رسول خدا(ص) و استراتژی ایشان در برابر خط نفاق

در صدر اسلام، منافقان بسیاری در مدینه، همراه پیامبر و میان اصحاب آن حضرت بودند. اینان برای نابودی اسلام نقشه‌ها کشیدند و ماجراها آفریدند.

779

رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و استراتژی ایشان در برابر خط نفاق

نویسنده: محمدقدیر دانش۱

منبع: معرفت ۱۳۸۷ شماره ۱۲۹

 

 

در صدر اسلام، منافقان بسیاری در مدینه، همراه پیامبر و میان اصحاب آن حضرت بودند. اینان برای نابودی اسلام نقشه‌ها کشیدند و ماجراها آفریدند. نبی اکرم(صلی الله علیه وآله) در زمان حیات خود، از آنها دلی پر غصّه داشتند و نسبت به آینده امّت اسلامی از آنها نگران بودند و نسبت به آنها هشدار میدادند. درباره این موضوع، پرسش‌های متعددی قابل طرح و بررسی هستند که هرکدام می‌تواند از جهتی با اهمیت و آموزنده باشد؛ تعداد منافقان چه مقدار بود؟ آیا آنان در جامعه قابل شناسایی بودند؟ آنان از چه ویژگی‌هایی برخوردار بودند؟ اهداف و اقدامات عملی منافقان چه بود؟ آنان چه آسیب‌هایی را بر جامعه اسلامی وارد می‌کردند؟
 آنچه بیشتر از همه برای ما اهمیت دارد، شیوه برخورد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در برابر منافقان به عنوان اخلاق حکومتی و شیوه تدبیر سیاسی آن حضرت است که می‌تواند و باید الگوی رفتاری رهبران و دست‌اندرکاران حکومت اسلامی قرار گیرد؛ زیرا منافقان دشمنان داخلی حکومت اسلامی بودند و بسیار مسئله‌ساز. این پدیده، که خطرهای زیادی در پی داشت و ممکن بود سرنوشت حکومت اسلامی را به گونه دیگری رقم بزند؛ اما تدبیر پیامبر موجب شد بدون پرداختن به مبارزه رسمی با آنان، زمینه انقباض و انزوایشان فراهم گردد. در حقیقت، در تاریخ حکومت‌ها، هیچ سیاست و برنامه‌ای در خصوص مقابله با بحران‌های داخلی، همانند سیاست حکیمانه پیامبردر برخورد با پدیده نفاق و مهار آن سراغ نداریم. بنابراین، برخورد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در برابر آنان، علاوه بر جنبه دینی و اخلاقی، از جهت سیاسی نیز بسیار آموزنده است. پس بسیار با اهمیت و آموزنده است که یک بار صفحات زرّین تاریخ زندگی رسول گرامی(صلی الله علیه وآله)را با این هدف ورق بزنیم تا ببینیم آن حضرت با این کافران نقاب بر چهره چه شیوه رفتاری را در پیش گرفتند.
 بر این اساس، پرسش اصلی پژوهش حاضر این است که شیوه رفتار پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در برخورد با منافقان چگونه بود؟ چه الگوهای رفتاری را می‌توان از سیره آن حضرت در این خصوص به دست آورد؟ لازم به یادآوری است که در قرآن درباره منافقان، آیات زیادی نازل شده؛ آنان را معرفی کرده و از نیرنگ‌های آنان پرده برداشته و گاهی نیز وظیفه پیامبررا در برابر آنها تعیین کرده است. آنچه در این نوشتار، موردنظر است بررسی و گردآوری شواهد عینی و تاریخی شیوه رفتار رسول خدا(صلی الله علیه وآله)در برابر منافقان است. بدین‌روی، با توجه به داده‌های تاریخی به دست آمده در این‌باره، الگوهای رفتاری رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در برابر منافقان ارائه خواهد شد. اما پیش از ورود به اصل مطلب، تعریف و توضیح برخی واژه‌ها لازم مینماید.
بازشناسی مفاهیم اساسی
۱. سیره
«سیره» در لغت، به معنای راه و روش است. منظور از سیره یک فرد، شیوه و نوع رفتار او در میان مردم است.۲از سیره می‌توان به «منطق عملی» نیز تعبیر کرد که هرکس در شرایط گوناگون بر اساس آن عمل می‌کند. یکی منطق و الگوی رفتاری‌اش زور است و دیگری محبت و رأفت؛ یکی منطق دوراندیشی و تدبیر در پیش می‌گیرد و دیگری منطق سرعت و تصمیم‌گیری فوری؛ یکی بر اساس صداقت و درستی رفتار می‌کند و دیگری بر اساس نیرنگ و فریب. بر این اساس، سیره پیامبر به معنای سبک و روشی است که آن حضرت در عمل، برای مقاصد خود به کار می‌بردند. برای مثال، پیامبر تبلیغ می‌کردند؛ روش تبلیغی ایشان چه روشی بود؟ آن حضرت در عین حال که معارف اسلامی را برای مردم تبلیغ می‌کردند، یک رهبر سیاسی نیز بودند؛ روش مدیریتی و رهبری ایشان چگونه بود؟ با مخالفان و موافقان چگونه رفتار می‌کردند؟ پیامبر به عنوان یک انسان، دارای خانواده و زندگی بودند؛ با فرزندان و زنان خود، چه نوع رفتاری داشتند؟۳
 سیره وجود مقدّس پیامبر اکرم و دیگر معصومان(علیهم السلام)یکی از منابع مهم شناخت معارف دینی است که یک مسلمان می‌تواند از این راه، بینش خود را اصلاح و تکمیل کند. ما موظّفیم از وجود پیامبربهره ببریم، هم در گفتار و هم در رفتار; یعنی هم سخنان حضرت برای ما راهنما و حجت است و هم کردار ایشان. (لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ)؛۴ یقیناً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشقی نیکو است، برای آنان که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می‌کنند.
 ذکر این نکته لازم است که واژه «سنّت» که درباره رسول خدا و دیگر معصومان(علیهم السلام) به کار می‌رود، نسبت به سیره، معنایی عام دارد. «سنّت»، که واژه‌ای فقهی است، گفتار، رفتار و تقریر معصوم نسبت به رفتار دیگری را شامل می‌شود.۵

  1. کافر
    «کفر» به معنای پوشاندن چیزی است. به شب بدان دلیل «کافر» گفته می‌شود که اشخاص را با تاریکی خود می‌پوشاند. کفر نعمت، پوشاندن آن با ترک شکر است. بزرگترین کفر، انکار وحدانیت خدا یا دین یا نبوّت است. «کفران» بیشتر درباره ترک شکر و «کفر» درباره انکار دین به کار میرود. «کافر» در عرف دین، به کسی گفته میشود که وحدانیت خدا یا نبوّت یا شریعت یا هر سه را انکار کند.۶ مجمع‌البیان، «کفر» را چنین تعریف کرده است: «کفر در شریعت، عبارت است از: انکار آنچه خدا معرفت آن را واجب کرده است؛ همانند وحدانیت و عدل خدا و معرفت پیامبرش و آنچه را که حضرتش از ارکان دین آورده که هر کسی یکی از این‌ها را انکار کند، کافر است».۷
    ۳. منافق
    بدون تردید، «منافق» از زمره کافران است و بهره‌ای از ایمان در قلب خود ندارد؛ ولی نقاب مسلمانی بر چهره می‌کشد و خود را مسلمان معرفی می‌نماید. «منافق» کسی است که کفرش را پنهان می‌کند و اظهار اسلام می‌نماید. او از روی نیرنگ، دروغ و فریب دادن مسلمان‌ها، ادعای ایمان می‌کند، در حالی که نسبت به همه یا برخی از ارکان ایمان در قلب خود کافر است. قرآن کریم در موارد متعددی به کفر منافقان تصریح کرده است. در سوره بقره، آنان را چنین توصیف می‌کند: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَقُولُ آمَنَّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِینَ یُخَادِعُونَ اللّهَ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَمَا یَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَ مَا یَشْعُرُونَ»؛۸ گروهی از مردم کسانی هستند که می‌گویند: به خدا و روز رستاخیز ایمان آورده‌ایم، و حال آن‌که ایمان ندارند. می‌خواهند [با این کار] خدا و مؤمنان را فریب دهند، در حالی که جز خودشان را فریب نمیدهند؛ ولی نمی‌فهمند.
    راغب اصفهانی در تعریف «نفاق» مینویسد: «نفاق» وارد شدن در اسلام از یک طرف و بیرون رفتن از آن از طرف دیگر است.۹ منافق به معنای مذکور، واژه‌ای است که در ادبیات اسلامی ایجاد شده و در میان عرب پیش از اسلام بدین معنا به کار نمی‌رفت. «منافق» از ماده «نافقاء» و «النُفقه» گرفته شده که لانه «یربوع» است. «یربوع» خزنده‌ای است شبیه موش، و شاید موش صحرایی یا راسو باشد. یربوع زمانی که برای خود در داخل زمین لانه درست می‌کند، برای آن دو راه یا بیشتر می‌گذارد. سوراخ یکی از این راه‌ها را در سطح زمین با مقدار کمی از خاک می‌پوشاند و پنهان می‌کند و زمانی که اضطرار پیش بیاید و چیزی او را از یک طرف دنبال کند، راه دیگر را در پیش میگیرد و با سر خود کمی به آن لایه نازک از خاک می‌زند، خاک‌ها می‌ریزد و از آنجا بیرون می‌آید و فرار می‌کند.»۱۰
    الف. انواع نفاق
    منافقان از لحاظ انگیزه و اهداف چند دسته‌اند:
    ۱. کسانی که برای رسیدن به منافع و مصالح دنیایی، به ظاهر مسلمان گردیدند. در زمانی که اسلام گسترش یافت و فتوحات زیاد شدند، اینان به خاطر آن‌که از غنایم جنگی بهره ببرند، اظهار اسلام کردند.
    ۲. برخی برای ترس جان، مال و دیگر منافع دنیاییشان مسلمان شدند. عبداللّه بن اُبی، سرکرده منافقان مدینه، نمونه آشکار این‌گونه نفاق بود.
    ۳. برخی دیگر از منافقان برای آن‌که به اسلام و مسلمانان آسیب برسانند، چهره مسلمانی به خود گرفتند. عبداللّه بن سبأ، از یهودیان یمن، مشهور به «ابن سوداء» از این جمله بود.
    ۴. منافقانی که انتساب به اسلام را به ارث برده‌اند و از زمره مسلمانان به شمار می‌آیند، ولی در حقیقت، ایمان ندارند و تنها به دلیل انگیزه‌های قومی، ملّی و خانوادگی این نسبت را حفظ می‌کنند. این معنا از نفاق در عصر حاضر، مصادیق بیشتری دارد.»۱۱

 از لحاظ دیگر، منافقان را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد: تعدادی از منافقان کسانی هستند که نفاق را از خانواده و والدین خود به ارث برده‌اند. برخی از خانواده‌های یهودی و مسیحی از این دسته‌اند. اینان در جامعه اسلامی تظاهر به اسلام می‌کنند؛ ولی نسل‌‌های پی در پی آنها در دین خود باقی می‌مانند و فرزندانشان از پدران و مادرانشان نفاق را به ارث می‌برند و بر ضرر اسلام و مسلمانان فعالیت می‌کنند و نقشه می‌کشند. دسته دیگر کسانی هستند که در ابتدا صادقانه مسلمان شده‌اند؛ ولی پس از آن در دل‌هایشان شک راه پیدا کرده است. اینان به خاطر حفظ منافع و خطرهایی که از تظاهر به کفر احساس می‌کردند، نتوانستند کفر خود را آشکار نمایند. نفاق بر دسته اول را می‌توان «نفاق اصلی» و دسته دوم را «نفاق عارضی» دانست.»۱۲
 ب. مراتب نفاق
نفاق دارای مراحلی است. بالاترین مرحله آن، که «نفاق اکبر» نامیده می‌شود، نفاق در اصل دین است و با کفر ماهیتی یکسان دارد. دارنده این نفاق در حقیقت کافر است؛ ولی در ظاهر، در زمره مسلمانان قرار دارد. معنای اصلی «نفاق» و «منافق» همین است و در قرآن کریم نیز به همین معنا به کار رفته است.
 مرحله پایین نفاق، که می‌توان آن را «نفاق اصغر» نامید، معنایی نزدیک به فسق دارد. «فاسق» به کسی اطلاق می‌گردد که احکام شریعت را قبول دارد و بدان اعتراف می‌کند، ولی در برابر آن التزام عملی ندارد و در عمل بدان پایبند نیست و برخی یا همه احکام شرعی را در رفتار خود نقض می‌کند. «فسق»، عام‌تر از «کفر» است و در خصوص ارتکاب گناه ـ چه کم باشد یا زیاد ـ به کار می‌رود; ولی بیشتر درباره کسی به کار می‌رود که گناه زیاد مرتکب می‌گردد.۱۳
 دارندگان نفاق اصغر کافر و خارج از اسلام نیستند. اینان کسانی هستند که فروع دین و حدود شریعت را رعایت نمی‌کنند; ولی در میان مردم به صورت ریاکارانه به تقوا و عمل نیک تظاهر می‌کنند تا مورد اعتماد، تعظیم و تکریم دیگران قراربگیرند. وجه مشترک هر دو نفاق (نفاق اصغرو نفاق اکبر) دوچهره بودن و اعمال ریاکارانه است.۱۴
 ج. خطر منافقان در سخن رسول خدا(صلی الله علیه وآله)
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نسبت به خیانت‌ها، کارشکنی‌ها و نقشه‌های خطرناک منافقان، که همیشه در میان جامعه اسلامی وجود دارند، به صورت جدّی در امّت خود و جامعه اسلامی احساس خطر می‌کردند و نسبت به آنها هشدار می‌دادند. آن حضرت در حدیثی، مسلمانان را به اهمیت و بزرگی خطر آنان چنین توجه می‌دهند: «اِنّی لا أخاف علی أُمّتی مؤمناً و لا مشرکاً; انّماالمُؤمِن… .»؛۱۵ من نسبت به امّت خود، از مؤمن و مشرک نگرانی ندارم؛ چراکه مؤمن را خداوند به وسیله ایمانش از ضرر رسانیدن به امّت منع می‌کند و مشرک را به وسیله شرکش به خواری می‌کشاند؛ [زیرا چهره و دشمنی‌اش میان همه شناخته شده است]؛ ولی بر شما از منافقی هراس دارم که خوش‌زبان و آگاه به سخن گفتن است؛ آنچه را شما نیک می‌شمارید بر زبان جاری می‌کند و آنچه را شما زشت می‌دانید عمل می‌کند.
شیوه‌های برخورد پیامبر با منافقان
موضع پیامبر در قبال پدیده نفاق، موضع طبیبی بود که محیط پرورش و رشد میکروب را از هر جهت محدود و سپس منافذ ادامه حیات آن را مسدود می‌کند تا میکروب‌ها امکان هرگونه نشاط و فعالیت خود را از دست بدهند. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با پدیده نفاق از آغاز پیدایش آن، به عنوان یک پدیده اجتماعی و روانی برخورد کردند و از برخورد سیاسی رسمی با آن پرهیز نمودند. از این‌رو، برای رفع این مشکل، از ابزارها و امکانات روانی و اجتماعی بهره گرفتند. به همین دلیل، رفتار آن حضرت در برابر منافقان عمدتاً عناوینی اخلاقی به خود می‌گرفت، تا سیاسی. مدارا، که یک رفتار اخلاقی است، اصلی‌ترین الگوی رفتاری پیامبر در برابر منافقان به شمار می‌آید. در ضمن، پیامبر در برخورد با منافقان، تدابیری می‌اندیشیدند و به گونه‌ای رفتار می‌کردند که نتیجه آن، انزوای اجتماعی منافقان و مصونیت بخشی به جامعه اسلامی از تأثیرگذاری منفی آنان بود و گاهی نیز برای جلوگیری از فتنه انگیزی آنان، به اِعمال خشونت دست می‌زدند. البته هیچ‌گاه به قتل آنان اقدام نکردند. (در این مقاله موارد مذکور را با ذکر شواهد تاریخی بیان خواهیم کرد.)
۱. مدارا
مدارا به عنوان یک اصل، در تمام دوره هجرت، که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)گرفتار با منافقان بودند، مورد توجه ایشان قرار داشت. با وجود تحریکات فراوانِ منافقان، آن حضرت در برابرشان، سیاست مدارا در پیش گرفتند و در عین کنترل اوضاع، بر آنان سختگیری و اعمال خشونت نمی‌کردند.
 مرحوم طبرسی در تفسیر آیه (یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ جَاهِدِ الْکُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ)۱۶ می‌نویسد: جهاد با کفّار به صورت جنگ و کشتن است، و جهاد با منافقان گفتن سخنانی که آنان را از کارهای زشت باز دارند، نه جنگ کردن با آنان. البته در این صورت نیز صَرف تلاش و جهاد صدق می‌کند.۱۷ از امام صادق(علیه السلام)روایت شده است که فرمودند: «إنّ رسول الله لمَاَ یقاتل منافقاً قط، انّما کان یتألّفهم»؛۱۸ رسول خدا هیچگاه به قتل منافقان اقدام نکردند، همیشه با آنان مهربانی و الفت می‌نمودند.
 نیز عبداللّه‌بن اُبی، که سرکرده منافقان و یکی از مشهورترین آنان بود، پس از آن‌که در بازگشت از جنگ «بنی‌مصطلق» عرصه بر او تنگ شد و احساسات بر ضد او تحریک شده بود، فرزندش نزد پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، اگر تصمیم دارید او را به قتل برسانید، مرا مأمور این کار کنید تا سرش را برایتان بیاورم. به خدا قسم، همه اوس و خزرج می‌دانند ک من یکی از نیکوکارترین افراد نسبت به پدر خویش هستم. به همین دلیل، می‌ترسم اگر دیگری را مأمور قتل وی کنید، تحمّل این را نداشته باشم که قاتل پدرم را بنگرم و در نتیجه، مؤمنی را در برابر کافری به قتل برسانم و داخل جهنم شوم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمودند: تا زمانی که او در کنار ماست، با او رفیق و مهربان هستیم.۱۹
 نمونه‌های تاریخی ذیل، به صورت آشکار بر مدارای آن حضرت با منافقان دلالت دارند:
 الف. نادیده گرفتنِ آزار منافقان
نمونه اول: پس از شکست پیامبر و مسلمانان در جنگ «اُحد»، یهودیان سخنان زشت و آزاردهنده بر زبان آوردند و گفتند: محمّد، به دنبال ملک و پادشاهی است که این‌چنین شکست خورده، وگرنه هیچ پیامبری این‌گونه شکست نخورده است! منافقان هم به یاران پیامبر می‌گفتند: افرادی که کشته شده‌اند، اگر پیش ما می‌ماندند، کشته نمی‌شدند. آنان با این سخنان، اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را دچار تردید می‌کردند و آنها را به جدا شدن از آن حضرت تشویق می‌نمودند.
 عمر در گوشه و کنار، این سخنان را شنید، نزد رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)رفت تا از ایشان برای کشتن یهودیان و منافقانی که این سخنان را گفته بودند، اجازه بگیرد. اما رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمودند: عمر! خداوند دینش را آشکار و رسولش را عزیز و حفظ می‌کند و چون یهودیان در ذمّه ما هستند، اجازه قتلشان را نمی‌دهم. عمر گفت: درباره منافقان چه می‌فرمایید؟ آن حضرت فرمودند: آیا آنان شهادت نمی‌دهند که «لا اله الاّ اللّه و محمّد رسولاللّه»؟ گفت: چرا؛ ولی این را به خاطر ترس از شمشیر می‌گویند و حالا نیت‌های پلید خویش را آشکار کرده‌اند و خداوند پلیدی وجود آنها را ظاهر کرده است. رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: از کشتن کسی که «لا اله الاّ اللّه و محمّد رسول اللّه» می‌گوید نهی شده‌ام. ای پسر خطّاب، قریشیان دیگر این‌گونه بر ما غلبه نخواهند کرد تا مکّه را فتح کنیم.۲۰
نمونه دوم: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) هنگام رفتن به سوی «احد» گفتند: کیست که ما را از راه نزدیک‌تری به «احد» برساند تا با قریش رو به رو نشویم؟ ابوخیثمه گفت: من به چنین راهی آشنا هستم. سپس جلو آمد و آن حضرت را از طرف مزارع «بنی حارثه» به سوی «احد» راهنمایی کرد. در این راه، از زمینی گذشتند که متعلّق به مردی منافق، به نام مربع بن قیظی بود که از دو چشم نابینا شده بود. این مرد همین که دانست رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با سپاه مسلمانان از میان زمین‌های او می‌گذرند، پیش آمد و مشتی خاک برداشت و به روی آنها پاشیده و گفت: اگر تو پیغمبر خدا هستی، من اجازه نمی‌دهم از وسط زمین من بگذری. سپس مشت دیگری از خاک برداشت و گفت: ای محمّد! به خدا اگر می‌دانستم این خاک‌ها به صورت شخصی غیر از تو نمی‌ریزد آن را به صورتت می‌زدم! اصحاب جلو رفتند تا او را به خاطر این جسارت بکشند، ولی رسول خدا(صلی الله علیه وآله)مانع شدند و فرمودند: این مرد همان‌گونه که از دیدگان نابیناست، دلش نیز کور است. با این حال، یکی از مسلمانان، که پیش از دیگران خود را به او رسانده بود، پیش از آن‌که رسول خدا از آزار او جلوگیری کند، با کمانی که در دست داشت، سرش را شکست.۲۱

 ب. پذیرش عذرخواهی منافقان
نمونه اول: غزوه «تبوک» از جهاتی یک آزمایش بزرگ برای مسلمانان و زمینه آشکار کردن منویات درونی آنان بود؛ زیرا این غزوه در فصلی بسیار گرم، و در راهی بسیار طولانی و مشقّات فراوان و درست در زمان رسیدن محصولات صورت گرفت؛ زمانی که مردم علاقه‌مند بودند زیر سایه درختان خود بنشینند، استراحت کنند و از میوه‌ها بهره ببرند. مشکل سفر تا آنجا بود که سپاهیان شرکت کننده را به حق، «جیش العُسره» نامیدند. زمانی که بسیج عمومی اعلام شد، اعتراض برخی مسلمانانی که ایمانی ضعیف داشتند، آغاز گردید. در آن میان، منافقان، که در آن وقت بیش از هر زمان دیگری بودند، فعّال شدند. بهانه جویان برای رفع مسئولیت از خویش، انواع بهانه‌ها را مطرح کردند و کوشیدند تا به نحوی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) اجازه ماندن در مدینه بگیرند. تعدادی از آنان به یکدیگر می‌گفتند: در این فصل گرما، به سوی «تبوک» حرکت نکنید. آنها بدین صورت می‌خواستند رسول خدا(صلی الله علیه وآله)را بترسانند و مردم را نسبت به جهاد بی‌میل گردانند.۲۲ قرآن کریم در سوره «توبه» به بیان این تلاش‌ها پرداخته و به تفصیل، از گروه‌هایی که با پیامبر همدلی داشتند یا درصدد یافتن بهانه و راه گریز برای خلاصی از مسئولیت این سفر بودند، سخن گفته است. در آیات ۳۸ـ۴۲ روحیه حاکم بر مسلمانان را در این دوره، که اواخر عمر پیامبر بود، توضیح می‌دهد و بیان می‌کند که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)چگونه از روی دلسوزی و مدارا به آنان، اجازه ماندن در مدینه می‌دادند. خداوند آن حضرت را به خاطر این کار، چنین مورد خطاب قرار داد:
خدایت عفو کند! چرا پیش از این‌که راستگویان و دروغگویان را بشناسی، به آنها اجازه [ماندن در مدینه]دادی؟ آنها که به خدا و روز جزا ایمان دارند هیچ‌گاه برای ترک جهاد با مال‌ها و جان‌هایشان از تو اجازه نمی‌گیرند؛ و خداوند پرهیزگاران را می‌شناسد. تنها کسانی از تو اجازه می‌گیرند که به خدا و روز جزا ایمان ندارند و دل‌هایشان با شک و تردید آمیخته است؛ آنها در دید خود سرگردانند.۲۳
نمونه دوم: در همین زمان (حرکت به سوی تبوک)، گروهی از منافقان، که ودیعهبن ثابت از آن جمله بود، به پیامبر اشاره می‌نمودند و به مسلمانان چنین القا می‌کردند که آیا جنگ با رومیان، همانند جنگ با اعراب است؟ سوگند به خدا، رومیان به زودی ما و شما را به بند خواهند کشیدند. پیامبربه محض آگاهی از موضوع، عمّار یاسر را به سوی آنها فرستاد و به او فرمود: عمّار، اینان را دریاب که هلاک شدند و برو درباره آنچه گفته‌اند تحقیق کن. اگر گفته‌های خود را انکار کردند، به آنان بگو شما چنین و چنان گفته‌اید. عمّار نزد آنان رفت، وقتی درباره گفته‌هایشان تحقیق کرد، آنها دانستند که موضوع به اطلاع رسول خدا(صلی الله علیه وآله)رسیده است. نزد پیامبرآمدند و به خاطر گفته‌هایشان عذرخواهی کردند. در این زمان، در حالی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)سوار شتر بود، ودیعهبن ثابت نوار تنگ پالان شتر آن حضرت را در دست داشت و گفت: ای رسول خدا ما داشتیم بازی و شوخی می‌کردیم و آنچه می‌گفتیم جدّی نبود. آنان مورد عفو پیامبرقرار گرفتند. آیه شریفه ذیل در این‌باره نازل گردید. «وَ لَئِن سَأَلْتَهُمْ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللّهِ وَآیَاتِهِ وَرَسُولِهِ کُنتُمْ تَسْتَهْزِؤُونَ»؛۲۴ و اگر از آنها بپرسی (که چرا این سخنان را می‌گفتید؟) می‌گویند: ما بازی و شوخی می‌کردیم. بگو: آیا خدا، آیات او و پیامبرش را مسخره می‌کردید؟۲۵
 ج. مدارا در عین برخورد مدبّرانه با تحریکات منافقان
پس از پایان جنگ «بنی مصطلق»، بر سر برداشتن آب، میان سنان بن وبر و جهجاه بن مسعود درگیری پیش آمد. سنان انصار را صدا زد و جهجاه نیز مهاجران را. گروهی از مهاجران و انصار سلاح به دست، گرد آمدند. پیامبر خدا فرمودند: این استغاثه جاهلی چیست؟ مسلمان تنها باید به برادر مظلومش کمک کند. پس از آرام گرفتن آنان، عبداللّه‌بن ابی در گوشه‌ای با گروهی از منافقان می‌گفت: شما مردم، خودتان به خودتان چنین کردید؛ روز نخست، اینان (مهاجران) را به دیارتان راه دادید و آنها را در زندگیتان سهیم کردید. در نتیجه، تعداد شما کم شد و شمار آنان فزونی یافت. اکنون نیز اگر حمایتشان نکنید، به سرزمین خودشان خواهند رفت. من وقتی به مدینه وارد شوم، عزیزان (انصار) را بر آن می‌دارم تا ذلیلان (مهاجران) را از شهر بیرون کنند. زیدبن ارقم، که هنوز بالغ نشده بود، در جمع آنان حاضر بود و گفته‌های عبداللّه‌بن ابی را به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) رساند. وقتی آن حضرت این سخنان را شنیدند، رنگ چهره‌شان از نارا حتی تغییر کرد. سپس خطاب به زیدبن ارقم گفتند: جوان! شاید تو از او ناراحت باشی و چنین سخنی را به او نسبت می‌دهی؟ پاسخ داد: نه به خدا قسم، من این سخن را از او شنیدم. پیامبر فرمودند: شاید اشتباه شنیدی؟ گفت: نه، ای پیامبر خدا. آن حضرت گفتند: شاید امر بر تو مشتبه شده است؟ گفت: نه قسم به خدا، من خودم چنین سخنی از او شنیدم. این گفته در جمع سپاه منتشر شد و عبداللّه‌بن ابی نزد پیامبر آمد و قسم خورد که چنین مطلبی نگفته است. برخی آمدند که اجازه کشتن عبداللّه‌بن ابی را بگیرند، ولی رسول خدا(صلی الله علیه وآله)اجازه ندادند و فرمودند: مردم خواهند گفت: محمّد یاران خود را می‌کشد. در طول راه، سخن مردم، درباره این واقعه بود و پیامبر برای این‌که لشکر را از سخن گفتن در این‌باره باز دارند، به سرعت از «مریسع» راه افتادند. صبح تا به شب و شب را تا صبح، تا آن زمان که خورشید مانع راه رفتن شد، همچنان لشکر را راه بردند. زمانی که توقف کردند، هنوز پای اصحاب به زمین نرسیده، به خواب رفتند.۲۶ در راه بازگشت به مدینه بود که سوره «منافقون» بر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)نازل شد. تا آن زمان سخن زیدبن ارقم مورد تردید بود، ولی پس از نزول وحی، حضرت به زیدبن ارقم فرمود: ای نوجوان، خدا خبر تو را تأیید کرد.۲۷
۲. بیان حقیقت در برابر شایعه پراکنی
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در ضمن این‌که با منافقان مدارا می‌کردند، در برابر شایعه پراکنی‌های آنان، حقیقت را بیان می‌داشتند و بدین صورت، هم باورها و اندیشه افراد جامعه را از خطر انحراف مصون می‌داشتند و هم به شایعه پراکنی منافقان پایان می‌دادند.
نمونه اول: در یکی از منازلِ رفتن به سوی «تبوک»، شتر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که نامش «قصواء» بود، گم شد. زیدبن لُصیت قینقاعی، که از منافقان بود، گفت: آیا محمّد گمان میکند که پیام آور الهی است و از آسمان برای شما خبر می‌دهد، در حالی که نمی‌داند شترش کجاست! اندکی بعد، رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: یکی از منافقان چنین گفته است. آنچه من می‌دانم همان است که خداوند به من تعلیم داده است؛ اما حالا شتر من در فلان شعب است و افسارش بر درختی، در آنجا مانده است. بروید و او را بیاورید. اصحاب رفتند و او را همان جا یافتند و آوردند.۲۸
نمونه دوم: هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) خواستند از مدینه به سوی «تبوک» حرکت کنند، علی‌بن ابیطالب(علیه السلام) را برای سرپرستی خانواده خویش در مدینه گماردند و به ایشان دستور دادند نزد آنها بماند. منافقان در این‌باره شایعه پراکنی کردند و گفتند: این‌که پیغمبر علی را همراه خود نبرد به خاطر این بود که بودن وی را بر خود سنگین می‌دانست و خواست خود را از او آسوده کند. حضرت علی(علیه السلام)، که این سخن را شنیدند، سلاح خود را برداشتند و به دنبال آن حضرت حرکت کردند تا در «جرف» خود را به رسول خدا(صلی الله علیه وآله)رساندند و بدان جناب گفتند: ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله) منافقان می‌پندارند که چون بودن من در این سفر بر شما گران بوده، مرا در مدینه گذارده‌اید؟ رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: دروغ گفته‌اند و من تو را برای رسیدگی به کارهای خود و آنچه در مدینه بر جای نهاده‌ام، گذاشته‌ام. به سوی شهر برگرد و در خانواده من و خانواده خود جانشین من باش (سرپرستی ایشان را به عهده بگیر.) آیا خشنود نیستی که مقامت نسبت به من مقام هارون نسبت به موسی باشد، جز این‌که پس از من پیغمبری نیست؟ حضرت علی(علیه السلام) که این سخنان را از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنیدند، به مدینه بازگشتند و پیغمبر نیز به راه خود ادامه دادند. ابن اسحاق این حدیث را به سند خود از سعدبن ابی وقّاص نقل کرده است که او گفت: من خود شنیدم که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) این سخن را به حضرت علی(علیه السلام)فرمودند.۲۹
۳. منزوی کردن
مدارا و گذشت پیامبر در برخورد با منافقان بدان دلیل بود که آنان در ظاهر مسلمان بودند؛ ولی پیامبرتوجه داشتند که اینها در وجود خودشان کفر را پنهان کرده‌اند و به خاطر حفظ جان و مالشان، یا به خاطر ضربه زدن به مسلمانان به اسلام تظاهر می‌کنند. به همین دلیل، تدابیری اندیشید که اینان نتوانند به اهداف شوم خود دست یابند. یکی از بهترین راه‌ها برای این منظور، در انزوا قرار دادن آنان بود که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به شیوه‌های گوناگون این هدف را دنبال کردند.
 الف. معرفی هویّت منافقان
نمونه اول: منافقان در عین حال که با یکدیگر به صورت پنهانی سخن می‌گفتند، از آن هراس داشتند که آیاتی درباره‌شان نازل شود و سبب شرمندگی‌شان گردد. برخی از آنان در عقبه‌ای در میانه راه «تبوک»، در انتظار فرصتی بودند تا در راه بازگشت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)آن حضرت را به فتک بکُشند. جبرئیل، رسول خدا(صلی الله علیه وآله)را از تصمیم آنان آگاه کرد. آن حضرت کسانی را فرستاد تا آنان را از آنجا پراکنده کنند. حذیفه، که در کنار رسول خدا(صلی الله علیه وآله)بود، تعدادی را شناخت و آن حضرت دیگران را نیز به او معرفی کرد. حذیفه پرسید: آیا آنان را به قتل نمی‌رسانید؟ رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: نمی‌خواهم عرب بگویند: چون محمّد به کمک اصحابش پیروزی یافت، به کشتن آنها پرداخت. طبرسی افزوده است که از امام باقر(علیه السلام) نیز همین روایت نقل شده، جز این‌که در آن آمده است که آنان در سپاه خود، از کشتن رسول خدا(صلی الله علیه وآله) سخن میگفتند.۳۰
نمونه دوم: هنگامی که قلعه طائف در محاصره پیامبر بود، عیینه تصمیم گرفت از آن حضرت اجازه بگیرد تا او هم بتواند همانند برخی دیگر، برای عده‌ای امان بگیرد. به همین دلیل، خدمت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، اجازه بدهید که به قلعه طائف بروم و با آنها صحبت کنم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله)اجازه دادند. وی به قلعه نزدیک شد و گفت: اگر به قلعه نزدیک شوم در امان هستم؟ گفتند: بله، نزدیک بیا و داخل شو. او وارد قلعه شد و به آنها گفت: پدر و مادرم قربانتان! به خدا سوگند که ایستادگی و مقاومت شما سبب خرسندی من شده است. به خدا سوگند که در عرب کسی همانند شما وجود ندارد. به خدا سوگند که محمّد](صلی الله علیه وآله)[تاکنون با افرادی همچون شما درگیر نشده و حالا از توقّف زیاد خسته گردیده است. شما در قلعه‌های خود بمانید که بسیار محکم و سلاح‌هایتان بسیار است. آب شما هم از داخل قلعه تأمین می‌شود و از قطع آن بیمی ندارید.
 پس از آن‌که او بازگشت، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) از او پرسید: به آنها چه گفتی؟ او گفت: تا توانستم آنها را ترساندم و گفتم: محمّد در پای قلعه‌های دیگر نیز فرود آمده و آنها را که دارای افراد و سلاح‌های بیشتری بوده‌اند، محاصره کرده است. به خدا سوگند، محمّد از شما دست برنمی‌دارد تا زیر فرمان او درآیید یا از او امان بخواهید و تا جایی که توانستم، آنها را ترساندم و خوار کردم. پس از آنکه سخن او تمام شد، رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: دروغ می‌گویی! تو این و آن را به آنها گفتی و همه آنچه را او به آنها گفته بود، بازگو کردند. ابوبکر گفت: وای بر تو، ای عیینه! تو دایم در باطل به سر می‌بری. در روز «بنی نضیر» و «بنی قریظه» و «خیبر» از تو چه کشیدیم! افراد را علیه ما برمی‌انگیزی، در حالی که به گمان خود، مسلمان شده‌ای؟ با شمشیرت با ما می‌جنگی و دشمن را علیه ما تشویق می‌کنی؟ عیینه گفت: ای ابوبکر، دیگر چنین کاری نخواهم کرد و به درگاه خدا توبه می‌کنم. عمر به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)عرض کرد: ای رسول خدا، اجازه بدهید تا گردنش را بزنم. آن حضرت فرمودند: اگر چنین کنی مردم می‌گویند: من اصحاب خودم را به قتل می‌رسانم.۳۱
 ب. لعن منافقان
در مسیر بازگشت پیامبر از «تبوک» به سوی مدینه، در صحرای «مشفق» آب کمی بود که از سنگی بیرون می‌آمد و تنها می‌توانست دو یا سه نفر را سیراب کند. پیامبر دستور دادند: هرکس زودتر به این آب رسید از آن نیاشامد تا ما هم بیاییم. تعدادی از منافقان، خود را زودتر از دیگران به آب رسانیدند و آبی را که در آن بود برداشتند. زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمد و در آنجا ایستاد، آبی در آن ندید، فرمودند: چه کسی زودتر به این آب رسید؟ جواب دادند: فلان و فلان. پیامبر فرمودند: آیا من نهی نکرده بودم که کسی از آن نیاشامد تا ما برسیم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله)آنها را لعن و نفرین کردند، سپس دست خود را زیر سنگی که آب از آن جریان داشت، گذاشتند تا مقداری آب در دستشان جمع شد؛ آن را به دست خود مالیدند و دعا کردند. ناگهان صدایی همانند صاعقه از سنگ بلند شد و شکافت و آب بسیاری از آن جاری شد، به طوری که تمام اصحاب از آن سیراب شدند و آنچه لازم داشتند با خود برداشتند. سپس رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: اگر شما زنده باشید یا از شما کسی زنده بماند، خواهد شنید که این آب اطراف خود را سرسبز و خرّم کرده است.۳۲
 ج. بیاعتنایی به منافقان و تحقیر آنان
نمونه اول: وقتی سپاه اسلام به «احد» رسیدند و نماز صبح را در آنجا خواندند، به دستور رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، راهی را انتخاب کردند تا به مشرکان برنخورند و به دامنه «احد» برسند. در این زمان، عبداللّه‌بن ابی با سیصد تن از همراهان منافق خود، راه بازگشت را در پیش گرفتند. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در این وضعیت حسّاس، که نیاز شدیدی به سپاهی بیشتر داشتند، از روی بی‌اعتنایی، حتی به پشت سرخود نیز نگاه نکردند. بدین‌سان، از هزار نفری که همراه آن حضرت بودند، هفتصد نفر باقی ماندند. عبداللّه‌بن ابی برای توجیه بازگشت خود، می‌گفت: ما تعهد دفاع از او را در داخل شهر خود بر عهده گرفته بودیم، نه در خارج شهر. علاوه بر این، از او خواستیم تا در داخل شهر بماند و بجنگد؛ نظر ما را نپذیرفت و تسلیم خواست بچه‌ها شد.۳۳
نمونه دوم: همانند رفتار مزبور و بی‌اعتنایی پیامبر، برخورد آن حضرت با مشرکان نیز نقل شده است: زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)در حال رفتن به سوی «بدر» بودند، دو تن از مدنی‌های مشرک را دیدند که ایشان را همراهی می‌کنند. حضرت سؤال کردند: برای چه همراه ما آمده‌اید؟ گفتند: تو هم فرزند خواهر ما ـ که از «بنی نجار» بود ـ و هم در جوار ما هستی و ما همراه قوم خویش، به قصد غنیمت می‌آییم. رسول خدا(صلی الله علیه وآله)فرمودند: کسی که بر دین ما نیست، نباید ما را همراهی کند. آنان از شجاعت خود سخن گفتند؛ اما رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نپذیرفتند تا در نهایت، یکی از آنان به نام خبیب بن یساف مسلمان شد و دیگری به نام قیس بن محرث بازگشت، گرچه بعدها مسلمان شد و در «احد» به شهادت رسید.۳۴
 د. عدم واگذاری پست‌های حسّاس به منافقان
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) خلق کریم خود را از هیچ کس، حتی از منافقان، دریغ نمی‌داشتند؛ ولی نسبت به آنها روشی احتیاط آمیز داشتند و آنها را در کارهای حسّاس دخالت نمی‌دادند. تا وقتی رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)زنده بودند، اموی‌های ضعیف‌الایمان، مؤلّفهالقلوب و منافقان جای پایی پیدا نکردند؛ ولی متأسفانه پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)به تدریج پست‌های حسّاس را اشغال کردند، بخصوص در زمان عثمان.۳۵
۴. اعمال خشونت
با آن‌که منافقان آزادی زیادی داشتند، حتی می‌توانستند سخنان کفرآمیز بر زبان بیاورند و نسبت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)سخنان ناروا بگویند، ولی هرگاه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) احساس می‌کردند که اینها هسته نفاق تشکیل داده‌اند و به صورت سازمان یافته در مقابل مسلمانان فعالیت کرده، کارشکنی می‌کنند، در برابرشان می‌ایستادند و از فتنه‌انگیزی آنان جلوگیری می‌کردند.
نمونه اول: زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) عازم «تبوک» بودند، «بنی‌غنم بن عوف» از روی نفاق و حسادت، مسجدی در نزدیکی مسجد «قبا» درست کردند و خدمت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمدند و گفتند: ای رسول خدا، ما در شبهای بارانی و زمستانی و به خاطر کار و نیازی که پیش می‌آید، مسجدی ساخته‌ایم و دوست داریم آنجا بیایی و برای ما (برای افتتاح آن) نماز بخوانی. رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، که آماده حرکت به سوی «تبوک» بودند، فرمودند: هر زمان ـ به خواست الهی ـ برگشتیم، می‌آییم و برای شما در آن مسجد نماز می‌خوانیم. اما پس از آن، خداوند آن حضرت را از انگیزه‌های آنان آگاه ساخت و در آیاتی، پیامبر را از نماز خواندن در این مسجد، که نامش را مسجد «ضرار» گذاشت، نهی کرد:۳۶
«لاَ تَقُمْ فِیهِ أَبَداً لِمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوَی مِنْ أَوَّلِ یَوْم أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهَّرُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهِّرِینَ أَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی تَقْوَی مِنَ اللّهِ وَرِضْوَان خَیْرٌ أَم مَّنْ أَسَّسَ بُنْیَانَهُ عَلَی شَفَا جُرُف هَار فَانْهَارَ بِهِ فِی نَارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ لاَ یَزَالُ بُنْیَانُهُمُ الَّذِی بَنَوْاْ رِیبَهً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ»؛۳۷ هرگز در آن مسجد (به عبادت) نایست! مسجدی که از روز نخست بر پایه تقوا بنا شده شایسته‌تر است که در آن (به عبادت) بایستی; در آن مردانی هستند که دوست دارند پاکیزه باشند و خداوند پاکیزگان را دوست دارد. آیا کسی که شالوده‌اش را بر تقوای الهی و خشنودی او بنا کرده بهتر است یا کسی که اساس آن را بر کنار پرتگاه سستی بنا نموده که ناگهان در آتش دوزخ فرو می‌ریزد؟! و خداوند گروه ستمگران را هدایت نمی‌کند. این بنایی که آنها ساخته‌اند همواره به صورت یک وسیله شک و تردید در دل‌هایشان باقی می‌ماند، مگر آن‌که دل‌هایشان پاره پاره شود (بمیرند) و خداوند دانا و حکیم است.
 به دنبال آن، پیامبر به برخی اصحاب خود دستور دادند که به سوی این مسجد، که اهل آن ظالم است، بروند و آن را خراب کنند، یا آتش بزنند. ابن اسحاق می‌گوید: پیش از رفتن به سوی «تبوک»، خانه یک یهودی به نام سویلم نیز، که پایگاهی برای منافقان شده بود، به دستور رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به آتش کشیده شد.۳۸
نمونه دوم: گروهی از منافقان در مسجد حاضر می‌شدند، به سخنان مسلمانان گوش می‌دادند و سپس آنان را به استهزا می‌گرفتند، تا این‌که روزی در مسجد جمع شدند و حلقه‌وار گرد هم نشستند و آهسته با همدیگر شروع به صحبت کردند. چشم رسول خدا(صلی الله علیه وآله)به آنها افتاد و آنها را که بدان حال دید، دستور اخراج ایشان را از مسجد صادر فرمود. به دنبال این دستور، مسلمانان بر سر آنها ریختند و با وضع بدی آنان را از مسجد بیرون انداختند.
 ابوایّوب به سوی عمرو بن قیس، که در زمان جاهلیت نگهبان بت قبیله «بنی غنم» بود، حمله کرد و پایش را گرفت و کشان کشان از مسجد بیرون کرد. ابوایّوب پس از این‌که او را راند به سراغ رافع بن ودیعه (یکی دیگر از منافقان) رفت و ردایش را به گردنش انداخت و کشید و با دست دیگر سیلی محکمی به صورتش زد و او را از مسجد بیرون انداخت و به او گفت: ای منافق خبیث و پست! از همان راهی که به مسجد پیغمبر خدا آمدی باز گرد. بدینسان، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دستور اخراج منافقان را از مسجد صادر فرمودند و از آن پس، مسلمانان از شرّ و استهزای آنها آسوده شدند.۳۹
نمونه سوم: ابو عفک یکی از افراد قبیله «بنی عمرو بن عوف» بود. زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) حارث بن صامت را کشتند، نفاق درونی خود را ظاهر کرد و اشعاری در مذمّت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)سرود. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که آن اشعار را شنیدند فرمودند: کیست که شرّ این خبیث را از من دور کند؟ سالم بن عمیر، یکی از افراد همان قبیله، که یکی از گریه کنندگان بود، به دنبال این کار رفت و ابو عفک را به قتل رسانید.۴۰

 به دنبال آن، عصما، دختر مروان، زنی از قبیله «بنیامیّهبن زید» (از اهل مدینه) که مردی از «بنی خطمه» او را به زنی گرفته بود، چون جریان قتل ابو عفک را شنید، منافق شد و درباره عیب‌جویی مسلمانان و دین مقدّس اسلام اشعاری گفت. رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که آن اشعار را شنیدند، فرمودند: آیا کسی نیست که انتقام مرا از دختر مروان بگیرد؟ مردی از «بنی‌خطمه»، که نامش عمیر بن عدی بود و در محضر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نشسته بود، این سخن را از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنید و چون شب فرارسید به خانه آن زن رفت و او را به قتل رساند. چون صبح شد، نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: ای رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، من آن زن را کشتم. حضرت فرمودند: ای عمیر، خدا و رسولش را یاری کردی. عمیر گفت: آیا کشتن او موجب گرفتاری من (به دست افراد «بنی‌خطمه») نمی‌شود؟ حضرت فرمودند: کسی درباره او نزاع نخواهد کرد.
 عمیر، که این سخن را شنید، نزد «بنی‌خطمه»، که اختلاف زیادی درباره خون آن زن کرده بودند، بازگشت. با این‌که آن زن پنج پسر بزرگ داشت، به آنها گفت: ای «بنی خطمه»، دختر مروان را من کشته‌ام. اکنون هر کاری که می‌خواهید نسبت به من انجام دهید. این حرف سبب شد که اسلام در میان قبیله مزبور رونق بگیرد و افرادی از آن قبیله، که مسلمان شده بودند و تا به آن روز اسلام خود را مخفی می‌داشتند، دین خود را آشکار کنند. افراد دیگری هم از آن قبیله زمانی که شوکت اسلام را در آن روز مشاهده کردند، مسلمان شدند. بدینسان، خون آن زن نادیده گرفته شد و کسی جرئت نکرد خونخواهی او را بکند.۴۱
نتیجه گیری
از مجموع یافتههای تاریخی این تحقیق، درباره شیوه برخورد پیامبربا منافقان، این مطلب به روشنی ثابت می گردد که آن حضرت همواره تا آنجا که ممکن بود با منافقان با مدارا و گذشت رفتار میکردند. این در حالی بود که پیامبراز کفر پنهان منافقان آگاه بودند. آیات قرآن در بسیاری از موارد، نقاب از چهره آنان برمیداشت و آنان را معرفی میکرد. خودشان نیز در شرایط گوناگون، با کارشکنیها و خیانتهایی که انجام میدادند، هویّت خویش را آشکار مینمودند. پیامبربارها در پاسخ کسانی که پیشنهاد قتل منافقان را مطرح میکردند، میگفتند: کسی که به یکتایی خدا و رسالت پیامبرش اعتراف کند از کشتنش نهی شدهام، و دیگر اینکه مبادا عرب بگوید: محمّد همین که به وسیله یاران خود به پیروزی رسید، آنان را به قتل میرساند.
 البته عفو و مدارای پیامبرموجب بیتوجهی به جامعه اسلامی نمیشد. آن حضرت هیچگاه از این دشمنان داخلی غافل نبودند و همیشه حرکتها، کارشکنیها و شایعههای آنان را با دقت زیرنظر داشتند; نقشههای آنان را خنثا میکردند و در مورد شایعهسازیهای آنان، حقیقت مطلب را به آگاهی مسلمانان میرساندند و گاهی نیز از خشونت بهره میگرفتند; ولی به اندازهای که هسته نفاق آنان از هم بپاشد و نقشههایشان عملی نگردد.
 همچنین از این تحقیق، به دست میآید که مهمترین روش پیامبر برای جلوگیری از فتنهانگیزی منافقان و مصونیتبخشی به جامعه اسلامی، منزوی کردن و مطرود نمودن آنها در درون جامعه اسلامی بود. در نتیجه برخوردهای مدبّرانه پیامبرو نزول آیاتی از قرآن کریم در معرفی هویّت منافقان حسّاسیتها نسبت به منافقان برانگیخته شد و در نتیجه، موقعیت و تأثیرگذاری آنان در جامعه اسلامی به تدریج سقوط کرد.
——————————————————————————–
پى نوشت ها
۱. دانش‌آموخته حوزه علمیه و دانش‌پژوه کارشناسى ارشد جامعه‌شناسى.
۲. لویس معلوف، المنجد، ۱۹۰۸، ماده «سیر».
۳. مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج ۱۶، ص ۵۰ـ۵۳ و ۵۹ و ۷۱ در: نرم افزار مطهّر.
۴ احزاب: ۲۱.
۵. ر.ک. محمّدرضا مظفر، الاصول الفقه، ۱۴۱۵، ص ۳۲۳.
۶. راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن الکریم، ۱۳۸۲، ماده «کفر».
۷. ر.ک. فضل‌بن حسن طبرسى، مجمع‌البیان، ۱۴۱۴، ج ۱۰.
۸. بقره: ۸ـ۹.
۹. راغب اصفهانى، مفردات، ماده «نفق».
۱۰. عبدالرحمان حسن حنکبه المیدانى، ظاهره النفاق و خبائث المنافقین فى التاریخ، ۱۴۱۴، ص ۵۲ـ۵۳.
۱۱. همان، ص ۶۸ـ۷۲.
۱۲. همان، ص ۵۴.
۱۳. راغب اصفهانى، مفردات، ماده «فسق».
۱۴. عبدالرحمان حسن حنکیه، ظاهره النفاق، ص ۷۳.
۱۵. شیخعلى نمازى شاهرودى، مستدرک سفینهالبحار، ۱۴۱۹، ج ۱۰، ص ۱۳۰.
۱۶. توبه: ۷۳.
۱۷. فضل‌بن حسن طبرسى، مجمع‌البیان، ج ۱۰، ص ۶۳.
۱۸. عبدعلى حویزى، تفسیر نورالثقلین، ۱۳۷۳، ج ۲، ص ۲۴۱.
۱۹. محمّدهادى یوسفى غروى، تاریخ تحقیقى اسلام، ۱۳۸۲، ج ۳، ص ۳۰۱ و ۳۰۳.
۲۰. همان، ج ۳ـ۴، ص ۱۱۸.
۲۱. ابن هشام، زندگانى محمّد(صلى الله علیه وآله)، ج ۲، ص ۹۱، در: نرم افزار نورالسیره.
۲۲. همان، ص ۵۱۷.
۲۳. توبه: ۴۳ـ۴۵.
۲۴. توبه: ۶۵.
۲۵. ابن هشام، السیره النبویّه، ۱۳۷۵ق، جزء ۳ و ۴، ص ۵۲۵.
۲۶. همان، ج ۳، ص ۲۹۲ / رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ۱۳۸۰، ج ۱، ص ۵۷۴.
۲۷. محمّدبن عمر واقدى، المغازى، ۱۴۰۹، ج ۲، ص ۲۱۵ و ۴۲۰ و ۴۱۷.
۲۸. همان، ج ۲، ص ۴۲۴ / رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ۱۳۸۰، ص ۶۵۱.
۲۹. ابن هشام، زندگانى محمّد(صلى الله علیه وآله)، ج ۲، ص ۳۲۵.
۳۰. رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ص ۶۴۷.
۳۱. محمّدهادى یوسفى غروى، تاریخ تحقیقى اسلام، ج ۴.
۳۲. ابن هشام، السیره النبویّه، ص ۵۲۷.
۳۳. رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ص ۵۱۰.
۳۴. همان، ص ۴۷۶ / محمّدبن عمر واقدى، المغازى، ج ۱، ص ۴۶۷.
۳۵. مرتضى مطهّرى، حماسه حسینى، ج ۳، ص ۲۱، در: نرم افزار مطهّر.
۳۶. ابن هشام، السیره النبویّه، ص ۵۲۹ / رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ج ۱، ص ۶۵۰.
۳۷. توبه: ۱۰۸ـ۱۱۰.
۳۸. رسول جعفریان، تاریخ سیاسى اسلام، ص ۶۵۰.
۳۹. ابن هشام، زندگانى محمّد(صلى الله علیه وآله)، ج ۱، ص ۳۵۶.
۴۰. همان.
۴۱. همان، ج ۱، ص ۴۱۲
——————————————————————————–
منابع
ـ ابن هشام، السیره النبویّه، تحقیق مصطفی السقاء و دیگران، مصر، مطبعه مصطفی البابی و الحلبی و اولاده، ۱۳۷۵ ق، ج ۲.
ـ زندگانی محمّد(صلی الله علیه وآله)، ج ۲، در: نرم افزار نور السیره.
ـ اصفهانی، راغب، مفردات الفاظ القرآن الکریم، تحقیق صفوان عدنان داودی، قم، امیران، ۱۳۸۲، چ سوم.
ـ جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، ج ۱ (سیره رسول خدا)، قم، دلیل، ۱۳۸۰.
ـ حویزی، عبدعلی، تفسیر نورالثقلین، قم،اسماعیلیان،۱۳۷۳، ج ۲.
ـ طبرسی، فضلبن حسن، مجمع البیان، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۱۵، ج ۱۰.
ـ مطهّری، مرتضی، حماسه حسینی، ج ۳، در: نرم افزار مطهّر.
ـ مجموعه آثار، ج ۱۶، در: نرم افزار مطهّر.
ـ مظفّر، محمّدرضا، الاصول الفقه، قم، مکتب‌الاعلام الاسلامی، ۱۴۱۵.
ـ معلوف، لویس، المنجد، بیروت، الکائولیکیه، ۱۹۰۸، ماده «سیر».
ـ میدانی، عبدالرحمن حسن حنکبه، ظاهره النفاق و خبائث المنافقین فی التاریخ، بیروت، دارالقلم، ۱۴۱۴.
ـ نمازی شاهرودی، شیخ علی، مستدرک سفینهالبحار، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، ۱۴۱۹.
ـ واقدی، محمّدبن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۹، ج ۲.
ـ یوسفی غروی، محمّدهادی، تاریخ تحقیقی اسلام، ترجمه حسینعلی عربی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۸۲، چ دوم، ج ۳و۴.

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.