اصول حاکم بر زندگی پیامبر(ص)

براى کشف اصول حاکم بر زندگى پیامبر(ص)، نه تنها مطالعه جامع و دقیق سیره نبوى و رهنمودهاى ایشان در باره سبک زندگى ضرورى است، بلکه باید به سیره اهل بیت ایشان و رهنمودهاى آنان در این زمینه نیز توجّه داشت؛ زیرا بر پایه حدیث متواتر ثقلین و دیگر توصیه‌هاى پیامبر خدا(ص)، زندگى اهل بیت علیهم السلام در واقع، امتداد زندگى پیامبر خدا(ص) است. بنا براین، سیره آنان، سیره پیامبر(ص)، و رهنمودهاى آنان در باره زندگى، حاکى از شیوه عملى و سبک زندگى ایشان است.

354

اصول حاکم بر زندگی پیامبر(ص)

پدید آورنده: محمد محمدی ری شهری

منبع: سیره پیامبر خاتم صلی‌الله علیه وآله، ج ۱، ص۲۷تا۶۴

پرسش:

چه اصولی بر سبک زندگى پیامبر(ص) حاکم بود؟

پاسخ:

براى کشف اصول حاکم بر زندگى پیامبر(ص)، نه تنها مطالعه جامع و دقیق سیره نبوى و رهنمودهاى ایشان در باره سبک زندگى ضرورى است، بلکه باید به سیره اهل بیت ایشان و رهنمودهاى آنان در این زمینه نیز توجّه داشت؛ زیرا بر پایه حدیث متواتر ثقلین و دیگر توصیه‌هاى پیامبر خدا(ص)، زندگى اهل بیت علیهم السلام در واقع، امتداد زندگى پیامبر خدا(ص) است. بنا براین، سیره آنان، سیره پیامبر(ص)، و رهنمودهاى آنان در باره زندگى، حاکى از شیوه عملى و سبک زندگى ایشان است.

بر این اساس و با در نظر گرفتن سیره خاندان رسالت و رهنمودهاى آنان، مى‌توان برجسته‌ترین اصول حاکم بر سیره نبوى و سبک زندگى خاندان رسالت را در دوازده اصل خلاصه کرد:

 ۱ . هماهنگى با عقل و فطرت

نخستین اصل و مهم‌ترین اصلِ حاکم بر سیره نبوى، خردورزى و هماهنگىِ اخلاق و رفتار و سبک زندگى پیامبر(ص) با موازین فطرى، عقلى و علمى است.

این اصل، در واقع، مبدأ و ریشه سایر اصول سیره پیامبر خدا(ص) است؛ زیرا همه آنها با تأمّل، به این اصل اساسى باز مى‌گردند. از پیامبر(ص) نقل شده که فرمود:

«سَیِّدُ الأَعمالِ فِى الدّارَینِ العَقلُ؛۱ سَرور کارها در دو سراى، خردورزى است».

این سخن، بدان معناست که هیچ کارى به اندازه تعقّل و خردورزى، ارزشمند نیست؛ بلکه خردورزى است که میزان ارزش هر کارى را تعیین مى‌کند و به همین جهت، پاداش روز جزا به اندازه نقش عقل (خِرَد) در انجام اعمال است. در حدیثى از امام صادق علیه السلام است که فرمود:

«إنَّ الثَّوابَ عَلى قَدرِ العَقلِ؛۲ پاداش، به اندازه خِرَد است».

این نکته نیز شایان توجّه است که یکى از مهم‌ترین ویژگى‌هاى پیامبر خدا(ص)، برخوردارى از کمال عقل و خِرَد است. امام صادق علیه السلام مى‌فرماید:

«وَ لا بَعَثَ اللّه رَسولاً وَ لا نَبیّاً حَتّى یَستَکمِلَ العَقلَ وَ یَکونَ عَقلُهُ أفضَلَ مِن عُقولِ جَمیعِ اُمَّتِهِ؛۳ خداوند، هیچ پیامبرى و فرستاده‌اى را بر نینگیخت، مگر آن زمان که خِرَدش کامل گشت و خِرَدش از خِرَد همه امّتش بیشتر بود.»

پیامبر خاتم(ص)، افضل انبیا و اعقل آنها بود. از این رو، سیره ایشان، خردمندانه‌ترین الگوى اخلاقى و رفتارى است:

 ۱ ـ ۱. جایگاه خِرَد در سیره نبوى

نخستین دستاورد مطالعه دقیق سیره پیامبر(ص) براى هر محقّقِ منصفى، رسیدن به این نتیجه خواهد بود که سیره و سنّت پیامبر خاتم(ص) هماهنگ با فطرت، عقل و علم است۴ و ایشان، تحت تعلیم و تربیت مستقیم الهى به بالاترین مراتب کمال انسانى دست یافته است.

 ۱ ـ ۲. معیار ارزیابى گزارش‌هاى منسوب به پیامبر(ص)

با در نظر گرفتن جایگاه خِرَد در سیره نبوى، مى‌توان گفت که موافقت یا مخالفت با احکام قطعى و روشن عقل و فطرت، یکى از معیارهاى اساسىِ نقد و ارزیابىِ گزارش‌هاى منسوب به پیامبر خدا(ص) است. بنا بر این، گفتار یا رفتارى که به پیامبر(ص) نسبت داده شود و عقل و علم، آن را نادرست مى‌دانند، واقعیت ندارد. پیامبر خدا(ص) خود در حدیثى به این معیار اشاره نموده است:

«إذا سَمِعتُمُ الحَدیثَ عَنّى تَعرِفُهُ قُلوبُکُم وَ تَلینُ لَهُ أشعارُکُم وَ أَبشارُکُم، وَ تَرَونَ أ نَّهُ مِنکُم قَریبٌ فَأَنَا أولاکُم بِهِ، وَ إذا سَمِعتُمُ الحَدیثَ عَنّى تُنکِرُهُ قُلوبُکُم وَ تَنفِرُ مِنهُ أشعارُکُم وَ أَبشارُکُم وَ تَرَونَ أنَّهُ مِنکُم بَعیدٌ فَأَنَا أبعَدُکُم مِنهُ؛۵ هر گاه حدیثى از قول من شنیدید که دل‌هایتان به [درستىِ] آن گواهى داد و موها و پوست بدنتان آن را خوش داشت و دیدید که به شما نزدیک است، بدانید که من از شما به آن سخن نزدیک‌ترم (آن را من گفته‌ام)؛ امّا اگر از قول من، حدیثى شنیدید که دل‌هایتان با آن آشنا نبود و موها و پوست بدنتان از آن گریزان گردید و دیدید که از شما دور است، بدانید که دورى من از آن سخن، بیشتر است تا دورى شما از آن.

گفتنى است هر گفتار و رفتارى را که عقل و علم، به بطلان آن حکم کنند، نمى‌توان به پیامبر(ص) نسبت داد؛ امّا نسبت دادن هر گفتار و رفتار صحیحى به ایشان نیز صحیح نیست؛ بلکه هماهنگى با عقل، تنها یک قرینه است که در کنار سایر قرائن مى‌تواند موجب اثبات درستىِ نسبت یک گفتار یا رفتار به پیامبر(ص) باشد.

این نکته نیز در خور توجّه است که تنها در صورتى این معیار مى‌تواند دلیل نادرست بودن انتساب یک حدیث به اهل بیت علیهم السلام باشد که مخالفت آن با علم و عقل، صد در صد قطعى باشد، و از آن جا که تشخیص این معنا در بسیارى از موارد بسیار مشکل است، پیامبر خدا(ص) مى‌فرماید:

«إنَّ حَدیثَ آلِ مُحَمَّدٍ صَعبٌ مُستَصعَبٌ،۶ لا یُوِنُ بِهِ إلاّ مَلَکٌ مُقَرَّبٌ، أو نَبىٌّ مُرسَلٌ، أو عَبدٌ امتَحَنَ اللّه قَلبَهُ لِلإِیمانِ، فَما وَرَدَ عَلَیکُم مِن حَدیثِ آلِ مُحَمَّدٍ فَلانَت لَهُ قُلوبُکُم وَ عَرَفتُموهُ، فَاقبَلوهُ، وَ مَا اشمَأَزَّت مِنهُ قُلوبُکُم وَ أَنکَرتُموهُ، فَرُدُّوهُ إلَى اللّه وَ إلَى الرَّسولِ وَ إلَى العالِمِ مِن آلِ مُحَمَّدٍ؛۷ حدیث خاندان محمّد، دشوار و دشواریاب است، آن سان که بِدان ایمان نمى‌آورد، مگر فرشته مقرّب یا پیامبرِ فرستاده شده و یا بنده‌اى که خداوند، دلش را براى ایمان، خالص کرده است. پس، هر حدیثى که از خاندان محمّد به شما رسید و بر دلتان نشست و آن را آشنا یافتید، بپذیریدش، و هر حدیثى که دل‌هایتان از آن رمید و ناآشنایش یافتید، آن را به خدا و پیامبر و به عالِمى که از خاندان محمّد است، باز گردانید.»

بنا بر این ، در این گونه موارد، هرچند پذیرفتن سخن منسوب به اهل بیت علیهم السلام لازم نیست، ولى انکار آن نیز صحیح نیست؛ بلکه باید معنا و مقصود آن را به اهل بیت علیهم السلام وا گذاشت.

 ۱ ـ ۳. تعمیم و توسعه سیره نبوى

اصالت دادن به خردورزى در سبْک رفتار پیامبر خدا(ص)، مى‌تواند مبناى تعمیم و توسعه سیره ایشان در انواع رفتارهاى خردمندانه به حسب مقتضیّات زمان و مکان باشد.

به بیان دیگر، اساس سیره نبوى، قرآن کریم است که مردم را به خردورزى در همه امور دعوت کرده است و از آنها خواسته که هرچه را عقل، «معروف (شایسته)» مى‌داند، انجام دهند و از هرچه به نظر عقل، «مُنکر (ناشایست)» است ، اجتناب نمایند. از سوى دیگر، پیامبر(ص)، نخستین کسى بود که این دعوت را به طور کامل اجابت کرد و بدین جهت، سیره او، بهترین الگوى زندگى است؛ امّا چنان که پیش از این اشاره شد، در پاره‌اى از موارد، زمان و مکان در سبک رفتار پیامبر(ص) نقش داشته‌اند و از این رو، یکى از مهم‌ترین اصول تعمیم و توسعه سیره پیامبر(ص)، رعایت موازین عقلى و علمى است.

افزون بر این، پیامبر اکرم(ص) واجبات و محرّمات ویژه به خود داشته است که در قرآن کریم و احادیث به آنها اشاره شده است؛ واجباتى مانند: تهجّد شبانه و نماز شب، نیکى در برابر بدى، قیام به تنهایى و پایدارى در برابر دشمن، و محرّماتى مانند: مصرف زکات براى خود و خاندانش که در کتاب‌هاى فقهى به آنها پرداخته شده است.۸

همچنین گاه برخى امور براى پیامبر خدا(ص) مباح و حلال بوده ؛ امّا براى دیگران جایز نبوده است. روشن است که بسیارى از این کارها، در راستاى نگاهداشت و ارتقاى روزافزون ظرفیت معنوى در آن وجود شریف و والا بوده؛ چرا که انجام وظایف سنگین نبوّت، به این ریاضت‌هاى شرعى نیاز داشته است و به فرموده قرآن: «إِنَّ لَکَ فِى النَّهَارِ سَبْحًا طَوِیلاً؛۹ کارهاى تو در روز، بسیار است». البتّه روح ملکوتى پیامبر(ص) چنان به عبادت پروردگارش خو گرفته بود که مشقّت فوق العاده این تکالیف اضافى را در برابر لذّت‌ها و دستاوردهاى معنوىِ حاصل شده، به حساب نمى‌آورده است؛ امرى که ما انسان‌هاى معمولى از آن دوریم و ورود به این عرصه برایمان گونه‌اى افراط و زیاده‌روى محسوب مى‌شود.

آنچه از منع پیامبر(ص) از همراهى زنى که به مسجد آمده بود و مى‌خواست پا به پاى پیامبر(ص) نماز مستحبّى بخواند۱۰ و نیز نهى از روزه وصال۱۱ (که به دو گونه روزه گرفتن دو ماه پیاپى با وصل کردن آنها به هم و یا نخوردن افطارى و ادامه روزه تا سحر روز بعد، محقّق مى‌شده است)،۱۲ فهمیده مى‌شود، آن است که در این موارد، لزوم اقتدا از میان مى‌رود و به لزوم اطاعت تبدیل مى‌شود؛ چرا که در حقیقت، خداوند و پیامبر(ص) در این موارد فرموده‌اند: «در این کارها الگوگیرى نکنید» و امتثال امر رسول که مسلّماً به مصلحت و سود ماست، جاى‌گزین اقتدا به پیامبر(ص) مى‌شود و به تبع، پاداش و بهره این اطاعت نیز نصیب ما مى‌گردد.

همین مطلب در سیره علوى نیز به چشم مى‌آید و امام على علیه السلام در نامه هشدار دهنده‌اش به عثمان بن حنیف، به این نکته اشاره نموده که پیروانش در برخى امور، قادر به همراهى با آن بزرگوار نیستند و تنها باید به پارسایى، سخت‌کوشى، خویشتن‌دارى و استوارکارى اکتفا کنند نهج۱۳ و چون در موقعیت سیاسى و اجتماعى او قرار ندارند، وظایف سنگین و اختصاصى ایشان را بر دوش ندارند و مکلّف نیستند همانند ایشان، لباسى به کهنگى و ارزانى لباس بینوایان جامعه بپوشند.۱۴

 ۲ . حق مدارى

حق، نقیضِ باطل و به معناى استوارى و درستى است۱۵ و مقصود از «حق مدارى»، واقع گرایى، پیروى کامل از درستى، و اجتناب از باطل در همه زمینه‌هاى زندگى است.

یکى از پیام‌هاى اصلىِ قرآن، حق مدارى و پیروى از حق، در عقیده و اخلاق و اعمال است:

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَکُمُ الْحَقُّ مِن رَّبِّکُمْ فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدِى لِنَفْسِهِ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا؛۱۶ بگو: اى مردم! اینک براى شما حق از سوى پروردگارتان آمد. پس هرکه راه یابد، جز این نیست که به سود خویشتن راه مى‌یابد و هرکه گمراه شود، همانا به زیان خویش گمراه مى‌شود».

در این آیه نورانى، همه برنامه سعادت آفرین اسلام، در کلمه «حق» خلاصه شده که یکى از آنها الگوگیرى از سیره نبوى است،۱۷ چنان که لزوم تأسّى به پیامبر خدا(ص) نیز به دلیل حق مدارى ایشان در همه ابعاد زندگى است. در این باره از امام على علیه السلام در توصیف پیامبر خدا(ص) آمده است:

«لا یُقَصِّرُ عَنِ الحَقِّ وَ لا یَجوزُهُ؛۱۸ در رعایت حق، کوتاهى نمى‌کرد و از آن، تجاوز هم نمى‌نمود.»

بررسى سبک زندگى پیامبر(ص)، به روشنى نشان مى‌دهد که حق مدارى، یکى از مهم‌ترین اصولى است که در همه زوایاى زندگى ایشان حاکم بوده است. طرفه آن که حتّى در قبضه شمشیر پیامبر(ص) که در برابر دشمن به کار مى‌رفت، نوشته‌اى بود که ضمن چند توصیه بر این نکته تأکید داشت که: «حق بگو، هرچند به زیان تو باشد».۱۹

اصالت حق مدارى در گفتار و کردار پیامبر(ص) تا جایى بوده که ایشان، هماهنگى و مطابقت با حق را به عنوان یکى از معیارهاى تشخیص صحّت سخنان منسوب به خود معرّفى مى‌نماید.۲۰ بدیهى است که این معیار، مى‌تواند در کردارهاى منتسب به ایشان نیز کارآیى داشته باشد.

 ۳ . دادگسترى

عمل کردن بر طبق موازین عدل و داد، و گسترش عدالت در جامعه، فلسفه اجتماعى بعثت همه انبیاى الهى۲۱ و یکى دیگر از اصول بسیار مهمّ حاکم بر سیره پیامبر خدا(ص) است. ایشان از جانب خداوند سبحان، مکلّف بود که اصل عدالت را در جامعه پیاده کند:

«وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَیْنَکُمْ؛۲۲ فرمان یافته‌ام تا در میان شما به عدل رفتار کنم».

البتّه پیامبر(ص) این مأموریت الهى را به خوبى انجام داد. از ایشان روایت شده که فرمود:

«وَاللّه  لا تَجِدونَ بَعدى رَجُلاً هُوَ أعدَلُ مِنّى؛۲۳ به خدا سوگند، پس از من کسى را نمى‌یابید که از من عادل‌تر باشد.»

و در حدیثى دیگر از ایشان آمده است:

«أعدَلُ النّاسِ مَن رَضِىَ لِلنّاسِ ما یَرضى لِنَفسِهِ، وَ کَرِهَ لَهُم ما یَکرَهُ لِنَفسِهِ.۲۴ عادل‌ترینِ مردم، کسى است که براى مردم، همانى را بپسندد که براى خود مى‌پسندد و آنچه را براى خود نمى‌پسندد، براى آنان نپسندد.»

پیامبر خدا(ص)، خود، بارزترین مصداق این سخن بود. گزارش شده که ایشان مشغول خوردن خرما بود و ضمناً برخى از خرماهاى نارس و خشک شده را که قابل خوردن نبود، در دست دیگر نگه مى‌داشت. یکى از حاضران گفت: باقى مانده‌ها را به من بدهید. پیامبر(ص) فرمود:

«إنّى لَستُ أرضى لَکُم ما أسخَطُهُ لِنَفسى.۲۵ من چیزى را که براى خود نمى‌پسندم، براى شما نیز نمى‌پسندم.»

ایشان حتّى در نگاه‌هاى خود به یاران، عدالت مى‌ورزید و وقتى در جمع یاران بود، نگاه‌هاى خود را میان آنان تقسیم مى‌نمود.۲۶

در باره دادگرى پیامبر(ص)، در منابع اسلامى ماجراهایى نقل شده که بسیار جالب و آموزنده‌اند.۲۷

 ۴ . نیکوکارى

کلمه «اِحسان» به معناى «نیکوکارى» در فرهنگ قرآن و حدیث، مانند واژه‌هاى: «خیر»، «برّ» و «معروف» داراى مفهومى عام، و جامع انواع نیکوکارى‌هاست.

قرآن کریم با تعبیرهاى مختلف، مردم را به مطلق نیکوکارى دعوت مى‌کند، مانند:

«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاْءِحْسَانِ؛۲۸ خداوند به داد و نیکوکارى فرمان مى‌دهد». «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛۲۹ خداوند، نیکوکاران را دوست دارد» .«إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِّنَ الْمُحْسِنِینَ؛۳۰ رحمت خدا به نیکوکاران نزدیک است». «وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ؛۳۱ همانا خداوند با نیکوکاران است».

در احادیث اسلامى نیز مطلق نیکوکارى مورد ترغیب و تأکید قرار گرفته است. در حدیثى از پیامبر خدا(ص) آمده است:

«إنَّ اللّه  کَتَبَ الإِحسانَ عَلى کُلِّ شَىءٍ، فَإذا قَتَلتُم فَأَحسِنُوا القِتلَهَ، وَ إذا ذَبَحتُم فَأَحسِنُوا الذِّبحَ، وَ لیُحِدَّ أحَدُکُم شَفرَتَهُ فَلیُرِح ذَبیحَتَهُ؛ خداوند، در هر موردى به نیک عمل کردن، فرمان داده است. پس هرگاه مى‌کُشید، نیکو بکشید و هرگاه ذبح مى‌کنید، نیکو ذبح کنید و هرکس باید کارد خود را خوب تیز کند و ذبح شونده خود را راحت کند.»

به نظر مى‌رسد که این حدیث شریف، ضمن تبیین آیاتى که مردم را به انواع نیکوکارى‌ها تشویق کرده‌اند، به دو نکته مهم اشاره دارد:

نکته اوّل. نیکوکار، کسى است که کار نیکو را نیکو انجام مى‌دهد. به بیان دیگر، صدق مفهوم «نیکوکارى»، دو شرط دارد: یکى این که نفس کارى که انجام مى‌شود، صحیح و نیکو باشد. بنا براین نیکوکارى در کار زشت، بى معناست. شرط دوم، این که علاوه بر نیکو بودنِ کار، چگونگى و شکل انجام آن نیز نیکو باشد؛ بدین معنا که کار نیکو اگر درست انجام نشود، انجام دهنده آن، نیکوکار نخواهد بود؛ مثلاً اگر خدمت به کسى همراه با منّت باشد، نیکوکارى صدق نمى‌کند.

در حدیثى از امام صادق علیه السلام نقل شده که ایشان در تبیین معناى احسان (نیکوکارى) مى‌فرماید:

«إذا صَلَّیتَ فَأَحسِن رُکوعَکَ وَ سُجودَکَ، وَ إذا صُمتَ فَتَوَقَّ کُلَّ ما فیهِ فَسادُ صَومِکَ … وَ کُلُّ عَمَلٍ تَعمَلُهُ للّهِ فَلیَکُن نَقیّا مِنَ الدَّنَسِ؛۳۳ [نیکوکارى، این است که] چون نمازى مى‌گزارى، رکوع و سجودت را نیکو به جاى آور[ى] و هرگاه روزه مى‌گیرى، از هر آنچه روزه را تباه [و باطل ] مى‌کند، دورى کن[ى] … و هر کارى که براى خدا مى‌کنى، باید از آلودگى پاک باشد.

این سخن، بدین معناست که هرچند نماز و روزه و سایر اعمالى که عبادت محسوب مى‌شوند و انسان آنها را براى خدا انجام مى‌دهد، ذاتاً نیکو هستند، لیکن انجام دهنده آنها، در صورتى نیکوکار است که آن را نیکو و پاک از هر نوع آلودگى انجام دهد.

نکته دوم. نیکوکارى، داراى گستره مفهومىِ بسیار وسیعى است که شامل انواع فعّالیت‌هاى انسان مى‌شود. انسان در هر حرکت و سکون مى‌تواند نیکوکار باشد و مى‌تواند نیکوکار نباشد. حتّى آن گاه که مى‌خواهد حیوانى را براى مصرف خود و یا دیگران ذبح کند، نیکوکارى در انجام آن، به این است که وسیله ذبح را تیز کند تا حیوان، بیش از آنچه لازم است، صدمه نخورد.

بر این اساس، یکى از مهم‌ترین اصولى که پیروان اسلام باید در سبک زندگى، بِدان توجّه کنند، احسان یا نیکوکارى است و از آن جا که پیامبر خدا(ص) پیش و بیش از دیگران، متعهّد به این اصل بوده، سیره ایشان، بهترین الگو براى نیکوکارى است.

 ۵ . ادب ورزى و هنجارگرایى

پیامبر خدا(ص) تربیت یافته الهى و ادب آموخته محضر خداوند بود و مفهوم ادب، چیزى جز رعایت هنجارهاى عمومى و پاسداشت ارزش‌هاى انسانى نیست. پیامبر(ص) در سخن گفتن و سکوت کردن، در خندیدن و گریستن، در راه رفتن و نشستن و خوابیدن و دیگر امور لازم و طبیعى، و حتّى در قضاى حاجت، رفتار خلاف عرف و هنجارهاى جامعه از خود نشان نداده و گزارشى در دست نیست که رفتارى را از پیامبر(ص) نشان دهد که موجب انگشت نما شدن ایشان و یا کراهت و ناخرسندى همراهان و یاران وى شده باشد.

پیامبر(ص) هیچ گاه صدایش را از حدّ متعارف و معمول، بالاتر نیاورده، این را حتّى در قرائت قرآن رعایت مى‌نمود. کسى به یاد نمى‌آورد که پیامبر(ص) در کوچه و بازار، فریاد سر داده و یا ناسزا و دشنام گفته باشد. ایشان هیچ گاه مویش را بیش از حد، بلند یا کوتاه نمى‌کرد۳۴ و لباسى جز لباس معمول روزگار خود نمى‌پوشید . پیامبر(ص) با همه و مانند همه غذا مى‌خورد، از مهمانش پذیرایى مى‌نمود، با مسافران خداحافظى مى‌کرد و گاه به بدرقه‌شان مى‌رفت و در مجلس تعزیت یا تهنیت یارانش حاضر مى‌شد. از بیماران، عیادت و از غایبان، پرس و جو مى‌نمود و پس از فوت، به تشییع جنازه‌شان مى‌رفت، بى آن که با خنده و یا پُرگویى، از مرز ادب و نزاکت خارج شود. پیامبر(ص) هیچ گاه پایش را جلوى کسى دراز نمى‌نمود و در مسجد و میان جمع، عطسه شدید و لجام گسیخته نمى‌کرد و پس از خوردن سیر، از رفتن به مسجد، خوددارى مى‌ورزید و از کشمکش و جدال و ستیزه جویى دورى مى‌جست.

پیامبر(ص) با یارانش گاه به تفریح و بیرون مى‌رفت و گاه به طور عادى و متعارف با آنها مسابقه مى‌داد و در هر مجلس، از همان موضوعى سخن مى‌گفت که همنشینانش به آن پرداخته بودند و با آنها مى‌گفت و مى‌خندید و شوخى مى‌کرد، بى آن که از حدّ آن، خارج شود و یا به دروغ و دشنام‌گویى بکشد. پیامبر(ص) در عرصه اجتماع نیز نیکویى‌ها را نیکو و بدى‌ها را بد مى‌شمرد و بر پیروى از قانون تأکید مى‌نمود. ایشان هنجارهاى عمومى را در احکام حقوقى و جزایى و اخلاقى رعایت مى‌نمود، مگر آن که فرمان خداوند و تشریع الهى، بر نقض و اصلاح آن نازل مى‌شد. پیامبر(ص) چنان همسان و هم شکل مردم بود که تازه واردان به مدینه، او را نمى‌شناختند و به همین دلیل نیز بنا گردید منبر و جایى بالاتر براى نشستن ایشان، فراهم آید.

 ۶ . ساده زیستى۳۵

پیامبر خدا(ص) در طول زندگى خود، از تشریفات و تجمّل گرایى به دور بود و با آن که همیشه تمیز و خوش بو و پاکیزه بود و زیبا و آراسته مى‌نمود، خود را در هیچ یک از عرصه‌هاى زندگى به زخارف دنیا نیالود. او بر تکّه حصیرى مى‌خوابید، بر درازگوشى بى پالان سوار مى‌شد و بسیارى از کارهاى شخصى‌اش را حتّى کارهایى مانند شیر دوشیدن را خود انجام مى‌داد و پذیراى تازه واردان و میهمانان مى‌گشت. او در همه جا و نزد فقیر و غنى و در هر مجلسى، در هر مکان که جا بود، مى‌نشست و صدر و ذیلى براى مجلس نمى‌شناخت و از هر موضوعى که همنشنیانش به میان آورده بودند، سخن مى‌گفت، مگر آن که سخن حرام و ناروایى در میان باشد.

لباس‌هاى پیامبر(ص) همان لباس معمولى مردم بود و یک بار که آن را اندکى گران‌تر خریدند، آن را معاوضه، و لباسى ساده‌تر تهیّه و به تن نمود.

پیامبر(ص) در بناى خانه براى همسران و ساخت مسجد براى مسلمانان نیز سادگى را چنان رعایت نمود که برخى پیشنهاد دادند براى مسجد، سقفى از الیاف خرما بنا کنند تا از تابش مستقیم آفتاب داغ عربستان به نمازگزاران جلوگیرى شود (هرچند در چند دهه بعد، برخى مسلمانان، حسرت باقى ماندن آلونک‌هاى متعلّق به همسرانش را داشتند تا شاید جلوى اتراف و اسراف خلفاى عثمانى و اموى را در افراشتن بناها و ساختن کاخ خضرا سد کنند!) . پیامبر(ص) یک پرده رنگین و نگاردار را نه تنها بر درگاه خانه خود، بلکه بر درِ خانه دختر جوانش نیز تاب نیاورد.

نوشیدنى و خوراک پیامبر(ص) نیز چیزى جز همان خوراکى‌هاى ساده مسلمانان نبود و حتّى آن گاه که برخى افراد توانستند شربتى از عسل و شیر فراهم آورند، پیامبر(ص) بى آن که آن را حرام بشمارد و کار را بر دیگران سخت کند، از آن ننوشید . پیامبر(ص) در انتخاب سفره و هم سفرگان خویش نیز هیچ محدودیتى نداشت و با همه مسلمانان و حتّى بردگان، هم غذا مى‌شد و در هرجا که ممکن بود، براى غذا خوردن مى‌نشست و خوراک را بر نان مى‌نهاد و نیازى به ظروف خاص نمى‌دید.

پیامبر(ص) به سادگى در دسترس بود و در طول دوره حاکمیتش، حاجب و نگهبانى جز در برخى مواقع۳۶ بر سراى خود نگمارد و گاه، او را مى‌دیدند که دست در دست کودکى و یا همراه پیرزنى در پى کارى در مدینه روان است و این سو و آن سو مى‌رود، بى آن که پیش قراولان و یا محافظان و حتّى پیشکارى داشته باشد.

 ۷ . میانه‌روى

هفتمین اصل از اصول حاکم بر سیره نبوى، اعتدال یا میانه‌روى است. امام على علیه السلام در توصیف سبک زندگىِ پیامبر(ص) مى‌فرماید:

«سیرَتُهُ القَصدُ وَ سُنَّتُهُ الرُّشدُ؛۳۷ رفتارش میانه‌روى و طریقه‌اش راه‌نمایى بود.»

گفتنى است که مقصود از میانه‌روى، حرکت میان حق و باطل نیست؛ بلکه مقصود این است که صراط مستقیم و سبک صحیح زندگى، راهى است به دور از افراط و تفریط، که پاسخگوى همه نیازهاى مادّى و معنوى، و دنیوى و اخروى انسان است. چنین راهى، صد در صد، مطابق حق و منطبق با موازین عقلى و علمى است.

امام على علیه السلام در تبیین «اهْدِنا الصرَاط الْمُستَقیمَ»مى‌فرماید:

«فَأَمَّا الصِّراطُ المُستَقیمُ فِى الدُّنیا فَهُوَ ما قَصُرَ عَنِ الغُلُوِّ وَ ارتَفَعَ عَنِ التَّقصیرِ وَ استَقامَ فَلَم یَعدِل إلى شَى ءٍ مِنَ الباطِلِ؛۳۸ صراط مستقیم در دنیا، همان راهى است که از افراط و تفریط دور است؛ راه میانه است و به سوى باطل، اندک انحرافى ندارد.»

و در حدیثى دیگر، با اشاره به میانه‌روى در سنّت پیامبر(ص) فرمود:

«الیَمینُ وَ الشِّمالُ مَضَلَّهٌ وَ الطَّریقُ الوُسطى هِىَ الجادَّهُ، عَلَیها باقِى الکِتابِ وَ آثارُ النُّبُوَّهِ، وَ مِنها مَنفَذُ السُّنَّهِ، وَ إلَیها مَصیرُ العاقِبَهِ؛۳۹ راست و چپ، گمراهى‌اند و راه وسط، همان راه اصلى است. کتاب خدا و سنّت پیامبر(ص)، به آن راه نماست و رسیدن به سنّت و عاقبت نیکو، از این راه میسّر است.»

بر این پایه، جامعه‌اى که در زندگى از برنامه‌اى معتدل و به دور از افراط و تفریط پیروى مى‌کند، از منظر قرآن کریم، «امّت وسط (میانه)» نامیده شده است:

«وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّهً وَسَطا لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیدًا؛۴۰ و همان‌گونه [که براى شما قبله مستقل تعیین نمودیم،] شما را امّتى میانه [و معتدل میان افراط و تفریط] قراردادیم تا شما [در روز قیامت] بر مردم گواه باشید و این پیامبر هم بر شما گواه باشد».

در این آیه، هدایت جامعه اسلامى به اعتدال و دورى از افراط و تفریط، به هدایت آنها در تغییر قبله از بیت المقدّس به کعبه، تشبیه شده و هردو مورد، از مصادیق هدایت الهى به صراط مستقیم شمرده شده است. در آیه قبل از این، در پاسخ اعتراض کسانى که مى‌گویند: «چرا قبله مسلمانان از بیت المقدّس به کعبه تغییر یافته؟»، آمده است:

«سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلاّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتى کانُوا عَلَیْها قُلْ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدى مَنْ یَشاءُ إلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ؛۴۱ به زودى، مردم کم خِرَد خواهند گفت: چه چیزى مسلمان‌ها را از قبله‌اى که بر آن بودند [از بیت المقدّس به سوى کعبه] روى گردان کرد؟ بگو: مشرق و مغرب از آنِ خداست. هرکه را بخواهد، به راه راست هدایت مى‌کند».

سپس در این آیه: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّهً وَسَطا» آمده است که با عنایت به کلمه «کذلک» به معناى «همچنین» ـ که در تشبیه چیزى به چیز دیگر به کار مى‌رود ـ ، ظاهراً بدین معناست: همان‌طور که قبله را تغییر دادیم تا به سوى صراط مستقیم هدایت کنیم، همچنین شما را «امّتى وسط» قراردادیم.

«وَسَط»، به معناى چیزى است که میانه دو طرف قرارگرفته باشد و جزو هیچ یک از آن دو طرف نباشد. امّت اسلامى، نسبت به جوامعى که طرفدار مادّیت محض و یا معنویت محض‌اند، جامعه میانه محسوب مى‌شود؛۴۲ بلکه به طور کلّى، پیروان راستین اسلام، کسانى هستند که در عقیده و اخلاق و عمل، نه تندرو هستند و افراط مى‌کنند و نه کندرو هستند و تفریط مى‌نمایند؛ بلکه در همه زمینه‌ها بر صراط مستقیم حق و اعتدال حرکت مى‌نمایند. در حدیثى از پیامبر خدا(ص) در تفسیر آیه یاد شده آمده است:

«الوَسَطُ العَدلُ؛۴۳ وسط، یعنى میانه [و دور از افراط و تفریط].۴۴

چنین امّتى مى‌تواند جامعه معیار در جهان باشد. بدین سان، قرآن، مسلمانان راستین را گواه جهانیان نامیده است: «لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ؛ تا بر مردم، گواه باشید».

بدیهى است که همه مدّعیان اسلام، مصداق این آیه شریفه نیستند؛ بلکه تنها پیروان واقعى اسلام‌اند که شاهد و الگوى کمالات انسانى هستند و بى تردید، سرآمد آنها اهل بیت علیهم السلام‌اند. از این رو ، از امام باقر علیه السلام نقل شده که در تبیین آیه یاد شده مى‌فرماید:

«إلَینا یَرجِعُ الغالى وَ بِنا یَلحَقُ المُقَصِّرُ؛۴۵ پیش تاخته، به سوى ما بازمى‌گردد و عقب مانده، به ما مى‌پیوندد.»

همچنین در حدیثى از امام صادق علیه السلام آمده است:

«نَحنُ الاُمَّهُ الوُسطى، وَ نَحنُ شُهَداءُ اللّه عَلى خَلقِهِ وَ حُجَجُهُ فى أرضِهِ؛۴۶ ماییم آن امّت میانه و ماییم گواهان خدا بر مردمان و حجّت‌هاى او در زمین.»

و نیز از امام على علیه السلام نقل شده که مى‌فرماید:

«نَحنُ شُهَداءُ اللّه  عَلى خَلقِهِ وَ حُجَّتُهُ فى أرضِهِ، وَ نَحنُ الَّذینَ قالَ اللّه جَلَّ اسمُهُ: «وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّهً وَسَطا»؛۴۷  ماییم گواهان خدا بر آفریدگانش و حجّت او در زمینش، و ما همانان هستیم که خداوند متعال فرموده است: «واین چنین، شما را امّتى میانه گردانیدیم».

همان‌طور که اشاره شد، این احادیث، در صدد محدود کردن مفهوم وسیع آیه نیستند؛ بلکه مقصود، بیان مصداق‌هاى کامل امّت نمونه و ارائه الگوهایى هستند که در صف مقدّم قراردارند و دیگران را به صراط مستقیم الهى دعوت مى‌نمایند و از انحراف به چپ و راست بر حذر مى‌دارند، چنان‌که در نهج البلاغه در توصیف اهل ذکر از امام على علیه السلام نقل شده که فرمود:

«بِمَنزِلَهِ الأَدِلَّهِ فِى الفَلَواتِ، مَن أخَذَ القَصدَ حَمِدوا إلَیهِ طَریقَهُ وَ بَشَّروهُ بِالنَّجاهِ، وَ مَن أخَذَ یَمینا وَ شِمالاً ذَمُّوا إلَیهِ الطَّریقَ وَ حَذَّروهُ مِنَ الهَلَکَهِ؛۴۸ آنان به منزله راه‌نمایان در بیابان‌ها هستند. هرکس را که راه درست را در پیش گیرد، به رفتن آن راه، [تشویق و ]ستایش مى‌کنند و به وى نوید نجات مى‌دهند و هرکس را که به راست و چپ منحرف شود، به سبب کج راهه‌اى که در پیش گرفته، نکوهش مى‌کنند و او را از هلاکت بر حذر مى‌دارند.

بر این اساس، پیامبر خدا(ص) و اهل بیت آن بزرگوار در همه امور، میانه‌روى را رعایت مى‌کردند و دیگران را نیز به اعتدال و دورى از افراط و تفریط دعوت مى‌نمودند، چنان که امام على علیه السلام در باره پیامبر خدا(ص) مى‌فرماید:

«سُنَّتُهُ الرُّشدُ و سِیرَتُهُ الْعَدلُ؛۴۹ طریقه‌اش راهنمایى و رفتارش میانه‌روى بود.»

با توجّه به خطرى که از ناحیه افراط و تفریط، جامعه اسلامى را تهدید مى‌کرد، بر پایه احادیث متعدّدى، پیامبر خدا(ص) تأکید مى‌فرمود که مسلمانان باید در همه امور، میانه‌روى و اعتدال را رعایت کنند و از تندروى و کندروى اجتناب نمایند.۵۰ از جمله در حدیثى از ایشان آمده است:

«ألا إنَّ لِکُلِّ عِبادَهٍ شِرَّهً ثُمَّ تَصیرُ إلى فَترَهٍ ، فَمَن صارَت شِرَّهُ عِبادَتِهِ إلى سُنَّتى فَقَدِ اهتَدى، وَ مَن خالَفَ سُنَّتى فَقَد ضَلَّ وَ کانَ عَمَلُهُ فى تَبابٍ، أما إنّى اُصَلّى وَ أَنامُ وَ أَصومُ وَ اُفطِرُ وَ أَضحَکُ وَ أَبکى، فَمَن رَغِبَ عَن مِنهاجى وَ سُنَّتى فَلَیسَ مِنّى.۵۱ هان! هر عبادتى را جوش و خروشى است که سرانجام فروکش مى‌کند. پس، هرکس جوش و خروش عبادتش به سنّت من آرام گیرد، هدایت شده است و هرکه با سنّت من مخالفت ورزد، گمراه شده و عملش بر باد رفته است. بدانید که من نماز مى‌خوانم و مى‌خوابم ، روزه مى‌گیرم و افطار مى‌کنم ، مى‌خندم و مى‌گریم. پس هرکه از راه و سنّت من روى گرداند، از من نیست.»

همچنین در دعایى که براى امام عصر علیه السلام از امام رضا علیه السلام نقل شده، مى‌خوانیم:

«اللّهُمَّ اسلُک بِنا عَلى یَدَیهِ مِنهاجَ الهُدى وَ المَحَجَّهَ العُظمى وَ الطَّریقَهَ الوُسطَى الَّتى یَرجِعُ إلَیهَا الغالى وَ یُلحَقُ بِهَا التّالى؛۵۲ بار خدایا! ما را به دست او، سالک طریق هدایت و شاه راه رستگارى و راه میانه ـ که تندرونده پیش افتاده، بِدان برمى‌گردد و واپس مانده، به آن ملحق مى‌شود ـ ، قرارده.»

بنا بر این، یکى از برجسته ترین اصول حاکم بر سیره نبوى و یکى از ویژگى هاى برجسته جامعه آرمانى اسلام که به دست امام مهدى علیه السلام تحقّق خواهد یافت ، اعتدال (میانه روى) در زندگى و در همه زمینه هاى مدیریت سیاسى ، فرهنگى ، اجتماعى و اقتصادى است .

 ۸ . آسانى

هشتمین اصل از اصول حاکم بر سبک زندگى پیامبر(ص)، آسانى است. قرآن کریم با صراحت در این باره مى‌فرماید:

«یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلاَ یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ؛۵۳ خداوند براى شما آسانى مى‌خواهد و براى شما دشوارى نمى‌خواهد».

و از پیامبر خدا(ص) روایت است که با الهام از آیه یاد شده مى‌فرماید:

«إنَّ الدّینَ یُسرٌ؛۵۴ همانا دین آسان است.»

و در حدیثى دیگر از ایشان آمده است:

«إنَّ اللّه  فَرَضَ فَرائِضَ وَ سَنَّ سُنَنا … وَ شَرَعَ الدّینَ فَجَعَلَهُ سَهلاً سَمحاً واسِعاً وَ لَم یَجعَلهُ ضَیِّقا؛۵۵ خداوند، فریضه‌هایى را واجب کرد و سنّت‌هایى را پایه نهاد … و دین اسلام را تشریع کرد و آن را آسان و راحت و وسیع، و نه تنگ قرار داد.

در حدیثى از امام على علیه السلام آمده:

«إنَّ اللّه  تَبارَکَ و تَعالى شَرَعَ الإِسلامَ وَ سَهَّلَ شَرائِعَهُ لِمَن وَرَدَهُ؛۵۶ خداوند ـ تبارک و تعالى ـ اسلام را تشریع کرد و راه‌هاى آن را براى وارد شوندگان، آسان ساخت.»

همچنین از ایشان در تفسیر «بسم اللّه  الرحمان الرحیم» نقل شده که مى‌فرماید:

«الرَّحمنِ الَّذى یَرحَمُ بِبَسطِ الرِّزقِ عَلَینا، الرَّحیمِ بِنا فى أدیانِنا وَ دُنیانا وَ آخِرَتِنا، خَفَّفَ عَلَینَا الدّینَ وَ جَعَلَهُ سَهلاً خَفیفاً؛۵۷ [خداى] بخشنده‌اى که با گستردن روزى، بر ما رحم مى‌کند. [خداى] مهربان با ما در دین و دنیا و آخرتمان. دین را براى ما سبُک نمود و آن را آسان و سبُک قرارداد.»

بر این اساس، اطاعت از خداوند سبحان و دورى از گناهان، براى کسانى که فطرت پاک انسانى آنان آلوده نشده، آسان است. از امیر مؤمنان علیه السلام روایت است که فرمود:

«اِتَّقوا مَدارِجَ الشَّیطانِ وَ مَهابِطَ العُدوانِ، وَ لا تُدخِلوا بُطونَکُم لُعَقَ الحَرامِ، فَإِنَّکُم بِعَینِ مَن حَرَّمَ عَلَیکُمُ المَعصیَهَ، وَ سَهَّلَ لَکُم سَبیلَ الطّاعَهِ؛۵۸ از [نخستین پلّه‌هاى] نردبان شیطان و از پرتگاه‌هاى تجاوز، پروا کنید و لقمه‌هاى حرام را به شکمتان وارد نکنید، که شما در پیش دید همان کسى هستید که نافرمانى را بر شما حرام کرده و راه اطاعتش را برایتان آسان ساخته است.»

بر این پایه، سخت‌ترین عبادت‌ها مانند روزه در گرماى طاقت فرساى تابستان عربستان، جهاد در زیر تابش مستقیم خورشید و وظایف دشوارتر از آن، نزد پیامبر(ص) و همراهان راستینش، آسان مى‌آمد، هرچند گفته شد۵۹ که پیامبر خدا(ص) گاه دیگران را از همراهى با خود در برخى عرصه‌هاى زهد و ایثار و عبادت بازمى‌داشت تا مبادا کارى را گران جان و بى نشاط انجام دهند.

گفتنى است که آسان بودن برنامه‌هاى دینى، پیوند نزدیکى با پنجمین اصل حاکم بر سیره نبوى یعنى «اعتدال» دارد؛ بلکه مى‌توان گفت: آسان بودن دین، یکى از نشانه‌هاى معتدل بودن آن است. از این رو، در احادیث اهل بیت علیهم السلام، سختگیرى بر خود در گزاردنِ عبادات و برنامه‌هاى دینى، با تعبیرهاى گوناگون، مذموم و محکوم شمرده شده است. در حدیثى از پیامبر(ص) آمده است:

«بُعِثتُ إلَیکُم بِالحَنیفِیَّهِ السَّمحَهِ السَّهلَهِ البَیضاءِ؛۶۰ من با دینى حق گرا، راحت، آسان و روشن به سوى شما مبعوث شده‌ام.»

یکى از یاران پیامبر خدا به نام عثمان بن مظعون، روزها را روزه مى‌گرفت و شب‌ها را به عبادت مى‌گذراند و به زندگى زناشویى و مسائل خانوادگى توجّهى نداشت. روایت شده که همسرش موضوع را با پیامبر(ص) در میان گذاشت و ایشان پس از شنیدن شکایت وى، با خشم نزد عثمان آمد و وى را مشغول نماز خواندن دید؛ ولى او با دیدن پیامبر(ص)، نماز خود را به پایان رساند. پیامبر(ص) خطاب به او فرمود:

«یا عُثمانُ! لَم یُرسِلنِى اللّه تَعالى بِالرَّهبانِیَّهِ، وَ لکِن بَعَثَنى بِالحَنیفِیَّهِ السَّهلَهِ السَّمحَهِ، أصومُ وَ اُصَلّى وَ أَلمِسُ أهلى، فَمَن أحَبَّ فِطرَتى فَلیَستَنَّ بِسُنَّتى، وَ مِن سُنَّتِى النِّکاحُ؛۶۱ اى عثمان ! خداوند متعال، مرا با رهبانیت نفرستاده؛ بلکه مرا با آیین یکتاپرستىِ آسان و ساده گیر، فرستاده است. من، هم روزه مى‌گیرم و هم نماز مى‌خوانم و هم با همسرم آمیزش مى‌کنم. پس، هرکه آیین مرا دوست دارد، باید از سنّت من پیروى کند و از جمله سنّت من، آمیزش کردن است.»

در حدیثى از پیامبر اسلام(ص) آمده که فرمود:

«إیّاکُم وَ التَّعَمُّقَ فِى الدّینِ، فَإِنَّ اللّه  قَد جَعَلَهُ سَهلاً، فَخُذوا مِنهُ ما تُطیقونَ، فَإِنَّ اللّه  یُحِبُّ ما دامَ مِن عَمَلٍ صالِحٍ، وَ إن کانَ یَسیرا؛۶۲ از افراط (تندروى) در دین بپرهیزید؛ زیرا خداوند، آن را آسان قرار داده است. پس، از دین، آنچه توانش را دارید برگیرید، که خداوند، کار خوب مستمر را هرچند اندک باشد، دوست دارد.»

افزون بر این، خداوند سبحان در تشریع وضو و غسل و جاى گزینى تیمّم به جاى آنها در برخى حالت‌ها، مى‌فرماید:

«مَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُم مِّنْ حَرَجٍ؛۶۳ خداوند نمى‌خواهد شما را در تنگنا قرار دهد».

همچنین در پایان سوره حج پس از طرح پنج دستورالعمل، بر این ویژگى مهمّ صراط مستقیم، تأکید شده است:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * وَ جَـهِدُوا فِى اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاکُمْ وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛۶۴ اى کسانى که ایمان آورده‌اید! رکوع و سجود کنید و پروردگارتان را عبادت کنید و کار خیر انجام دهید. باشد که رستگار شوید؛ و در راه خدا آن گونه که شایسته است، تلاش کنید. اوست که شما را [ براى خود] برگزیده و در دین براى شما تنگنا قرار نداده است».

قرآن کریم در آیات یاد شده، پنج برنامه از برنامه‌هایى را که اسلام براى تکامل انسان ضرورى مى‌داند، ارائه مى‌دهد که از مراحل ساده عبودیت، آغاز و به بالاترین مراتب آن ختم مى‌گردد. ابتدا سخن از رکوع و خم شدن در برابر آفریدگار هستى است و سپس سجود و به خاک افتادن در برابر او. پس از آن، عبادت خداوند سبحان به طور عام مطرح مى‌شود و در مرحله چهارم، بر مطلق کارهاى نیک، تأکید مى‌گردد و در آخرین مرحله، از اهل ایمان مى‌خواهد که در راه اجراى اوامر الهى، همه توان خود را به کار گیرند و آن گونه که شایسته مجاهدت در راه خداست، خالصانه تلاش کنند. سپس از آن جا که ممکن است تصوّر شود اجراى این دستورالعمل‌ها براى انسان توان فرسا باشد، در ادامه آیه به چند نکته مهم اشاره شده است:

جمله «هُوَ اجْتَبَاکُمْ؛ او شما را برگزید» اشاره به نکته نخست است؛ یعنى برنامه‌هاى پنجگانه یاد شده، به برگزیدگان خداوند سبحان اختصاص دارد و شما نیز چون برگزیده الهى هستید، لازم است این دستور العمل‌ها را در زندگى پیاده کنید.

و جمله «وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛ در دین [اسلام] براى شما تنگنا قرار نداده است» ، به نکته دوم اشاره دارد؛ یعنى اجراى این برنامه‌ها براى شما توان فرسا نیست.

کلمه «حَرَج» در این دو آیه به معناى ضیق و تنگناست، چنان که در حدیثى از امام باقر علیه السلام در تبیین آیه نخست، «حَرَج» به «ضیق» تفسیر شده است>۶۵ بر اساس این دو آیه، در مقرّرات الهى و برنامه‌هاى دینى، دستورالعملى که مسلمانان را در تنگنا قراردهد، وجود ندارد و به عبارت دیگر، صراط مستقیم الهى، ضیق و تنگ نیست؛ بلکه وسیع و باز است، چندان که بر اساس حدیث پیامبر خدا(ص):

«الصِّراطُ المُستَقیمُ أوسَعُ مِمّا بَینَ السَّماءِ وَ الأَرضِ؛۶۶ راه راست، وسیع‌تر از فاصله میان آسمان و زمین است».

مقصود از تنگ نبودن راه دین و وسیع بودن صراط مستقیم، این است که اجراى مقرّرات دینى در زندگى، دشوار نیست؛ بلکه به دلیل هماهنگى دستور العمل‌هاى دینى با فطرت، انجام دادنِ آنها آسان است.

 ۹ . نظم

رعایت نظم و انضباط، نهمین اصل مهمّ حاکم بر سیره نبوى است. اگر زندگى خاندان رسالت را از این زاویه بررسى نماییم، به روشنى ملاحظه مى‌کنیم که نظم دقیقى بر همه فعّالیت‌هاى فردى، اجتماعى، عبادى، سیاسى و خانوادگى آنها حکم فرماست.

آنان در یک برنامه حساب شده و دقیق، تمام فعّالیت‌هاى خود را سنجیده، به رشته اختیار خود مى‌کشیدند و تا مى‌شد و تقدیر اجازه مى‌داد، بر آن مداومت مى‌ورزیدند. توجّه به وقت شناسى دقیق و حساب شده و منظّم بودن زندگى و رعایت اصل نظم در سبک زندگى، به قدرى اهمّیت دارد که بزرگ‌ترین شاگرد مکتب نبوى، امام على علیه السلام، در بستر شهادت، خطاب به دو امام پس از خود (حسن علیه السلام و حسین علیه السلام)، فرزندان، خانواده و همه کسانى که وصیّت نامه او به آنها مى‌رسد، مى‌فرماید:

«اُوصیکُما وَ جَمیعَ وُلدى وَ أَهلى وَ مَن بَلَغَهُ کِتابى، بِتَقوَى اللّه وَ نَظمِ أمرِکُم؛۶۷ شما و همه فرزندان و خانواده‌ام و هرکس را که نوشته من به او مى‌رسد، به پرهیزگارى و نظم در کارها سفارش مى‌کنم.

نکته شایان توجّه، این که در این وصیّت نامه، امام علیه السلام قبل از سفارش به اصلاح روابط یا سفارش به یتیمان، همسایگان، قرآن، نماز، حج، جهاد، رفت و آمد با هم، نیکى به یکدیگر، و امر به معروف و نهى از منکر، به «نظم»، سفارش فرموده و آن را همپا با پرهیزگارى قرارداده است.

پرهیزگارى، یک دستور العمل کلّى است و شامل گزاردنِ همه واجبات و ترک همه محرّمات مى‌شود. براى اجراى این دستورالعمل، نخستین نکته‌اى که باید مورد توجّه قرار گیرد، نظم است. پرهیزگار، کسى است که همه فعّالیت‌هاى خود را بر اساس نظم خاصّ خود انجام مى‌دهد. در زندگى شخص پرهیزگار، هر کارى جایگاه ویژه خود را دارد. از این رو، او نه تنها وقت خود را صرف گناه نمى‌کند، بلکه از بیهوده کارى نیز اجتناب مى‌کند و از این بالاتر، اولویت‌ها را نیز رعایت مى‌نماید. بدین سان، نظم، کلیدى‌ترین عنصر پرهیزگارى است و کسى که در زندگى انضباط ندارد، نمى‌تواند پرهیزگار باشد.

پیامبر خدا(ص) حتّى براى اوقاتى که در خانه بود، برنامه‌اى منظّم داشت. امام على علیه السلام درس آموخته این مکتب، در باره این برنامه مى‌فرماید:

«فَإِذا أوى إلى مَنزِلِهِ جَزَّأَ دُخولَهُ ثَلاثَهَ أجزاءٍ: جُزءا للّهِ، وَ جُزءا لِأَهلِهِ، وَ جُزءا لِنَفسِهِ. ثُمَّ جَزَّأَ جُزءَهُ بَینَهُ وَ بَینَ النّاسِ، فَیَرُدُّ ذلِکَ بِالخاصَّهِ عَلَى العامَّهِ، وَ لا یَدَّخِرُ عَنهُم مِنهُ شَیئا، وَ کانَ مِن سیرَتِهِ فى جُزءِ الاُمَّهِ إیثارُ أهلِ الفَضلِ بِإِذنِهِ، وَ قَسَمَهُ عَلى قَدرِ فَضلِهِم فِى الدّینِ، فَمِنهُم ذُو الحاجَهِ، وَ مِنهُم ذُو الحاجَتَینِ، وَ مِنهُم ذُو الحَوائِجِ؛۶۸ [پیامبر(ص)] هرگاه به خانه مى‌رفت، وقت خود را سه قسمت مى‌کرد: یک قسمت براى خداوند متعال، یک قسمت براى خانواده، و یک قسمت براى خود. سپس قسمت خود را بین خود و مردم، تقسیم مى‌کرد و خواص را مى‌پذیرفت و به وسیله آنان، علوم و آداب و مسائل را به عموم مردم انتقال مى‌داد۶۹ و چیزى از وقت خود را از مردم دریغ نمى‌نمود. در مورد قسمت امّت، روش او این‌گونه بود که اهل فضل را با اجازه دادن به آنها به اندازه فضلشان در دین، بر دیگران ترجیح مى‌داد. بعضى از آنان (مردم)، یک حاجت داشتند، بعضى دو حاجت و بعضى بیشتر.

بارى! نظم، یکى از بزرگ‌ترین آموزه‌هاى عملى سیره خاتم انبیا(ص)، بلکه همه پیامبران الهى و رمز موفّقیت زندگى مادّى و معنوى است.

دیل کارنگى در کتاب آیین زندگى گزارش کرده که بر سقف کتاب‌خانه کنگره امریکا، این جمله نقش بسته که: «نظم، نخستین دستور آسمانى است».۷۰ هرچند چنین جمله‌اى لااقل در احادیث ما دیده نشده، مضمون آن را مى‌توان دستورى آسمانى شمرد.

 ۱۰ . استوارى

دهمین اصل حاکم بر سیره نبوى، اتقان و استوارى است. این سخن از پیامبر خداست که مى‌فرماید:

«إنَّ اللّه تَعالى یُحِبُّ إذا عَمِلَ أحَدُکُم عَمَلاً أن یُتقِنَهُ؛۷۱ به راستى که خداوند متعال، دوست مى‌دارد که هریک از شما وقتى کارى انجام مى‌دهد، آن را استوار (محکم) گردانَد.

زندگى پیامبر(ص) نشان مى‌دهد که همه کارهاى ایشان از اتقان و استحکام متناسب با آن کار، برخوردار بوده است. در این باره دو گزارش در دست است:

نخست، این که پیامبر(ص) در جریان دفن فرزندش ابراهیم، پس از خاک سپارى وى، شکافى را در قبر دید و با دست خود، آن را اصلاح کرد . سپس در تبیین حکمت اقدام خود فرمود:

«إذا عَمِلَ أحَدُکُم عَمَلاً فَلیُتقِن؛۷۲ هرگاه کسى از شما کارى کرد، محکم کارى کند.»

و نیز همان جا فرمود:

«أما إنَّها لا تَضُرُّ وَ لا تَنفَعُ، وَ لکِن تُقِرُّ عَینَ الحَىِّ، وَ إنَّ العَبدَ إذا عَمِلَ عَمَلاً أحَبَّ اللّه عز و جل أن یُتقِنَهُ؛۷۳ هان! آن، سود و زیانى نمى‌رساند؛ امّا این کار [مرتّب و استوار] چشم زندگان را روشن مى‌کند. خداوند، دوست دارد که بنده چون کارى مى‌کند، آن را استوار (محکم) انجام دهد.

گزارش دوم، در باره دفن یکى از یاران بزرگ پیامبر(ص) به نام سعد بن مُعاذ است. پیامبر(ص) خود وارد قبر شد و او را به خاک سپرد. همراهان دیدند که پیامبر خدا(ص) با دقّت، خشت‌هاى لحد را چید و فواصل آنها را پر نمود. ایشان پس از پایان کار، در باره حکمت کار خود فرمود:

«إنّى لَأَعلَمُ أنَّهُ سَیَبلى وَ یَصِلُ إلَیهِ البِلى، وَ لکِنَّ اللّه تَعالى یُحِبُّ عَبدا إذا عَمِلَ عَمَلاً فَأَحکَمَهُ؛۷۴ من مى‌دانم که او به زودى مى‌پوسد و پوسیدگى به سراغش مى‌آید؛ امّا خداوند متعال، بنده‌اى را دوست دارد که هرگاه کارى انجام مى‌دهد، محکم کارى کند.»

پیامبر خدا(ص) با این رفتار خود، در حقیقت، بر این اصل کلّى تأکید دارد که همه کارهاى خدا باوران باید از اتقان و استحکام لازم برخوردار باشد، حتّى ساختن خانه براى مردگان.

اکنون باید دید فاصله جوامع اسلامى، با این فرهنگ غنى، تا کجاست! بى تردید اگر آنان تنها از این سیره نبوى پیروى کرده بودند، امروز، مسلمانان در ساخت انواع صنایع، سرآمد جهانیان بودند.

 ۱۱ . مداومت

یازدهمین اصل حاکم بر سیره نبوى، مداومت بر کار نیک و پیوستگى در آن است. محبوب‌ترین عبادت نزد پیامبر(ص)، عبادتى بود که بتواند بر آن مداومت نماید، هر چند اندک باشد.۷۵ به بیان دیگر، پیامبر(ص) مایل نبود که در کارهاى خیر، افراط و تفریط کند. مثلاً یک شب زیاد عبادت کند؛ امّا شب دیگر بخوابد یا به اندکى عبادت اکتفا نماید. پیامبر(ص) دوست داشت عبادتى را انتخاب کند که مداومت بر آن امکان پذیر باشد. ایشان در تبیین و تأکید بر این معنا مى‌فرماید:

«المُداوَمَهُ عَلَى العَمَلِ فِى اتِّباعِ الآثارِ وَ السُّنَنِ وَ إن قَلَّ، أرضى للّهِ وَ أَنفَعُ عِندَهُ فِى العاقِبَهِ مِنَ الاِجتِهادِ فِى البِدَعِ وَ اتِّباعِ الأَهواءِ؛۷۶ مداومت بر عمل بر اساس آثار و سنّت، هرچند اندک، نزد خدا پسندیده‌تر و خوش فرجام‌تر است از سخت‌کوشى در عبادت بر اساس بدعت و هوس.»

ایشان در حدیثى دیگر مى‌فرماید:

«أفضَلُ العَمَلِ أدوَمُهُ وَ إن قَلَّ؛۷۷ برترین عمل، با دوام‌ترینِ آنهاست، هرچند اندک باشد.»

احادیث فراوان دیگرى نیز بر این اصل حاکم بر سیره پیامبر خدا(ص) و اهل بیت علیهم السلام تأکید دارند.۷۸

 ۱۱ ـ ۱ . راز تأکید بر مداومت کار نیک

با اندکى تأمّل، روشن مى‌شود که راز آن همه تأکید بر مداومت بر کارهاى نیک، این است که پیوستگى کارهاى نیکو به تدریج موجب پیدایش ملکه تقوا (پرهیزگارى) و برخوردارى از آثار و برکات آن مى‌شود. در حدیثى از پیامبر خدا(ص) در این باره آمده که مى‌فرماید:

«أمَّا المُداوَمَهُ عَلَى الخَیرِ فَیَتَشَعَّبُ مِنهُ: تَرکُ الفَواحِشِ، وَ البُعدُ مِنَ الطَّیشِ، وَ التَّحَرُّجُ، وَ الیَقینُ، و حُبُّ النَّجاهِ، و طاعَهُ الرَّحمنِ، و تَعظیمُ البُرهانِ، وَ اجتِنابُ الشَّیطانِ، وَ الإِجابَهُ لِلعَدلِ، وَ قَولُ الحَقِّ؛۷۹ آنچه از مداومت بر کار نیک برمى‌خیزد، عبارت است از: ترک زشتى‌ها، دور شدن از سبُک سرى، بیرون آمدن از گناه، پیدا کردن یقین، عشق به رستگارى، فرمان بردن از [خداى] بخشنده، بزرگداشت برهان، کناره گیرى از شیطان، پذیرش عدل و گفتار حق.»

 ۱۱ ـ ۲ . کمترین مدّت مداومت

به دلیل نقش مؤثّر تداوم عمل نیک در پیدایش ملکه تقوا (پرهیزگارى) و آثار و برکات آن، امام صادق علیه السلام مؤکّداً توصیه فرموده که اگر کسى کار نیکى را آغاز کرد، دست کم، تا یک سال بر آن مداومت نماید:

«إیّاکَ أن تَفرِضَ عَلى نَفسِکَ فَریضَهً فَتُفارِقَهَا اثنَى عَشَرَ هِلالاً؛۸۰ مبادا عملى را بر خود لازم گردانى و پیش از دوازده ماه از آن دست بردارى!»

همچنین در توضیح این توصیه فرموده:

«إذا کانَ الرَّجُلُ عَلى عَمَلٍ فَلیَدُم عَلَیهِ سَنَهً ، ثُمَّ یَتَحَوَّلُ عَنهُ إن شاءَ إلى غَیرِهِ؛ وَ ذلِکَ أنَّ لَیلَهَ القَدرِ یَکونُ فیها فى عامِهِ ذلِکَ ما شاءَ اللّه أن یَکونَ؛۸۱ هرگاه شخصى عملى را آغاز مى‌کند، تا یک سال آن را ادامه دهد. سپس اگر خواست، به عمل دیگرى بپردازد؛ زیرا شب قدر که آنچه خداوند مى‌خواهد، مقدّر مى‌کند، در آن یک سال وجود دارد.»

براى تبیین این دو حدیث که با سند معتبر از امام صادق علیه السلام نقل شده‌اند، دو نکته شایان توجّه است: نخست، این که تأکید بر مداومت یک ساله کار خیر، در واقع، کمترین مقدار لازم براى اثربخشى مداومت است، و گرنه تردیدى نیست که مطلوبیتِ مداومت بر کار خیر، محدود به زمان نیست.

نکته دیگر، این است که به نظر مى‌رسد علّت تأکید بر مداومت کار نیک تا یک سال، این است که اوّلاً: تکرار کارى تا یک سال، موجب آسان شدن آن براى انسان مى‌گردد و موجب مى‌گردد عوامل ناخواسته و یا تنبلى و گران جانى، نتوانند آن را کنار بزنند و توفیق عمل به آن را از آدمى سلب کنند، ثانیاً همان‌طور که در حدیث دوم آمده، مداومت یک ساله، سبب ادامه یافتن کار خیر تا شب قدر مى‌گردد و با برخوردارىِ انجام دهنده عمل از برکات شب قدر، ممکن است توفیق او براى ادامه عمل، مضاعف گردد.

 ۱۲ . پرهیز از تکلّف

دوازدهمین اصل حاکم بر سیره نبوى ، پرهیز از تکلّف است. خداوند سبحان به پیامبر خود، دستور فرموده که با صراحت اعلام کند که او در شمار متکلّفان نیست:

«قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ؛۸۲ بگو: من از شما براى آن (رسالت)، هیچ مزدى نمى‌خواهم و من از متکلّفان نیستم».

پیامبر خدا(ص) نیز این مأموریت را به خوبى انجام داده است. در حدیثى آمده که ایشان مى‌فرماید:

«نَحنُ مَعاشِرَ الأَنبیاءِ وَ الاُمَناءِ وَ الأتقِیاءِ بُراءٌ مِن التَّکلُّفِ؛۸۳ ما گروه پیامبران و امانت‌داران و پرهیزگاران، از تکلّف به دوریم.»

در حدیثى دیگر مى‌فرماید:

«أنَا وَ أَتقیاءُ اُمَّتى، بُراءٌ مِنَ التَّکَلُّفِ؛۸۴ من و پرهیزگاران امّتم، از تکلّف به دوریم.»

بر این اساس، یکى از ویژگى‌هاى پیامبر خاتم(ص)، بلکه همه انبیا و اولیاى الهى، پرهیز از تکلّف است و همه انسان‌هاى شایسته، در گفتار و کردار، از این خصلت ناپسند، اجتناب داشته‌اند.

واژه شناسى «تکلّف»

ابن فارس، «تکلّف» را از ریشه «کَلْف» به معناى شیفتگى و آزمندى مى‌داند و در باره معناى متکلّف مى‌گوید:

«المُتَکَلِّفُ: العَریضُ لِما لا یَعنیهِ، قالَ اللّه سُبحانَهُ: «قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ»؛۸۵ متکلّف یعنى کسى که براى امور بیهوده تلاش مى‌کند. خداوند مى‌فرماید: «بگو: از شما براى آن (رسالت)، مزدى نمى‌خواهم و من از متکلّفان نیستم».

راغب اصفهانى نیز در تبیین معناى «تکلّف» مى‌گوید:

«التَّکَلُّفُ: اِسمٌ لِما یُفعَلُ بِمَشَقَّهٍ، أو تَصَنُّعٍ، أو تَشَبُّعٍ، وَ لِذلِکَ صارَ التَّکَلُّفُ عَلى ضَربَینِ: مَحمودٌ وَ هُوَ ما یَتَحَرّاهُ الإِنسانُ لِیَتَوَصَّلَ بِهِ إلى أن یَصیرَ الفِعلُ الَّذى یَتَعاطاهُ سَهلاً عَلَیهِ، وَ یَصیرَ کَلِفا بِهِ وَ مُحِبّا لَهُ، وَ بِهذَا النَّظَرِ یُستَعمَلُ التَّکلیفُ فى تَکَلُّفِ العِباداتِ. وَ الثّانى: مَذمومٌ، وَ هُوَ ما یَتَحَرّاهُ الإِنسانُ مُراءاهً، وَ إیّاه عُنِىَ بِقَولِهِ تَعالى: «قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ»؛۸۶ تکلّف، اسم است براى آنچه با مشقّت یا خودنمایى یا زیاده روى انجام گیرد و بدین سان، تکلّف بر دو گونه است: اوّل . تکلّف پسندیده و آن، حالتى است که انسان در تکاپوى آن است تا به وسیله آن بتواند کارى را که انجام مى‌دهد، بر خود آسان کند و به آن مشتاق و علاقه‌مند شود. تکلیف در عبادات به این معنا به کار مى‌رود. دوم. تکلّف ناپسند و آن، این است که انسان براى ریا و خودنمایى به دنبال آن است و این، مقصود از متکلّفان در آیه «بگو: من از شما براى آن، هیچ مزدى نمى‌خواهم و من از متکلّفان نیستم» است».

بنا بر این، از منظر ابن فارس، تکلّف، عبارت است از کثرت کارهاى بیهوده؛ ولى به عقیده راغب، تکلّف نکوهیده به معناى تصنّع و خودآرایى و خودنمایى است.

مفسّران نیز در تفسیر «متکلّفان» در آیه یاد شده، وجوه مختلفى را ذکر کرده‌اند، که از جمله آنها، معنایى است که راغب انتخاب کرده. علاّمه طباطبایى نیز همین معنا را پذیرفته، در تفسیر آیه یاد شده مى‌فرماید:

پیامبر(ص) در جمله «از شما براى آن، هیچ مزدى نمى‌خواهم» اجر دنیوى از مال و ریاست و جاه را از خود، نفى مى‌کند و در جمله «و من از متکلّفان نیستم» خود را از تصنّع و خودآرایى به چیزى که آن را ندارد، برى مى‌سازد.۸۷

گفتنى است که بررسى کاربردهاى واژه «تکلّف» و «متکلّف» در احادیث اسلامى نشان مى‌دهد که این واژه، گستره مفهومى وسیعى دارد که همه آنچه ابن فارس، راغب و دیگران در تبیین معناى آن گفته‌اند، در واقع، مصادیق آن مفهوم محسوب مى‌شوند. براى آشنایى با گستره مفهومى این واژه، تأمّل در نشانه‌ها و ویژگى‌هایى که در احادیث اهل بیت علیهم السلام براى «تکلّف» و «متکلّف» آمده، ضرورى است.

نشانه هاى متکلّف

در احادیث اهل بیت علیهم السلام، نشانه‌هاى فراوانى براى متکلّف ذکر شده که اینک به ذکر نمونه‌هایى از آنها مى‌پردازیم:

در حدیثى از پیامبر(ص) چهار نشانه براى متکلّف ذکر شده است:

«أمّا عَلامهُ المُتَکَلِّفِ فَأَربَعَهٌ: الجِدالُ فیما لا یَعنیهِ، وَ یُنازِعُ مَن فَوقَهُ، وَ یَتعاطى ما لا یُنالُ، وَ یَجعَلُ هَمَّهُ لِما لا یُنجیهِ؛۸۸ نشانه متکلّف [و عالِم نماى مدّعىِ علم]، چهار چیز است: در موضوعاتى که به او مربوط نمى‌شود، بحث و مجادله مى‌کند، با بالادست خود مى‌ستیزد، بدانچه نمى‌تواند برسد، دست مى‌یازد، و همّت خود را مصروف چیزى مى‌کند که نجاتش نمى‌دهد.

در حدیثى دیگر از پیامبر(ص)، سه نشانه دیگر بیان گردیده است:

«لِلمُتَکَلِّفِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: یَتَمَلَّقُ إذا حَضَرَ، وَ یَغتابُ إذا غابَ، وَ یَشمَتُ بِالمُصیبَهِ؛۸۹ متکلّف، سه نشانه دارد: در حضور، چاپلوسى مى‌کند، پشت سر، بدگویى مى‌نماید، و از گرفتارى [دیگران ]شاد مى‌شود.

در حدیثى دیگر گزارش شده که وقتى شمار مسلمانان فراوان شد، از پیامبر(ص) درخواست کردند با تکیه بر قدرتى که پیدا کرده، دیگران را مجبور به پذیرش اسلام نماید. پیامبر(ص) در پاسخ آنها فرمود:

«ما کُنتُ لِألقَى اللّه عز و جل بِبِدعَهٍ لَم یُحدِث إلَىَّ فیها شَیئا «وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ»؛۹۰حاضر نیستم خداوند عز و جل را با بدعتى دیدار کنم که در باره آن چیزى به من نفرموده است «و من از متکلّفان نیستم [که چیزى از خود بسازم و به خدا نسبت دهم]».

همچنین نقل شده که پیامبر(ص) ضمن دعا مى‌فرمود:

«وَ ارحَمنى مِن تَکَلُّفِ ما لا یَعنینى؛۹۱ به من رحم فرما، تا خود را در کارهاى بیهوده به تکلّف نیندازم».

در حدیثى از امام على علیه السلام نیز سه علامت ذکر شده که به یک علامت آن در حدیث نخست اشاره گردید:

«لِلمُتَکَلِّفِ ثَلاثُ عَلاماتٍ: یُنازِعُ مَن فَوقَهُ بِالمَعصیَهِ، وَ یَظلِمُ مَن دُونَهُ بِالغَلَبَهِ، وَ یُظاهِرُ الظَّلَمَهَ؛۹۲ متکلّف، سه نشانه دارد: با نافرمانى از بالا دست خود [در علم و دانش]، با او مى‌ستیزد و با چیره آمدن بر پایین‌تر از خود [در علم و دانش]، بر او ستم مى‌کند و ستمگران را تقویت مى‌نماید.

امام على علیه السلام در حدیثى دیگر، پرسش در باره وظایفى که خداوند سبحان آنها را مسکوت گذاشته را تکلّف نامیده است:

«إنَّ اللّه افتَرَضَ عَلَیکُم فَرائِضَ فَلا تُضَیِّعوها … وَ سَکَتَ لَکُم عَن أشیاءَ وَ لَم یَدَعها نِسیاناً فَلا تَتَکَلَّفوها؛۹۳خداوند،  فرایضى را بر شما واجب نموده است. پس آنها را فرو مگذارید … و چیزهایى را هم براى شما مسکوت گذاشته است، نه این که گفتن آنها را فراموش کرده باشد. پس براى [دانستن] آنها، خود را به تکلّف نیندازید.

ایشان در حدیثى دیگر مى‌فرماید:

«شَرٌّ أصدِقائِکَ مَن تَتَکَلَّفُ لَهُ؛۹۴ بدترین دوستانت، کسى است که به خاطر او به تکلّف افتى.»

در حدیثى از امام حسن علیه السلام در پاسخ پدر بزرگوارش در باره معناى «کُلفَت» آمده است:

«التَّمَسُّکُ بِمَن لا یُؤمِنُکَ، وَ النَّظَرُ فیما لا یَعنیکَ؛۹۵ تمسّک جستن به کسى که به تو امان نمى‌دهد و اندیشیدن در چیزهاى بى ربط به تو.»

و در حدیثى از امام صادق علیه السلام، کسى که بدون شایستگى در باره چیزى اظهار نظر مى‌کند، متکلّف نامیده شده است:

«مِنَ العُلَماءِ مَن یَضَعُ نَفسَهُ لِلفُتیا وَ یَقولُ: سَلُونى، وَ لَعَلَّهُ لا یُصیبُ حَرفاً واحِداً، وَ اللّه  لا یُحِبُّ المُتَکَلِّفینَ؛۹۶ علمایى هستند که خود را در مَسند فتوا مى‌نشانند و مى‌گویند: «از من بپرسید»، در حالى که اى بسا [از پاسخ‌هایى که مى‌دهد] حتّى یک کلمه‌اش درست نباشد و خداوند، متکلّفان را دوست نمى‌دارد.»

در این احادیث، شانزده نشانه و ویژگى براى شخص متکلّف ذکر شده است، که عبارت‌اند از: ۱. جدال (بگو مگوهاى بیهوده)، ۲. ستیزگى با مافوق و نافرمانى او، ۳. تلاش براى رسیدن به آرمان‌هاى دست نیافتنى، ۴. به کارگیرى همّت براى تحقّق امورى که رهایى بخش نیست، ۵. چاپلوسى، ۶. غیبت، ۷. شماتت، ۸. وادار کردن غیر مسلمانان به اسلام، ۹. انجام کارهاى بیهوده، ۱۰. ستم به زیردست، ۱۱. کمک به ستمگر، ۱۲. سؤال در باره امورى که خداوند سبحان در باره آنها چیزى نفرموده، ۱۳. به زحمت افکندن خود براى پذیرایى از دوستان، ۱۴. استمداد از کسى که اهل امان دادن نیست، ۱۵. اندیشه در امور بى فایده، ۱۶. نظریّه پردازى بدون علم.

با در نظر گرفتن معناى مبدأ اشتقاق «تکلّف» و تأمّل در پیوند آن با ویژگى‌هایى که براى «متکلّف» ذکر شد، مى‌توان به این نتیجه دست یافت که «تکلّف» عبارت است از نوعى رفتار ناپسند و نکوهیده که ناشى از شیفتگىِ «متکلّف» به دستیابى به هدف خود به هر شیوه ممکن است، و از آن جا که رفتار متکلّف، بر خلاف مقتضاى عقل و فطرت است، معمولاً با تصنّع و ظاهرسازى همراه است. از این رو، در حدیثى از امام على علیه السلام آمده:

«التَّکلُّفُ مِن أخلاقِ المُنافِقینَ؛۹۷ تکلّف (ظاهرسازى)، از اخلاق منافقان است.»

همچنین رفتار خلاف مقتضاى عقل و فطرت، طبعاً توأم با زحمت و مشقّت است، هرچند ممکن است در اثر تکرار، آسان گردد. بنا بر این، تصنّع و تعسّف، از لوازم غالبىِ فعل متکلّف است. از این رو ممکن است تکلّف، بدون آنها نیز صادق باشد.

و اینک با در نظر گرفتن آنچه در تبیین معناى «تکلّف» بیان شد، باید دید مقصود پیامبر(ص) در این آیه: «قُلْ مَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ؛ بگو: من از شما براى آن (رسالت)، مزدى نمى‌خواهم و من از متکلّفان نیستم» چیست.

در این آیه شریف، خداوند سبحان به پیامبر(ص) دستور داده که دو مطلب را به مردم اعلام کند: یکى این که «از شما مزد نمى‌خواهم» و دیگر این که «من از افراد متکلّف نیستم».

نخستین سؤالى که در تفسیر این آیه به نظر مى‌رسد، این است که: آیا درخواست مزد با تکلّف ارتباط دارد، یا این دو موضوع از هم بیگانه‌اند؟

در پاسخ مى‌توان گفت: این دو موضوع، ارتباط بسیار نزدیکى با هم دارند؛ بلکه موضوع دوم یعنى پرهیز پیامبر(ص) از تکلّف، برهان صداقت او در ادّعاى نبوّت و مزد نخواستن اوست؛ زیرا تکلّف و رفتارهایى حاکى از آزمندى به قدرت و شیفتگى به مطامع مادّى، نشانه عدم صداقت در ادّعاى رسالت الهى‌اند.

بنا بر این، پرهیز پیامبر(ص) از تکلّف، دلیل و نشانه آن است که او در رسالت، هیچ هدفى جز انجام مأموریت الهى و ابلاغ پیام‌هاى او نداشته است.

هرکس با سیره پیامبر خاتم(ص) آشنا باشد، مى‌داند که نه تنها کوچک‌ترین نشانه‌اى از شیفتگى به دنیا، در زندگى ایشان وجود ندارد، بلکه سراسر زندگى ایشان حاکى از زهد و بى رغبتى به مطامع مادّى و دنیوى است.۹۸ از این رو، چنین شخصیتى وقتى ادّعاى نبوّت مى‌کند، از مردم چیزى نمى‌خواهد؛ بلکه مى‌خواهد به آنها چیزى بدهد، که همان کلید کامیابى مادّى و معنوى و سعادت دنیوى و اخروى است.

بر این اساس، اصول پیشین که شرح آنها گذشت، مبانى ارزش‌هاى رفتارى‌اند و این اصل، مبناى پرهیز از ضدّ ارزش‌هاى رفتارى در سیره نبوى است.

[۱] کنز الفوائد: ج ۲ ص ۳۱، بحار الأنوار: ج ۱ ص ۹۶ ح ۴۲.

[۲] الکافى: ج ۱ ص ۱۲ ح ۸، الأمالى، صدوق: ص ۵۰۴ ح ۶۹۳، بحار الأنوار: ج ۱۴ ص ۵۰۶ ح ۳۱.

[۳] المحاسن: ج ۱ ص ۳۰۸ ح ۶۰۹، بحار الأنوار: ج ۱ ص ۹۱ ح ۲۲. نیز، ر. ک: تحف العقول: ص ۳۹۷.

[۴] ر. ک: ص ۱۳۱ (فصل دوم / سازگارى با علم و خِرد و فطرت).

[۵] مسند ابن حنبل: ج ۹ ص ۱۵۴ ح ۲۳۶۶۷ و ج ۵ ص ۴۳۴ ح ۱۶۰۵۸، صحیح ابن حبّان: ج ۱ ص ۲۶۴ ح ۶۳، کنز العمّال: ج ۱ ص ۱۷۹ ح ۹۰۲.

[۶] «صعب» چیزى است که به خودى خود دشوار است و «مستصعب» ـ به فتح یا کسر عین ـ چیزى است که براى مردم دشوار باشد، یا دشوارش بپندارند. نیز ممکن است «صعب» به معناى دشوار، و «مستصعب» صیغه مبالغه، به معناى بسیار دشوار باشد (ر. ک: شرح اُصول الکافى، مازندرانى: ج ۷ ص ۲، مرآه العقول: ج ۴ ص ۳۱۲).

[۷] الکافى: ج ۱ ص ۴۰۱ ح ۱.

[۸] براى آگاهى بیشتر در این باره، ر. ک: بررسى دیدگاه‌ها در باره اختصاصات پیامبر خاتم صلى اللّه  علیه و آله از نگاه قرآن، محمّدصادق یوسفى مقدّم.

[۹] مزّمّل: آیه ۷.

[۱۰] ر. ک: ج ۵ ص ۳۴ (الصلاه قرّه عینه) ح ۲۹۳۵.

[۱۱] «نَهى رَسولُ اللّه  صلى اللّه  علیه و آله عَنِ الوِصالِ فِى الصِّیامِ و کانَ یُواصِلُ فَقیلَ لَهُ فى ذلِکَ فَقالَ صلى اللّه  علیه و آله: إنّى لَستُ کَأَحَدِکُم إنّى أظَلُّ عِندَ رَبّى فَیُطعِمُنى و یَسقینى؛ پیامبر خدا صلى اللّه  علیه و آله از وصل کردن روزه‌ها به هم، باز مى‌داشت؛ امّا خود چنین مى‌کرد. از ایشان علّت را جویا شدند. فرمود: من مانند هیچ کدامتان نیستم. من در سایه [رحمت] خدایم هستم و او مرا سیر و سیراب مى‌کند» (کتاب من لا یحضره الفقیه: ج ۲ ص ۱۷۲ ح ۲۰۴۶).

[۱۲] وسائل الشیعه: ج ۱۰ ص ۵۲۰ ح ۴.

[۱۳] البلاغه: نامه ۴۵.

[۱۴] ر. ک: الکافى: ج ۱ ص ۴۱۰ (باب سیره الإمام فى نفسه و فى المطعم و الملبس إذا ولى الأمر).

[۱۵] ابن فارس در تبیین مادّه «حق» مى‌گوید : حق ، یک ریشه است و بر استوارى و درستى دلالت دارد . از این رو ، حق، نقیض باطل است (معجم مقاییس اللغه : ج ۲ ص ۱۵ مادّه «حقق»).

[۱۶] یونس: آیه ۱۰۸.

[۱۷] ر. ک: احزاب: آیه ۲۱.

[۱۸] ر. ک: ص ۱۳۴ ح ۲۷.

[۱۹] ر. ک: ص ۱۳۵ ح ۲۸.

[۲۰] ر. ک: ص ۱۳۳ ح ۲۶.

[۲۱] «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بالْقِسْط؛ ما رسولان خود را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب [آسمانى] و میزان [شناسایى حق و باطل و مقرّرات درست زندگى] فرو فرستادیم تا مردم به عدالت قیام کنند» (حدید: آیه ۲۵).

[۲۲] شورا: آیه ۱۵.

[۲۳] ر. ک: ص ۱۳۶ ح ۳۰.

[۲۴] کتاب من لا یحضره الفقیه: ج ۴ ص ۳۹۵ ح ۵۸۴۰، معانی الأخبار: ص ۱۹۵ ح ۱.

[۲۵] ر. ک: ص ۱۳۶.

[۲۶] ر. ک: ج ۳ ص ۳۶۱ (نگاهش را میان اصحابش تقسیم مى‌کرد).

[۲۷] ر. ک: ج ۲ ص ۱۶۷ (حکایت‌هایى از عدالت پیامبر صلى اللّه  علیه و آله).

[۲۸] نحل: آیه ۹۰.

[۲۹] مائده: آیه ۱۳.

[۳۰] اعراف: آیه ۵۶.

[۳۱] عنکبوت: آیه ۶۹.

[۳۲] ر. ک: ص ۱۳۸ ح ۳۵ (الاحسان).

[۳۳] المحاسن: ج ۱ ص ۳۹۶ ح ۸۸۷.

[۳۴] تنها استثنا، در فاصله میان صلح حدیبیّه و عمره قضاست (ر. ک: ج ۲ ص ۳۸۹ ح ۱۱۳۲).

[۳۵] گفتنى است که «هنجارگرایى» و «ساده زیستى» را مى‌توان از مصادیق اصلِ نیکوکارى شمرد؛ امّا به دلیل اهمّیت آنها، به طور مستقل و به صورت دو اصل حاکم بر سیره نبوى، مطرح مى‌گردند.

[۳۶] ر. ک: ج ۴ ص ۱۱۷ (ترغیب به ساده زیستى).

[۳۷] ر. ک: ص ۱۴۲ ح ۴۲ (القصد).

[۳۸] معانى الأخبار: ص ۳۳ ح ۴.

[۳۹] نهج البلاغه: خطبه ۱۶.

[۴۰] بقره: آیه ۱۴۳.

[۴۱] بقره: آیه ۱۴۲.

[۴۲] تفسیر المیزان: ذیل آیه ۱۴۳ سوره بقره.

[۴۳] صحیح البخارى: ج ۵ ص ۱۵۱.

[۴۴] ر. ک: فرهنگ لاروس: ج ۲ ص ۲۱۷۹.

[۴۵] تفسیر العیّاشى: ج ۱ ص ۱۶۰ ح ۱۱۵.

[۴۶] الکافى: ج ۱ ص ۱۹۰ ح ۲.

[۴۷] شواهد التنزیل: ج ۱ ص ۱۱۹ ص ۱۲۹.

[۴۸] نهج البلاغه: خطبه ۲۲۲.

[۴۹] التوحید: ص ۷۲.

[۵۰] به این نکته در اصل بعدى (آسانى) مفصّل‌تر خواهیم پرداخت.

[۵۱] ر. ک: ص ۱۴۲ ح ۴۰ (القصد).

[۵۲] مصباح المتهجّد: ص ۴۱۰ ح ۵۳۵، جمال الاُسبوع: ص ۳۰۹، المصباح، کفعمى: ص ۷۲۸، بحار الأنوار: ج ۹۵ ص ۳۳۲ ح ۴.

[۵۳] بقره: آیه ۱۸۵.

[۵۴] ر. ک: ص ۱۴۶ ح ۴۶ (السهوله).

[۵۵] ر. ک: ص ۱۴۶ ح ۴۸ (السهوله).

[۵۶] ر. ک: ص ۱۴۸ ح ۴۹ (السهوله).

[۵۷] ر. ک: ص ۱۴۸ ح ۵۰ (السهوله).

[۵۸] ر. ک: ص ۱۴۸ ح ۵۱ (السهوله).

[۵۹] ر. ک: ص ۳۱ (تعمیم و توسعه سیره نبوى).

[۶۰] بحار الأنوار: ج ۶۵ ص ۳۴۶. نیز، ر. ک: مسند ابن حنبل: ج ۵ ص ۲۲۶.

[۶۱] ر. ک: ص ۱۵۰ ح ۵۵ (السهوله).

[۶۲] ر. ک: ص ۱۴۸ ح ۵۴ (السهوله).

[۶۳] مائده: آیه ۶.

[۶۴] حج: آیه ۷۷ ـ ۷۸.

[۶۵] الکافى: ج ۳ ص ۳۰ ح ۴.

[۶۶] الفردوس: ج ۲ ص ۴۱۹ ح ۳۸۵۹.

[۶۷] ر. ک: ص ۱۵۲ ح ۵۷ (نظم).

[۶۸] ر. ک: ص ۱۵۰ ح ۵۶ (نظم).

[۶۹] یا پس از فراغت از جلسه با خواص به کارهاى عموم مردم رسیدگى مى‌کرد. این دو معنا را شیخ صدوق در معانى الأخبار (ص ۸۸ ـ ۸۹) آورده است، نیز احتمال دارد حدیث بدین معنا باشد که: در این وقت، به صدور دستور به خواص براى رسیدگى به امور مردم مى‌پرداخت.

[۷۰] آیین زندگى: ص ۲۲۷ (فصل بیست و ششم).

[۷۱] ر. ک: ص ۱۵۲ ح ۵۸ (الاتقان).

[۷۲] ر. ک : ص ۱۵۲ ح ۶۰ (الاتقان).

[۷۳] ر. ک: ص ۱۵۴ ح ۶۱ (الاتقان).

[۷۴] ر. ک: ص ۱۵۲ ح ۵۹ (الاتقان).

[۷۵] ر. ک: ص ۱۵۵ ح ۶۳.

[۷۶] ر. ک: ص ۱۵۴ ح ۶۲ (المداومه).

[۷۷] تنبیه الخواطر: ج ۱ ص ۶۳.

[۷۸] ر. ک: میزان الحکمه: ج ۱۰ ص ۱۵۲ (مداومت در عمل).

[۷۹] ر. ک: ص ۱۵۴ ح ۶۴ (المداومه).

[۸۰] الکافى: ج ۲ ص ۸۳ ح ۶.

[۸۱] الکافى: ج ۲ ص ۸۲ ح ۱.

[۸۲] ص: آیه ۸۶.

[۸۳] ر. ک: ص ۱۵۶ ح ۶۸ (ترک التکلف).

[۸۴] إحیاء العلوم: ج ۲ ص ۱۱.

[۸۵] معجم مقاییس اللغه: ج ۵ ص ۱۳۶.

[۸۶] مفردات ألفاظ القرآن: ص ۷۲۱ مدخل «کلف».

[۸۷] ترجمه تفسیر المیزان: ج ۱۷ ص ۳۴۷.

[۸۸] تحف العقول: ص ۲۱، الخصال: ص ۱۲۱ ح ۱۱۳ (به نقل از امام صادق علیه السلام)، تاریخ الیعقوبى: ج ۲ ص ۲۰۷ (به نقل از امام على علیه السلام) (در هر دو منبع، به جاى «أربعه (چهار)»، «ثلاث (سه)» آمده است، با عبارت مشابه)؛ تفسیر القرطبى: ج ۱۵ ص ۲۳۱، تفسیر الثعلبى: ج ۸ ص ۲۱۸ (هر دو منبع، با عبارت مشابه، الدرّ المنثور: ج ۷ ص ۲۰۹.

[۸۹] کتاب من لا یحضره الفقیه: ج ۴ ص ۳۶۱ ح ۵۷۶۲، مستطرفات السرائر: ص ۱۱۵ ح ۱، تحف العقول: ص ۱۰، مکارم الأخلاق: ج ۲ ص ۳۲۶ ح ۲۶۵۶، بحار الأنوار: ج ۷۷ ص ۶۴ ح ۵.

[۹۰] ر. ک: ص ۱۵۸ ح ۷۱ (ترک التکلف).

[۹۱] ر. ک: ص ۱۵۸ ح ۷۰ (ترک التکلف).

[۹۲] الکافى: ج ۱ ص ۳۷ ح ۷، منیه المرید: ص ۱۸۳، بحار الأنوار: ج ۲ ص ۵۹ ح ۴۲.

[۹۳] نهج البلاغه: حکمت ۱۰۵، بحار الأنوار: ج ۲ ص ۲۶۰ ح ۱۴.

[۹۴] غرر الحکم: ج ۴ ص ۱۷۰ ح ۵۷۰۶.

[۹۵] معانى الأخبار: ص ۴۰۱ ح ۶۲، بحار الأنوار: ج ۷۲ ص ۱۹۴ ح ۱۴.

[۹۶] الخصال: ص ۳۵۳ ح ۳۳، روضه الوعظین: ج ۱ ص ۴۳، أعلام الدین: ص ۹۷.

[۹۷] غرر الحکم: ج ۱ ص ۳۰۸ ح ۱۱۷۶.

[۹۸] ر. ک: ج ۱ ص ۴۰۳ (فصل نهم: زهد پیامبر صلى اللّه  علیه و آله). 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.