم، حق است و کلامِ حق همان تجلی او است. منبع این مکاشفات، قلب مهذّب انسان و عقل او است که منور به علم و عمل شده است و در مقام سیر به حق و شهود حقایق، حواس روحانی خود را به کار میاندازد. به این ترتیب میتوان گفت حواس روحانی باطن قوای ظاهری است که پس از رفع حجب جسمانی، قوای ظاهری با قوای باطنی متحد میشوند و قوای باطنی با سمع عقلی و رؤیت عقلی و شم باطنی و ذوق روحی، حقایق را میشنود، میبیند میبوید، میچشد و از باطن ذات خود تغذی میکند.» (شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص ۵۴۹ ـ ۵۵۹) به این ترتیب وحی و الهام از باطن ذات انسان کامل بر او منکشف میشود. به بیان دیگر، علم او به آن حقایق، علم شهودی و حضوری است.
میتوان گفت متناسب با پنج حس ملکوتی که باطن حواس مادی هستند، برخی از انواع مکاشفات نبوی عبارتند از:
۱ دیدن فرشتهٴ وحی؛
۲ شنیدن کلام الهی؛
۳ بوییدن رایحههای الهی؛ چنانکه حضرت رسول(ص) فرمود: «انّی لاجد نَفَس الرحمنِ من قبل الیمن.» (عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۹۷ و ج ۱، ص۵۱)
۴ لمس کردن، مانند اتصال بین دو نور یا بین دو جسد مثالی؛ چنان که در حدیث معراج حضرت رسول(ص) آمده است: خداوند دستش را بین دو کتفم گذاشت و من خنکی دستش را میان سینهام حس کردم. پس به آنچه در آسمانها و زمین است دانا شدم.[۱۴]
۵ چشیدن؛ چنانکه بر مبانی غیبی اطلاع حاصل کند. رسول(ص) فرمود: «در خواب دیدم شیر مینوشم تا جایی که از ناخنهایم سرازیر شد.» مقصود از شیر علم است. (ر.ک: شرح فصوص الحکم، فصل هفتم)
اما در مورد فرشتهٴ وحی، ابن عربی معتقد است: «جبرئیل صورتی از صور استعدادات عین ثابتهٴ احمدی است که در عالم ارواح که مثال مطلق است یا در خیال که مثال مقید است، متمثل گشته، اسرار و حکَم الهی را بر او تلقین میکند.» (شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص ۱۵۲)
«کار نبی اخبار از خداوند با اسما، صفات، افعال و احکامش میباشد که همهٴ این امور مبتنی بر وجود کلامی است.» (ر.ک. شرح فصوص الحکم، ص ۵۶۵ و ۵۶۶)
به این ترتیب صورت جمعی قرآن که تمامی حقایق حقه را در بردارد، محمول کاملترین نفس انسانی است که قابلیت سماع کاملترین معارف را دارد. «نبی محمود(ص) در مقام اتصال به ملکوت اعلی و اتحاد با امالکتاب و لوح محفوظ، با حواس باطنی شخصی را میبیند و یا کلامی را میشنود و یا صحیفهٴ مکتوبی را مشاهده میکند و از این کشف صوری ادراک معنوی میکند. ملک وحی به زیباترین صورت بر نبی متمثل میشود؛ چنانکه جبرئیل به صورت دحیهٴ کلبی که زیباترین فرد زمان خود بود، ممثل شد. معروف است که پیامبر جبرئیل را به صورت اصلی خود بیش از دو مرتبه ندید: یکی در شب معراج، در سدرهٴ المنتهی، و بار دوم در کوه حرا. پیامبر او را با ششصد بال دید که افق شرق و غرب را فرا گرفته بود و این کنایه از احاطهٴ کامل وی به عنوان حقیقت عقلی و مظهر اسم علیم الهی بر همهٴ عالم است. اما مقام باطنیِ جبرئیل شعاعی از اشعهٴ تابناک حقیقت محمدیه(ص) است.» (ر.ک: شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص ۵۸۹ ـ ۵۹۰)
کاملترین و جامعترین مصداق سیر صعودی انسان، معراج نبوی است که در باطن عالم واقع شد و بدین رو از حاکمیت قواعد زمان و مکان آزاد بود. پیامبر(ص) در این صعود، عالیترین کمال نفسانیِ انسان را محقق نمود. سید حیدرآملی در تبیین حرکت معراجی پیامبر اسلام مینویسد: «وی دو معراج داشت: صوری و معنوی. معراج صوری او عروج وی با بدنش از عالم سفلا به عالم علیا است تا آیات خداوند و عجایب آن عالم را مشاهده نماید؛ چنانکه خداوند فرمود: تا به او آیاتمان را نشان دهیم. (سورهٴ اسراء، آیهٴ ۱) این مشاهده هم به واسطهٴ قوای حسی و هم به مدد قوای روحانی صورت گرفت. اما معراج معنوی ایشان عروج از عالم نقصان به عالم کمال از حیث علم، عرفان و وجدان است و این معراج معنوی در مورد هریک از انسانها به قدر استعداد و قابلیتش ممکن است. در معراج جسمانی نبی اکرم، آیات الهی، آثار ربانی، انوار جبروتی و حقایق ملکوتی با وسایل جسمانی مشاهده شدند؛ همان گونه که خداوند فرمود: ما آیاتمان را به او نشان میدهیم. و نیز “او برخی آیات بزرگ پروردگارش را دید .” (سورهٴ نجم، آیهٴ ۱۸) همانگونه که اهل بهشت با چشم حس، خیال، عقل، قلب و روح نعمتهای بهشتی را مشاهده میکنند. اما معراج معنوی، عروج شخص از عالم نقصان به عالم کمال، از عالم کثرت به عالم وحدت، و از عالم جهل به عالم علم است که این امر جز با مشاهدهٴ حق تعالی در مظاهرش ممکن نیست؛ زیرا کمال انسان و علت غایی ظهور و ایجادش همین است و هرکس بخواهد این مقام را تحصیل کند، باید به معرفت سر «قاب قوسین» دست یابد.» (المقدمات من کتاب کتاب نص النصوص فی شرح الفصوص الحکم، ص ۹۱) به عبارت دیگر وصول نبی(ص) به مقام معراج معنوی، وصول به توحید جمعی تفصیلیِ رؤیت وحدت در عین کثرت، و رؤیت کثرت در عین وحدت است؛ آنجا که خداوند میفرماید: «هرچیز جز وجه حق تعالی هلاک شدنی است.» (سورهٴ قصص، آیهٴ ۸۸) و «هر جا رو کنید، آنجا وجه الله است.» (سورهٴ بقره، آیهٴ ۱۱۵) زیرا یکی از صفات او «محیط» است. بنابراین او بر هر چیزی احاطه دارد. قرب انسان کامل نسبت به خداوند به معنای قرارگرفتن در بالاترین حد وجودی ممکنات یعنی قاب دو قوس نزولی و صعودی است و معراج نبی به مثابه عروج تا بالاترین نقطهٴ اتصال میان واجب الوجود و ممکن الوجودها یعنی خالق و مخلوقات است و از آن حد نیز بالاتر رفت که همان مرتبهٴ فنای انسان کامل در نزدیکترین نقطهٴ قرب یعنی نقطهٴ «أو ادنا» است که با فنای حقیقت محمدی در حقانیت حق تعالی، چیزی جز حق تعالی باقی نماند. بر این اساس، قاب قوسین نشا نگر تجلی دائمی وجود از حضرت حق تا ماهیات نیازمند وجود است. پس َ از آراسته شدن به زیور وجود در سیری کمالی به سوی خالقشان بازمیگردند: ﴿الیه المصیر﴾ (سورهٴ مائده، آیهٴ ۱۸) در این سیر انسان که وجود نازل مادی و خاکیش در پایینترین نقطهٴ قوس نزول قرار دارد، مورد تجلی خداوند و دمیدن روح الهی قرارمیگیرد و با بازگشتن از طریق قوس صعودی به کمال حقانی، طولانیترین مسیر را به طرف خداوند طی میکند. در این طی مسیر، بیشترین میزان اراده جهت نزع و کنده شدن از تمایلات مادی برای انسان لازم است و لذا بیشترین تلاش در این طریق توسط انسان کامل صورت میگیرد. بنابراین وجود کامل محمدی(ص) مشتمل بر دو قوس است:
۱. قوس نازل، به اعتبار عین ثابت از نقطهٴ احدی هنگام اختفا [در هویت غیبیه]؛
۲. قوس صاعد به نقطهٴ احدیت، هنگام ظهور.
به عبارت دیگر میتوان گفت : «نقطهٴ بالای قاب قوسین، همان مقام قرب آسمانی است که وجود نبوی در مرتبهٴ امر الهی به وحدت با اسمای الهی نائل شد که در عین باقی ماندن دوئیت، میان عابد و معبود، از آن به اتصال تعبیر شده و بالاتر از این مقام، مقام «أو ادنی» یعنی مرتبهٴ احدیت است که تمییز عقلی و دوئیت اعتباری به واسطهٴ فنا و طمس کلی از میان برخاسته است.» (المقدمات من کتاب نص النصوص فی شرح فصوص الحکم، ص ۹۵ ـ ۹۶)
ابن عربی معتقد است: «معارج انبیا در شب واقع میشد؛ زیرا شب محل اسراء و کتم است و تاریکی شب حجاب غیب اسـت؛ چنان که جز جلیس شب کسی آن را درک نمیکند.» (ترجمان الاشواق، ص ۲۶) وی همچنین مینویسد: «اگر اسراء رسـول الله(ص) مانند رؤیای نائم تنها با روحش بود، کسی معراج را انکار نمیکرد؛ در حالی که اسراء مورد انکار منکرین، اسراء جسمانی حضرت رسول در تمامی مواطن عالم است و او سی وچهار بار سیر داده شد که یکی از آنها جسمانی و بقیه روحانی بود.» (الفتوحات المکیه، ج ،۳ ص ۳۴۲) ابن عربی همچنین مینویسد: «رمز معراج نبی اسلام(ص) به عنوان انسان کامل آن است که عالَم برصورت حق آفریده شد و نشئهٴ جسمی انسان بعد از تمامی مخلوقات عالم خلق شد. به این ترتیب هنگامیکه انسان به وجود آمد، به وسیلهٴ او عالم کامل شد. پس او هرچند بهواسطهٴ دمیده شدن روح خداوند، تقدم رتبی بر همهٴ عالم دارد، به لحاظ مادی و جسمانی دارای تأخر جسمانی از سایر موجودات عالم است و لذا از آنجا که انسان بر صورت حق آفریده شد، حق او را در اسمائش سیر میدهد تا آیاتش را در او، به او بنمایاند؛ زیرا انسان، مسما به تمامی اسمای الهی است و به وسیلهٴ آن اسماء، حق در بندگانش ظهور مییابد و به وسیلهٴ اسمای حق، عبد در حالاتش گوناگون میشود. پس آنها در حق اسماء، و در انسان تلوینات میباشند و خداوند در انسان به وسیلهٴ انسان با آن شئون تصرف میکند. پس هنگامیکه حق نبیِّ ولی را در اسمای حسنایش به طرف اسمای دیگرش سیر میدهد، ولیِّ نبی به دگرگونیهای احوال خود و احوال عالَم آگاه میشود و تحولی را که آن اسما در عالم ایجاد میکنند، درمییابد. بنابراین به وسیلهٴ اسم رئوف و رحیم، پیامبر(ص) به مؤمنان، رئوف و رحیم بود .» (الفتوحات المکیه، ج ۳، ص ۳۴۳) و در مورد سایر صفات و افعال حضرت ختمی مرتبت(ص) نیز چنین است و این همان معنای خلافت نبوی از حضرت حق در عالم وجود میباشد.
و اما در مورد تلقی وحی توسط پیامبر میتوان گفت: مرتبهٴ نفسانی خاتمالنبیین در سیر صعودیش به حضرت واحدیت، جامع جمیع اسمای الهی است. از اسما و صفات الهی با خبر میشود و این مرتبه بالاترین نقطهٴ قاب قوسین است و نیز عروج به بالاتر از آن که مرتبهٴ «أو ادنی» یا حضرت احدیت است، به فنای نبوی در هویت الهی منجر میشود، تا مقدمهٴ مرتبه بقای بعد از فنا و سپس بازگشت به خلق و به انجام رساندن رسالت نبوی جهت هدایت انسانها در تمام زمانها و مکانها باشد و از اینجا است که وجود قرآنی خاتم رسولان، حامل قرآن کریم میشود تا کاملترین و نهاییترین پیام خالق را به اشرف مخلوقات ابلاغ نماید.
جندی در شرح فصوصالحکم مینویسد: «هر چند حضرت نبی اکرم(ص) وجه قرآنی[۱۵] جمعی احدی دارد، اما فرقانش[۱۶] نیز بالاترین فرقان و تقوایش عظیمترین تقوا است و او به این ترتیب به عنوان انسان کامل در حال ربوبیت بر ماسویالله، خلافت از الله دارد و لذا جامع بین عبودیت عظما و ربوبیت کبرا میباشد.» (شرح فصوص الحکم، جندی، ص ۳۹۳)
وجههٴ ناسوتی و بشری پیامبر(ص) و مقام رسالت ختمیه
در بررسی مراتب کمالی انسان جا دارد که به اسفار اربعه اشاره شود. سفر همان توجه قلب به حق است و چهار مرحله دارد:
سفر اول: سیر از منازل نفس به سوی الله، جهت وصول به افق مبین که نهایت مقامات قلبی و مبدأ تجلیات اسمائی است.
سفر دوم: سیر در الله با اتصاف به صفاتش و تحقق به اسمائش در جهت افق اعلا و نهایت حضرت واحدیت.
سفر سوم: ارتقا به عین جمع و حضرت احدیت که مقام قاب قوسین است و نهایت آن مقام او ادنی است که نهایت ولایت میباشد.
سفر چهارم: سیر به واسطهٴ الله، از الله به طرف خلق برای تکمیل خلائق، و آن مقام بقا بعد از فنا و فرق بعد از جمع است. (اسفار، ج ۲، ص ۱۸) سفر چهارم، سفر انبیا و رسل است و اکمل ایشان حضرت محمد(ص) میباشد.
پیامبر اسلام به عنوان اکمل انسانها به واسطه بدن زمانمند و مکانمندش در بعد ناسوتی و ملکی، رسالت یافت تا جاهلترین انسانها را از حقایق عوالم جبروت، ملکوت و ناسوت آگاه کند و بر این اساس بود که فرمود: «من بشری مانند شما هستم که بر من وحی میشود.» (سورهٴ فصلت، آیهٴ ۶) از طرفی دیگر او به عنوان جانشین خداوند بر روی زمین، تحققبخش ارادهٴ الهی و دست خداوند بر روی زمین بود؛ چنانکه خداوند دربارهاش فرمود: «هنگامیکه تو تیر انداختی، تو نبودی که تیر میانداختی؛ بلکه خدا تیر انداخت.» (سورهٴ انفال، آیهٴ ۱۷) او محل نزول روح الهی از تجرد حضرت جبروت به تنگنای بدن آدمی و نقطهٴ صعود جسم خاکی انسان به وسیلهٴ دو بال ایمان و معرفت، به مقعد صدق عند ملیک مقتدر و قاب قوسین أو ادنی بود. ملاصدرا مینویسد: «خداوند در آغاز آفرینش، موجودات را از نهانگاههای امکان به سوی جهان ارواح خارج کرد و بعد از عالم ارواح آنان را به عالم اشباح و سپس اجساد که مردمانش ظالم و جاهلاند تحقق بخشید. در قرآن کریم آمده است: او تبارک و تعالی امر را از آسمان به سوی زمین تدبیر میکند. سپس به سوی او بازمیگردد. (سورهٴ سجده، آیهٴ ۵) پس بازگشت انسان به طرف حضرت حق به واسطهٴ کشش و عنایت ربانی در خلاف حرکت نزولیش صورت میگیرد؛ یعنی سیر صعودی با قطع دلبستگی از منازل جسمانی و ترک آن مقامات تحقق میشود؛ زیرا در حال نزولِ امر الهی در این منازل مادی، انسان آثار این منزلها را برای تکامل وجود انسانی خود، اعم از ماده، صورت، روح و جسم، به عاریت گرفت و به همین دلیل از مقام قرب محجوب، و به کثرت، مشغول و از وحدت غافل شد. بدینرو انسان باید جهت کسب مقام قرب و وحدت از این منازل قطع وابستگی کند. (سورهٴ تکاثر، آیات ۱ ـ ۲) زیرا بدنهای تاریک به سبب آن که قبرهای ارواحاند، در موت طبیعی که رجوع انسان به حضرت حق است، از ایشان گرفته میشود و روح انسان به عنوان امانت الهی برگشت داده میشود. بنابراین در موت اختیاری که به معنای دل کندن از تعلقات جسمانی است، انسان با اختیار خود عوامل کثرت و دوری از حضرت حق را رها میکند؛ آینهٴ وجودش از هر صورتی، جز صورت حق، خالی میماند در این هنگام است که کشش و عنایت الهی در او تصرف مینماید».
ملاصدرا در مورد مقام خلیفهٴ الهی محمد(ص) در روی زمین مینویسد: «ارادهٴ خداوند چنین تعلق گرفت که جانشینی از طرف خود جهت ولایت، ایجاد و نگهداری انواع موجودات معین فرماید که رویی به سوی قدیم ازلی داشته، فیض و رحمت را از حق سبحان گیرد، و رویی به طرف حدوث و خلق داشته، تا آن فیض را به خلایق برساند . لذا خلیفهای خلق نمود تا قائم مقام او در تصرف امور باشد و بر او لباس تمام اسما و صفات خود را پوشاند؛ او را متصرف در تمام عوالم ملک و ملکوت کند، به سبب حکم و قضای جبروتش موجودات را مـخر او فرمود و برای آن خلیفه به جهت مظهریت دو اسـم «الظاهر» و «الباطن»، صورتی ظاهری و حقیقتی باطنی قرار داد تا قدرت تصرف در ملک و ملکوت را داشته باشد. لذا هدف از وجود عالم و ایجاد پی درپی اشیا، ایجاد خلیفهٴ الهی در جهان است. به این ترتیب که هدف از ارکان و عناصر، نباتات هستند، هدف از نباتات، حیوانات، هدف از حیوانات، اجساد بشری، هدف از خلقت اجساد بشری، ایجاد ارواح انسانی است و هدف از ارواح انسانی ایجاد خلیفه الله در زمین است».
در مقام رسالت کامل محمد(ص)، صدرالمتألهین میافزاید: «برهان سایر پیامبران در اشیایی غیر از نفس ایشان بود، ولی برهان پیامبر اعظم(ص) در نفسش بود؛ زیرا برهان بصیرت او آن است که فرمود: «چشم او به خطا نرفت و طغیان نکرد، بلکه او آیات بزرگ پروردگارش را مشاهده کرد.» (سورهٴ نجم، آیات ۱۷ ـ ۱۸) برهان لامسهٴ او آن است که فرمود: «خداوند دستش را بین دو کتف من قرار داد تا سردی آن را حس کردم »، برهان زبانش آنکه فرمود: «از روی هوی سخن نمیگوید، بلکه آن سخن جز وحی نمیباشد»، برهان دستش آن است که «هنگامی که تیر انداختی تو تیر را نینداختی، بلکه خداوند تیر را انداخت». برهان سینهاش آنکه خداوند فرمود: «آیا برای تو سینهات را گشاده نکردیم؟» (سورهٴ انشراح، آیهٴ ۱)، برهان قلبش آنکه «قلب آنچه را دید، تکذیب نکرد» (سورهٴ نجم، آیهٴ ۱۱) و برهان حافظهاش آنکه خداوند فرمود: «ما برای تو میخوانیم و تو فراموش نمیکنی» (سورهٴ اعلی، آیهٴ ۶؛ اسرار الآیات، ص ۲۰۴ ـ ۲۱۱)
به این ترتیب «نه تنها از جهت جبروتی و ملکوتی، بلکه از حیث بشری نیز خداوند کاملترین انسان را ارسال فرمود. به لحاظ مقام ولایت که باطن نبوت وی میباشد، فرمود: «مرا با خداوند وقتی است که در آن نه فرشته مقرب و نه پیامبر مرسلی میگنجد.» اما از آنجا که اسوه و الگویی که برای بشر در مقام جسمانی و زمینی ارائه میشود، باید به لحاظ ظاهری دارای قیودی باشد، رسول اکرم(ص) در اشاره به مقام بشریش میفرماید: «و نمیدانم با من و شما چه میکنند.» (سورهٴ احقاف، آیهٴ ۹) بنابراین سیر معرفتی حضرت رسول از ظاهر زمانمند، مکانمند و محدود بشری به باطن فرازمانی، فرامکانی و لایتناهای ولی اللهی، منوط به طلب، اراده و مجاهدتهایش است که به اقتضای مشیت الهی با علم لدنی و من حیثُ لایحتسب، عالم به علم ماکان و مایکون و ما هو کائن شد و در جنبهٴ عملی نیز کاملترین خُلق و عمل را به جهانیان عرضه نمود. اما رابطهٴ میان محمد(ص) به عنوان خلیفهٴ الله و خاتم رسولان با مستخلف عنه، رابطهٴ عابد با معبود و عاشق با معشوق است؛ زیرا او رسول عشق و پیامش ذکر محبت است. محتوای پیامش وصف عشاق الهی و والهان جمال رب العالمین است؛ زیرا هر شیئی، چه کامل و چه ناقص، به واسطهٴ عشق جبلی یا شوق غریزی در طلب کمال و حق است؛ خواه بالطبع و خواه بالاراده، و لذا قوام و حرکت آسمانها و زمین به واسطهٴ عشق است. همچنین غایت آسمان و زمین در سیر و سکون، جز وصال جاعل زمین و آسمان و تقرب به خالق نیست؛ زیرا آسمانها و زمین از روی میل به صف اطاعت کنندگان حضرت حق پیوستند (سورهٴ فصلت، آیهٴ ۱۱) و از این رو مبدأ اعمال صالحه در انسانها نیز عشق باری و شوق به لقای او است؛ از آنجا که جماد طالب حق است، ولی به واسطهٴ طلب نبات، و نبات به واسطهٴ طلب حیوان، و حیوان به واسطهٴ طلب انسان، و انسان به واسطهٴ طلب انسان کامل تا سیر عالم به سوی غایت قصوای آفرینش که ذات باریتعالی است، محقق شود.» (کسر اصنام الجاهلیه، ص۸۳ ـ ۹۰)
به این ترتیب در پایینترین مراتب وجودی که مرتبهٴ عالم جسمانی است، عشق و جذبهٴ کمال حقانی، انگیزهٴ حرکت موجودات میباشد و انسان که ودیعهٴ روح الهی را با خود حمل میکند، بیش از سایر موجودات نیاز عاشقانه به کمال الهی دارد و خاتم رسولان الهی به عنوان انسان کامل، عاشقترین و مشتاقترین انسان به معبود لایزال است.
دربارهٴ مراتب ارسالات آن ختم رسل، ملاصدرا عقیده دارد: «ظاهرِ رسالت، شریعت است که پاک کنندهٴ ظاهر است، باطن آن در جهت عملی، طریقت است که پاک کنندهٴ اخلاق است و باطن آن از جهت علمی، حقیقت است که پاک کنندهٴ عقل میباشد.» (همـان، ص۹۰ ـ ۹۱)
ملاصدرا در مورد کمال قوای رسول خاتم مینویسد: «کمال عقلانی انسان، اتصال وی به ملأ اعلا و مشاهدهٴ ذوات ملائک مقرب است. کمال قوهٴ مصوِر او مشاهدهٴ اشباح مثالی و اطلاع برحوادث گذشته و آینده و کمال قوهٴ حسی شدت تأثیر در مواد جسمانی به حسب وضع و خضوع قوهٴ جرمانی و طاعت جنود بدنی است. کسیکه به صورت جمعی، تمامی این کمالها را داشته باشد، شایستهٴ خلافت الهی و ریاست خلق میباشد و رسولی میشود که از الله به او وحی میشود و با معجزات بر دشمنان غالب میگردد. وی چند خصیصه دارد. اول، نفسش صافی است و قوت نظریش شبیه به روح اعظم است. پس هرگاه اراده کند بدون تعمل و تفکر زیاد به روح اعظم متصل میشود تا علوم لدنی را به او افاضه کند و زیت عقلِ منفعل او در غایت استعداد، به نور عقل فعال روشن شود (ر.ک: سورهٴ نور، آیهٴ ۳۵) که این همه خارج از حقیقت ذات مقدسش نیست و به این ترتیب او شنوای کلام معنوی و حدیث ربانی میشود.» (الشواهد الربوبیه، ص ۳۴۲ ـ ۳۴۳)
شایان ذکر است که تقدم مرتبهٴ جبروتی و عقلی بر مرتبهٴ ملکوتی و نفسی، و تقدم آن دو بر مرتبهٴ ناسوتی و بشری، تقدم زمانی نیست؛ بلکه دهری و رتبی است. همانگونه که عالم ملک، آیه و نشانهٴ ملکوت است، ملکوت نیز آیه و نشانهٴ جبروت میباشد و لحوق ملک بر ملکوت و جبروت، زمانی نیست، بلکه ظهور و نشانهٴ آن باطنها است. همچنین حضور جسمانی محمد(ص) هرچند زمانمند و مکانمند بود، اما این شأن ناسوتی، ظهورِ نبوت ملکوتی و ولایت جبروتیش بود و از آنجا که مرتبهٴ رسالت، تحقق عینیِ دو مرتبهٴ نبوت و ولایت است در طول آن دو مرتبه است ـ و نه در عرض آنها ـ تا تزاحمی میان احکام لامکان و لازمان آن مراتب با احکام زمانمند و مکانمند رسالت پیش نیاید، احکام زمانی و مکانی شریعت محمدی نیز در عین لازم الاجرا بودن ظاهری، دارای معانی و روح کلیای هستند و با عبور از ظاهر آنها و توجه به آیه و نشانه بودن الفاظ وحیانی، میتوان محتوا و روح کلی آنها را که فرازمانی و فرامکانی است، فهم کرد. چنین است که تا قیام قیامت با تمسک به نقش بشری رسول اسلام(ص) ـ که افعالش فعل خدا در روی زمین بود ـ و با استمداد از نقش ملکوتی نبی اسلام(ص) ـ که اوصاف و اخلاقش، اوصاف و اخلاق الهی بود ـ و با تولّی به ولایت مطلقهٴ ایشان ـ که ذاتش فانی در ذات الهی بود ـ میتوان صراط مستقیم الهی را درنوردید تا به بالاترین نقطهٴ دایرهٴ امکان که مقعد صدق عند ملیک مقتدر است، واصل شد. به این ترتیب پس از هبوط روح الهی به خاکدان طبیعت، از تنگنای طینت به لایتناهای بهجت و سرور روحانی عروج نمود که صراط مستقیم این عروج، اعتقاد به معارف حقه، تخلق به اوصاف الهی و انجام فرایض ربوبی است. «اما این جامعیت وجود محمدی در تمام شئون معنوی و مادی، برای غیر مسلمانان قابل فهم نیست؛ زیرا به عنوان مثال حضرت عیسی(ع) دارای شخصیتی روحانی و اخلاقی بود و نمیتوانست الگوی یک زندگی دنیوی و مادی تلقی شود، اما زندگی زمینی پیامبر اسلام چنان مملو از فعالیتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی است که اگر کسی جنبهٴ معنوی پیامبر(ص) را نشناسد، میپندارد که نمیتواند ایشان را به عنوان الگوی یک زندگی عارفانه تلقی کند؛ در حالی که بدون ولایت معنوی او، هیچ معرفت و تقوایی امکانپذیر نیست.
پیامبر اسلام(ص) نه تنها راهنمای معنوی، بلکه سازمان دهندهٴ یک نظام اجتماعی بود؛ در حالیکه در دنیای جدید که دین از سایر حوزههای زندگی جدا شده، تصور این که یک انسان معنوی چگونه میتواند در جدیترین فعالیتهای اجتماعی مستغرق شود، مشکل است.» (آرمانها و واقعیتهای اسلام، ص ۱۵۴ ـ ۱۵۵) «پیامبر در زندگی اجتماعی مشارکت میکرد، او ازدواج میکرد، حاکم و قاضی بود و در جنگهای متعدد شرکت میکرد؛ اما در همهٴ این فعالیتها قلبش با یاد خدا آرام بود و مشارکت او در زندگی اجتماعی و سیاسی، جهت پیوند زدن این قلمرو به یک مرکز معنوی صورت میگرفت. پیامبر هیچگونه جاهطلبی دنیوی نداشت[و این عجین بودن بعد اخلاقی و ملکوتی پیامبر با بعد ناسوتی و بشری او است.] وی جهت کمال بخشی به زندگی دنیوی، به مسائلی چون جنگ، مجازات، عدالت و نظایر اینها میپرداخت. وجود کامل محمدی(ص) بسیار مهربان و شفیق بود و فقط نسبت به خیانتکاران خشمگین میشد. غضب پیامبر در چنین مواردی، جلوهای از عدالت الهی است و چنین امری لازمهٴ استقرار یک نظم جهانی و پیراسته شدن آن از هرگونه شرک و ظلم بود و این در حالی بود که وی همواره به جهاد با نفس میپرداخت و جهاد با نفس را جهاد اکبر تلقی میکرد. محمد(ص) هیچ محدودیتی برای بخشش به دیگران قائل نمیشد و هرگز چیزی را برای خودش نمیخواست؛ بلکه همواره ایثار میکرد. حضرت رسول(ص) رسول عشق بود. او عاشق حق و حقیقت و دوستدار خلایق بود. وی در برابر مشیت حق، منفعل و نسبت به ماسویالله فعال بود. بر خود سختگیر و بر مخلوقات خدا آسانگیر و بخشنده بود. به طور خلاصه میتوان گفت رسول اسلام به عنوان انسان کامل در مرتبهٴ بشری خود مظهر اعتدال در حیات آدمی است که نتیجهٴ آن فنا شدن در حقیقت الهی است. وی بین تمایلات نفسانی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی که جز با تعالی و ارتقای مقام انسان نمیتوان برآنها چیره شد، هماهنگی ایجاد کرد و همهٴ آنها را به زمینهای برای تعمق، مراقبه و فنا در حق بدل کرد. به این ترتیب دانسته میشود که معنویت اسلامی که پیامبر نمونهٴ عالی و نقطهٴ اوج آن است، متضمن نفی دنیا نیست؛ بلکه به معنای فراتر رفتن از امور دنیوی و ایجاد اعتدال است که از این طریق، تقرب به وجود مطلق حاصل میشود و محبت به چنین انسان کاملی بر همه فرض است؛ اما این عشق و محبت نباید صرفاً احساسی و فردگرایانه تلقی شود. پیامبر محبوب است؛ زیرا تجسم هماهنگی و زیباییای است که در همهٴ عالم سریان دارد و پیروی از محمد(ص) به انسان کمک میکند تا طبیعت خداگونهٴ خویش را به فعلیت برساند و به اخلاق الهی آراسته گردد.» (همان، ص ۱۵۵ ـ ۱۸۶)
نتیجهگیری
در آنچه گذشت، حرکت کمالی انسان به عنوان خلیفهٴ خداوند بر روی زمین بررسی شد؛ انسانی که توانایی سیر از اسفل السافلین مادهٴ ظلمانی، محدود و مقید را تا اعلاعلیین روحانیت و آگاهی لایتناهی دارد. در این معرفی، حرکت کمالی مراتب وجودی عالم ترسیم گردید و همان مراتب در وجود انسان مورد توجه قرار گرفت و سپس ظهور و تعین کمالات وجودی انسان در حضرت محمد(ص) به عنوان اسوهٴ اتم و اکمل انسانیت، خلیفهٴ کامل خداوند و جامع جمیع اسما و صفات حضرت حق تحلیل شد. به این ترتیب معلوم شد که پیامبر خاتم که افعالش فانی در افعال حق، صفاتش فانی در صفات حق و ذاتش فانی در ذات حضرت حق بود، با نقش الگویی خود، تحقق بخش شریعت الهی شد که تعین و ظهور طریقت و حقیقت نازل شده بود تا شرایط و لوازم صعود انسان را از مرتبهٴ جسمانیت بشری به مراتب کمالی ملکوتی و جبروتی فراهم کند. براساس آنچه در مقاله گذشت، تبیین شد که انسان به واسطهٴ اراده و اختیارش محتاج اسوه و ا لگوی تام و کاملی جهت صعود آگاهانهاش میباشد؛ اسوهای که کلیهٴ راههای کمال را اعم از ظاهری و باطنی، یا جسمی و روحی تا اوج پیموده باشد و حضور عینیش مسبوق به حضورش در علم خدا به عنوان علت غایی خلقت همهٴ موجودات، به ویژه و انسان باشد. این غایت کمالیِ خلقت، در علم خدا به عنوان نور اول، روح اول و عقل کل تجلی کرد که پس از نزول در مرتبهٴ زمانمند و مکانمند جسمانیت، در آخرین حلقهٴ سلسلهٴ پیامبران تحقق عینی یافت تا علم الهی را به عنوان کلام خداوند در قالب تنزل یافتهٴ قرآن کریم ابلاغ نماید. این انسان کامل که به لحا ظ وجود جسمانی تاریخی در آخرالزمان مبعوث شد، پیامش نیز به تناسب اندیشهٴ رشدیافتهٴ انسان در آخرالزمان، کاملترین پیام خالق به انسان است. در نتیجه لازم اسـت تا وی به عنوان حامل کاملترین پیام، کاملترین انسان باشد و این کمال در مرتبهٴ جبروتی و عقلانی، ملکوتی و نفسانی، و نیز ناسوتی و بشری تحقق داشته باشد تا حامل و محمول، یعنی پیامبر و پیام، بتوانند جامع کلیهٴ شئون تاریخی و فراتاریخی انسان و انسانیت باشند.
کتابشناسی
۱. قرآن کریم
۲. دیوان امام علی(ع)، قم: انتشارات پیام اسلام.
۳. آشتیانی، سید جلال الدین(۱۳۶۵ش)، شرح مقدمه قیصری برفصوص الحکم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات.
۴. آملی، سید حیدر(۱۳۵۲ش)، المقدمات من کتاب نص النصوص فی شرحالفصوصالحکم، مقدمه هنری کربن و عثمان یحیی، تهران: انستیتو ایران و فرانسه.
۵. امام خمینی، روحالله(۱۳۷۲ش)، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، مقدمه سید جلالالدین آشتیانی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
۶. ابن الترکه، صائن الدین علی بن محمد (۱۳۷۸ش) تحقیق و تعلیق محسن بیدارفر، قم: انتشارات بیدار.
۷. ابن بابویه قمی(صدوق) محمد بن علی (۱۳۷۷ ش)، عیون اخبار الرضا، قم: دارالعلم.
۸. ابن عربی، محیالدین(۱۳۶۵ق)، فصوصالحکم، به کوشش ابوالعلاء عفیفی، قاهره.
۹. ـــــــــــــــــــــــــــ (۱۲۹۳ ق)، الفتوحات المکیه، بولاق، (چهار مجلد)
۱۰. ـــــــــــــــــــــــــــ (۱۳۸۱ه)، ترجمانالاشواق، بیروت: دارصادر.
۱۱. ابن ابی جمهور (۱۴۰۳ ق)، عوالی اللئالی، قم: مطبعه سید الشهداء.
۱۲. پارسا، خواجه محمد (۱۳۶۶ش)، شرح فصوص الحکم، تصحیح دکتر جلیل مسگرنژاد، مرکز نشر دانشگاه.
۱۳. جامی، عبدالرحمن(۱۳۵۶ش)، نقدالنصوص فی شرح الفصوص، با مقدمه و تصحیح و تعلیقات ویلیام چتیک، پیشگفتار جلال الدین آشتیانی، تهران: انجمن فلسفه ایران.
۱۴. جندی، مؤید الدین(۱۳۸۱ش)، شرح فصوص الحکم، طبعه منقحه، صححه و علّق علیه الاستاذ السید جلالالدین آشتیانی، قم: بوستان کتاب.
۱۵. خوارزمی، تاج الدین حسین بن حسین(۱۳۶۸ش)، شرح فصوص الحکم، تصحیح به اهتمام نجیب مایل هروی، انتشارات مولی، چاپ دوم.
۱۶. صدرالمتالهین شیرازی(۱۳۸۳ش)، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، الجزء الثالث من السفر الاول، شرکت دارالمعارف الاسلامیه.
۱۷. ــــــــــــــــــــــــــــــ (۱۳۴۶ش)، الشواهد الربوبیه، حواشی ملاهادی سبزواری، تصحیح و تعلیق و مقدمه سید جلال الدین آشتیانی، انتشارات دانشگاه مشهد.
۱۸. ــــــــــــــــــــــــــــــ (۱۳۶۴ش)، المظاهر الالهیه، ترجمه و تعلیق سید حمید طبیبیان، انتشارات امیرکبیر.
۱۹. ــــــــــــــــــــــــــــــ (۱۳۴۰ش)، کسر اصنام الجاهلیه، حققه و قدم له محمد تقی دانش پژوه، مطبعه جامعه الطهران.
۲۰. ـــــــــــــــــــــــــــــــ (۱۳۶۳ش)، مفاتیحالغیب، ترجمه و تعلیق محمد خواجوی، انتشارات مولی.
۲۱. ـــــــــــــــــــــــــــ ــ (۱۳۶۳ش)، اسرارالآیات، ترجمه و تعلیق محمد خواجوی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
۲۲. صفّار(۱۳۶۲ش)، بصائرالدرجات، تهران: منشورات اعلمی.
۲۳. فیض کاشانی(۱۳۵۸ش)، علمالیقین، قم: انتشارات بیدار.
۲۴. قاشانی، کمال الدین عبدالرزاق(۱۳۷۰ق)، شرح فصوص الحکم، قم: انتشارات بیدار، چاپ چهارم.
۲۵. قیصری، داود (۱۲۹۹ق)، شرح فصوص الحکم، تهران.
۲۶. مجلسی، محمدباقر(۱۴۰۳ق)، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء.
۲۷. نصر، سیدحسین(۱۳۸۳ش)، آرمانها و واقعیتهای اسلام، ترجمه شهاب الدین عباسی، دفتر پژوهش و نشر سهروردی.
۱ أتحسب انّک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذی باحرفه مظهر المضمر
۲.کنت کنزاً مخفیا و لم اُعرف فاحببت ان اُعرف.
[۴] زیرا علت غایی خلقت عالم خلقت آدم و حوا بود و علت غایی خلقت آدم و حوا به وجود آمدن انسان کامل بود.
[۵] زیرا وجود نوری پیامبر(ص) و اوصیائش(ع) که تجلی اسم نور حضرت الوهیت است، بیشترین آگاهی ممکن را بر عظمت شأن الهی دارد و تسبیح و تهلیل و تقدیس حضرت حق نیز معلول همین آگاهی است.
[۶] در حدیث دیگری آمده است : «اول ما خلق الله روحی» (ابن جمهور، عوالی اللئالی، ج۴، ص۹۹؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱۵، ص ۲۴)
[۷] منظور وجود نوری حضرت محمد(ص) است که با نفحهٴ الهی در آدم دمیده شد.
[۸] زیرا جبرئیل مظهریت از اسم علیم و حفیظ الهی دارد؛ در حالی که محمد(ص) به عنوان انسان کامل و کمال انسانی مظهر اسم «االله» است که جامع جمیع اسمای حضرت حق است. بنابراین شدت قربش نسبت به حضرت حق بیشتر از جبرئیل است.
[۹] الواحد لایصدر عنه الاّ الواحد.
[۱۰] ﴿و علم ءادم الاسماء کُ لها﴾ (سورهٴ بقره، آیهٴ ۳۱).
[۱۱] ﴿قال یاآدم انبئهم باسمائهم﴾ (سورهٴ بقره، آیهٴ ۳۳).
[۱۲] اسم االله جامع جمیع اسما و صفات خداوند است.
[۱۳] اعیان ثابته به منزلهٴ ثبوت علمی اشیا در علم الهی است و تحقق عینی اشیا مسبوق به آن است.
[۱۴] فوضع االله کفّه بین کتفی فوجدت بردها بین ثدیی فعلمت ما فی السموات و ما فی الارض. (بحارالانوار، ج۱۳، ص۴۰۱)
[۱۵] جنبهٴ جمعالجمعی نبوی و نیز جمعالجمعی کلام الهی.
[۱۶] جنبهٴ فرق بعد از جمع پیامبر و نیز فرق بعد از جمع کلام الهی.